فاطمه ابيها ام شهادت سالروز مناسبت به
آخر فصل در(س)فاطمه...عليها
سلامالله زهرا
شريعتي علي دكتر شهيد معلم
به برگرفتو خاك جهان از رخت كه پيامبر:گشايي جستار
سايه فرمود ، هجرت سرزمينافلاك ملكوتو آفاق سوي
فرزند بيتو اهل سر بر تازه پيكاري رنجو و تنهايي
صبر بزرگ كوه كنار در (س)فاطمه اينك.شد دلبندشگسترده
نگاهداشته را حقيقت عزيز نابو ، گوهر(ع)علي حكمت ، و
مصلح و دانشوربزرگ پيش ، سالها.نگاهبانيميكند و
زيبايي نهايت در روايتي عليشريعتي ، دكتر استاد بيدارگر ،
خطابههايي در را(س)زهرا سرنوشت و فرهنگ و حيات از
ميزند دلهازخمه تار بر هنوز كه كرد بيان لطيف و موثر
سالروز آستانه در اينك.ميلرزاند را بيداران قلبهاي و
شهيد ، معلم زبانآن از يكبارديگر ،(س)فاطمه حضرت سوگ
حيات آخرينفصل از روايتي.ميخوانيم باز را روايت اين
... او بلند مقام و فاطمه
معارف گروه
و مصيبتها تحمل و مبارزه عمر خستگييك ناگهان..
و تن در يكجا زندگيشرا تلخي و سختي و فقر و شكنجهها
.كرد حس جانش
كه دانست و است رفته دست از چيز همه كه يقينكرد ديگر
نميتواند ، نيز علي و نتوانست نيز پيغمبر نجاتآنچه براي
.برنميآيد كاري او از
شب آن پارههاي" و شد تيره پيشچشمش در همه افقها
آخرين در پدرش ، و -"آوردند روي هم دنبال در سر كه سياهي
چه فردا.رسيدهاند سر -خبرميداد آن از عمر ، روزهاي
بادهاي سرد اين در پدر ، بسيار تلاشهاي ثمره شد؟ خواهد
اين آينده ميشود؟ چه است گرفته وزيدن كه مصلحت و سياست
سياستها قرباني همواره كه مردمي توده جوان ، سرنوشت امت
چه دست به بودهاند تبعيضها و طبقات و خانوادهها و
است ، قوميتبازبرخاسته و اشرافيت بوي افتاد؟ خواهد كساني
-خزرج و اوس قبيله راي چگونه ؟"وصايت"بهجاي ،"بيعت"
"شيخشان" به قريشكه راي و ميدهند راي"رئيسشان" به كه
كه مردمي اين چگونه آيد؟ فائق پيغمبر راي بر ميتواند ،
كه دارند آگاهياي و رشد ، ميكنند اجتماع سقيفه در
سازد؟ سياسيشانبينياز سرنوشت در دخالت از پيغمبررا
او با و او كنار در و پيغمبراند شهر مردم اينها تازه
; اسلامآموختهاند او از و كردهاند جهاد و زيستهاند
گذشت ، نسل اين و رفت مدينهبيرون از اسلام كه فردا
خواهند مردم رهبري براي سرنوشتيرا چه"بيعت" اين آنگاه
انتخاب كساني داد؟چه رايخواهند كساني ساخت؟چه
شد؟ خواهند
جانبازترينانصار و اسلام فداكارترينمهاجران كه اكنون
را علي اينچنين پيشگامانايمان ، و نسلنخستين پيغمبر ،
-فردا سياست و نسلفردا كنند ، خانهنشين و زنند كنار
با-نيافتهاند پرورش جهاد و تقوي ايمانو جو در كه
و حسين و حسن فرداي اكنون هم از كرد؟ خواهند چه فرزندانم
سرنوشتشان كه دانست يقين ميتوان و ديد ميتوان را زينب
.بود خواهد چه
داشت توان در چه فاطمههر كرد؟ ميتوان چه اكنون اما
.نتوانست;نگذارند راكج بنا اين خشت نخستين تا كوشيد
كر وي فرياد برابر در گوشش پيغمبر ، كهمدينه كرد احساس
هر بر كه سكوتي !سنگ علي "سكوت" برابر در دلش و است
بشناسد را زمانه و بفهمد را علي و كند احساس كه دلي
.ميسوزاند و ميزند صاعقه همچون
مسلح مصلحت با بخصوصاگر است ، بيرحم و سخت چه خودخواهي
صحابي آنگاه.كند توجيه بتواند عقيده ، رابا خود و باشد
به ميدارد ، حتي وا كشي حق به نيز را معتقد و فداكار
رسالت بار تحمل عمر يك از خسته فاطمه ، و.علي حق كشتن
زندگيييسراسر و قوم درجاهليت مبارزه سختي و پدر
از كه آرماني خاطر به تلاش و كار و فقر و خطر و شكنجه
پدري جانكاهمرگ مصيبت عزاداراز و است دور زمان جبر
سرنوشت از غمگين و بود شده عجين او حيات با كه
دست به بادشمن جهاد عمر يك از پس كه تحملناپذيرعلي
كه است قدرتيشده قرباني استو شده دوست ، خانهنشين
دست به او اخلاص و فداكاري شمشيرو و ايمان نيروي به
تلاشهاي آخرين از نوميد و خورده شكست اكنون ، و است آمده
و آورد ويباز به را"ابوالحسن حق" تا كرد بيثمريكه
، به..نشد و شود مانع سقوط از ميريخت فرو كه را آنچه
.است محال برايش نيز تحمل كه تنهاتلاش ، نهدرآمد زانو
در آنچه تحمل ميگذرد ، كه دربيرون آنچه تحمل نه
هولناكيكه سكوت تحمل بالاخره ، و ميبيند نيز خانهاش
.ميشنود"مجاورش" خانه در
دريچهاي دو آن از.است شده بسته نيز"دريچه" آن اكنون ،
و ميخنديد هم روي به و ميشد باز هم روي روزبه هر كه
بيزيورفاطمه گلين خانه به اميد و مهر و لطف از موجي
به هميشه براي را آن مرگاست بسته يكي اكنون ميريخت ،
اكنون ، او و بست را خانهاش در نيز سياست.بست فاطمه روي
از كوهي همچون كه -علي كنار در.خانهزنداني اين در
انفجار كه سكوتي كرده ، سكوت و نشستهاست اندوه
و -است كشيده بند به درونخويش در مهيبرا آتشفشاني
غمگينشان معصومو سيماي در كه پيغمبر ، فرزندان ميان در
.ميخواند يكايكشانرا فرداي هولناك سرنوشت
".است طاقتفرسا و دردآور برايش" بودن ، زنده اكنون
فاطمه ناتوان خستهو دوشهاي كه است بارسنگيني" ماندن
".نيست آن كشيدن ياراي را
و برميدارد مجروحشگام قلب بر آهسته و سنگين زمان
.گامي دقيقهاي ، هر لحظهاي ، هر:ميگذرد
يكي مييابد دنيا اين در كه تسليتي مايههاي تنها اكنون
:كه اميدبخشاو مژده ديگري استو پدر مهربان تربيت
به كه بود خواهي كسي نخستين تو خاندانم ، ميان از فاطمه"
".پيوست خواهي من
.بيتابي انتظار چه كي؟ اما
را بالهايش مجروحكه پرندهاي همچون -او آزرده روح
چهره:است بيتاب و زنداني غم گوشه سه در -باشند شكسته
سرد خاك و فرزندانش غمزده سيماي همسرش ، دردمند خاموشو
.عايشه خانه پدر ، گوشه ساكت و
راه گريه ، عقده و ميفشرد سخت را قلبش پنجهدرد ، هرگاه
و محبتها به ميكندكه احساس و ميگيرد را نفسش
بر ميرود ، او سراغ به است سختمحتاج پدر تسليتهاي
مجروح مدام گريههاي از كه را چشمهايش ميافتد ، او تربت
ناگهان ، آنچنانكه ;ميدوزد پدر خاموش خاك بر است ، شده
ميكند ، شيون است ، شنيده تازه را پدر مرگ خبر گويي
دستهاي ميبرد ، فرو خاك سينه در را پنجههايلرزانش
از تا ميكند ، ميكوشد پر آن از را بيپناهش و خالي
برچهره را كند ، خاك تماشا را آن اشك ورايپرده
آن ميداشت دوست را پدر كه عاطفهاي تمام با ميگذارد ،
يافته تسليت ميگيرد ، گويي آرام لحظهاي و ميبويد را
ميشكند ، درهم گريه از آهنگيكه با ناگهان;است
:ميسرايد
تا اگر است ، كرده زيان چه ميبويد را احمد تربت كه كسي
مصيبتهايي من بر تو از پس نبويد؟ هيچعاليهايرا ابد
.ميشد ميريختشب روشن روز بر اگر كه ريخت فرو
انگشتان لاي از "احمد خاك" ميشد ، خاموش اندك اندك
در-كند كهمقاومتي بيآن - او و ميريخت بيرمقشفرو
همچون آنگاه ، مينگريستو درد ، بدان از لبريز بهتي
ميرفت ، فرو مبهوت سكوتي در ،"بيگريه بيخندهو" روحي ،
دنيا اين گويياز" -تاريخ راويان تعبير به - آنچنانكه
".است شده آسوده زندگي از و رفته بيرون
گويي روز هر;ميگريست پدر مرگ بر را رنجهايش همه
بيشتر روز هر او بيتابيهاي.است وي روزمرگ نخستين
مي جمع او بر زنانانصار ;نالههايشدردمندتر و ميشد
اوج دردو شدت در او ، و ميگريستند او با و شدند
خون به وچشمهارا ميآورد درد به را دلها كه ضجههايي
كه را حقي و ميكرد شكوه كردند كه ستمي مينشاند ، از
.ميآورد بهياد كردند پايمال
و تسليتشدهد بتواند كسي كه بود آن از دشوارتر او غم
.شكيباييبخواند به را او
و قدرت اصحاب ، گرم و ميگذشت چنين اين شبها و روزها
در فاطمه و ساكت سردش عزلت در علي ، و فتح غنيمتو
پدر كه نجاتي مژده رسيدن بيتاب مرگ ، انتظار انديشه
.بود داده
تنها ميشد ، بيقرارتر مرگ براي ميگذشت كه روز هر
كه است اميدوار.بگريزد زندگي ميتوانداز كه روزنهاي
در و برد پناه بهپدر درد ، و شكايت لبريزاز جاني با
.بياسايد او كنار
.آرامشي چنين پناهي ، چنين به نيازيداشت چه
پدر كه است روز پنج و نود اكنون ، .ميگذرد دير زمان اما
.نميرسد مرگ و داد مژدهمرگ
يازدهم سال است ، جماديالثانيه سوم دوشنبه امروز چرا ،
.پدر وفات هجرت ، سال
ساله ، شش حسين ساله ، هفت حسن:بوسيد يكايك را كودكانش
.ساله امكلثومسه و ساله زينبپنج
علي با وداع لحظه اينك و
.است دشوار چه
.بماند دنيا در بايد علي اكنون
!ديگر سال سي
.بود پيغمبر خدمتكار وي بيايد ، "رافع ام" فرستاد
:كه خواست او از
با.شستشودهم را خود تا بريز آب من بر خدا ، كنيز اي -
كه را نويي جامههاي سپس و كرد غسل وآرامششگفتي دقت
پوشيد ، بود پوشيده سياه و بود افكنده كنار پدر مرگ از پس
او ديدار به اكنون و است آمده بيرون پدر عزاي از گويي
.ميرود
:رافعگفت ام به
.بگستران اطاق وسط در مرا بستر -
انتظار در كرد ، قبله روبه خفت ، بستر بر سبكبار و آرام
.ماند
...لحظاتي و گذشت لحظهاي
.برخاست شيون خانه از ناگهان
در كه -محبوبش روي به را چشمهايش و بست فرو را پلكهايش
.گشود -اوبود انتظار
.شد خاموش علي خانه در رنج ، و آتش از شمعي
.ماند تنها علي و
.كودكانش با
كسي را گورش كنند ، دفن شب را او تا بود خواسته علي از
نشناسد
.كرد چنين علي و
كجا؟ نميداند هنوز و چگونه؟ كه نميداند كسي اما
.نيست معلوم بقيع؟ در يا خانهاش؟ در
.نيست معلوم بقيع؟ كجاي و
.فاطمه گور بر امشب است ، علي رنج است ، معلوم آنچه
.خفتهاند همه مسلمانان است ، رفته فرو شب دهان در مدينه
.دارد علي آرام وگوي گفت به گوش شب مرموز سكوت
خانه ، در هم و شهر در هم است ، مانده تنها سخت كه علي و
خاك سر بر درد ، از كوهي همچون بيفاطمه ، بيپيغمبر ،
.است نشسته فاطمه
.است ساعتها
بقيع ميدهد ، گوش را او درد زمزمه -غمگين و خاموش -شب
كردهاند ، سكوت بدبخت ، و بيوفا مدينه و خوشبخت و آرام
.ميشنوند خفته وخانههاي بيدار قبرهاي
برميآيد علي جان از سختي به كه را كلماتي نيمهشب نسيم
:ميبرد پيغمبر خاموش خانه به فاطمه گور سر از
و آمد فرود جوارت در كه دخترت ، از و من از تو ، بر" -
."خدا رسول اي سلام پيوست ، تو به بشتاب
و كاست من شكيبايي -خدا رسول اي -تو عزيز سرگذشت از" -
و تو فراق سهمگيني پي در اما ، گراييد ضعف به من چالاكي
".هست شكيب جاي اكنون مرا تو ، مصيبت سختي
و حلقوم ميانه در و خواباندم گورت شكافته در را تو من"
."دادي جان من سينه
."راجعون انااليه و انالله"
من اندوه اما بگرفتند ، را گروگان و بازگرداندند را وديعه
خانهاي خدا كه آنگاه بيخواب ، تا شبم اما و است ابدي
:برگزيند برايم داري نشيمن آن در تو كه را
ستمكاري بر تو قوم كه كرد خواهد خبر ترا دخترت هماكنون
بپرس را چيز همه او از اصرار به.شدند همداستان او حق در
از اينكه با شد ، همه اينها.گير خبر او از را سرگذشت و
.است نرفته خاطر از تو ياد و است نگذشته ديري تو عهد
خشمگين نه كه وداعكنندهاي سلام.سلام شما دوي هر بر
.ملول نه است ،
جانش در ناگهان را رنج عمر يك خستگي نمود ، سكوت لحظهاي
جانش عمق از كه كلمات ، اين از يك هر با گوئي.كرد احساس
.است داده دست از را هستياش از قطعهاي ميشد كنده
بماند؟ كند ، چه نميدانست:ماند جا بر بيچاره و درمانده
تنها چگونه بگذارد ، تنها اينجا ، را فاطمه چگونه بازگردد؟
شب زشت ظلمت در كه است ديوي گويي شهر ، برگردد؟ خانه به
انتظار بيشرمي و خيانت و توطئه هزاران با.است كرده كمين
.ميكشد را او
كه مسئوليتهايي حقيقت؟ مردم؟ كودكان؟ بماند؟ چگونه و
بسته پيمان آن بر كه سنگيني رسالت و اويند براه چشم تنها
است؟
كرده بيچاره را او تواناي روح كه است سهمگين چندان درد
ميدهد ، آزار را جانش ترديد بگيرد ، تصميم نميتواند.است
بماند؟ برود؟
چه كه نميداند است ، عاجز كار دو هر از كه ميكند احساس
بروم ، تو پيش از اگر":ميدهد توضيح فاطمه به كرد؟ خواهد
و گشتهام ، ملول تو نزد ماندن از كه است رو آن از نه
به خدا كه وعدهاي به كه آنروست از نه ماندم ، همينجا اگر
."شدهام بدگمان است داده صبور مردم
حالتي با كرد ، پيغمبررو خانه به ايستاد ، برخاست ، آنگاه
كه بگويد او به ميخواست گويي نميگنجيد ، احساس در كه
تو سوي به اكنون سپردي ، من به كه را عزيزي "وديعه" اين
اصرار به بخواه ، او ازبشنو را سخنش بازميگردانم ،
از پس كه را آنچه تا بگويد ، را چيز همه برايت تا بخواه
.برشمارد برايت يكايك ديد تو
زندگي مرگش از پس و مرد چنين اين و زيست چنين اين فاطمه
كه -ستمديدگان همه چهره در.كرد آغاز تاريخ در را ديگري
پيدا فاطمه از هالهاي -شدند بسيار اسلام تاريخ در بعدها
فريب و زور قربانيان همه و شدگان پايمال شدگان ، غصببود
و عشقها با فاطمه ، ياد.داشتند خويش شعار را فاطمه نام
طول در كه مرداني و شگفتزنان ايمانهاي و عاطفهها
توالي در ميجنگيدند ، عدالت و آزادي براي اسلام تاريخ
خونين و بيرحم تازيانههاي زير در و مييافت پرورش قرون ،
و مييافت رشد غصب ، و بيداد حكومتهاي و جور خلافتهاي
.ميساخت لبريز را مجروح دلهاي همه
|