علامه با اعواني غلامرضا دكتر گفتوگوي
بخش) يزدي حائري مهدي آيتاللهدكتر فقيد
هستي و حكمت
(پاياني
جامعالحكمتين خاطره به كه ذيل مطلب در :جستارگشايي
بحثي ميگردد ، منتشر يزدي حائري مهدي دكتر آيتالله
و منطق منظر از آن مفهومي غناي و حكمت باب در بنيادي
نقد و تقسيمبندي ضمن فقيد ، علامه.گرديد مطرح فلسفه
... و اشراقي ارسطويي ، منظر از حكمت ، مختلف تعاريف
به را آن و پرداختند آمپريستي نظريه ونقد طرح به سرانجام
در.تقسيمكردند منطقي رئاليسم و خام رئاليسم:قسمت دو
و آمده مجمل توضيحي و تحليل مفاهيم اين باب در بخش اين
تفصيل به و نموده باز اسلامي حكماي و منطقيون تعاريف سپس
.باد حكمتگرامي داناي آن ياد.است شده طرح افزونتر
معارف گروه
در تجربي علوم علماي.است علمي رئاليسم خام رئاليسم
تصور ميرسند كه طبيعت حقايق از يكي به آزمايشگاه
رسيدهاند ، شيء آن حقيقت تمام و واقعيت كنه به ميكنند
نرفته ، آنها ذهن در شيء آن عينيت و حقيقت كه صورتي در
يا است حقيقت با مطابق درست نيست معلوم كه تصويري تنها
نقش اشيا علمي صورت پس است ، بسته نقش آنها ذهن در خير
خام رئاليسم را اين آنها ، حقيقت نه است اشيا آن حقيقت
در.ميجويند تمسك آن به طبيعي علماي همه كه ميگويند
منطقي رئاليسم به امپريسيس تجربي فلاسفه كه حالي
راسل (Data)ديتاي مسئله دارد هم منطقي رئاليسم.قائلاند
و ميدانيد شما كه آنچه و dataوmatterبين فرق و
وجود بحث در اسلامي فلسفه من نظر به.ميشود شنيدهايد ،
اروپا فنومنوليستهايBracketو راسل پاسخ نهايتا ذهن
ذهني وجود اول در سبزواري ملاهادي حاج.دادهاند را
:ميگويد
"الاذهان لدي بنفسه كون -فيالاعيان الكون غير للشي"
و طبيعي خارجي ، وجود است ، موجود هستي دوگونه شيء هر براي
علمي وجود يعني ذهن در شيء همان براي ديگري وجود و مادي
و وحدت تنها عينيت ، نه است مماثلت وجود دو اين بين و
واحد فرد يك كه اين ، مثل است موجود اين چيستي در عينيت
روز ، براي لباس يك و شب براي لباس يك باشد ، داشته دولباس
و ذهني وجود.است تغيير بدون و متغير اولا حقيقت ولي
زيرا هستند حقيقت آن براي لباسي دوگونه هم خارجي وجود
ماخوذ اشيا چيستي در نميتواند ذهني ، چه و عيني چه وجود ،
لباس كه را خارجي وجود و ذهني وجود كه زماني هر.باشد
اوست حقيقت همان آن چيستي كرديد پيدا هستند واحده حقيقت
و كنده را خارجي لباس.نيستBracketميآيد ذهن در كه
اين و نموده جلوه ديگر طرزي به كه پوشيده ديگري لباس
:كه است مطلبي همان به اشاره
"عقليا عالما الانسان صيروره"
يعني ميشود ، ديگر عالم يك به مبدل خود حقيقت به انسان
اين در حقيقي عالم و عقلي عالم بين فرق پس.عقلي عالم
خود طبيعي هستي لباس به طبيعت عالم در حقيقتي هر كه است
در ذهني هستي لباس در عينا حقيقت همان و ميكند نمود
.ميشود پديدار علمي هستي هرم
عقليا عالما الانسان صيروره تعريف اين در:اعواني دكتر
محتوي اين با دارد وجود نكتهاي العيني للعالم مضاهيا
انسان يعني.هست انسان در استعدادي و قابليت چنين كه
مبدل ميبيند ذهن از خارج در كه را اشياء حقيقت ميتواند
خود اين و بنمايد اوست ذهن عالم كه ديگري عالم يك به
شده ، اثبات هم اين و است عقلاني عالم به عالم تبديل
ما كه كنيد فرض شناسي ، پديدار به فرموديد اشاره جنابعالي
و ميكنيم گوش (شناس پديدار) فنومنولوژيست يك استدلال به
نام به چيزي كه اين و تشخيص و پديدار به قول صرف كلا
خير؟ يا است امكانپذير نومن فرض بدون دارد ، وجود پديدار
.نيست امكانپذير امري چنين معتقدم بنده البته
واقعيت از نمادي پديدار آنان نظر در:يزدي حائري استاد
در نيست ممكن واقعيت است ، افتاده خود جاي در واقعيت.است
و خارجي وجود را چيز هر واقعيت حقيقت در.بيايد ما ذهن
لباس را اشياء ذهني يا خارجي وجود ميكنند ، فرض آن عيني
برداشتي چنين هم غربيها از متجددين حتي نميكنند ، فرض
و است حينيه قضيه وجود ميگوييم كه هستيم ما اين.ندارند
چيستي عبارت ، ديگر به و ندارد دخالت اشياء چيستي فرم در
ضرورت قضيه در و ميباشند يكديگر از جداي ذهن در هستي از
بين فرق ميدانيد.جداست هستي از (ماهيت) چيستي ذاتيه
قضيه ما چيست ، ذاتيه ضرورت قضيه و ازليه ضرورت قضيه
همانگونه كنيم تعريف گونه اين ميتوانيم را ذاتيه ضرورت
:ميگويد سبزواري ملاهادي حاج كه
ابانا ضروره ان والحكم"
كانا ايسا موضوع جوهر ما
الذاتيه ضروريه كانت
"ازليه ضروريه طلق
ميگوييم كه اين مثل باشد ضرورت صورت به اگر قضيه حكم
قضيه به متعلق ضرورت اين بالضروره ، ناطق حيوان الانسان
حيوان كه معدوم انسان موجودا كونه مادام است ، حينيه
است ضرورت ظرف يعني ظرف قضيه اين در وجود پس نيست ، ناطق
است ، حكم موضوع ظرف بلكه نيست قيد قضيه موضوع براي وجود و
ضرورت اين و است حكم موضوع خود وجود تعالي حق در ولي
.نيست وجود ظرف به موكول ضرورت اين يعني ميشود ، ازليه
است؟ ضرورت حكم موضوع در داخل هم وجود يعني:اعواني دكتر
.فقط تعالي حق در:يزدي حائري استاد
است؟ خارج اشياء در اين و:اعواني دكتر
چه و عيني هستي چه مطلقا ، هستي بله ، :يزدي حائري استاد
ظرفي شكل به و است اشياء ماهيت از خارج ذهني ، هستي
شما براي است انسانيت كه شما چيستي ضرورت ميشود ، ملاحظه
معدوم كه وقتي و است صادق باشيد موجود شما كه مادامي
است ، ناطق حيوان انسان نميگويند معدوم به ديگر گشتيد
حينيه ضرورت است هستي عين او چيستي چون خدا مورد در اما
ضرورت اين منتها.است مطلقه ضرورت بلكه نيست ، ظرفيه و
كرده عوض را اسمش ملاصدرا و كرده كشف ابنسينا را مطلقه
صدرالمتالهين كارهاي از بعضي.است ناميده ازليه ضرورت و
از.ميدهد تغيير را الفاظ ميآيد و است همينگونه هم
در او ابتكارات و است كرده را كار اين هم دراينجا جمله
كه نوآوريهايي بلكه نيست الفاظ اين تغيير در تنها جا همه
تحسينآميز ميآورد دست به الفاظ اين تغيير نتيجه در او
ديگر جاهاي در و اشارات در سينا ابن.است شگفتآور و
صدرالمتالهين و ميگويد مطلقه ضرورت را حقتعالي ضرورت
.است گذاشته ازليه را اسمش
كجا فتادم اكنون بودم كجا
جدا دستم ز شد سخن عنان
گفتم من كه بود مدرن اروپاي فنومنولوژيستهاي سر بر صحبت
و دارند ذهني وجود باب در ما حكماي كه نظريهاي اين
يا است اشياء تحقق ظرف وجود كه داريم وجود كل در اصلا
Bracket تجربي تئوري جواب اين.است الاشياء تحقق همان
اشياء حقيقت كه ميگوييم كه ميدهد را ديگران و هوسرل
موجود خارجي عيني لباس به خارج در گاهي كه است يكي
موجود ذهن در گاهي و است خارجي آثار داراي و ميشود
لباس دو هر اين و است ذهني آثار داراي هم آن كه ميشود
.تعالي حق در مگر موضوع واقعيت نه حقيقتاند يك براي
را نومينال و فنومنال تقسيم بايد ما نظريه اين براساس
و نماند باقي تقسيمي اينجا در ديگر يعني كنيم ، فراموش
وجود اين چون و است خارجي وجود به حقيقت ميگويند كه اين
به نميتوانيم را اشياء حقيقت پس نميآيد ، ذهن به خارجي
هرچه ما معلومات و كنيم پيدا علم آنها به و آورده ذهن
حكماي روش با سخن اين.نميكند تجاوز فنومونها از هست
در هم اشياء حقيقت يا چيستي زيرا ;نيست قبول قابل اسلامي
.ذهن در هم و است خارج
نزد كه معروفي تعريف به شما استاد ، جناب:اعواني دكتر
آن هم صدرالمتالهين و پرداختيد شده حكمت از اسلامي حكماي
عالما الانسان صيروره كه حكمت معناي اين كرده ، عنوان را
به جنابعالي.ندارد وجود تقريبا جديد فلسفه در عقليا
آنها پاسخ و كرديد اشاره باشد ، فنومنولوژي كه آن مورد يك
حكمت برخلاف را حكمت از شاخه اين بيش و كم.داديد هم را
نفي حدي تا پرداختهاند ، آن به مقداري غرب در كه عملي
داريد؟ را عقيده همين هم شما كردهاند ،
نميكنند نفي را مابعدالطبيعه آنها:يزدي حائري استاد
را اين جواب اتفاقا.عدم به علم نه است العلم عدم بلكه
كه اشخاص اين تمام مثلا.دادهاند اسلامي حكماي هم
را مابعدالطبيعه نفي هستند امپريسيست يا منومنالوژيست
تنها آنها نداريم ، علم ما ميگويند فقط نميكنند ،
كه كسي و ملحد بين است فرق.ملحد نه هستند اگنوستيك
اروپا و آمريكا در ازفلاسفه هيچكس نميدانم ، ميگويد
بگويد كه باشد كسي جهلا از است ممكن باشد ، ملحد كه نيست
فقه شهادات و قضا در.نيست فيلسوف ديگر او اما نيست ، خدا
پذيرفته نفي به شهادت آيا كه ميكنند بحث فقها اسلامي
پذيرفته شهادت گونه اين كه معتقدند بسياري نه؟ يا است
نكشت ، كس فلان ديدم من كه بگويد كسي ميتواند چطور نيست ،
كه ميدانم من بگويد كسي و نيست ديدني كار يك كه نكشتن
.نيست علم قابل نبودن چون است ، جهل كمال اين.نيست خدا
آنها فلذا.باشد خارجي معلوم مطابق كه است چيزي علم
حكمت هم را اگنوستيسم جواب تازه ملحد ، نه هستند اگنوستيك
خاصه تشكيك اما وجود در تشكيك جوابش و است داده اسلامي
كه است اين عيبش وجود در خاصه تشكيك البتهاست وجود در
ميبود يوناني نظريه اگر.نيست يوناني و اروپايي نظريه
چون.بودند فهميده خوب را آن اروپائيان حال به تا شايد
حكمت يك كه چرا ;ميبالند بسيار خود هلني حكمت به نسبت
اسلام از پيش حكماي به متعلق تشكيك اين و است يوناني
"تعم تشكك ذات حقيقه عندهم الوجود الفهلويون" است ، ايران
واحد نور مثل.بوده تشكيك به مقرون وجود پهلوي حكماي نزد
و نور مساله اين چون و است ضعف و شدت مراتب داراي كه
فلاسفه و يونان فلسفه نداشته ، سابقه يونان در اصلا ظلمت
و...و فيثاغورث و سقراط افلاطون ، ارسطو ، مانند يوناني
و نكردهاند مطرح جهت اين از را معنا اين كتابهايشان
اسلام فلاسفه از يكي تابع هريك وسطي قرون تا غرب فلاسفه
ابنسينا تاثير تحت كاملا كه توماس سن مثلا.بودهاند
در.تشبيه يعني ;ميگويد آنالوژي را تشكيك است ، بوده
و تردد يك بلكه نيست فاعلي شك شك ، تشكيك معناي كه صورتي
نور مراتب فهميدن اسلامي حكمت در.است موضوعي كم و زياد
كه فهميديد شما وقتي.است ظريف بسيار وجود مراتب و واحد
و ديديد را وجود و نور ضعيف مرتبه كه وقتي است ، وجود اين
صورت به اين خود دريافتيد ، طبيعت و تجربه عالم در
طبيعت اصل شما پسميكند تعالي سوي روبه اتوماتيكوار
روي اين از.آورديد دست به تجربه با را مطلب وجود
پس نديدهايم را مامابعدالطبيعه چون بگويند نميتوانند
آن ضعيف مرتبه در را مابعدالطبيعه شما نخير ، .نيست
.ميبينيد حس و تجربه در دائما
دريافتيد؟ تجربه به را وجود شما جناباستاد:اعواني دكتر
مرتبهاي با ولو را وجود اصل !بله:يزدي حائري استاد
در را نوري شما كه اين مثل كرديم ، حس تجربه با ضعيف
همان عينا نور اين ميكنيد درك اتاقتان در ضعيف مرتبه
شما منتها دارد ، وجود زيادي شدت با خورشيد در كه است نور
.ببينيد نورانيت شدت از نميتوانيد
خاطرهاي نشود خستهكننده خيلي بحث اينكه براي دراينجا
شده استراحتي تا ميكنم نقل شما براي آمده ذهنم در كه را
هگلشناسان از و بزرگ استادان از يكي پيش من.باشد
بنده با كه ايشان.خواندم را هگل دوره يك آلمان معروف
استاد تو شنيدهايم ما گفت من به روز يك بود ، رفيق خيلي
يك ومثل آمدهاي اينجا پسچطور هستي ، تهران دانشگاه
چه جواب ديدمدر من ميخواني؟ درس روز و شب دانشجو ،
ماري به شما بچههاي كه همانطور نهايتاگفتم بگويم ،
همين جذب هم ما ميشوند ، جذب امثاله حشيشو و جوانا
به خوبيهم جواب كه بعدافهميدم و شدهايم خواني فلسفه
.بود متديني فرد هم او البته و دادم او
مناسبت به اسفار مجلدات از يكي صدرالمتالهيندر
شيخالرئيسگرفته رازيبر فخر امام كه اشكالاتي
پيشين زمان در:كه ميكند نقل مضمون اين با را داستاني
ميگفتمن كه شد پيدا مردي ارسطو شاگردان برخياز نزد
اي كه گفتند او به.ميكنم منطقنقض با را ارسطو منطق
حاليكه در ;منطق نه تمنطقكردهاي بگويي چه هر تو نادان
:ميكند صدرالمتالهيناضافه بعد.است گفته منطق ارسطو
طول مع (است رازي فخر امام منظور كه) هذاالرجل الي انظر
صحبت اينطور مناطقه شيخ با كه مولوتيه عرض و امامته
منطق ميتوانيد تا كه ميكنم توصيه جا همين من.ميكند
.خواندهايد كم هم باز بخوانيد منطق چه هر كه بخوانيد را
انساني زبان است ، منطق فلسفه مشكلات حلالهمه منطق
.ارسطويي زبان نه است ،
صدرالمتالهيندر ميكنم ، فكر استاد جناب:اعواني دكتر
ذيل در بسياري منطقي مسائل كانت همچون فلسفهمنطق مسائل
.دارد فلسفي مسائل
برحكمهالاشراقو او تعليقات !بله:يزدي حائري استاد
آن ملاصدرا البته است ، خوبي الاشراقمنطق حكمه منطق
يكي.گوست ، نيست گزيده و گو كم و دقيق سينا ابن كه گونه
از بهتر ابنسينا كه است معتقد غربي بزرگ فلاسفه از
درست كه دارد صدرالمتالهينتئوريهايي.ارسطواست
و عاقل تئورياتحاد مانند كند ، اثبات را آنها نتوانسته
چون نفيكنم را صدرا اهميت نميخواهم البتهمن معقول ،
آن بيشتراز او كتب دارد ، نوآوريهايزيادي ابتكارو
صدرالمتالهينيك ، وليكن باشد ، تاسيسياست تطبيقي كه
حتي و نيست ابنسينا و فارابي مانندابونصر فيلسوفمحض
ملاصدرا از بهتر نصير خواجه زمينه اين در گفت ميتوان
علم بحث از متاثر چهارماسفار جزء تمام كه چنان;است
"نفسي علي شرطت و" ميگويد اشارات شرح كتاب در تعالي حق
فقط نگويمو چيزي خودم از كردمكه خودم بر شرط
علم مبحث در بعدبگويم جواب فخررازيرا ايراداتامام
كردهام شرطيرا چنين من چند هر ميگويد ، تعالي حق
در اما كرد ، وفاداري شرط به بايد املكو والشرط
فقط اوآسانيگذشت به نميتوان اهميت اين با مسالهاي
قاعده و فرمول يك طرح با و ميكند نقض را شرطش اينجا در
فصل و موفقيتحل با باريتعاليرا علم مساله سطري سه
صدرالدين استفاده مورد سطري سه قاعده همين.ميكند
از الهيبالمعنيالاخصرا علوم وتمام گرفته قرار
اين منميتوانم و است كرده سازندگي و استخراج جا همين
عظمت مورد در كه ديدم خارجي كتب از يكي در. كنم راثابت
.فيالتاريخالانساني عقلحدث اكبر:شده گفته خواجه
اقساميذكر حكمت ، تعريف در استاد ، جناب:اعواني دكتر
آيا;ذوقي حكمت و بحث حكمت متعاليه ، جملهحكمت از شد
داريد؟ زمينه اين در خاصي ديدگاه حضرتعالي
جمله ذوقييك معتقدمحكمت بنده:يزدي استادحائري
جمله خود يعني است ، تصوري تناقض يعني متناقضاست ،
كه مقالهايدارم بنده متعاليه درحكمت است ، اما متناقض
متدسخنپردازي و روش متعاليهيك حكمت كردهام ثابت
نه ناميدهام "برترحكمت زبان" را آن من كه است فلسفه
.حكمت از ديگري نوع يك
حكمتميتواندهميشه ميفرماييد يعنيشما:اعواني دكتر
بحثيباشد؟
علم و علم يعني حكمت اصلامعناي:يزدي حائري استاد
يا و باشد داشته معلوم حصوليانطباقبا علوم در بايد
ذوقيدر دراينجا است ، خارجي معلوم خود علمحضوري در
مانندامور ذوقباشد مقدماتش استدر ممكن;نيست كار
.ميدهد انجام ذوق با انسان كه ديگري
است عرفي معناي به ذوق فرموديد شما كه اين:اعواني دكتر
و فقط علم آيا است ، اصطلاحي معناي به ذوق ما مقصود ولي
علم نوعي بشودمثلا منحصر بحثي علم به ميتواند فقط
نباشد؟ بحث كه نداريم
حصولي معناي به بحثي حضوري علم چرا ، :يزدي حائري استاد
.است عالم نزد معلوم وجود و حضور نيست ، بلكه اكتسابي و
.نيست بحثي كه داريم را علم از نوعي ما پس:اعواني دكتر
است اين حصوليدر علم با فرقش و بله:يزدي حائري استاد
علم و دارد انطباق ومعلوم حصوليباخارج علم كه
علم دو از نوع هيچ در ذوقي اما است ، عينمعلوم حضوري
اصول از است گفته را تقسيم اين كه كسي هر و نميگنجد
.است بوده دور به فلسفه اوليه
|