انتظار عطر
.ميقاتم در ابراهيم هيات در كه منتظر انسان منم ، اينك...
رنگ كه هرآنچه به معترض و خويش سرنوشت و سرشت به آگاهم
جامعهاي كنم تمرين تا منتظر و آمادهام.نگرفته را او
كنم هجي تا نبسته ، زندگي بر زنگاري ريا ، آن در كه را
راه زنم آب و..را زيبايي و عشق و كمال و حقيقت و آگاهي
...ميرسد نگار كه هين را
بازيچه كه آنگاه نكشم ، نفس انتظارت در ميتوانم چگونه
كه غيرخويش و غيرتو قدرتهاي بازيچه خويشم ، ضعفهاي
!ميقاتم نماز سپيد جامه دركنند زمينگيرم ميخواهند
خدا ، نيست ، غايب اينجا در هيچكس منتظر ، و جمعند همه
جامعه ;چه..عشق و آزادي و مردم محمد ، ابراهيم ،
ميشود رهزناني اسير ميميرد ، خويش خلوت در بيانتظار ،
.بستهاند را راه كه
شيفتهتر ، قدم هر عشق ، و انديشه و سكوت در آمدنت ، عطر در
.چشم تن همه و بيتابتر لحظه هر و هراسانتر نفس هر
درهم غربت طولاني انتظار در كه را احساسم نازك شانههاي
به ميسپارم ، وحي رنگ به باريده باراني آبشار به فشرده ،
خلقت روز اولين رنگ همه.خيال نازكي به و الهام صميميت
انسان تو ، اسماعيل من و زلال و روشن ساده ، .ميگيرم را
پول و قدرت و تزوير هجمه لابهلاي در كه منتظر و مسئول
مردمم زندگي گوهرهاي بهترين داشته ، تو سوي به رو همواره
غربت و تبعيد دورماندگي ، احساس همه آن و ميكنم هديه را
...ميكنم لبريز و سيراب تو خودآگاهي آبشار در را زندان و
انتظار عطش به جمع در گمشده خلق ، پهلوي به پهلو تو و
...ميدهي پاسخ دور هزارههاي
.زنيم هم بر چشم آمدنت تا مباد
|