اثر "پسران و پدران" رمان به نگاهي
نسل دو كشمكشهاي
تورگنيف سرگويچ ايوان
فرومرده و آيين سنگ سترون ، ;امروز شعر
خويش در
شعر
اثر "پسران و پدران" رمان به نگاهي
نسل دو تورگنيفكشمكشهاي سرگويچ ايوان
بدين.ميكند روايت را داستانش گري نظاره همچون تورگنيف *
قهرمان بازارف بيمعناي و پوچ مرگ خواننده كه است سبب
خود تبعيد و تنهايي انزوا ، از دردناكتر را داستان
نمييابد پترويچ پاول خواسته
اين.نسل دو بين است كشمكشي و جدال "پسران و پدران" رمان
حال عين در و بيرحمانه و سخت است جدالي جدال ،
ميانگارند برحق را خود نسل دو هر كه چرا اجتنابناپذير ،
بر را ارزشهايشان و باورها تا برآنند بالاتر ، آن از و
يافتن براي است تلاشي واقع در رمان.كنند تحميل ديگري
به نسل دو هر به تورگنيف بيشك.نسل دو بين اشتراك نقاط
از بيش كه نويسنده يك عنوان به او.بود وابسته اندازه يك
داشت ، آوازه و شهرت جهان در ديگري روس نويسنده هر
را آنها و باشد بيتفاوت پدران نسل به نسبت نميتوانست
كند ، محكوم ايدهآليسم و آرمانگرا انسانهايي عنوان به
هم ادبيات بهويژه و هنر كه بود آگاه نيك خود كه چرا
هم طرفي از.دارد جهان و زندگي به شناسانه فرجام رويكردي
شور نوعي به آميخته كه عصياني و جوان نسل انقلابي افكار
جهان به گونهاي ديگر منظر خود سهم به و بود زندگي
مطلق و يكه كه حقيقتي هر آن ياري به كه منظري ميگشود ،
به حقيقت نفي آن در و ميرفت سوال زير ميشد انگاشته
به تورگنيف براي نميتوانست داشت ، ارزش حقيقت خود اندازه
تورگنيف باور به.باشد اهميت از خالي روشنفكر يك عنوان
ميتوان نسل ، دو بين اشتراك نقاط شناختن سايه در تنها
در او لذا.كرد حاصل پيكار اين از روشن و واضح تصويري
سخن شخصيتها از يك هيچ عليه يا له ، داستان سراسر
.نميگويد
بدين.ميكند روايت را داستانش گري نظاره همچون تورگنيف
قهرمان بازارف بيمعناي و پوچ مرگ خواننده كه است سبب
خود تبعيد و تنهايي انزوا ، از دردناكتر را داستان
پوچ مرگ شايد.بالعكس يا و نمييابد پترويچ پاول خواسته
به و پاترويچ پاول خواسته خود تبعيد و تنهايي و بازارف
ميزند ، رقم آنها براي تورگنيف كه شومي سرنوشت ديگر بياني
تمامي به را حقيقت تورگنيف كه باشد نقطه اين از حاكي
.نميداند پترويچ پاول يا بازارف به متعلق
صحنه و ديالوگها خلق با بينظيري استادي با او
خواننده به رمان طول در را باوري نسبي اين بديع سازيهاي
نقاط شدن روشن براي تورگنيف باور به اما.ميكند القا
را اختلاف نقاط كه آنيم از ناگزير ، ما نسل دو بين مشترك
آثارش ساير از بيش رمان اين در تورگنيف لذا.كنيم تبيين
از.نسل يك دانستن برحق به نسبت بدبيني است ، بوده بدبين
در پترويچ پاول و مرگ هنگام در بازارف كه است اينرو
پاول كمالگرايي.ميدانند محق را همديگر تنهايياش
نيهيليسم و ميشود خاموش نوميدياش و تنهايي در پترويچ
و نفي مرگ ، :بزرگ بس حقيقتي يا كوچكي زخم علت به بازارف
:ميگويد مرگ هنگام در بازارف كه همچنان.ميشود انكار
.كرد خواهد انكار را تو مرگ خير ، .كن انكار را مرگ و بيا"
"ص 339
.ميآغازد پدرياش خانه به آركادي بازگشت با داستان
به است شده فارغالتحصيل دانشكده از تازه كه آركادي
خانه به است طب دانشجوي كه بازارف دوستش همراه
آركادي ، بين داستان آغاز در كه گفتوگويي طي.بازميگردد
او از آركادي عموي پترويچ پاول ميگيرد ، در عمويش و پدر
ميدهد پاسخ آركادياست چكاره بازارف دوستش كه ميپرسد
نيهيل ، ":ميگويد آركادي پدر.است نيهيليست يك بازارف كه
هيچ معني به كه است لاتين ريشه از ميدانم من كه آنجا تا
شود گفته شخصي درباره بايد قاعدتا كلمه اين پس.ميباشد
پترويچ پاول "ص 58.ندارد ايمان چيز هيچ به كه..كه
كه كسي يعني كه ميگويد و ميكند تصحيح را برادرش جمله
:ميگويد آركادي اما نميگذارد ، احترام چيز هيچ به
"ص 58.مينگرد انتقاد ديده با چيز همه به كه كسي يعني"
گذشته قرن به متعلق ميگويد خودش كه همانطور پترويچ پاول
"پرنسيپ" داشتن بدون او گفته به انسانهايش كه قرني است ،
خود كه پترويچ پاول.كنند زندگي نميتوانند عقيدهاي و
را زندگيش جهت و معنا و است معتقد پرنسيپي چنين به
.دارد ايمان مطلق و يكه حقيقتي به ميداند ، آن از برآمده
ديگر بنگريم ، انتقاد ديده با چيز همه به اگر او نظر در
استمرار به او.داشت اعتقاد زندگي در چيزي به نميتوان
است معتقد كه چرا نيست خوشبين چندان نيهيليسم حيات
.ميكند نفي نيز را خودش سرانجام خود بنابراصول نيهيليسم
فاصلي خط آن درست مطلق و يكه حقيقتي به ايمان او باور به
نظر در اما.ميكند جدا هم از را بازارف و او كه است
وجود كه چيزي":ندارد خارجي وجود اصولا پرنسيپ بازارف
"ص 233.است آن به بسته چيز همه و است احساس فقط دارد ،
او.است رسيده سر به رمانتيك دوران ديگر بازارف نظر در
خاصيت ديگر ولي است خوبي آدم تو پدر":ميگويد آركادي به
آركادي پدر چه اگر "ص 96.است كرده را خود كار و ندارد
رويارويي در هميشه و ميپذيرد تنهايياش در را امر اين
را بازارف پترويچ ، پاول اما ميكند ، عقبنشيني بازارف با
اشخاص تنها پترويچ پاول نظر در.ميگيرد انتقاد باد به
اصولي پايبند كه اين بدون ميتوانند بيحقيقت و خالي تو
نميدانم من":ميپرسد بازارف از او.كنند زندگي باشند
چيز چه پس نبود ، پايبند اصولي و پرنسيپ به است ممكن چطور
كاري آن بازارف اما "ص 102.واميدارد فعاليت به را شما
از مفيدتر او نظر در و است مفيد نظرش در كه ميكند را
"ص 102.ميكنيم نفي ما":ميگويد لذا است ، كردن نفي همه
تا ميكند نفي را چيز همه كه كسي پترويچ پاول نظر در
كه است خطر اين درمعرض نيز خود سازد ، محكوم سر يك بعدا
.شود محكوم.ميكند عمل و است معتقد بدان كه اصولي با
پدران" رمان انتشار با همزمان سال 1862 در سورمنيك مجله
حق در ظالمانهاي انتقاد را رمان مقالهاي طي "پسران و
تورگنيف كه بيمعنايي و پوچ زندگي اما.دانست جوان نسل
و دردناك مرگ آن و ميزند رقم بازارف براي رمان اين در
بازارف به بيمعنا ، و پوچ اندازه همان به و باورنكردني
.ميبخشد شامخي و ممتاز مقام
تامل و دوستداشتنيترين خوانندگان نظر در بازارف بيشك
رمان در تورگنيف اگر اما.است رمان شخصيت برانگيزترين
محكوم بيمعني و پوچ مرگي به را بازارف "پسران و پدران"
ترسيم پرخاشگر و وحشي نيمه خشن ، چهرهاي او از و ميكند
ميكند معرفي انقلابي افكار با نيهيليستي را او و ميكند
نميدارد دوست را بازارف شخصيت خود او كه نيست سبب بدان
رمانش در قهرماني ضد همچون را او است خواسته كه اين يا
.بشناساند
خود ، او.است موافق بازارف افكار بيشتر با خود تورگنيف
نميشود آن از مانع تحسين اين اما ميستايد ، را بازارف
دراين تورگنيف گناه شايد.ببندد او بركاستيهاي چشم تا
كاملي انسان خود ، سهم به است خواسته كه است بوده
هم و بورزد عشق ميتواند هم كه واقعي انسان بيافريند ،
در بازارف كه روسيه انقلابيون نزد در بيشك.باشد متنفر
گناه گناه ، اين است ، آنها نماينده "پسران و پدران" رمان
ميگيرند خرده تورگنيف بر آنها.است نابخشودنياي و بزرگ
تحسين است ، روسيه كهن اشرافيت از الگويي كه را پدران كه
.است كرده
خصوص در آنچه":ميگويد خود از دفاع مقام در تورگنيف
اثبات را چيز يك تنها ميشود ، گفته پدران حيثيت اعاده
".نفهميدهاند مرا كه اين:ميكند
نخواسته هيچوجه به كه است كرده تكرار بارها تورگنيف
خواسته تنها او باشد ، كرده داورياي نسل دو اين ميان است
.كند روشن ميدهند پيوند هم به را نسل دو كه را نقاطي آن
در را حقيقت از بخشي كدام هر نسل دو اين تورگنيف نظر در
او نظر در.هستند برحق نحوي به يك هر و دارند اختيار
نفي سر يك را ارزشهايش و گذشته آينده ، اسم به نبايستي
باورهاي تاريك و تنگ فضاي از را ما ضمن در او اما.كرد
.ميآگاهاند سنتي
را آن گروهي كه نميانگارد مطلق و يكه امري را حقيقت او
بخواهد آن دستاويز به و باشد كرده خود آن از تمامي به
.كند تحميل ديگران بر را ارزشهايش و خواستها
عنوان از "پسران و پدران" رمان در تورگنيف باوري نسبي
در را كشمكش و جدال اين تورگنيف.است نمايان كتاب خود
او نظر در كه گفتوگويي ميداند ، نسل دو گفتوگوي واقع
عصر ما ، عصر تورگنيف نظر در.است آن ذات جزو پرخاشگري
زيباترين و لطيفترين كه عصري است ، عصيان و پرخاشگري
.ميشود ادا خشن و تند بازباني انديشهها
نام به زيبارويي زن با مهمانياي در بازارف و آركادي
واقع خانهاش به را آنها آنا ، .ميشوند آشنا آناسرگيونا
تاثير تحت كه بازارف و آركادي.ميكند دعوت نيكلسكوي در
را دعوت اين ميل كمال با گرفتهاند قرار آنا زيبايي
ترتيب و نظم چه اگر.ميشوند آنجا راهي و ميپذيرند
ناخوشايند بازارف براي است حاكم آنا خانه بر كه باشكوهي
دو براي دلچسبي مكان آنا خانه وجود اين با اما ميآيد
. است جوان
كار رمانتيك خودش قول به يا ايدهآل عشق بازارف نظر در
آناسرگيونا عاشق خود او اما است ، احمقانهاي و مزخرف
سخت برگرداند روي او از نميتواند كه اين از و ميشود
.ميشود متحير
درخشانترين از يكي "پسران و پدران" رمان در تورگنيف
آنا و بازارف.است كرده خلق را روسي رمان ديالوگهاي
به دو هر حال عين در اما باختهاند دل همديگر به سرگيونا
آنا به بازارف.ميپندارند بيحاصل را عشقي چنين گونهاي
شما با حق شايد":ميشناسد كم را او كه ميكند اعتراف
"ص 179.است معمايي كس هر حقيقتا شايد باشد ،
و پرورده ناز آرام ، موجودي بازارف نظر در سرگيونا آنا
به ميلي خود در و ميكند بدبختي احساس آنا اما.است لوس
امتناع گذشته خاطرات يادآوري از او.نمييابد زندگي
را معنايش برايش گذشته كه اندازه همان به اما ميورزد ،
بر او در زيستن براي ميلي نيز آينده است ، داده دست از
ميخواهيد شما":ميگويد او به بازارف.نميانگيزاند
بدبختي راز است اين...شويد عاشق نميتوانيد و شويد عاشق
"ص 181.شما
ترك را سرگيونا آنا خانه غيرمنتظرهاي طور به بازارف
هيچ بدان واقع به كه ميگريزد عشقي از او.ميگويد
با اما ميآيد بيمعنا و مضحك نظرش در و ندارد اعتقادي
تضاد اين.شود آنا به عشقاش منكر نميتواند او وجود اين
ميكند ، تسخير را او وجود كه متفاوت احساس دو بين جدال و
ميداند نيك خود بازارف.است نسل دو بين جدال از نشاني
در ميانگارد ، بيمعنا سر يك را گذشته ارزشهاي وقتي كه
در نيهيليسم.ميسازد قرباني نيز را حقيقت از بخشي واقع
.است باوري نسبي از شكلي او نظر
است؟ طرف كدام حقيقت اما خوب":ميپرسد بازارف از آركادي
مانند هم من طرف؟ كدام":ميدهد پاسخ بازارف و "ص 232
"ص 232.است طرف كدام بگويم ، را جوابت ميتوانم صدا
نظر درميدهد پاسخ سوال همان با را آركادي سوال بازارف
با ميتواند او كه است چيزي تنها يقين عدم و شك او
نيهيليسم تورگنيف باور به اما بگويد ، سخن آن از اطمينان
ايمان نوعي چيزي ، به نداشتن ايمان" دارد هم ديگري معناي
محسوب ارزش نوعي خود ارزشها ، انگاشتن بيارزش و است
ارزش از رها سر يك نميتواند چيز هيچ او نظر در ".ميشود
ميانگارد ، ارزشي هر وراي را خود كه نيهيليسم حتي باشد ،
آن ياري به و است برگزيده خود براي بازارف كه است ارزشي
.ميكند داوري مرگ و زندگي درباره
اما ميبرد رنج تنهايي از او.است تنهايي انسان بازارف
يگانه او براي تنهايي كه چرا ميستايد ، را آن حال عين در
كه است منظري يگانه تنهايي.است زمين روي بر زيستن شكل
براي بازارف نظر در اما.مينگرد زندگي به آن از او
جسارت به نياز چيز هر از بيش منفرد ، آدمي و تلخ زندگاني
مانده باقي او براي كه است چيزي تنها بدبيني.دارد بغض و
كند ، نفي را چيز همه سر يك كه دارد آن سر كه كسي.است
.ميبخشد او به را كردن نفي نيروي و توان آن بدبيني
كه او.است بيمعنا و پوچ زندگيش اندازه به بازارف مرگ
مرگ روي در رو را خود ميكند نفي را چيز همه زندگي در
اين به نبودم منتظر من":نميكند باور را مرگش و مييابد
نامطبوع بسيار بخواهي را راستش اتفاق اين.بميرم زودي
خود بالين بر را آناسرگيونا نااميدي با او "ص 337 است
در اما ميآورد ياد به او به را عشقاش و ميخواند فرا
.بگويم چه خوب":ميپاشد هم از او خود همچون عشق اين نظرش
معني هم سابقا موضوع اين.ميداشتم دوست را شما من..
عشق...است بيمعني اولي طريق به ديگر اكنون نداشت ،
هم از دارد من خود هيئت و است هيئتي و شكل از عبارت
.ميپذيرد را مرگ بازارف بدينسان "ص 345.ميپاشد
به تن او.دارد بازارف مشابه سرنوشتي هم پترويچ پاول
زندگي تنهايي و انزوا در و ميدهد خواسته خود تبعيدي
.ميكند
.است تورگنيف زمان روسيه از تصويري "پسران و پدران" رمان
اين جدايي و پسران و پدران نسل دو بين نزاع كه روسيهاي
به تورگنيف رمان اين در.ميشد پررنگتر روز هر نسل دو
دست به پيكار اين از روشني تصوير است خواسته خود سهم
.بدهد
سليماني حسين
:ماخذ و منابع
آهي ، مهري ترجمه تورگنيف ، ايوان نوشته پسران ، و پدران -1
فرهنگي ، 1375 و علمي انتشارات
منوچهر دكتر ترجمه موروا ، آندره نوشته تورگنيف ، -2
زمان ، 1368 كتاب عدناني ، انتشارات
فرومرده و آيين سنگ سترون ، ;امروز شعر
خويش در
نهادين و دروني پيوندياست ميانشعر ، آن در نيز هنر ،
هنرمند يا سخنور آن ، ياري به كه"ناخودآگاهانه"وكمابيش
برقرار گوهرين و ناخواسته دوسويهو مخاطبرابطهاي با
ميسازد
شدن پسند درجامعه ، شعر اساسيدرحضورموثر عنصر :اشاره
امروزايرانچنين شعر آيا اما.است مردم ميان در آن
كند؟ پيدا را خود مخاطب بتواند تا دارد خصوصيتي ويژگيو
شعر چرا" كه است آن مطرحاست ، كنوني شرايط در آنچه
چنين طرح اصولابا برخي است ممكن "ندارد؟ مخاطب امروز
مخاطب امروز شعر كه باشند باور اين بر مخالفو سوالي
اين است ممكن ديگر برخينيستند هم كم مخاطبان واين دارد
اندكي امروزمخاطب گرچهشعر كه باشند داشته را عقيده
كنار دراست امروز تشخصشعر امرنشانه اين ولي دارد
شعر كه دارند اعتقاد برخينيز دست اين از پاسخهايي
شاعرامروز و ضعفشعر از اين و مخاطبندارد امروز
دانشگاه استاد كزازي ميرجلالالدين دكتر سخن.برميخيزد
.ميخوانيم خصوص اين در را ادبيات رشته در
ميرجلالالدينكزازي دكتر
شيوه به كه باشم سر آن بر و بنگرم فراگير و فراخ اگر
دهم ، پاسخ را پرسش و بكاوم پرسمانرا اين"پديدارشناسي"
ندارد ، از مخاطب امروز شعر اگر:كه گفت ميتوانم
با رسايي بسندگيو به نميتواند شعر اين كه آنجاست
و زنده پيونديدوسويهو بگيرد ، پيوند دوست شعر
و سترون است شعري امروز شعر ديگر ، بهسخني.پويا و زايا
و رها و روان شعري;خويش در مرده فرو و "سنگآيين"
نهاد آوند به شاعرراهي نهاد آوند از كه نيست "آبآسا"
آوند در را آنچه و گشاد مخاطببتواند يا دوست شعر
باز دومين آوند ميآيد ، در پديد و ميدهد رخ نخستين
پيوندياست ميانشعر ، آن در هنر ، نيز.آفريد بتواند
آن ، ياري به كه"ناخودآگاهانه" كمابيش و نهادين و دروني
ناخواسته دوسويهو مخاطبرابطهاي با هنرمند يا سخنور
هنرمند پيوند ، اين پايه بر.ميسازد برقرار گوهرين و
يكديگر از بخواهند ، و بدانند خود كه بيآن وهنردوست ،
دروني و ژرف آزموني ديگر ، در گفتهاي به ;ميپذيرند اثر
دمساز و هنباز يكديگر است ، با آن بهانه و بستر شعر كه
كه بدانيم روان روشنو رودي را خودآگاهي اگرميشوند
و شناخت و ديد ميتوان نخستيننگاه با را آن همه
هم به را رود دوكران و سوي دو كه است پلي وارسيد ، شعر
بيشههايي پوشيدهاز كه ناخودآگاهي كران دو ميپيوندد ،
ژرفنگرترين و كاوندهترين كه است تاريك و گشن و انبوه
اين از يكي ;برد نميتواند آنهاراه درون به نيز نگاه
وآشكارگي روشني با كه نهان و تاريك و بيشهزار كران دو
ميآورند ، پديد تضاديشگرف ناسازيو ميانه در رود
ناخودآگاهيسخندوست ديگري آن و است سخنور ناخودآگاهي
.مخاطب يا
است آن امروز شعر در بنيادين و ساختاري تنگناي دشواريو
را آن دوكرانه و بست نميتواند رود آن بر پلي شعر اين كه
مخاطب شعر ، آنچه دراين.پيوست نميتواند يكديگر به
و رودروشن استاز نمايي تنها دريافت و ديد ميتواند
بتوان كه نيست ميانه در پلي.آن دوسوي در تاريك دوكرانه
ژرفاي و برد راه ديگر كراني به كراني از گذشتو آن از
بيشكلنيست ، و تيره تودهاي جز دور از كه را بيشهها
.كاويد
پيوستن و پل بستنآن در امروز شعر نافرجامي و ناكامي
و شعر ، برگزاف اين كه است آن يكديگراز به رود سوي دو
سرشت و است شده"فردي" و "ناخودآگاهانه" اندازه ، از بيش
;است دستداده از را خويش رسانگي و پيوندگري ويژگي و
ويژگي.ندارد "زباني" نقشي كاركردو ديگر:يعني
و است رسانگي هرگونهآن ، از زبان ، ساختاري سرشتينو
كار بردبه كار هر در و شيوه هر به زبان ، .پيوندگري
با را مردمان كه جمعي است پديدهاي ناچار شود ، به گرفته
يا"فردي زبان" نام به چيزي پس.ميدهد پيوند يكديگر
گسسته باشد اصطلاحزباني اين اگرمعناي ،"شخصي زبان"
سخني به.داشت نميتواند وجود ،"تنه يك" يكسره و جمع از
زبان نباشد ، ارتباط و پيوند وعامل مايه زبان اگر ديگر ،
و عاملپيوند يا"زبان" گونهاي چونان نيز ، هنرنيست
روي ، اين از.ماند نميتواند دور به قاعده اين از ارتباط ،
خويشتن براي تنها من":گفت نميتواند هرگز هنرمند
نيستمكه آن دربند و نيست كار ديگران با مرا ;ميآفرينم
استيكسره هنرمنهنري ;نه يا درمييابند مرا آفريده
".آفرينم مي كه است خويش دل پاس به تنها من و "فردي"
خويشتن و فريفتهباشد برخود چند هر كسي ، آفريدهچنين
زبان هنرگونهاي زيرا.نيست هنري اثري هنرمندبداند ، را
.است وخصلتيجمعي دارايخوي ناچار وبه است
و ميدارد جدا هذيان از را هنر كه مرزي من ، ديد از
پندارهاي و اوهام دستخوش كه رواني بيماري از را هنرمند
.است است ، همين شده بيپايه و بيمارانه
سخن اين معني اما;است هنرمند هنرناخودآگاهي خاستگاه
هنري ارزش ميآورد ، پديد ناخودآگاهي چه هر كه نيست آن
كور ، ناخودآگاهي.شد ميتواند شمرده هنري اثري و دارد
خاستگاه و مايه هرگز پريش سامان و بيلگام ، منطقگريز
زاده هنر جانمايههاي و جوششها.بود نميتواند هنر
روند در نيز ، اماخودآگاهيهنرمند ;است ناخودآگاهي
و سامان.نميماند معركه از بدور و بيكاره هنري ، آفرينش
سويمندي و ساختار بدان كه هنري اثر در زيباشناختي منطق
باز محض فرديت پيله در ماندن از را آن و ميبخشد اجتماعي
دستاوردهنبازي هنري اثر.است خودآگاهي گرو در ميدارد ،
.است هنرمند در خودآگاهي و ناخودآگاهي همكاري و
با دل و سر كه است"آشي" هنري اثر ديگر ، سخني به
و تنهايي به دو اين از يك هر اگر.ميپزند يكديگر
بيهيچ بپزد ، را ديگرياينآش آن همكاري از بيبهره
چند هر را ، جاني هيچ كام و بود خواهد مزه بي هنر آش گمان
.كرد نخواهد شيرين و خوش آرزومند ، و گرسنه سخت
و گوهرگرايانه نگاهي امروز ، از شعر نافرجامي و دشواري
آشفته ، است آشي كه است آن پديدارشناختي ،
:ندارد بيش پزنده يك كه خام نيم است جوشي ترك
.ناخودآگاهي
شعر
حكايتكبوتر
آب تصوير و
صلاحي عمران
كبوتري روزي كه آوردهاند
آينه در
ديد آب تصوير
زد آب به را خود
ناگاه
سپرد جان تصوير ، شكسته درخانه
خاص ديدگاه
استوكس آدريان
(انگليس معاصر شاعر)
كاوه پوران:ترجمه
از فارغالتحصيل -لندن در كودكي دوران -متولد 1920
در ، زندگي "راگبي" و "مگدالن" كالجهاي آكسفورد ،
ايتاليا
دنياي و نقاشي پانزدهم ، قرن علم ، و هنر:آثارش مهمترين
تصوراتشكل برهنگان ، خصوص در تفكر درون ،
.يافته
شده شناخته چهرههاي اين
ميگويند سالگي چهل از بيش برخي كه
آنها سن از بيشتر كمي طرحهايي ، با
ميكنند افزون ميگويندولي گذشته از گرچه
را تازهاي تجربه سنگيني
كجاست
تجربه؟ با و دقيق هنرمند آن
!نه يا باشد كه ميكند فرقي آيا
بيپروا و صادقانه ميگويند ، سخن طرحهايش
ما گفتگوهاي از بيش
ديگران گوش يافتن از برنميدارند دست و
صداهايشان
ميدهند نمايش همواره يا
...را گستاخي يك
فاصلهاي ميشود ايجاد ساله همه
زمان ديوار روي
ميشود ديده آرامي به و
بزرگ تيزهوشاني افكار سايه
كلان سرقتهايي طرح در
يوسف تفسير
قزوه عليرضا
مويت؟ حلقه يا اين است كعبه حلقه را خدا
پهلويت اسماعيل حجر از افتادهام دور چه
ميچرخند گيسويتو گرد بر عاشقان تمام
گيسويت بيتالله همبه را ما امسال بخوان
بردار را پرده ماهت روي نسخ خط از شبي
نستعليقابرويت خط را قلبها شكسته
تنهاچشمهايتسورهالشمسميخوانند نه
رويت ميكند تفسيريوسف قسم الميزان به
لبيكي لبيكاللهم خود ! تعاليالله
هويت هو پيچيده آسمان هفت در لبيكيكه چه
باران
شفيعي ساغر
جيرجيرك
ميرقصاند ، تند ريتم با را آرشه
.پنجره پشت بهار پاي پابه
است دلگير چه پرده اين
!ميزند پيانو باران وقتي
لحظه اين در
طاهري مرتضي سيد
بتوان امروز شايد
كرد هديه كلامي
دليلي بيهيچ
درباران خواند سرود آفتاب براي
باران براي و
آفتاب همراه گريست
...امروز شايد
...ميروي
زندي محمد
ميگردد پروانه دو بال با دره
نشستهاند سنگها و برفها قله بر
پرنده دو بال با برميگردي
باشي خودت آفتابنميگذارد
ميآيد سايهاي
كردهاند دنبالت پروانهها
*البرز شاه تا
آمدي كه هم پايين
و دنبالتميكنند
بود شانههايت بر كه كوهي
ميروي ميگذاريو پايين
طالقان البرزسمت جبال سلسله از كوهي نام:البرز شاه *
"كوچه"
شاد.م
چشمهايت تشنگي در
;رقصيد مي سرابي
ها سايه و گلها
را هايت قدم
.كردند مي آشفته
است بس ديگر !خدايا
را باران هم كوچه
كند نمي باور
در صداي و
.زند مي هم رابر شب خواب
تصوير
عباسي الهام
تاخورده اتاق اين در
برود كه نميآيد باد
بود آمده يكي
بشود تو شبيه
هايدست دست آن با
نخوردهاش
بود شده گم شلوارش جيب توي كه
آمد كه نزديكتر
آمدي تو
شدهات فراموش نگاه آن با
نبود تو شبيه كه
نبودم و بودم كه من و
ميكردم فكر دستهايش با
چشمهايشعاشق با
نبود سياه ديگر دودياش عينك
شلوارش جيب دستهايشدر و
كرد دوبارهگم را شدهاي گم تصوير
برود پنجره با برگشت باد
كردم تا دوباره را تاخورده اتاق
شلوارم جيب در
كن فكر من دستهاي با تو حالا و
برد خواهد خوابم تو نگاه در من و
ابد تا
فردا
شهزاد -ملايي غلامرضا
(بهبهان)
من يگانه
ده تواني و تاب مرا
روزگاران غربت در كه
نيست راهي سراب جز
ماندن و بودن
جهل زاده فسانهايست
رفتنيم
ده پروبالي
|