نامتعادل وضعيت
اشاره
كه است سوال اين به پاسخ درصدد زير مقاله در نويسنده
به تعادل ، اجمالي ازتعريف پس وي چيست؟ تعادل مباني
يك آن از تا پردازد مي تعادل ومفروضات مباني بررسي
تعادل مقاله ، مقوله اين در.كند استخراج تجربي برنامه
بينالملل روابط و جامعهشناسيسياسي منظر از بيشتر
سوال اين به است مايل نهايت در و شده واقع بررسي مورد
به صرفا تعادل ، نظريه تا كرد بايد چه:كه دهد پاسخ نيز
نشود؟ تبديل توصيه و پندواندرز
انديشه گروه
و جامعهشناسي منظر از بيشتر تعادل مقوله به ما نگاه
يا احساس مقوله ، اين طرح زمينه.است بينالملل روابط
را تعادل.است غيرلازم و نامتعادل وضعيت يك تجربه
مفهوم يك تحقيق ، ادبيات به توجه با ميتوان
زمينههاي بررسي اساسا.گرفت نظر در فونكسيوناليستي
امروزي شرايط در بويژه مهم بسيار موضوع يك انديشهتعادل
يك به ذهني چارچوب يك عنوان به تعادل هنگامي.ماست جامعه
اجرا و تحقيق به سپس و كاربردي و سازنده عملي برنامه
براي امن و مناسب جايگاه مهم مساله يك كه ميشود نزديك
است بديهي.باشد شده مشخص عيني صورت به مختلف پديدههاي
تعريف براي مناسب مرزهاي و حد و دقيق چارچوبهاي تعيين
حول زيادي بحثهاي آنكه ويژه به نيست آساني كار پديدهها
به تعادل و باشد داشته جريان پديدهها كاربرد و معنا
براي حال اين باباشد مطرح (1)اخلاقي آرمان يك عنوان
توسعه مفهوم از ميتوان تعادل كاربرد مرزهاي شدن روشن
وجود زيادي نسبتا تجربي شواهد و دلايل.كرد استفاده
از توسعه مفهوم جاي به ميتوان آنها استناد به كه دارند
اولدر درجه در زيرا كرد ، استفاده تعادل جامع مفهوم
و اساسي اصل يك منصفانه نتايج به رسيدن توسعه ، پروسه
مهم نكته اين به بايد اينجا در.ميآيد حساب به كليدي
صحيح ايده و انديشه يك كه نيست كافي تنها كه كنيم اشاره
افراد زندگي و اجتماع در آن تاثير و كاركرد بلكه باشد
هميشگيدر دغدغههاي از يكي بنابراين.دارد اهميت نيز
كرد بايد چه كه است بوده اين تعادل پيرامون پژوهش پروسه
نشود؟ تبديل توصيه و اندرز و پند به صرفا تعادل نظريه تا
بيابد صحيحي قالب تعادل بايد وضعيت اين از اجتناب براي
مجاري در امور (هدايت و مديريت)افتادن جريان به متضمن كه
.است عدل اقامه تعادل ، اصلي نشانه و نماد.باشد صحيحشان
رفع جهت در جسماني و ذهني تحرك متضمن عدل اقامه
عدل اقامه.است عيني وعقبماندگيهاي ذهني معلوليتهاي
ميان مرزهاي كه وانحراف وسكون ايستايي مخالف طبعا
ميانجامد ، مرج و هرج وبه ميشكند هم در را پديدهها
استيضاحبه محاسبه ، وسط ، حد و مدارا با تعادل.ميباشد
و دين ديگران ، و خود حرمت حفظ و نفس به اعتماد موقع ،
محتواي انرژي ، اختيار ، تدبير ، ،(افراطي نه) صحيح اخلاق
واجتماعي ، فردي موفقيت متناسب ، ظرفيت زيباشناسي ، مفيد ،
قدرت ، نرمال توزيع سازنده ، و نو قدرت تازه ، (طرح) ديدگاه
رابطه جبران ، و خودباوري و مسئولانه و معتدل شيوههاي
.دارد مستقيم
پيوسته كليتي و منظم سيستمي مثابه به ميتوان را تعادل
مشخص و روشن اصول از معيني مجموعه بر كه گرفت نظر در
.است استوار
سيستميك وهمبستگي پيوستگي شاخصههاي متضمن متعادل وضعيت
تعادل ، .است وقايع و عوامل پوياي و وتامل تفكر بر مبتني
بدون است حال زمان نيازهاي پاسخگوي كه است متحولي نظام
به خود نيازهاي رفع براي را آينده نسلهاي توانايي آنكه
آينده در امروز امكانات تداوم ضامن تعادل.اندازد مخاطره
و نو انرژيهاي داراي)نوين نظم ميتوان را تعادل.است
به متعادل وضعيت.كرد معنا قديم سنتهاي برپايه (جايگزين
از را انساني سازنده و روابطصحيح ميتواند عميق صورت
امان در توسعه و عدالت و ديانت كاذب مدعيان بيامان هجوم
اصلاحي ، برنامه و اخلاقي تئوري يك عنوان به تعادل.بدارد
از وبينياز برميگيرد در نژادي هر با را بشريت تمام
.است ديگر فرهنگهاي فرهنگبه يك تسلط و زبان به وابستگي
ميشود محسوب (ستم و ظلم ضد)خاص فرهنگ نوعي تعادل چند هر
آن قابليت و است مطرح نيز عام ارزش يك عنوان به معذالك
(مقبوليت) مشروعيت توليد ، باز فرايند در كه دارد را
مختلف و اصيل فرهنگهاي بين ميتواند تعادل.بيابد جهاني
حالت هم تعادل.آورد بوجود مسالمتآميز همزيستي و آشتي
تعادل ، .است قانونمند و آگاهانه اقدامي هم و دارد غريزي
تعادل با.است تخريب ضد تعادل.مردم براي است عنصري
در ميانهروي به و كرد ادا درستي به را مطلب حق ميتوان
دست عمومي مصلحت و فرد حرمت ميان مناسب توازن و مواضع
.يافت
كارش هست جاكه هر كس هر اگر كه را سخن اين تعادل نظريه
تائيد ميشود برطرف جامعه مشكلات دهد انجام درست را
قرار خودش درجاي بايد چيز هر و كس هر نميكند ، زيرا
وضعت جهت اين ازگردد بسامان اوضاع تا باشد داشته
فرهنگ.است عميق و جانبه همه اصلاحات متضمن متعادل ،
ارتباط ايجاد متضمن است مبتذل فرهنگ مقابل نقطه كه تعادل
بشري مشترك سعادت به نياز و فردي آزادي جستجوي بين عميق
و گروهي فردي ، سرمايهگذاريهاي و منافع ضامن تعادل ، .است
.است اجتماعي و اقتصادي سياسي ، بحرانهاي مقابل در اجتماعي
وضعيت دو متجانس و منطقي تلفيق و تركيب حاصل تعادل ،
نظم تحليل سطح دو امتداد در كه است فني و ظاهري مطلوب
بدين.مييابد جريان بينالمللي عادلانه نظم و داخلي
رژيم افعال سنجش ترازوي اينكه بر علاوه تعادل ترتيب
وعملي نظري معيارهاي از يكي عنوان به ميتواند است سياسي
جوهر و هويت تعادل ، نظريه.باشد مطرح بينالمللي رفتار
و ميدهد قرار كندوكاو مورد را دولت و جامعه فعاليتهاي
زندگي وضعيت بهبود براي مستدلي رهيافتهاي و راهكارها
وجوه تعادل.ميدهد ارائه (بينالمللي)واجتماعي فردي
عمل و فكر بين تعادل آنها ، بارزترين از كه دارد مختلفي
و مفاهيم قالب در يكي برداشت دو همزيستي بر مشتمل
وجوه.است مفيد و موثر كنشهاي قالب در ديگري و واژهها
خطمشي ساخت ، و شكل ميان موازنه:از عبارتند تعادل ديگر
حقوق مسئوليت ، و قدرت علم ، و فرهنگ معنا ، و ماده اجرا ، و
و حرف ذهن ، و عين جزيي ، و كلي اخلاق ، و عقل ،(2)وظايف و
نميماند باقي تئوري حد در تعادل مجموع در....و عمل
بازتاب تحول اين سير و نمود ميتوان هم عمل آن به بلكه
به لايهها و سطح بيرونيترين از تدريجي حركت واقعي
فرآيند اين در.ست پديدهها خصوصيات عميقترين
مورد سازگارند اساسي قوانين با كه مكانيزمهايي
.ميگيرند قرار بهرهبرداري
و مباني برخي طرح به نوبت تعادل ، اجمالي تعريف از پس
در نظر مورد مباني ميشود سعيميرسد تعادل مفروضات
ارائه مثال با همراه حتيالامكان و مجمل گزارههاي قالب
:اينكه از است عبارت قسمت اين مباحث كانوني نكتهشوند
سير در اجتماعي تعادل براي مناسبي مباني كه مادامي
نابسامانيهاي و فشارها نشود ايجاد جامعه جاري تحولات
اين بر.داشت خواهند ادامه همچنان خارجي روابط و داخلي
:از عبارتند تعادل پايههاي برخي اساس
.است مختلف وجودي ظرفيتهاي و عرصهها تعادل ، اصلي مبناي -
مستلزم خود ظرفيت و وسعت نسبت به مختلف وجودي عرصههاي
و حامي عنوان به قوي اجرايي ضامن.است قوي اجرايي ضمانت
عنوان به.ميكند عمل مختلف عرصههاي موجوديت پشتيبان
نيازمند شدت به بشر حقوق مثل متعادلكنندهاي عنصر مثال
.است قانون مثل پشتوانهاي و حامي
ديگر مبناي دليل ، بر مبتني (انتظار)تقاضاي و حمايت -
اول درجه در منطقي تقاضاي و حمايت گونه اين.است تعادل
اجتماعي خلقيات تغيير و تفكر اصلاح و آمدن خود به مستلزم
و فكري بازسازي بلندمدت عمليات آغازاست حرفهاي و
ميشود موجب فكري پيچيده شبكه ايجاد و تفكر اصلاح
.شوند هماهنگ جامعه در انسان اجتماعي و ذهني فعاليتهاي
فرآيند در فرهنگي هويت ارتقاء و حفظ همچون ديگري عوامل
ساختار در بازنگري و احوال و اوضاع عميق شناخت توسعه ،
اقتدار و پديدهها با ماهرانه (معاشرت)برخورد برنامهها ،
فردي تقاضاهاي و حمايتها تكنولوژيك ، و اطلاعاتي اقتصادي ،
.ميسازند معقول و مستدل را اجتماعي و
تلاشهاي و هنر و انديشه جريان گرفتن ناديده از پرهيز -
براي شدن قايل حترام ا و امانتداري نوعي ديگران ، خود مثبت
مستلزم چيز هر از پيش اقدام اين.است ديگران انتخاب
و شناخت.است ديگران نفي بر خويش نقد ترجيح و شناخت
ديگران تلاشهاي.است تعادل ستون آموزش ، اصلاح و دانايي
باشد ، حقيقي تمايل و عميق بينش و دانش بر مبتني چنانچه
به گوناگون روشهاي و اينكهتلاشها به وتوجه محاسبه
اهميت از فرهنگي و اجتماعي -سياسي اولويت يك عنوان
قالب در مزبور محاسبات.بود خواهد برخوردار بهسزايي
با وقايع و حوادث و مختلف نظريات و آرا تحليل و تجزيه
و تعقل تعديل ، ساختن جايگزين مبناي بر و سليم عقل معيار
و فكري جمود و تنگنظري تعدي ، جاي به گفتوگو و انديشه
آن در كه جهاني ساختن براي.مييابد تجلي ستيز و جنگ
باشد افتاده جا جوانان بويژه انسانها ذهن در صلح از دفاع
گوناگوني مثبت يادگيري به را جوانان كه است اين به نياز
مايور فدريكو گفته به پروسه اين در.كرد تشويق پيچيدگي و
پيشي آن از امكان صورت در و شد همراه دگرگوني با بايد
(3).گرفت
دارد ، حق فرد.است تعادل پايه وحقيقي ، واقعي حقوق -
و مردم آحاد سوي از بايد حقوق اين.دارد حق هم اجتماع
هر متعادل شرايط در.شوند ملحوظ و ملاحظه قدرت صاحبان
كل و فرد مصلحت به شرايط اين.ميرسد خودش حق به ذيحقي
.است مطرح وظيفه حق ، دركنار كه است بديهي.است جامعه
.ميسازد برقرار توازن وظيفه و حق بين متوازن حقوقي سيستم
حقوق و اعتبار حيثيت ، اعاده به نسبت ملت اراده و آگاهي
و غارتگريها تجاوزها ، و تهاجم با مقابله براي خود
.است برخوردار فراواني اهميت از زورگوييها
و بازسازي تصحيح ، ديگر عبارت به و رابطه نارسايي رفع -
از ديگر يكي مختلف ، ابعاد و سطوح كليه در روابط نوسازي
با ارتباط اصلي ، مساله اينجا در.است تعادل بنيادي عوامل
شخصيت بلوغ فقدان يا ضعف حاصل رابطه نارسايي.است جامعه
.است تفاهمات سوء تشديد نتيجه در و رابطه طرفهاي
مستحكم رابطه استمرار و ايجاد براي سرمايهگذاريجدي
اهميت حائز حقيقت و حق برقراري و آزادي و عدالت بين
پشتوانه و جامعه انساني هويت سازنده و است فراوان
مستلزم رابطه تصحيح.ميباشد اجتماعي و فردي حركتهاي
رابطهاي سودمند ، و صحيح رابطهاست مثبت تحول و تغيير
در مثبت تحول و تغيير براي متناسب قواعد و است قانونمند
رابطه مجموع در.است شده پيشبيني و تعريف قبل از آن
مثبت تغيير از مانع و ندارد مشكلي مثبت تغيير با سودمند
رفع است طرح قابل راستا اين در كه مهمي موضوع.نيست
و سو يك از عملي و اجرايي كارهاي بين رابطه نارسايي
ديگر عبارت به.است ديگر سوي از تحقيقي و علمي مباني
پژوهشي و علمي مباني به متكي بيشتر چه هر اجرايي كارهاي
بيشتر تمرين.برخوردارند بيشتري ارزش و استحكام از باشند
موضوع.است اجتنابناپذير ضروريت يك تئوريك كار با توام
به تقرب مساله با نهادها كارايي رابطه ارزيابي بعد ،
هر از سازمان هر كارايي خصوص ، اين دراست سازماني اهداف
هدفهاي به نيل در موفقيت با آن ارتباط حسب بر بايد نوع
و پاسخگويي حسب بر منجمله گردد ارزيابي شده تعيين
.مردم حق به تقاضاهاي برآوردن
ارتقاء و حفظكننده نهادهاي تاسيس معناي به نهادسازي -
.ميشود محسوب تعادل مستقل متغيرهاي از تعادل وضعيت دهنده
فكر صحيح هنر از برخورداري همچون نهادسازي ، مقدماتي اين
يافته نظام مديريت مدلهاي و مباني با كردن ، آشنايي
و رقابتها ارتقاء استراتژيهاي تنظيم و انساني مناسبات
صحيح ، تفكر.دارد لازم سيستم اختلالات و ضايعات تقليل
.دارد دنبال به را خلاقيت و طراحي در پيوستگي و هماهنگي
طبعا و است تخصصي و سخت كاري نهادسازي ، مجموع ، در
بين كه است صورت اين در.ميكند طلب را متعادل انسانهاي
ساختار.ميشود برقرار توازن و تعادل عامل و عمل شان
عنوان به.دارد اجزاء ساير براي مهمي حمايتي نقش اساسا
مولد نيروهاي و ساختارها متعادل ، وضعيت در مثال
خام مواد يا نفت جاي به كشاورزي و صنعتي نرمافزاري ،
.هستند ملي پول پشتوانه ديگر ، استراتژيك
ميكند مناسب تغيير شرايط حسب بر كه اولويتبندياي -
اولويتبنديها تغيير.ميشود محسوب تعادل مباني جزء
هر در مدت دراز توازن ذاتي فقدان تابع شرايط برحسب
(4).است زيستشناختي و اجتماعي فيزيكي ، از اعم پديدهاي
دارد ادامه
كرماني توكلي حميد
: پانوشتها
اي مسئله و بشري ميراث عنوان به توان مي را اخلاق -1
. گرفت نظر در تمدني و فرهنگي
(1990-قاهره)بشر حقوق اسلامي اعلاميه مثال عنوان به -2
و فرد حرمت تلفيق و وظايف و حقوق ميان موازنه ايجاد
از يكي.است داده قرار خود اهداف زمره در را عمومي مصلحت
بر مشتمل عدالت و است عدالت دين ، مشخصات و ويژگيها
.است بشر حقوق به احترام
.(ص 39) مرداد1376 ، شماره 319 ، يونسكو ، پيام:به رك -3
نظام در فرهنگ و سياست.امانوئل والرشتاين ، :به رك -4
ص) ني 1377 ، نشر:تهران ايزدي ، پيروز ترجمه جهاني ، متحول
(287
اين در ميخورد هم به موقت صورت به تعادل كه هنگامي
كه گرفت نظر در را وضعيتي ميتوان (تعادل عدم) شرايط
مخل عوامل تهاجم از كه نيرويي عنوان به نوآوري و خلاقيت
از را نويني تعادل و نظم ميگيرد سرچشمه سازمان به وارده
سازمان اگر حال.ميكند پايهريزي آشفتگي و بحران درون
ساز بحران دائما حالت ، بدترين در يا بيتفاوت نوعي به
!ميكند؟ پيدا وضعيتي چه نوآوري و خلاقيت گاه آن باشد
|