منثور دفتر يك شاعرانه تدوين
راينر"اثر "بريگه لائوريس مالده دفترهاي" در كنكاشي
"مارياريلكه
از گونهاي شعر نثر بريگه ، لائوريس مالده دفترهاي:اشاره
مهدي ترجمه با آلماني نويسنده و شاعر ريلكه ، ماريا رنه
نشر بازار روانه جاري درسال دشتستان نشر سوي از غبرايي
موضوعات و مضامين به دارد نگاهي زير نوشته.است شده
.ميگذرد گراميان شما نظر از كه كتاب اين در مطروحه
ژرفاي و نيرو واجد شاعري را ريلكه پرشماري ، صاحبنظران
از پس را واو دانستهاند اصيل و بكر خلاقيتي و فراوان
.برشمردهاند زبان آلماني شاعر سومين هاينه و گوته
معمولي نوشتارهاي حتي كه است شاعرانه چنان او قلم و طبع
حال درعين -زيادش بسيار نامههاي مثلا -مشقهايش سياه و
شاعرانه لحن ميكند ، حكايت او ژرف بينش و ذهن قدرت از كه
به و بوده شعر آغاز در گويي كه لحني چنان ;خودميگيرد به
.است شده "نثر" ،"عمد"
سال 1926 در و آمد دنيا به پراگ سال 1875در به ريلكه
زياد ، چندان نه مدت اين طيدرگذشت سوييس والمون در
را نويسندهها و شاعران از بسياري كه گذاشت برجاي آثاري
.داد قرار تاثير تحت
تودهاي و عاميانه سرودههاي از را اوليهاش آثار گرچه
روي عميقتر مضاميني به سرعت به ولي كرد شروع آلمان مردم
غناييتر را اشعارش ظاهر و شكل كه نسبت همان به و آورد
چه.بخشيد آنها به بيشتري ژرفاي نيز محتوي لحاظ به كرد ،
ويا منثور دفاتر در چه و او ، الهام از عاري اشعار در
توانمندش و بكر سراپا شاعرانه ، نبوغ فخيمش ، منظومههاي
شنيدهها ، ديدهها ، به فقط.ساخت جلوهگر روشني به را
خود كه طور آن صرفا و نكرد بسنده "احساسات"و خواندهها
شي و ذات ماهيت ، درباره بلكه نپرداخت ، "اشيا" خود به گفت
يك عنوان به را خود و پرداخت داوري به هم فيالنفسه
دليل همين به.كرد مطرح "پايهگذار"حتي و انديشمند
زمان به محدود است ، "يابي علت" و "چرايي"از مشحون اشعارش
بيشتري عمق زمان گذشت با حتي و نيست خاصي مكان و
.مييابند
هراسيده و منفعل اما ژرف ناظري" زبان از مالده ، دفترهاي
شده نوشته ميبرد ، سر به دانمارك در كه "عملگرايي از
ياجملههاي و بيتها در را هستي عالم وتكثر اوتنوع.است
عقايدش عصاره و تبلور ترتيب اين به و ميكند بيان كوتاهي
انتقال خواننده به زندگي جنبههاي از شماري تفسير در را
آنجا در كه است برگزيده دليل اين به را دانمارك.ميدهد
زندگي باهم و هم كنار در واحد درآن مردهها و زندهها"
كه او ، چون شاعري و "ندارد ديگري به كاري كسي و ميكنند
سهولت به ميتواند ميشود ، دست به دست وهم و واقعيت بين
.كند نفوذ ديگري آن به جايگاه اين از
خواننده به "انديشه كلان"مقياس در مالده كه حرفي اولين
زيادند آدمها ":انسانهاست بر صورتها فزوني ميگويد
برخي.دارد صورت چند كس هر چون زيادترند ، خيلي اماصورتها
چرك و فرسوده طبعا كه دارند صورت يك تنها سال سالهاي
(ص 23)".ميشود
اعتراض به را ريلكه كه "بشر" از جنبهاي اولين بنابراين
به كه است رياكاري عبارتي به يا چهرگي چند ميدارد ، وا
تنها و است رذالتها رذيلانهترين" آرنت هانا خانم قول
".نميآيد خيركنار با لحظهاي كه است رذيلتي
است حدي در رياكاري شدت و گستردگي واقع ودر چهرهها تعدد
و ميلرزد خود به "حقيقت" عريان صورت ديدن از شاعر كه
به بايد بخواهد ، رياكاري بدون را دنيا چنانچه ميفهمد
خود به درون از صورتي ديدن با":دهد تن هراس و ترس
".ميترسيدم بيشتر بسي بيصورت كنده پوست از اما لرزيدم ،
(ص 25)
ميكند ، مطرح را آن شاعر كه نكتهاي دومين ترتيب اين به
اضطراب ، و ازدغدغه.است وجهي چند او ترس.است ترس
ختم -ناشناخته ترس -وحشت به و شروع ناآرامي و بيقراري
از ترس به نمادين زباني با شدن ، بيمار از ترس.ميشود
به يا تراموا و ماشين از او.ميكند پيدا بسط ماشينيزم
ماشين سلطه ظهور نمايش كه "شيطاني كوچك كالسكه" خودش قول
اين پنجرههاي و مات شيشههاي وراي در اما ميترسد است ،
ستايش عين در و ميزند تخيل دنياي به گريزي ،"شيطانكها"
پشت ميتوان":ميكند تحقير را آنها ماشين ، پيشرفت از
اين براي آورد ، تجسم به را موت سكرات شكوهمندترين آنها
داشته قويتر تخيل كسي اگر.ميكند كفايت درباني تخيل كار
(ص 26)".نيست جلودارش چيز هيچ كند ، رها را مهارش و باشد
بستري و بيماري "هراس" مختلف جنبههاي دريچه از ريلكه
"داشت را بيمارستان ركود و سكون" واقع در كه هتلي در شدن
مختلفي زواياي از مرگميگشايد را مرگ درباره بحث باب
پولدارها حتي روزها اين":ميشود ارزشگذاري حتي تفسيرو
تمام مرگ براي ميآيند ، بر آبرومند مرگي عهده از كه هم
در كه نيست آن انديشه در كسي نيستند ، قايل ارزشي عيار
(ص 27)".باشد خود آن از مرگي آرزوي
شدن فرسوده واقع در يا -بيماري طبيعت كه ميگيرد نتيجه و
اين از.افراد نه و ميكند تعيين را مرگ كه است -جسماني
يكي عملا بينوايان مرگ و اشراف مجلل و فاخر مرگ زاويه
از و بيگانگي شاعر اما.ندارد هم با فرقي و است
او نظر از.برنميتابد هم مرگ لحظه در را خودبيگانگي
و كس ميان خانهودر ومناسب ، خوب جاي مردن ، و مرگ براي
و پرهياهوست كه آسايشگاه يا بيمارستان در نه و است كار
با و خودند كار و خود انديشه در وبيمار پرستار و پزشك
بيمارستان ، در مرگ.بيارتباطند است ، مرگ حال در كه كسي
پيوندهاي و گذشته خاطرات و كاشانه و خانه از جدا مرگي
براي.است جديد عصري طليعه آن شكل كه مرگي وعاطفي ، روحي
از و وبيكسي غربت احساس از چرايي و بيچون نماد نويسنده
نظر از شايد نكته اين.است بيگانگان ميان در خودبيگانگي
مهم دارند ، دوست را او كه بازماندگاني و ميميرد كه كسي
چنين از ميتواند ژرفانديش يكهنرمند فقط اما نباشد
چنين نكتهاي افتادهاي ، پا پيش وظاهرا ساده موضوع
نثربهتصوير يا شعر قالب ودر كند استخراج را ظريف
.بكشاند
آن سنگين بار و گذشته سراغ كه است پيوند همين با ريلكه
سرنخ عنوان به را مرگ محل برازندگي و مرگ مساله.ميرود
گذشته تجلي كه "كهناربابي و دراز خانه" سراغ و ميگيرد
واشياي سگها نگاه اتاقها ، بوي به آنجا از و ميرود است ،
ميز و مبل سراغ بود ، نجار اگر.ميپردازد سنگ خوابآلود
اشياي بود ، شيشهگر چنانچه و ميرفت كمد و صندلي و
خواننده يا شنونده رخ به را كريستالي و بلورين شيشهاي ،
چيزي اولين بنابراين است ، انديشه اهل او اما.ميكشاند
كتاب ورقههاي و كتاب ميكند ، كشف "اشياء" ميان از كه
همين با ".ميزنند پرپر سرخ گل همچونگلبرگ"كه است
ياد آشناياني و نزديك و دور وخويشهاي قوم از برگها ،
پرداخت لابهلاي از.مردهاند اكثرشان حالا كه ميكند
به كه چرا ميكاود ، را آنها درون و رفتار آنها ، چهرههاي
".ماست اندرون در ما چهرههاي" هاردي تامس قول
بلكه آنها ، تنها نه "چهرهها" اين درباره داوري با او
تاب كه يادبگيريم":ميگويد گرچه.ميكند معرفي هم را خود
چهرههاي پرداخت ولي (ص 201)"نكنيم وداوري بياوريم
ديگران ، خميده يا رق و شق واندامهاي طراوت با يا پلاسيده
.است داوري از مشحون
قضاوتهاي پهلو دو طرزي به تا ميدهد نشان فروتني البته
از كسي و هستم هيچ.مينشينم جا اين".نكند مطلق را خود
حتي و ديگران مورد در نيست حاضر اما ".نميداند چيزي من
است ممكن آيا":نكند داوري اكتشافات و پيشرفتها و تاريخ
(ص 39)"باشد؟ نبوده بيش تفاهمي سوء تاريخ كل
در سرانجام آينده ، و حال و گذشته در طولاني گردشي از پس
وشعر مينشينم اينجا"تنهاست اما مينشيند ، كتابخانه
حس وجودشان اما تالارند ، در زيادي آدمهاي.ميخوانم
(ص52)".نميشود
تنهاست چنان ولي است خشنود كتابخوان مردمان وجود از او
خود توهمات و آرزومنديها در آنها ، حضور احساس جاي به كه
مي سر در را آن سوداي و ميگريزد زندهها ميشود ، از غرق
كه بنويسد دخترهايي درباره تا ميبود شاعري" كه پروراند
(ص 55)".مردهاند حالا ميكردندو زندگي پيش سال صد
فرار واطرافيان حال از و ميداند چيز همه خيالي شاعر اين
و ابدي" را خود تنهايي انديشههاي و دانستهها تا ميكند
و بسيار دانستن كه اين از دارد خبر زيرا كند ، "جاوداني
چنان آنها ، تفاوت و تفرق كشف و پديدهها و اشيا شناخت
ودر ميكند هنگام زود مرگ دچار را آدمي كه است رنجآور
"دلداري" خودرا بنابراين.ميسازد جاودانهاش مقابل
محال ماندن زنده هم باز و ديدن متفاوت را چيز همه"ميدهد
(ص 66)".نيست
ميبينيم را بلژيكي نويسنده مترلينگ ، موريس ردپاي جا اين
فرانتس ياد به نيز ;بود تاثيرش تحت شدت به ريلكه كه
ريلكه از خود نوبه به كه ميافتيم (هدايت صادق و)كافكا
.بودند متاثر
از و ميكند كوفته و خسته را او انديشه ، اين دوگانه خصلت
جا از دوباره نميتوانم و افتادهام":ميافتد پاي
(ص 65) ".شكستهام هم در كه چرا برخيزم ،
دفترهاي وسط به را پزشك يك پاي ناگهان روحي ، فروريزي اين
از" ميفهمد ، را جسماني درد كه پزشك.ميكشاند مالده
كه شاعر ترتيب اين به و "نميآورد در سر هيچ حالش
خودش براي فقط كه است خاصي چيزهاي از سرشار زندگياش"
(ص 101) ".گويد باز ديگري به را آن نميتواند و دارد معني
با چنداني فاصله كه ميشود نزديك افرادي به ناخواسته
.ندارند مرگ
و تجربه فكر به كار تازه و جوان پزشكان و دستياران
تجربه منبع يك عنوان به را موردي هر و ميباشند موفقيت
زندگي در و عادياند مردماني كه پزشكها اينمينگرند
حال در انسانهاي احساسات نزديكترند ، بيماران به روزمره
روحي و فكري نظر از كه شاعر اما ;نميكنند درك را مرگ
"پزشك" چشم از كه را چه آن دارد مردم توده با زيادي فاصله
كه ميدهد نشان و ميكند "حس" خوبي ميماندبه دور
طبع احساسات ، مدد به نيز ، فردگرايي اوج در حتي هنرمند ،
سمت در":دارد همنوعانش با لطيف پيوندي عواطفش ، و ظريف
دستي و داشت صورتي كه بود بيحركتي عظيم توده راستم ،
تهي ميديدم ، كه را صورتش طرف آن لخت ، و سنگين و بزرگ
كه آنسان بود ، هولناك و بيخاطره و بيحالت يكسره بود
تابوت توي تا.باشند پوشانده لباس جنازهاي به گويي
ميت آرايش زنهاي انگار كه بود چنان موها حالت و بگذارندش
و كردم برانداز دقت به را اينها همه..كردهاند شانهاش
سرنوشتم آن در كه است جايي همان اينجا كه رسيد فكرم به
".دارد شگفتانگيزي راههاي سرنوشت !بله...است خورده رقم
(ص 71)
ترس) ترس و تنهايي ، سكوت به منتهي را "راهها" تمام او
.ميبيند مرگ بالاخره و (وحشت يا مبهم ترس و بيماري از
مثل بلكه نميماند منفعل اما ميكشد دراز بستر در پس ،
از ميپردازد ، جستوجو به."است كرده گم را چيزي" كه كسي
حتي "دانستن" براي و ميكند كنكاش زندگي زواياي و گوشه
در و ميكند گوش همسايهها صداي به و برميخيزد بستر از
را حقيقت از گوشههايي تا ميزند ، پرسه "روشن" خيابانهاي
و خود بين جا همه اما كند ، پيدا روزمره زندگي در نيز
"بيگانهاند كردن نگاه با و ميكنند زندگي فقط كه" ديگران
:ميدهد رنج را او تفاوت اين و ميبيند تفاوت ،
ديگران از پيش از بيش مرا كه آمده وجود به تفاوتهايي"
(ص81) ".ميكند جدا
انكار نيكي به را خود ماهوي گرايش تفاوتي ، چنين رغم به
تا ميخوابند جذاميها كنار كه نيكوكاراني به و نميكند
به را غبطه اين حال ، عين در و ميخورد غبطه كنند ، كمكشان
حتي ميتوان كه ميگويد خود به و ميدهد نسبت خود بينش
از (جذام بيماري مثلا) است "شر" تجسم واقعيت كه جايي در
از.كرد پيدا گرايش خوبي و نيكي به و جست بهره امكاناتي
و كند "قسمت" را نيكوكاري اين كه ميكند تمنا خدا
;ميكند مشروط را آن فوري اما ;بدهد او به هم را "ذرهاي"
!تنهايي بهاي به فقط
مستولي او بر را ترس عنصر دوباره تنهايي دگرديسي ، اين در
ديوانه شكنجه ، اعدام ، ) واقعي عناصر بين او و ميگرداند
و ميافتد دام به هميشگي وهمناك عوامل و (عمل اتاق خانه ،
برگردد تاريكي دنياي به دوباره ميخواهد دلش نتيجه در
(ص 83) "!ميماندي تاريكي در بود بهتر شايد"
تاريكي از ميكند ، جا از را او درون شور حال ، اين با
ميان به و خيابان روشنايي به دوباره و ميآيد بيرون
سرعت به ولي برميگردد "شالها و دستمالها بالاپوشها ، "
و "دارد لازم نقاب" جمع ميان در حضور براي كه درمييابد
".دارند نياز نقاب به هم سگها حتي"
اين" زيرا ;شود ديگران شبيه و بزند نقاب نميتواند او
.نيستم.است خودنمايي باشم ، آنها مثل ميخواستم كه حرف
".را معيارشان نه و دارم را آنها نيروي نه
در نويسنده جستوجوهاي و گردشها تمام تمثيلها ، تمام
نيكوكاران ، نقاشي ، موسيقي ، دنياي در و روزمره زندگي
پدر مرگ و مسيح زخم داغ ، ميخوارهها و قلدرها راهبهها ،
كه است شاعر سرگشتگي از نمادي كنج ، سه پنجرههاي و هتل و
از كمتر اوست ، مال بيشتر كه را چه هر كه" ميكند اعتراف
سكوت و شي از تهي شب" ستايش از و (ص163) ".ميشناسد همه
خطر ، ) ناامني و خطر جذابيت توصيف تا "سقف تا انباشته
عالم در وجود حضور احساس تا (.است شده امنيت از امنتر
به شوق و شور با".ميرود پيش خدا با گفتوگو و خلسه
وجود بر هستي ، دلايلي واقعا تو پس خدايا ، كه رسيد فكرم
دنبال به هم هرگز و بردهام ياد از را همه من.هست تو
نهفته عظيمي مسئوليت تو ، به يقين در زيرا.نبودهام دليل
(ص 201) ".است
گسترش و معنوي امري بلكه نيست مذهبيها خداي او خداي
كه است كسي خداي صوفيهاست ، خداي است ، عالم در يافته
به و گذشته "طريقت" از و گذاشته سر پشت را "شريعت"
صوفي اشعارش و نثر كه نيست بيدليل.است رسيده "حقيقت"
اينلحاظ ، ازميكشاند رخ به را تصوف خصلت و است گونه
را اسپانيايي متفكر موتو اونا "زندگي سوگناك سرشت" كتاب
.نيست آن دشواري به اما ميآورد ، خاطر به
رشته در انديشه وحدت حفظ و مضمون يك روي شاعر تمركز عدم
"پاريس ملال و بدي گلهاي" كتاب ياد به را ما گفتار ، متفرق
دفتر مضامين اما مياندازد ، فرانسوي شاعر بودلر شارل
و پيوند انسجام ، از صاحبنظران اكثر اعتقاد به مالده ،
گفتار تفرق و سكته از عاري و برخوردارند بيشتري ژرفاي
.ميباشند بدي گلهاي
اما نميرسد ، پنجاه و دويست به مالده دفتر صفحات جمع
به تردستي رابا كلام رشته او.است زياد آن فلسفي مضامين
وصال به كه ميكند ستايش را عشقي اما.ميكند ختم عشق
پژمرده رسيد مقصود به عشق وقتي او نظر از زيرا نرسد ،
اشتياقش در همه اين آنچه كه مييابد در عاشق و ميشود
.است نبوده راستينش هدف ميسوخت ،
از آلودي تب آميزه آخر ، صفحه شانزده -پانزده در ريلكه
ميكند بيان كوتاه جملههاي در را خدا به عشق و عادي عشق
معناي به بودن معشوق":ميبرد پيش را آنها تفسير بدون و
سوختي با است پراكندن نور شدن ، عاشق.است سوختن ذره ذره
".دوام بودن عاشق و فناست بودن معشوق.ناپذير پايان
(ص235)
مولوي ياد به را ايرانيها ما عرفاني ، انديشه اين
مقوله همين به را اشعارش از زيادي بخش كه مياندازد
.است داده اختصاص
پيچيده ، و فلسفي مضامين بيان رغم به مالده دفترهاي نثر
ترجمه براي كه ميفهمد زبان فارسي خواننده و است دلنشين
مترجم كه بوده نياز زيادي بسيار وسواس و دقت زحمت ، به آن
.نداشتهاند دريغ خواننده از را همه اين ويراستار ، و
نياز بي الله فتح
|