عدالت و حق طرفدار ( ع ) حسين امام
(دوم بخش) عالم ياران برترين و محرم ، سيدالشهدا
راشد حسينعلي استاد فقيه :خطيب
السلام عليه سيدالشهداء حضرت حالات ذكر از ميتوان وقتي
و شود حضرت آن مقصد و شخصيت به آشنا آدمي كه برد فائده
در حق لباس به آنرا دارد مقصدي هر دنيا در هركس كردم عرض
اما ميدهد قرار عدالت و حق به را خويشتن دعوت و ميآورد
حقيقتا كه شوند مي يافت كساني گاهي اينها ميان در
عرض و ندارند منظوري آن جز و است عدالت و حق مقصدشان
امشب.بود كسان آن از عليهالسلام حسين امام كردم
مويد كه كنم نقل را حضرت آن ازحالات گوشههايي ميخواهم
عليه صليالله پيغمبر از حديثي قبلا اما باشد مدعا اين
موضوع به آنگاه و ميكنم نقل زمينه همين در آله و
.ميپردازم نامبرده
آله و عليه صليالله پيغمبر از اخبار صحيحه كتب همه در
و آنهاست نيات تابع مردم اعمال":فرمود كه شده روايت
هجرتش هركس دارد ، كه است نيتي مطابق عملش از هركس نصيب
و است پيغمبر و خدا بسوي او هجرت باشد پيغمبر و خدا براي
به كه زني يا رسد آن به كه باشد دنيايي براي هجرتش هركس
انفاق آدم يكنفر گاهي "همانست بسوي هجرتش آورد چنگ
مردم آنكه براي ميدهد بينوايان به پولي يعني ميكند
جامعه در مقامي آنكه براي يا است نيكي شخص فلاني بگويند
ديگر جاي در است كرده كمك آنها به كه كساني يا آورد بدست
ميكند انفاق كسي كه ميشود گاهي و كنند خدمتي وي به
عفت و حيا يا كند كوتاه گدايي از را دستي اينكه براي
بهانفاق خدا اينكه براي فقط يا كند حفظ را بيچارهاي
براي يا باشد كرده اطاعت را خدا امر ميخواهد و امركرده
فرض دو اين در پس آورد ، بدست را خدا خشنودي و ثواب اينكه
پول يعني كردهاند انفاق دو هر است ، يكي شخص دو هر كار
است متفاوت هم با عمل دو اين درجه اما دادهاند بينوا به
اولي عمل:شده برعمل باعث كه نيتي اختلاف واسطه به
شخصي دنيوي منفعت عمل آن از مقصود زيرا است پست درجهاش
دل در حقيقي خير باعث زيرا نميكرد نبود آن اگر كه است
عمل اما ميبيند را ظاهري منافع فقط او و نگرفته جاي او
كه شريفهاي نيت آن براي است بلندي بسيار درجه در دومي
حفظ و مردم براي خيرخواهي يعني است گرفته فرا را وي دل
خشنودي طلب و خدا امر فرمانبرداري و خدا بندگان شرافت
ميشود گرفته فراوان نتايج كه است عمل اينگونه از و خدا
از مردم هميشه و ميشود رايجي سنت كه است عمل اينگونه و
هر در كه جامعه در شود مي مبدئي و ميكنند پيروي آن
.كنند عمل آن مانند تا مياندازد شوق به آنرا ديگر زماني
الذين مثل و":فرمايد مي عمل اينگونه درباره قرآن در خدا
انفسهم من تثبيتا و الله مرضات ابتغاء اموالهم ينفقون
لم فان ضعفين اكلها فاتت ابل و اصابها بربوه جنه كمثل
كه كساني:يعني "بصير تعملون بما الله و فطل ابل و يصبها
انفاق خود جان آرامش خداو خشنودي براي را مالشان
مرتفعي درمكان كه ميماند بوستاني به آنها عمل ميكنند ،
را خود ميوه بباردو آن بر فراواني باران و باشد
هم اندكي باران فراواننبارد باران اگر و بدهد دوچندان
شما آنچه به خدا دهد ، ميوه دوچندان برسدباز آن به كه
براي كاري كسي بگوييماگر ميتوانيم.ميكنيدبيناست
زمان هر در كه است خوبي نيات كار آن ميوههاي بكند خدا
به را آنها و ميشود پيدا ديگران دل در كار آن نتيجه در
به نيكرا عمل خدا جهت اين واميدارد ، از نيك كارهاي
است بلندي مكان در فرموده كه اين و كرده تشبيه بوستان
هر و است ديگر اعمال مافوق خالص عمل كه است اين براي
سنخكارهاي واز كنند آلوده را آن بخواهند مغرضان اندازه
و است بيرون دسترسآنها از.نميتوانند بشمارند خودشان
خالصي عمل اگر است باران منزله به نصيحتها و موعظهها
بسيار نتيجه هم اندك موعظه همان باشد مردم ميان در
او كار و كرده كاري خدا راه در كه نفر يك:مثلا ميدهد ،
را مردم بخواهند ناصحان وقتي است گشته عام و خاص زبانزد
بياورند مثل را او كار كه همين كنند تشويق خير كار به
نيك كار شوقميافتندكه وبه درمردماثرميكند زود
آن بتوان كه نباشد مردم ميان در نيكي عمل اگر اما كنند
مردم گوش اين از كنند موعظه ناصحان قدر هر آورد شاهد را
اعمال چنانكهدرباره گذشت ، خواهد گوش آن از و آمد خواهد
كه است صافي سنگ مانند عمل چنان":خداميفرمايد غيرخالص
بشويد را خاك آن و ببارد باراني باشد آن روي خاك اندكي
اولي عمل كه است اين "گذارد باقي صافي و برهنه را وسنگ
يكينماز كنيد فرض.بيثمر دومي عمل و است ثمر با
اعتقاد وي به بنماياندتا مردم به اينكه براي ميخواند
او به را خود اموال و شود اعتماد مورد يا كنند پيدا نيك
ميخواند نماز ديگري و بكند ميخواهد آنچه آنگاه سپارند
را خويش جان كرده ادا را خود ديني وظيفه اينكه براي
يك در دو اين نماز آيا باشد كرده خشنود را خداي و پاكيزه
سخنران شاعريا يا نويسنده نفر دو كه آن است؟يا درجه
پولي منظورش يكي اما ميكنند عموميدعوت مصالح به دو هر
دعوت ديگري و آورد دست به كه است مقامي يا بگيرد كه است
كه اين براي ميخواهدو را مردم خير اينكه براي ميكند
وي به اخلاصش با قلب استكه مقتضايوحي دعوت اين
باقي همينطوراست درجهاند؟ يك در دو اين آيا ميكند
عملي ارزشهر و است نيت تابع عملي بنابراينهر.اعمال
خير نيت اگر.ميشود تعيين شده آن باعث كه نيتي روي از
بودعمل شريف نيت اگر شر ، بود شر اگر و است خير عمل بود
تغيير كه است قانوني اين.پست بود ، پست اگر و است شريف
آغاز دراست كرده ثابت را آن صحت تجربه و نميپذيرد
دارالاسلامشده مدينه و بود مشركين دست در مكه كه اسلام
از بتواند مسلمين از كس هر كه بود آن اعمال بهترين بود
شعائر بتواند آنجا در تا رود مدينه به و هجرتكند مكه
پيغمبر متدرجابر راكه الهي وحي و دارد برپا را دين
كمك مسلمين افراد باقي به و فراگيرد و بشنود ميشد نازل
جهاد مجاهدين با بيفزايدو اسلامي جامعه قوت بر و كند
ولي نمايد دفاع آن شوداز مسلمين متوجه خطري واگر كند
نيز وآنجا شد فتح مسلمين دست به مكه كه هجرت هشتم سال از
مگر نماند باقي هجرت براي موضوعي ديگر دارالايمانگشت
محلي از بخواهد كسي كه هست معني اين زماني هر كهدر آن
عدالت و ايمان محليكه به شده شايع ستم و كفر آن در كه
پيغمبر قاعده آن مطابق باري.كند استهجرت رايج آن در
هجرتكننده تا نيست درجه يك به نيز مردم هجرت":فرمود
اعلاء و دين به خدمت منظورش اگر:باشد چه هجرت از منظورش
خود ايمان تقويت و ديني دستورهاي به عمل و حق كلمه
كرده هجرت پيغمبر خداو سوي به كس چنين اين باشد وديگران
شايان و بسيار پاداش خور در كه است هجرتحقي اين و
راحتتري جاي كه باشد اين براي هجرتش اگر اما تقديراست
فراواني مال يا كند ، فرار طلبكاري چنگ از كند ، يا پيدا
بگذراند وخوشتر كند ازدواج بازني يا آورد ، دست به
سوي كسيبه چنين هجرت و داشت نخواهد شاني هجرتي چنين
.دارد نظر در كه دنيوياست همينمنافع
حسين امام كه كاري اطراف در بايد مقدمه اين از پس
اين منشا كه دانست تا نمود مطالعه نيك عليهالسلامكرده
در عملش ماندن باقي باعث و سيدالشهداء محبوبيت و عظمت
، الانوار كتاب در.بس و بوده خالصش نيت فقط روزگار
كه ميكند نقل اربلي عيسي بن علي از البهيه
قبر آنجا در و سامرارفت به عباسي المستنصرباللهخليفه
زيارت را عسكري حسن امام و هادي علي امام يعني عسكريين
اجدادش از تن چند كه رفت مقبرهخلفا به آن از پس كرد ،
.بودند مدفون آنجا در بنيعباس خاندان بزرگ افراد ديگر و
باران و ميتابيد آفتاب زمينش بر بود مخروبه خلفا مقبره
ميان آن از يكيبودند انداخته فضله ميباريدومرغان
و پادشاهاندنياييد و زمين خلفاي شما":المستنصرگفت به
قبرهاي نيست شماراستشايسته فرمانرواييجهان امروز
رود آنها زيارت به كسي نه كه حالباشد اين با شما پدران
داراي علويين قبرهاي كه صورتي در شود نگهداري پاكيزه ونه
:گفت خليفه ".شمعدانهاست و قنديل و فرشها و پردهها
هر نميشود درست ما كوشش به و است آسماني سر يك اين"
معتقد ما به كه كنيم وادار را مردم بخواهيم ما اندازه
و فرش اقلا يا بروند ما قبورنياكان زيارت به و شوند
كه را علويين قبور.نميپذيرند نبرندمردم را آن قنديل
نميتوان را عقيده و شده درست مردم عقيده ميبينيروي
آن حكايتاز اين".كرد تحميل آنها بر يا گرفت مردم از
.طوراست همين نيز حسين امام امر بدانيد كه آوردم جهت
قبيل همين از عيسينيز حضرت امر حسين ، امرامام فقط نه
و دوازدهتنياور كه شد زده دار به عيسيروزي.است
برگشته او از دوازدهتن آن از يكي و نداشت بيش معتقد
دوست را او مسلم و مسيحي از ميليون صدها امروز و بود
محبوبيت هم حسين امام حضرتميكنند ستايش ميدارندو
را شيعيانشاو فقط نه مردمدارد ، دلهاي در مخصوصي
را حسين امام كه ملت هر از كس هر ميدارندبلكه دوست
اثر اين از.دارد علاقه او به و ميكند ستايش ميشناسد
هجرتش و فقطخدا سيدالشهداء حضرت نيت بردكه پي بايد
كه عبرتگرفت بايد اينجا از و است خدابوده سوي به
دهد قرار خدا براي را كارش ميتواند كه صورتي در انسان
از تا دهد قرار پست اغراض براي چرا باقيبماند هميشه تا
كند سجود و ركوع خدا براي ميتواند كه كسي برود؟ ميان
باشد؟ نداشته پاداشي كه كند خم وآن اين براي قامت چرا
اينها ؟ نميرد خدا راه در چرا ميميرد بالاخره كه كسي
است اشخاص همت اندازه به بسته
آشيان تا ميبرد پر را مرغ
بدان را اين است مردمهمت پر
فرمان مدينه والي عتبه وليدبن به يزيد از كه وقتي همان
نوشته فرمان همان در بگيرد حسينبيعت امام از كه رسيد
بيعت نيز زبير بن عبدالله و عمر بن عبدالله از كه بود
ابن كرد امتناع بيعت از حسين امام طوركه همان و بگيرد
هر و رفتند مكه به مدينه از دو هر و كرد امتناع نيز زبير
آنجا در و عراقرفت به مكه حسيناز امام.شدند كشته دو
.شد كشته مكه همان ودر ماند مكه زبيردر وابن شد كشته
اندازه به اثر حيث از اما بود ظاهريكي به دو عملهر
.كرد پيدا تفاوت هم آسمانبا و زمين
آن و نمود پيشنهادبيعت حسين امام به وليد كه هنگامي
او وليد از پيش كه حكم مروانبن ديگر روز نپذيرفت حضرت
را حضرت آن و كرد ملاقات را حسين امام بود مدينه والي
يزيد با ميگويم خيرخواهي روي از من":گفت و نمود نصيحت
:فرمود امام ".است اين در آخرتت و دنيا خير كه كن بيعت
اذقد السلام الاسلام علي و راجعون اليه انا و لله انا"
بايد را اسلام فاتحه:يعني "يزيد مثل براع الامه بليت
كسي يزيد مانند اسلاميه امت حقوق حافظ و شبان كه خواند
خاطر چيز چه كه فهميد ميتوان جمله اين از.باشد
كه نبود مردي حسين امام.ميداشته آشفته را سيدالشهداء
يا باشد غافل امور عواقب از و بگيرد سرسري را كارها
بنگرد ، لاقيدي نظر با عمومي مصالح و مردم مقدرات به اينكه
يزيد بيعت از رقابت حس يا خلافت سوداي براي حسين امام
در كه ميدانست و ميشناخت خوب را مردم او نكرد ، امتناع
طرف يك از ولي گرفت نخواهد قرار او بر خلافت حال هر
رويه در و ميآورد نظر به را يزيد اعمال و احوال
ديگر طرف از و ميكرد مطالعه او فرمانداران و اطرافيان
ميديد و ميگرفت نظر در را عمومي مصالح و مسلمين حقوق
.نميدهد وفق مسلمين حقوق حفظ با رويه آن وجه بههيچ
ميماند محفوظ او شخصي حقوق ميكرد بيعت اگر حسين امام
كه مسلمان ميليون صدها حقوق از ميتوانست چگونه اما
به ندايشان و بودند دست دور جاهاي در و ضعيف آنها بيشتر
جدش آغوش در او كه صورتي در بپوشد چشم نميرسيد كسي گوش
مجاهداتش همه پيغمبر كه بود ديده كودكي از و شده بزرگ
جامعه آن در حق كه آورد بوجود جامعهاي كه بود آن براي
محفوظ تساوي به افراد تمام حقوق باشد ، عليالاطلاق حاكم
"بپيچد سر عدالت" مراسم از نتواند هيچكس و بماند
و پاكدامني آن در افتخار وسيله تنها كه جامعهاي
افتخار باعث دنيوي امتياز نوع هيچ و باشد پرهيزگاري
جهانيان رهنماي باشد داشته شايستگي كه جامعهاي نباشد ،
اين به نيز قرآن كريمه آيه در چنانكه شود سعادت و خير به
لتكونوا ا وسط امه جعلناكم كذلك و":شده اشاره نكته
ما:يعني ".شهيدا عليكم يكونالرسول و عليالناس شهداء
مردم بر گواه شما تا داديم قرار متوسط امتي را شما
امتي يعني متوسط امت.باشد شما بر گواه پيغمبر و باشيد
و محروم يكدسته كه امتي نباشد ، تفريط و افراط آن در كه
توازن و تعادل آن در كه امتي باشد ، نداشته غاصب يكدسته
حسين امام.شود رعايت بالسويه همه حقوق و باشد برقرار
ديده و است جامعهاي چنين ايجاد جدش منظور كه بود ديده
چه و كرد مجاهدهها راهچه اين در علي پدرش كه بود
پيرزن يك حق شدن پامال براي علي كه بود وديده زد شمشيرها
و ميشد خشمناك چگونه نبود اثر هيچ منشاء وجودش كه ضعيف
هفت اگر":ميگفت علي كه بود شنيده و ميكشيد نعرهها چه
كنم ستم اندازه اين بخواهم و دهند من به را جهان اقليم
"كرد نخواهم بگيرم مورچهاي دهان از را جويي پوست كه
همين خودش و بود شنيده و بود ديده را اينها حسين امام
و بماند زنده ميتوانست چگونه او.بود شده تربيت طور
مردم به بيعلاقه و خدا به بيايمان يكدسته كه ببيند
عمل يعني كند بيعت آنها با هم او و بكنند بخواهند هرچه
:گفت مروان نصيحت جواب در كه بود اين !كند تصويب را آنها
امام شخصي مصالح نظر از مروان."وعليالاسلامالسلام"
داد جواب عمومي مصالح نظر از حسين امام و ميزد حرف حسين
وآنگاه كنم بيعت خودم شخصي مصلحت براي من:گفت يعني
هم من شود خليفه يزيد !بخوانيم را اسلام فاتحه
ميشوند هرچه مردم بنشينم خاموش و بگيرم حقالسكوتي
نصيحتي چنين نيستمكه كس آن من مروان ، اي نه !بشوند
.باشم خودم دنيوي اجر دنبال و بشنوم
قيام حق براي كه نشوند پيدا افرادي جامعه در گاهي اگر
هم را نامش كسي ديگر و ميرود ميان از حق بالمره كنند
حق از دم و حقند طرفدار ظاهر در همه افراد.نميبرد
دو سر به كه ميشود شناخته اشخاص حقيقت وقتي اما ميزنند
منافع با حق رعايت كه برسند جايي به يعني برسند راهي
و گذارند فرو را حق جانب بايد يا:ندهد وفق آنها شخصي
و گيرند خويش منافع پي آنكه يا كنند حفظ را خود منافع
حسين امام كلمات از اين.شوند خاموش آهسته حق به نسبت
حق و دين و خويشند دنياي پي در مردم":فرمود كه است
راه آن از كه وقتي تا آنهاست زبان بازيچه لعابي مانند
و ميآورند زبان بر را حق و دين ميشود تامين آنها منافع
برسد آزمايش هنگام وقتي اما ميكنند هم طرفداري آن از
آنگاه شود واقع دين مخالف طرف در آنها شخصي سود يعني
حسين امام ".كمند حقيقي دينداران كه ميشود دانسته
.شود منسوخ دين از جانبداري و بميرد دين نگذارد ميخواست
او كه ميكند نقل جوزي ابن قولسبط از نفسالمهموم در
است نوشته تبصره كتاب در جوزي ابن يعني جدم":ميگويد
به را خود و سرزد يزيد با بيعت از حسين امام اينكه باعث
افتاده اثر از و شده بازيچه دين ديد كه بود اين داد كشتن
رعايت باب از فقط و ندارد حكومت دين مردم اعمال در يعني
حسين امام ميآورند بجا ظواهري و ميبرند دين نام ظاهر
ودر تازه را دين دادن كشتن به تن و امتناع اين با خواست
كردند محاصرهاش چون كه بود اين گرداند نافذ مردم افكار
و نكرد قبول گذار زياد ابن فرمان بر سر گفتند او به و
شريفه نفوس و داد ترجيح بيديني و ذلت بر را شدن كشته
محمدبن از بحار بوسيله نفسالمهموم در ".اينطورند
كه شد مصمم حسين امام چون كه ميكند نقل موسوي ابيطالب
كه حنفيه محمدبن نكند بيعت يزيد با و رود بيرون مدينه از
و نمود ملاقات را حضرت آن بود حسين امام پدري برادر
اگر برو مكه به فعلا":گفت جمله آن از كرد نصايحي
كه برو يمن به فبهاوالا كني حفظ را خودت آنجا توانستي
در اگر مهربانند تو با و بودند پدرت ياوران آنجا مردم
و كوه درههاي به كني حفظ را خود نتوانستي هم آنجا
نقطه به نقطهاي از ايلات مانند و برو ريگزار صحراهاي
امام".كند حكم بيدينان و تو ميان خدا تا كن كوچ ديگر
نكنم پيدا ماوايي و ملجاء هيچ دنيا در اگر":فرمود حسين
چشمانش هنگام آن در و "كرد نخواهم بيعت يزيد با همچنان
حال به بود شبيه موقع اين در حسين امام حال.شد اشك پر
را ابوطالب عمويش قريش بزرگان دعوتش اوائل در كه پيغمبر
كه مضمون اين به كردند پيشنهادهايي و فرستادند وي نزد
اموال از ما است ثروت تحصيل دعوت اين از محمد منظور اگر
از تا ميدهيم وي به و ميكنيم جمعآوري چندان خودمان
همه رئيس را او است رياست مقصودش اگر و شود متمولتر همه
به را وي است سلطنت هواي در اگر و ميگردانيم قبايل
حجت اتمام نيز ابوطالب به و...الخ برميگزينيم سلطنت
با ما نكني ما تسليم يا نكني قانع را محمد اگر كه كردند
چون بود ، معيلي مرد هم ابوطالب و بود خواهيم جنگ در تو
اشك پر پيغمبر چشمان گفت پيغمبر به را سخنان اين ابوطالب
در را ماه و راست دست در را آفتاب اگر والله":گفت و شد
من زيرا برنميدارم خود دعوت از دست من گذارند چپم دست
اين براي نه ميكنم دعوت خدا براي و مامورم خدا جانب از
ابيطالب محمدبن از باز ".بردهاند گمان اينان كه منظورها
وصيت اين و خواست كاغذ و دوات حسين امام كه ميكند نقل
:داد حنفيه محمدبن برادرش به و نوشت را
حسينبن كه است وصيتي اين.بسماللهالرحمنالرحيم"
حنفيه ابن به معروف خود برادر به ابيطالب عليبن
هيچ يگانه خداي پاك ذات جز كه ميدهد گواهي حسين:ميكند
كه ميدهد گواهي نيز و ندارد شريك خدا و نيست معبودي
حضرت.خداست فرستاده و خدا بنده آله و عليه محمدصليالله
به و آمد حق به خدا جانب از كه آله و عليه محمدصليالله
و است حق دوزخ و بهشت كه ميدهم گواهي و كرد دعوت حق
را مردگان خدا و نيست آن در ترديدي آمد ، خواهد قيامت
بدانيد.كرد خواهد رسيدگي مردم حساب به و برانگيخت خواهد
ايجاد قصدم نرفتم ، بيرون خودنمايي و خودخواهي براي من كه
و خير كه ميروم بيرون قصد اين به من.نيست ستم و فساد
بدي از و امر نيكي به ميخواهم.بخواهم را جدام امت صلاح
رفتار ابيطالب عليبن پدرم و جدم سيره مطابق و كنم نهي
و است حق طرفدار خدا پذيرفت مرا حق سخن كسي اگر.كنم
مرا سخن كسي اگر و داد خواهد را حق طرفداران پاداش
اين ميان و من ميان خدا تا كرد خواهم صبر من نپذيرفت
از توفيق من خداست ، قاضي بهترين.كند قضاوت حق به گروه
".ميآورم خدا به رو و ميكنم توكل خدا بر و ميخواهم خدا
به متواتر نامههاي كوفه بزرگان و بود مكه در كه هنگامي
حضرت آن و رود عراق به تا كردند دعوت و نوشتند حضرتش
جانب از نمايندگي عنوان به را عقيل مسلمبن خود پسرعموي
در نوشت را كوفيان نامه جواب او با و فرستاد كوفه به خود
است كسي امام قسم خودم جان به":نوشت چنين كاغذ آن آخر
رفتار عدالت به مردم ميان در و كند حكم خدا كتاب به كه
رضاي بر را خويشتن و باشد خدا دين به متدين خود و كند
است صفاتي و حالات همان عين تعبيرات اين ".كند حبس خدا
حق و خدا مورد در علي بود ، عليعليهالسلام" پدرش در كه
امام مينويسد نامه اين در نيز حسين امام.بود بيخود
دستورهاي و اوامر انجام و خدا بررضاي را خويشتن بايد
خطور خدا جز انديشهاي خاطرش در يعني سازد ، محبوس حق
.نكند
نقل حسينعليهالسلام امام حالات از كه گوشهها اين از
بود كس آن سيدالشهداء كه ميفهمند بصيرت و خبره اهل شد
و كرد عدالت و حق از طرفداري.گفت راست و "خدا" گفت كه
مقدم شخصي منافع بر را عمومي مصالح.بود راست طرفداريش
و بود خالص نيتش.داد راه اين در جان كه حدي تا داشت
نيات به اعمال":فرمود پيغمبر چنانكه و خدا براي عملش
ارزشي چنين بود نيتي چنان از كه حسين امام عمل ،"است
همواره باشد مرتفعي مكان در كه بوستاني مانند و كرد پيدا
باران با زماني هر در و ماند محفوظ زمانه دستبرد از
اطراف در كه مختصري تذكرات با يعني برسد آن به كه اندكي
مردم در يعني بدهد فراوان ميوههاي ميتواند شود داده آن
و سازد زنده را نيت خلوص و خيرخواهي و حقپرستي عاطفه
.دارد وا نيك كارهاي به را آنها
و باشند داشته دل كه كساني براي پندهاست وقايع اين در
آن بر و كنند تدبر آن در و بشنوند را سخن كه شنوا گوش
عمل تا كنند خدا براي را كارها و خالص را نيتها كه شوند
پاداش خودشان هم گردد ، بزرگ خيرات منشا و ماند باقي آنها
نيك عمل بركت از دگران هم و كنند دريافت خدا از بيمنتها
.آيند راست راه به آنها
اين كه بوده اين هميشه آرزويم ديني صحبتهاي خصوص در
و مسلم يعني صحيح دين نظر از كه شود گفته طوري صحبتها
مورد دانشمندان نزد در علم نظر از و باشد مورداتفاق
بسيار و نباشد منافي اجتماع اصول و خلقت سنن با و ايراد
و باشد فهم قابل طبقات همه براي كه شود گفته آسان و ساده
و فهميده را آن خودش گوينده و پخته و سنجيده سخن خلاصه
فارسي انشاي داراي انشاء حيث از و باشد كرده را حسابش
و ذم و مدح و كنايه و گوشه هرگونه از و روان و صحيح
منظور به كه هنگامي سخن.باشد پاك مطلقا خصوصي اغراض
آسمان از كه ميماند ندايي به شود گفته عمومي مصالح
چيزي مثل متوجهشد خاصي مورد به اثناء در اگر و بيايد
و پست اندازه اين بخورد زمين به آسمان از كه است
.ميشود بيمقدار
دين ائمه و پيغمبر سنت در و ميخواندم قرآن كه بود سالها
راه بهترين اسلام دستورهاي ميديدم و ميكردم مطالعه
با موافق يعني عملي بسيار و است سعادت وسيله زندگيو
آن از و است اجتماع نواميس و انساني غرائز و خلقت قوانين
و افتاده كج راههاي در مسلمانها بيشتر ميديدم طرف
به عقيده اصلا بعضي ;نهادهاند برخود مسلمان نام همچنان
همانچه به كس هر اگر.ميزنند دين از دم و ندارند دين
بيديني به را مردم بيدين مثلا كند دعوت دارد عقيده
از دم دين به بيعقيده اينكه از است كمتر زيانش بخواند
كه است طوري عملشان ولي دارند عقيده ديگر بعضي.بزند دين
نه ميسازد ، بيزار متدين و دين از را باهوشي و خردمند هر
ميورزند امانت نه ميگويند راست نه ميكنند نظافت رعايت
و عقل با چيزي هر بايد كه ميفهمند نه.دارند عفت نه
بعضي.ميدانند ديندار را خود همچنان و باشد درست منطق
از يك هر براي ميخواهند و كماطلاعند و سادهدل ديگر
اكتشافات و خارجي دانشمندان قول از فوائدي دين احكام
.سازند ثابت آنهارا صحت اينراه از و كنند نقل جديده
آن خودشان اولا كمتجربهاند ، ولي دارند نيت حسن اينها
آنچه ثانيا و نفهميدهاند را نكات آن و نخوانده را علوم
تا كرد اعتماد نبايد نقل بهصرف ميشود نقل دگران قول از
آنرا نبايد درنيابد را امري يك صحت محققا خودش آدمي
از اگر كه است ايندهد قرار خويش سخن مستند و بگويد
و ديدهاي كجا در را سخن اين كه بپرسيد اينها از بسياري
.درميمانند است اينطور كه ميكني ثابت علمي دليل بهچه
ميپذيرند چرا و بيچون كه مسلمين عوام براي سخنان اين
است ممكن كه دارد زياني طرف آن از ولي.هست كننده قانع
و بگيرند مچانسانرا و شوند پيدا دانشمنداني گاهي
هستند ديگري دسته.كنند ترديد ديني مطالب همه در آنگاه
بهكلي آن آداب و دستورها از ولي شنيدهاند دين نام كه
آنند ، منكر نه دارند عقيده دين به نه اينان.بياطلاعند
كه بينند مي اعمالي هم دينداران بر حيرانند ، درحقيقت
و اختلافها بهضميمه اينها.وميخندند ميكنند مسخره
اينها دارد ، وجود دين نام به كه مذهبي مناقشههاي
ميبرند بهكار دين بهنام كه مغرضين دسيسههاي بهضميمه
بهصورت دارند كه مقصدي يا برميآشوبند را دلان ساده و
خوارق بهضميمه اينها ميدهند ، رواج آنها ميان در دين
ميسازند ، بيداري و خواب در شيادان روزه همه كه عاداتي
اختراع شرق در همواره كه مذاهبي و اديان ضميمه به اينها
و بيرويگي اين دچار را جامعه اينها همه ميشود ،
بنده كه بود اين.است كرده اخلاقي انحطاط و لاتكليفي
از را دين صحيح مطالب همان بايد كه رسيد بهنظرم چنين
آنها به و گفت مردم براي زياد و بيكم سنت و قرآن خود
و خلافيات گرد و كرد تطبيق آنها زندگاني بر و فهماند
اصلا نميخورد مردم زندگي بهكار آنچه و غيرمفهوم مطالب
و تزلزل از و شوند ايمان داراي مردم كه كرد سعي و نگشت
شكر را خدا.گرايند درستي و بهراستي و برهند ترديد
اثر حسن يكسال مدت اين در سخنرانيها اين كه ميكنم
و كرده استقبال آن از غيرمسلمان و مسلمان و بخشيده
تشخيص قوه مردم در اينكه بر است دليل همين و پسنديدهاند
بايد و نمود تقويت را قوه اين و كرد كوشش بايد.هست
اجر لانضيع انا":فرموده خدا كه كرد خوب كار و شد تشويق
ضايع بكند نيك كار كه را كسي مزد ما "عملا احسن من
سپس بگويد بهخودش نخست گوينده بايد هم و نميكنيم
بهگفتار شبيه را خويش رفتار تا بكوشد يعني بهديگران
كه است آنصورت در و گرداند خالص را خود نيت و سازد
قول از ديشب كه ميشود گرفته سخنش از فراوان نتيجههاي
الا":فرمود كه كردم نقل آله و عليه صليالله پيغمبر
سيدالشهداء عمل اينكه باعث كردم عرض و "بالنيات عمال
نيتش خلوص شد موثر جهان در اندازه اين و گرفت رواج چنين
.بود
دارد ادامه
|