گوستاو آثار شكلگيري زمينههاي به نگاهي
نازل هنر استيلاي نگران فلوبر
نيمروز در ظلمت كتاب معرفي
نويسنده كازوئوايشيگورو به نگاهي
طنزي ;روز بازمانده انگليس ژاپنيتبار
تودرتو و هولناك
را خود هوشمند مخاطبين ايران پيشرو شعر
دارد
هستيم شما ديگر شعرهاي منتظر
شعر
! جوري همين
گوستاو آثار شكلگيري زمينههاي به نگاهي
نازل هنر نگراناستيلاي فلوبر
مدرنيته در ويژهاي برتري هرگز فلوبر بودلر ، برخلاف
دارد ، فرانسه مدرن جامعه درباره كه آثاري رغم به.نيافت
اروپا نوزدهي قرن جامعه زندگي سياق و سبك به اعتقادي
ندارد
نوشتهام ، آنچه درباره را ديدگاهم":ميگويد فلوبر گوستاو
پديد آنچه انديشه در غرق اثرم ، اتمام از پس.ميپرسند
نگراني فوريه 1848 ، انقلاب روزهاي پي در ".هستم آمده ،
و سستي سال 1848 ، انقلابهاي.بود بارز نازل هنر از فلوبر
كردند ايجاد شرايطي و شدند سبب را ايدئولوژيك شديد تزلزل
تناقضگويي جز چارهاي بورژوا نويسندگان آن ، تحت كه
حركت به اتكا با بورژوازي سال ، آن فوريه در.نداشتند
پيروز بزرگ بورژوازي عليه انقلاب در پرولتاريا ، نمايشي
سيهروزي و 1847 ، سالهاي 1846 اقتصادي بحرانهاي شدت.شد
از شكلي هر ناكامي و فيليپ لوئي ناشيگريهاي كارگران ،
شورش شگفتي با را جامعه نهايتا پارلماني ، اصلاحات
آوردن چنگ به از انقلابيون شعف و شور اما.نمود روبهرو
آن در كه دوم انقلاب اهداف و آرزوها رفته ، دست از آزادي
و رسيد نفر ميليون به 9 هزار از240 رايدهندگان شمار
كارگران فقر با و يافت افزايش كلوپها و روزنامهها تعداد
خشونت در كه بود هنگامي زود شادماني شد ، جدي مبارزه
.شد ناپديد سال ، آن ژوئن ماه روزهاي
حقوق همه كردن لگدمال انگيزه به بورژواها روزها ، آن در
ناپلئون لوئي جمهوري رياست با.شدند متحد كارگرانشان
دوم ، امپراتوري شكلگيري و دسامبر دوم كودتاي بناپارت ،
و صنعتي توسعه به را خود كه شد قطعي طبقهاي پيروزي
.ميدانست وفادار كاملا اقتصادي
بورژوازي از نوعي به نسبت را خود خشم فلوبر هنگام اين در
با آن ، پي در و ميكند اعلام گريخت ، آن از نميتوان كه
نفرت از نشان كه ميشود مواجه شديدي بسيار واكنشهاي
اين از و...":ميگويد كه است چنين اين و دارند عمومي
اين جمله از "..آمد پديد تراژيك ادبي اثر يك رو ،
ابهام از هالهاي در كه بود مخفيكاريهايي واكنشها
آنها ، با فلوبر مبارزه راهحل تنها طبعا ، و ميشد انجام
.بود آنها كردن محكوم
ميشله يا هوگو چون نويسندگاني كه بود مقطعي اين ،
قدرت ميزان بيشترين گرفتن كار به با و شدند برانگيخته
با فلوبر و بودلر چون كساني اما.دادند پاسخ قلمشان ،
آثار و كردند درونگرايي روز ، وقايع از عميق خشم ابراز
- را خود نتوانستند كه چرا ;آفريدند تلخي و نوميدكننده
ادبي تازه حركتهاي با - دليل لوكنت يا گتيه بانويل ، چون
.كنند راضي ادبي كار از ديگرگون نوعي به پرداختن و
نيز فلوبر آثار ويژگيهاي از بههمريختگي سبب ، همين به
اداره شيوه در (سمبوليك بهگونهاي) حدي تا كه ;هست
به را نوشتههايش او ، همچنانكه ;ميشود حس نيز او زندگي
آن ، صنعتي پيامدهاي و بهرهجو بورژوازي سرزمين درون
مناسبت در تنها نميتواند تبعيد اين دلايل.ميكند تبعيد
از آن ، اهميت و پديده اين خود اما شود ، خلاصه آن تاريخي
.است انكارناپذير ديگر ، سوي
كه است اين و است من جواني ثمره مدرن انسان مغموم جنبه"
از يكي در فلوبر "ميكشم تصوير به كارهايم در را آن
جنبه اين بر و ميخواند "زوال انسان" را خود نامههايش
تنومند.هستم بربر من":ميگويد او.ميورزد تاكيد مغموم
زود دارم ، اعصاب ضعف و سبز چشمان است ، بلند قدم نيستم ،
آنچه همه ;ناراضيام و يكدنده خودسر ، و ميآيم هيجان به
".دارم بدانم ، بربر را خود ميشود سبب كه را
آن از دوكان ماكزيم كه شد بحراني دچار سال 1844 در فلوبر
در او زندگي شيوه.ميكند ياد صرع حمله از نوعي عنوان به
تغييرناپذير -بود مطلق بيمسئوليتي با توام كه -خانواده
فلوبر از بود ، برگزيده را بودن منفعل او اينكه و وي بودن
ميگويد ، سارتر چنانكه.بود ساخته متفاوت و غريب انساني
در كه ".بود بادبان با پرواز انديشه در" همواره فلوبر
.او روياپردازي ويژگي از است استعارهاي واقع
زندگياش براي كه ويژهاي روش و شكل با فلوبر گوستاو
او راه.شد متنفذش و شريف خانواده شگفتي سبب كرد ، انتخاب
پدري براي ;بود درك غيرقابل خانوادهاش اعضاي تمام براي
تلاش كه برادري و بود روئن بيمارستان جراحي بخش رئيس كه
به شباهتي كوچكترين اما ، گوستاو.باشد پدر چون ميكرد
.نداشت خود ارشد برادر
مدرنيته در ويژهاي برتري هرگز فلوبر بودلر ، برخلاف
دارد ، فرانسه مدرن جامعه درباره كه آثاري رغم به.نيافت
اروپا نوزدهي قرن جامعه زندگي سياق و سبك به اعتقادي
كردن ، زندگي راحت راه تنها":مينويسد نامهاي در و ندارد
هر گسستن و است انساني جامعه و انسانها فراز بر زيستن
".چشمي ساده رابطه مگريك آن ، با رابطهاي گونه
و بيدرد دنياي فلوبر ، گوستاو نوجواني و كودكي دنياي
دوستان.ندارد كمبودي هيچ كوچك فلوبر گوستاو ;است رنجي
آلفرد شواليه ، ارنست دوكان ، ماكزيم -را بچگياش دوران
.ميداشت دوست بسيار -دوپواتون
;ميدهد رخ او خانواده در و 46 سالهاي 44 ، 45 در آنچه اما
پدرش ، مرگ آن ، پي در و خواهرش مرگ سپس و ازدواج
.كردند ايجاد فلوبر بيماري و عصبيت براي مساعدي زمينههاي
و دوستان از آنچه همه و قرائن و شواهد تمامي وجود با
پديده امروز ، تا كه است آن حقيقت شده ، نقل فلوبر آشنايان
پديده اين شناخت.نميشناسيم را "تنهايي در فلوبر"
براي باشد ادبي منتقدان و تحليلگران راهگشاي ميتوانست
زودرنجي.بواري مادام پيدايي حقيقي ريشههاي به دستيابي
كله لوئيز به نامهاي در وي.است مسلم حقيقتي اما ، فلوبر
..ميرنجاند مرا كس همه ميآزارد ، مرا چيز همه":مينويسد
از يكي گنجينه كردن باز براي است كليدي كه جملهاي ;".
.ريشهها همين
قطعا است ، داشته مذهبي اعتقادات فلوبر كه بپذيريم اگر
از بيرون جهان با رابطهاش در بايد را اعتقاد و حس اين
روياپردازي لحظههاي طي در و طبيعت با پيرامونش ، اجتماع
از را عارفان عميق عبادت و انديشه كه او.كرد جستجو او
كليسا به مرتب رفتن به ميداشت دوست نوجواني دوران
آن در كمتر ميجست ، را آنچه كه چند هر ;بود علاقهمند
و عطر بوي و نور بازي چيز ، هر از بيش" چون مييافت ، محيط
اين مجموعه حال ، هر به ".ميكند پر را فضا موسيقي صداي
رنگ وجودش به خودش ، انديشه و حس و كليسا ي"فضا" خصوصيات
.ميبخشد مسيحيت
صميمي مهرناز
نيمروز در ظلمت كتاب معرفي
/نگار و نقش انتشارات /امرايي اسدالله ترجمه /كستلر آرتور
تومان 1650/اول 1380 چاپ
سال در و آمد دنيا به بوداپست در در 1905 كستلر آرتور
نيمروز در ظلمت كستلر اثر معروفترين.مرد لندن در 1983
در كه است كهنهكاري بلشويك داستان كتاب ايناست
نكرده گناه به خودزني با سي دهه استاليني تصفيههاي
كه نظامي براندازي به او اعتراف مخصوصا.ميكند اعتراف
جنبه مضحكترين بود ، خورده خوندل آن برپاكردن براي
اصطلاحي لغت در نيمروز در ظلمت.ميرفت شمار به سناريو
اين "رفتن تيغ دم ناكرده گناه به" معني به است سياسي
منتخب رمان صد مجموع از بيستم قرن بزرگ رمان هشتمين رمان
است وضعيتي واقع به شده خلق رمان در كه وضعيتي.است قرن
تحقق پردهها رفتن كنار با آن انتشار از پس سال شصت كه
داستان شخصيتهاي از يكي زبان از نويسنده.مييابد
حيثيت اعاده محكومين از كه ميكند پيشبيني را روزگاري
.ميشود
نويسنده كازوئوايشيگورو به نگاهي
طنزي ;روز انگليسبازمانده ژاپنيتبار
تودرتو و هولناك
نامي برگزيدن گاه كه بود گفته جايي در تولستوي آلكسي
آن متن نوشتن از دشوارتر رمان يا داستان ، يك براي مناسب
كازوئو.واقعي اثر يك تدارك در وسواسگونه نكتهاي:است
با "روز بازمانده" طنزآگين و هولناك داستان در گورو ايشي
-دريابندري نجف برانگيز رشك بازگردان كه كوتاه نام همين
Theremains of the Day انگليسي عنوان از -كتاب مترجم
ميدهد نشان و ميكند غافلگير سختي به را خواننده است ،
از اثري خلق در چگونه انگليسي تبار ژاپني نويسنده اين كه
.است كرده عمل وسواسگونه اينگونه
و ساده داستاني آن ، فارسي مترجم تعبير به "روز بازمانده"
هر كه است پيچيده و لايه لايه بافتي داراي ;نيست راست سر
طيف.شناورند زمان از گسترهاي در لايهها اين از يك
-اشرافي قصر پيشخدمت سر يك سرگذشت داستان ، بيروني
از سال سي نكردني باور باخلوصي كه مردي.است -استيونز
لرد -انگليسي اشرافزاده يك خدمت در را خود مفيد عمر
دست يك روزگار بازمانده در اينك و گذرانده -دارلينگتن
.است يافته را گذشتههايش تلخي و ادبار آن تمام خويش ،
روايي داستان اين درون از كمنظير ظرافتي با گورو ايشي
زوال ميشود ، بيان (مونولوگ) تكگويي قالب در بيشتر كه
.برميتابد را آن دنبالهرو اشرافيت و انگليس امپراتوري
فارادي آقاي و ميشود برچيده اشرافي قصر آن بساط وقتي
هم روز از ديگر ميگيرد ، را دارلينگتن لرد جاي آمريكايي
به رو بريتانيا امپراتوري خورشيددر كه است روشنتر
سر جهان سوي آن از - آمريكا - تازه ابرقدرتي و است غروب
آن در كه دارلينگتن قصر اعتبار ، همين به.برميآورد
جانبداري طرح جمله از جهاني بالاي سطح در تصميمهايي
فاشيسم با مذاكره طرح و اول جنگ از پس نازيها از انگليس
از است ميشود ، تمثيلي گرفته دوم جنگ خلال در هيتلري
.بيستم سده نخست نيمه در معاصر جهان
و آفريد روز شش در را جهان خداوند كه است آمده انجيل در
كه نيز "روز بازمانده".پرداخت استراحت به را هفتم روز
حوادثي واگويه شده نگاشته تو در تو و پيچيده كالبدي در
شش تفريحي سفر يك طول در استيونز سرپيشخدمت زبان از است
عمرش همه گويي كه استيونز واقع در.انگليس غرب به روزه
به اينك و گذاشته اشرافي باورهاي راه در سادهلوحانه را
جهان" روزه ، شش سفر اين از گذر در رسيده بيهودگي مرز
.ميپردازد و ميكند بازكاوي نو از "عمرش شده ويران
و خشك زبان) داستان بر حاكم روابط درون از گورو ايشي
در كه ظرافتي آن و استيونز صادقانه خدمت راوي ، رسمي
به (برميتابد را راوي انگيزش ضد فرايند داستان پايان
قدرتهاي زوال عصر در اشرافي سنتهاي بطلان يا پوچي نوعي
.ميرسد استعماري
و طنزآميز نامي خود شد گفته كه همچنان "روز بازمانده"
قسمت بهترين" كه نكته براين نويسنده تاكيد با:است ظريف
در كه ساله هفتاد بازنشسته يك حضور با و "است شب روز
.است غلط پاك تو روش":ميزند نهيب استيونز به روز پايان
(ص 294) "..ميشود بد حالت.نكن نگاه گذشته به قدر اين
از استيونز و است شب طبعا "روز مانده باقي جا اين در"
آن كه اميدي با دارد را واپسين شب همين خود عمر همه
باقي بايد و درگذشته گذشته عمر كه ميدهد او به پيرمرد
گويي كه است جا اين دردريافت را شب همين يعني آن مانده
زندگي پوچ و كاذب افتخارات همه آن نثار ضربه آخرين
اين و ميرساند تازه باوري به را او و ميشود استيونز
و ظريفتر لايه هستند ، داستان لايههاي از يكي تنها همه ،
نيامده زبان بر و ناكام عشقي ماجراي داستان ، هولناكتر
صلابت و قدرت بيانگر تنهايي به آن پردازش كه است
.است گورو ايشي نويسندگي
نيست روشگرا و استيليست يك "روز بازمانده" در گورو ايشي
خاص لحني به آن موضوع و فضا اعتبار به را خود اثر هر كه
زباني مضحك ، و رسمي لحني با داستان اين در او.است نوشته
مترجم دريابندري نجف و برگزيده را اداري خشك و نوكرماب
:است برگردانده اصلي زبان به نزديك لحني با را آن اثر
به نزديك بسيار چيزي كه رسيدم نتيجه اين به زودي به من"
مكاتبات و خاطرات و نامهها سفر لابهلاي از صدا اين
زبان از چه آن در البته و ميرسد گوش به قاجار دوره
خاطرهها در دوره آن پيشخدمتهاي و نوكرها و اربابها
راه به نيز مترجم حيث ، اين از كه (ص 12) "است مانده
آمده بيرون گراي ، استيل مترجمي حالت از و رفته نويسنده
.است
:كتاب نويسنده درباره اما و
با سال 1960 در كه بود ساله شش گورو ايشي كازوئو
اين فرهنگ با رفته رفته و رفت انگليس به خانوادهاش
زبان انگليسي نويسندهاي به كه آميخت در چنان سرزمين
به آنها همه كه نوشت انگليسي به رمان چهار او.شد تبديل
نقاش" ،"1982-تپهها رنگ كم منظره":يافتند دست جوايزي
تسلي" و "1989-روز بازمانده" ، "1986-شناور جهان
بيشترين "روز بازمانده" ميان ، اين از كه "1995- ناپذير
ايشيگورو و آورد دست به فروش بالاترين كنار در را جوايز
.قرارداد انگليسي اول تراز نويسندگان رديف در را
كلمه و دقت به را آن بايد كه است داستاني "روز بازمانده"
را آن توي در تو لايههاي و ظرافتها تا خواند كلمه
.دريافت
خسروي رضا
را خود هوشمند مخاطبين ايران پيشرو شعر
دارد
:اشاره
مختلف نشريات در شعرهايش كه است شاعري صالحي ، سيدعلي
در شايسته جايي نيز مجموعههايش و رسيده چاپ به ادبي
نامينيكو شعر عرصه در او. است نموده شعرباز اهل ميان
جهت هر به باري.حياتش زمان در هم آن است ، گذاشته جا به
پرسيد ومخاطبانش شعر از نميتوان و است نظر اهل نيز او
شعر چرا" پرسيديم نيز او از.نكشيد پيش را صالحي وپاي
:داد چنين اين پاسخ واو "ندارد مخاطب امروز
صالحي علي سيد
حالا !خلاص و ساده پرسش يك.است پرسندگان آن از سعادت
و !كن تعبير را وخوابش بيا خطي ، هفت پياله حريف اگر
پرسش و است ، بسياران پرسش بيمروت ، بليه اين كن باور
بالاي بروم جلدي ؟!چرا راستي:سطور همين راقم سال كهن
اين تعبير از حيامند خاموشان كه كنم گمان هفتم ، سكوي
نيستم راهبلد شبانك كه من ؟!بيخبرند ناخوش خواب
!بخوانم گلش و بمالم گل و ببافم كل كه
رسيد ، منزل به نيز بيراهه از ميتوان گاه كه راهه ، كژ نه
در بيپايان بيراههاي بروي آمريت ، هواي درهمين مثلا
:بفرما تو !پيشين هزاره تاريخ پندارهاي پوياترين پيچاپيچ
مصر ، به شدند عرب قبطيها عراق ، به شدند عرب بابليها
بربرهاي بروتا و بگير و شام ، به عربشدند روميها
!كبود قاره شكسته شاخ تا الجزيره ،
زبان ايراني ؟!توانستيم و چرامانديم...ما ولي
و البرز ريشه در ريشه كه زباني همين !شكرشكن آواز
روح و است آراسته سرمست نيلوفر از قامت دارد ، زاگرس
"مدارا" معناي.ميبخشد ستاره و شبنم رويابه كه بلندش
در معجزهآسايش ماندگاري.ماست مادري زبان مادر
و روح و راز همين به شكن زمان ي"زلزالها"برابر
.ميگردد باز شعر
زبان همين چون ماند ، زنده ما زبان و مانديم ايراني ما
مقام در كسي هر كه نيست ساده.است "شعر"خود ذات در ساده
خلاف !بازپرورد"شعر" به رادوباره "شعر" بتواند شاعر
"شاعر" يك ايراني هر درون در بگويم اگر نميكنم عرض
را آن كه است چيزي به نسبت بينيازي عين اين و است پنهان
تشنه خود كه سرچشمه.ميناميم امروزش نوع از خاصه شعر ،
وديعه به ما قومي ژنتيك حافظه در شعر ثروت.نميشود
شعر:خود كه شود مي زاده زباني در چون است ، شده گذاشته
!است
!است پرسندگان آن از سعادت.دهيد پاسخ من پرسش به حالا
تمام كه ايران ، امروز برانگيز ترديد شعر تنها حقيقتانه
مخاطبين از وقت چه و كي ، كجا پارسي شعر لااقل ، هزاره اين
است؟ بوده برخوردار -شنونده نه خواننده ، مفهوم به -كثير
و حماسياش قصص جاذبه است ، منظوم رمان ؟!شاهنامهكبير -
!نكنيم اشتباه.ميداريم دوست را ملياش افسانههاي
شاهنامه تمام داريدكه سراغ صدنفر آيا اخير سال صد دراين
باشند؟ خوانده كامل را مولانا شمس ديوان و معنوي مثنوي يا
نه و است بصري مخاطب صحبت!سواست محققين و نقالان حساب)
(!سمعي سالك
جامعه تجربه سوي به روشن راهي بزرگوار ، سعدي اندرزهاي
مكتبنشين شعر ، بهانه به مخاطبش است ، اصلاحات و مدني
كه است داشته بسيار مخاطب كي "شعر"مفهوم به شعر.اوست
يك نه و است بوده حكمت و حجت ما ملت براي شعر ؟!امروز
.نيست هم ادبيات حتي شعرناب اساسا كه ادبي ، نوع
بود دريافته او !فقط:است استثناء "حافظ" ;نميكنم شتاب
است شعلهور و است وشعر است شكرشكن نگفته پارسي ، زبان كه
بلوريني ، زبان چنين اقيانوس در كه دريافت او.شعور از
ما هوشمند ملت.ندارد "فراشعر" به رسيدن جز راهي
نداده "الغيب لسان"لقب بينظير نابغه آن به نيزبيدليل
.است
مولود اگر "شعر" و !اين يعني ، سرمستي شدت از هشيواري
باشد ، (كلمات طلسم از گذشتن) لسان غيب و غيب لسان
شبگرد كاميوندار تا كوه چوپان از دارد ، مخاطب حتما
گاه وحتي آزاديخواهان و ومتفكران فرزانگان تا جادهها ،
تا بيا و بگير و نيز ، كتابسوز سلاطين:حيرت كمال در
.تهران جنوب ترمينال همين در آواره سينهسوختگان
عنفوان در هنوز كه خواندهاي هيولا خود آن
باد را مجبورش مشق(زندگيمثلا اول هفتادسال)جواني
است مجبور نيست ، مقصر مييابد ، بيسواد را وباد ميدهد
كه مردمي همان هم آن كند ، متهم وبلاهت ناداني به را مردم
در را او كوسهوار كلمات اما راميفهمند ، حافظ
!مينيابندي
.كن مدفون تاريكياش توي هزار به تو باشد ، شعر اگر شعر
باز را آن -حقيقي مخاطبين-مردم خورشيدوش ديدگان
اما.ميروبند تبعيدش غم از غبار مژه باچتر و مييابند
منظورم.است لسان غيب و غيب لسان مولود كه شعري !!شعر
ما ، ناگهاني حافظ.نيست صوفيانه حساسيون پلاهاي و پرت
مشيري شعر كه او چه بسيارش ، مخاطبين با ماست خاكيترين
به قريب زير من. را شاملو كلام كه آن چه و ميخواند
!خورشيدي خرداد1380:ميزنم تاريخ حافظ غزل سيصد
مخاطبين نيز امروز ايران پيشرو و مدرن شعر:آخر خط و
صوري ، كاستيهاي و پخش و نشر بحران.دارد را خود هوشمند
بليه ، و وبنبست زهرمار پياله هزاران با است ديگر اتفاقي
الان همينندارد شعرپذير و شاعر ميان تعامل به ربطي
هزار زمين مغرب زنده شاعران مطرحترين شعر دفاتر تيراژ
زبان آن با كثير همه آن مللي براي هم آن است ، نسخه
!انگليسي مادري نيمه مشترك
-زنده شاعران بعضي ناب شعر دفاتر ما ، ميهن در اينجا
نسخه هزار پانزده به مجدد ، چاپ پنج تا باچهار -الان همين
نالنال نه و ماندگار مقتدر شعر هم آن.ميرسد
يعني اين و !ساز تصنيف فلان زنجمويه يا قافيهباز ،
در تازه موقت ، رضايت حد در متفكر و مخاطبجدي
زبان كه ملتي براي تازه و اقتصادي شرايط بحرانيترين
غيب ، لسان آن به فقط و است "شعر پيش" از لبريز معمولياش
ملت عجبلسانالغيب يا دارد ، عنايت فراشعر روح به يعني
ما آينه كه پرسندهانداگر مخاطب همه !داري باشكوهي
.باشد بيغش
هستيم شما ديگر شعرهاي منتظر
مهدي محمد ،(قم) رسولي قاسم ،(تهران) موسوي عذراالسادات
جمشيد ،(تهران)حسننژاد قاسم ،(تهران)قصري ضيايي
عليرضا ،(تهران) رحمانيان ليلا ،(تهران) سرهنگيان
نوروزي عذرا ،(تهران) ضمير روشن ،(شاهرود) دهقانيان
،(تهران)شاكري فريد ،(تهران) حيراني رضا ،(اسلامشهر)
بابك ،(تهران) كشوردوست سمانه ،(تهران) اميرقاضيپور
بابك ،(تهران) جمالي ناصر ،(صومعهسرا)كسمايي صالحي
عزتالله ،(كرمانشاه) توانا غلامحسين ،(تهران) عيسائيان
سروش ،(تهران) زرين ،(تهران) اهري بيوك اوليخان ،
مجيد ،(بروجرد) وحدتي كيانا ،(انزلي بندر) ملتپرست
،(تهران) احمدوند نقيبيان ، سيدحسين ،(گرگان) دريامج
رحيمپور علي اميري ، سياوش ،(تهران) ثمرين طوري يدالله
لفته ،(تهران) پناهي رضا ،(اردبيل) قاسمي پريسا ،(تهران)
(كيانشهر) نويسي محمدي مسعود ،(تهران) م.ف ،(آبادان) دريس
حسين ،(اسلامشهر) حيدري مريم ،(بوشهر) ترنج تيمور ،
،(شرقي آذربايجان -سردرود) مجيدي ، مرضيه(لنگرود) احمدي
، حسين(تالش) اقبالي فرح ،(اصفهان) شاهمرادي محمدعلي
، ( شيراز )اكبري مينا ،( رامسر ) مصطفوي
) فاني شهرام ، (قوچان ) امجدي ، محمد(تهران) فردي سعيد
.( تهران ) شمس حسن محمد و (مشهد
شعر
مرثيه
عليمحمدي علي:ترجمه -قباني نزار
خانوادهاي در و دمشق در.م مارس 1923 در 21 قباني نزار
و ابتدايي مراحل طي از پس او.گشود جهان به چشم مرفه
به دمشق دانشگاه حقوق دانشكده در دمشق ، در دبيرستان
وزارت در تحصيلاتش پايان از بعد در 1945 و مشغول تحصيل
.شد استخدام خارجه
اسپانيا ، فرانسه ، چون كشورهايي در سوريه سفارت در وي
مدت اين طي در و كرده خدمت نيز آلمان و دانمارك سوئد ،
.آموخت كامل طور به را اسپانيايي و فرانسه انگليسي ، زبان
يك بيروت در و داد استعفا خارجه وزارت از در 1966 نزار
از كه دارد دفتر از 50 بيش ويكرد تاسيس انتشاراتي موسسه
،"من محبوب" ،"گفت من به سبزهرو" به ميتوان جمله آن
.كرد اشاره...و "سينه كودكي" ،"شعرها" ،"كلمات با نقاشي"
وي.است شهره سياست و زن شاعر به اشعارش در قباني نزار
از اعراب باشكست اما ميپرداخت زن به بيشتر آغاز در
پس ، آن از و آورد روي سياسي شعر به يكباره به اسرائيل
.گرفت خود به سياسي صبغه بيشتر او اشعار
لندن در (ارديبهشت 1377 دهم)آوريل 1998 در 30 سرانجام وي
.درگذشت
مكن سفر عربي گذرنامه با
مكن سفر اروپا به بار دگر
است شده تنگ نادانان جمع از اروپا
عربي گذرنامه با
مكن گذر عرب كوچههاي ميان از
كشت خواهند را تو قروشي ، خاطر به آنان
شبانه گرسنگي هنگام به آنان
را تو
كشت خواهند
مباش طائي حاتم ميهمان
است رياكار و دروغگو او چه
مرو راه عرب پير شتران ميان تنها ،
! دوست اي كند رحمت را عرب خدا
عشق جانب
(شيراز) مالكي حسين
ميروم عشق جانب به
امروز
تنها و
سپيدهدم در
!من دلارام آي
مكن خنده
غربتم و ترس بر
واهمههايي بر و
كردهاند خستهام كه
سبزي برگ با
بپوشان مرا شرمناك ذهن
گناهم كه زيرا
است جهان به لبخندي تنها
فروردين بعد
(سليمان مسجد) قاسمي مجيد
هم هنوز اينجا
بابونهها
شهر پسين سايهساران در
بهارند باور
سرشاخهها ديريست آنكه با
خويش سايههاي آرزوي در
رفتهاند حال از
نسيمي خنكاي مگر
تقويم كه
بيهودهست تظاهري
! جوري همين
" جوري همين" نام به مطلب يك از بخشي خوانيد مي نچه آ
را كتاب اين. است ، آمده شده منتشر تازه دركتابي كه است
- مطالبي چنين با راستي.است ناميده شعر مجموعه پديدآورنده
ميتوان چگونه - است دشوار و سخت آن بر شعر نامگذاري كه
"فيالبداهه" كسي اگر !بخوانند شعر مردم كه داشت انتظار
ديگر بگذارد ، شعر را آن نام و بيندازد دست چيزي هر به
شعر سوي به كه داشت مردمانتظار از توان چگونهمي
بهزعم - كتاب پنج تاكنون مطلب اين پديدآورنده از.بروند
است آن دارد اهميت آنچه و است شده منتشر - شعر مجموعه وي
مگر ندارد ، وجود "جامعه" ميان در ايشان از نامي هيچ كه
.دست همين از محدود پديدآورندگاني بين در
در وي نوشتههاي بر علاوه كتاب ، پنج اين كه باشد يادمان
شاملو ، اخوان ، بدانيم است خوب نيز و.است مختلف نشريات
عرصه در بزرگي جاي سرودههاشان ، نخستين با سهراب و فروغ
كه كتابي جلد كه كنيم اضافه هم را اين.كردند باز شعر
عكس از است مملو رسيده ، چاپ به آن در زير مطلب
هم جلد شايد چه؟ براي و چرا نيست معلوم كه پديدآورنده
!است سروده وي كه !شعري از است تابعي
مهاب
|