شاليزاران شاد شيون
گيلان برجسته شاعر "فومني شيون"زندگي و شعر بررسي
از يكي "فومني شيون" به مشهور سيدفخرينژاد ميراحمد
هر ;است شده شناخته كمتر كه بود ما زمان نيرومند شاعران
با و نشنيده را او نام كه نيست كسي گيلان ، خطه در چند
.نباشد آشنا او محلي اشعار
گشودو دنيا به ديده فومن شهرستان در سال 1325 در شيون
اثر در بيماري دوره يك از پس سال 1377 ماه شهريور در
ميرزا جوار در و گفت وداع را زندگي كليوي نارسايي
.شد سپرده خاك به رشت در كوچكخان
دوره و گذراند رشت شهر در را ابتدايي تحصيلات وي
پايان به كرمانشاه در سال 1345 در ديپلم تا را دبيرستان
سال در زنجان ، درطارم دانش سپاه دوره طي از پس و برد
و درآمد مازندران استان پرورش و آموزش استخدام به 1347
پرورش و آموزش به سال 1351 از و پرداخت تدريس به ساري در
.شد بازنشسته نيز سال 1376 در و شد منتقل گيلان استان
محلي شاعران اصولا.است دوچهره و زبانه دو شاعري شيون ،
;محض بومي شاعران يكي:كرد تقسيم ميتوان دسته سه به را
عظيمي قدرتنمايي حتي و سروده شعر بومي گويش به تنها كه
وسيعي جايگاه كشور يك ملي ادبيات تاريخ در اما ;كردهاند
لحاظ از كه كشوري در.استثنايي طور به مگر نيافتهاند
زبان بخش ، هر و ميشود تقسيم مجزا بخش چندين به زباني
محدود بستهاي حوزه در شاعراني چنين دارد ، را خود ويژه
نامور و ميگذارند تاثير قلمرو همان در تنها ميشوندو
چنانچه ;دارند ويژهاي دشواري شاعران دسته اين.ميگردند
ملي زبان وارد و ارتقادهند ملي سطح تا را خود نتوانند
خواهند محروم ملي ادبي تاريخ جنبههاي بسياري از شوند ،
.هستند زبانه تك شاعران اينان.ماند
بريدهاند خود بومي زبان از كه هستند شاعراني ديگر دسته
اينان.نبودهاند فعال يا و شعرينسروده سطح اين در و
را خود تا دارند بيشتري شانس شوند ، بزرگي شاعر اگر
ديگر اما بخشند ، حضور ادبي ملي تاريخ در عنوان يك درقالب
مثل و گرفته قرار ملي زبان تحتالشعاع آنان محلي جنبه
عوام و مردم ميان در نتوانند شايد ديگر شاعران بسياري
و تحصيلكردگان ميان در نهايت در و كنند رسوخ خويش بوم
كه اين كم دستشد خواهند شناخته بومي محدود روشنفكران
در آنها كاربرد و بومي زبان امكانات و تواناييها از
.ماند خواهند محروم ملي زبان
خود با را بسياري بخت كه هستند دوزبانه شاعران سوم ، گروه
خود منطقه مردم و عوام در هم كه چرا ;كرد خواهند همراه
.مييابند ويژهاي جايگاه ملي گستره در هم و ميكنند رسوخ
آن از اغلب تكزبانه بومي شاعران كه است روندي اين
را"شهريار" بتوان شايد دوزبانه ، شاعران ميان درمحرومند
سوم گروه اين از فومني شيون.آورد شمار به موفقترينشان
.است
و است درنورديده را سرتاسرگيلان شيون گيلكي اشعار
كنار در را او نام كه نيست گيلكي هيچ گفتم ، چنانكه
.بيشتر شايد و نشناسد ، "افراشته"نام
روايت ، شيوه:است نهفته امر سه در شيون محلي شعر قدرت
.پرداخته زبان طنز ،
گيله"نام به كاست نوار شش در وي گيلكي آثار مجموعه
روايي ، اشعار شامل كه شده منتشر (گيلان پژواك) "اوخان
بر علاوه.است محلي دوبيتيهاي و منظومهها غزليات ،
وسيله به كه ساخته نيز متعدد ترانههايي اينها ،
وي فارسي اشعار.است شده خوانده گيلان نامور خوانندگان
يك"،"برگ پيشپاي" نامهاي به مجموعه چهار در تاكنون نيز
به "بهار در رودخانه" و "تو براي تو از" ،"پرواز آسمان
منتشر فومني حامد اش فرهيخته فرزند همت
.دارد چاپ زير نيز ديگري مجموعههاي و شده
محلي فولكلوريك حكايتهاي از خود گيلكي اشعار در شيون
و ساده بسيار او گيلكي شعر زبان.است برده بسيار سود
كنايات و اصطلاحات مديون همه اين و است فهم عامه و روان
محيط تاثير و محلي باورهاي و افسانهها و بومي آشناي
.است سامان آن مردم معيشتي اوضاع تصوير نيز و گيلان زيباي
او شعر در را خود خطه اين عادي مردم كه است چنين
بدين.ميكنند نزديكي و پيوند احساس شعرش با و مييابند
رئاليست كاملا شاعر يك گيلكي ادبيات در او كه است ترتيب
ميكوشد واقعيت ، از خاصي درك با كه چرا ميشود ، شناخته
حقا او اشعار دسته اين در.كند ارائه آن از تصويري
چرا ;ندارند جايي شاعرانه شبه و روشنفكرانه فوق تخيلات
و كشاورز ساده مردم همين را او مخاطبان اصولا كه
را او امر همين.ميدهند تشكيل روستايي و كارگر و ماهيگير
او از و كرده نزديك او به را مردم و عوام مردم به
ممكن گرچه ;است ساخته پديدار اجتماعي و مردمي وجههاي
.بگيرند خرده او بر را اين او ، سامانهاي هم از برخي است
محمدعلي بر برخي نيز پيشترها كه است خردههايي اينها
و چيزي مردم آيا بالاخره اماميكردهاند وارد افراشته
باشند؟ داشته را خودشان شاعر ندارند حق آيا نيستند؟ كسي
قدرت معيار مردم ، پذيرش و استقبال كه پذيرفت بايد البته
روانشناسانه و جامعهشناسانه علت بلكه نيست ، هنري ضعف و
صورت هر به اما ;پرداخت بدان ديگري جاي در بايد و دارد
در بايد را ضعفهنري و قدرت.است عمومي ذوق نشاندهنده
به بايد را غيرذوقي معيارهاي و جست آثار نقادانه مطالعه
ساختار ازجمله روايت ، تكنيكهاي در قدرت مثلا ;بست كار
غافلگيري ، زبان ، در و توصيف در شخصيتها روايت ، پردازش
اين از من...و تصاوير واژگان ، سبك ، زبان ، گرهپردازي ،
غافلگيري پردازشها ، در را او اغراق ، شعر بدون جهات ،
نيرومند بسيار روايت ، ساختار و زبان و توصيفات ، روايت ،
طور به او محلي شعر به بود قرار چنانچه و يافتهام
روشن و تحليل و تجزيه را موارد اين بپردازم ، اختصاصي
تا مينهم كناري به عجالتا را مورد اين اما.ميساختم
.كنم طرح را شيون ديگر چهره
شيطنتي اما ;جدي -طنزگو:دوچهره است شاعري شيون كه گفتم
او نيز جدي اشعار در حتي هميشه كه است نهفته او بيان در
محلي شعر در شد ، گفته پيشتر چنانچه.ميدهد نشان شاد را
صورت به چه و مستقيم صورت به چه ;است غالب طنز او
طنز شلاق زير را "مورد" مستقيما گاهي يعني ;غيرمستقيم
ودر ميگذارد "مورد" جاي به را خود گاهي و ميگيرد
در نيز ديگري مهم نكته اما.ميدهد قرار تاز و تاخت معرض
در حتي فومني شيون كه اين آن و دارد وجود اينجا
وارد زبان در را طنز نيز غمنامهاي و تراژيك روايتهاي
طرف از و كند تعديل طرفي از را فاجعه سنگيني تا ميكند
نيز شكسپير كه است تكنيكي اينبيفزايد آن تاثير بر ديگر
در شيون.است برده كار به خود تراژديهاي از بسياري در
و ميدهد دخالت رانيز خود خود ، روايي شعرهاي جريان
پرسوناژهاي زبان از گاهي و مستقيما گاهي را احساسش
،"دمرده گيشه"منظومهغمنامه مثلا.ميدارد بيان روايت
و رسوم و آداب آن در كه است روستايي و عاشقانه داستاني
از پس درپايان ، و ميشود تصوير گيلان روستاهاي سنتهاي
داماد خانه سوي به اسب بر سوار را عروس كه هنگامي عروسي ،
شكسته و قديمي و كهنه پل روي از عبور محض به ميبرند ،
داخل به عروس و ميخورد سكندري اسب آن ، از قسمتي شدن
و ميبرد دريا به خود با را او آب و ميافتد رودخانه
.ميگردد ديوانه پس آن از نيز دامادنميشود پيدا هرگز
متوجه گناهي كه اين بدون -ميخورد سكندري اسب كه زماني
همچنين و حاضران احساس و ذهنيت كه "پدرسگ" كلمه -باشد او
همنشين اسب كنار در و ميشود وارد ميدارد ، بيان را شاعر
;نيست اسب به واقعي ناسزاي يك اينجا در عبارت اين.ميشود
و خشم بيانگر كلام ، اين گويي ;ندارد گناهي اسب كه چرا
جلوه اسب سكندري در كه است سرنوشت شوم تقدير از نفرت
.ميرساند نهايت به را انسان محكوميت و بيچارگي و كرده
را روستايي انسان اليناسيون روايت...و محلي غذاهاي
قدرتمداري و استبدادي فاسد روابط نظام در كه ميبينيم
نميتواند خود نيز را خود هويت و نام بوروكراتيك ،
ماموران كه ميگردد باز دوراني اوايل به ماجرابرگزيند
گيلان در روستايي به روستاييان شناسنامه صدور براي دولت
صف خود خانوادگي نام و نام ثبت و تعيين براي مردم.رفتند
ساده كشاورز يك اينكه تا ميشدند وارد يكييكي و بسته
ميشود وارد شهري آداب رعايت بدون و گلآلود لباس با لوح
شناسنامه ، در لجبازي ، روي از را او نام هم ماموران و
به ميرود ، خانه به خوشحالي با او.ميكنند ثبت "گاب"
!است رسانده ثبت به را خود فروغ ، قول به اينكه گمان
براي نام اين كه ميكند آگاه را او و ميكشد فرياد همسرش
براي سوروساتي هرحال به.است شده نهاده تو بر دوشيدن
او نام رشوه ، دادن با تا مياندازند راه به دولت ماموران
در دولتي ماموران سوروسات ، اين طي از پس.كنند عوض را
او نام بار اين اما ميدهند تغيير را او نام مستي ، حالت
خانه به خوشحالي با او هم باز.ميگذارند "گوساله" را
داده ، تغيير را خود نام و شده موفق كه اين از ميآيدو
همسرش به را جديدش نام كه اين محض به.است شادمان
برميآيد نهادش از آه و ميكشد فرياد همسرش باز ميگويد ،
گاو گوسالهبعدا كه نميداني تو آيا !بدبخت بيچاره:كه
؟!ميشود
نيرومندي بسيار طنز هويداست ، چنانكه منظومه اين پايان
آن اجتماعي تحولات سير در دايرهاي روندي تصويرگر و دارد
"سبز وهم" در فرخزاد فروغ كه دقيق معناي بدين ;است دوران
:ميگويد
كن نگاه"
نرفتي پيش هيچگاه تو
"رفتي فرو تو
انسانهاي همواره بوروكراسي ، بر مبتني قدرتمداري پيچاپيچ
زندگي در تحولي و تغيير هيچ تا ميدارد نگه گاو را طبيعي
موقتي هم آن كه قشر ، و ظاهر در تنها مگر ننمايد رخ اينان
خواهد گاو بازهم گوساله و مينماياند چهره بالاخره و است
همان همواره نتيجه ، در ;بداند خودش كه اين بدون شد ،
بر هرگز و داشت خواهد را دلهرهها و گرفتاريها و رنجها
را اين قدرت ، مستان كه چرا ;ديد نخواهد پاياني رنجهايش
.ميخواهند
دست اين از گيلكي زبان در فومني شيون روايي طنزهاي اكثر
كه طبيعي ، انساندارد نظر او سرنوشت و انسان به و است
خودش بين و است خودش و ميكند زندگي روستا و طبيعت دل در
"گوساله" يا "گاو" راحتي به نميبيند ، فاصلهاي طبيعت و
توهيني خودش براي را طبيعت آن و بپذيرد ميتواند را بودن
و بوروكراسي قدرت نمايندگان اما نياورد ، شمار به
خود هم طبيعت ، از گرفتن فاصله با شهرنشين ، بورژوازي
و استثمار باعث هم و دادهاند كف از را خود انسانيت
"گوساله" يا "گاو"ميشوند انسان قالب در طبيعت نابودي
.است روند اين نماد انسان ، بودن
كنايه ، :از عبارتند روايت ، در او طنز ابزارهاي
و تشبيه توصيف ، شخصيتسازي ، عاميانه ، ضربالمثلهاي
.محاورهگرايي و حاضرجوابي و نكتهگيري مناظره ، مقايسه ،
دو به كه ميبينيم فارسي شعرهاي در بيشتر را او جدي چهره
داراي هم نو شعر در وي.است سروده نو و كلاسيك شيوه
سپيد شعر به اما سپيد ، سبك به هم و است نيمايي اشعار
.ميدهد نشان بيشتري گرايش
را صائب تمثيلي مضمونپردازي و تخيل شيوه شيون ، غزلهاي
:است عميق بسيار و ميآورد خاطر به
خاك اهل چشم به نميآيد هرگز ما اشك
ناديدنيست ماهيان پسند دريا گريه
(برگ پاي پيش:مجموعه از) ديگر كنار در
و تمثيل كه دارد وجود دست اين از بسياري نمونههاي
خود در زيبايي پارادوكسهاي و مضمونيابي و تركيبسازي
.نشستهاند بومي عناصر كنار در اينها همه البته و دارد
حضور آب و جنگل و گيلان همواره نيز او فارسي شعرهاي در
تركيبات و اصطلاحات با چه و بومي عناصر با چه دارند ،
ديده واقع به...و تاوه پا چموش شده ، تن خرسخواري ،
آنها با و ميكند دستكاري راحتي به را كلمات كه ميشود
محل گلمژده ، گستراك ، گمستارگي ، .ميسازد تخيلي فضاي
تنها اينها...و درگاه دامانه آواز ، پل ترديد ، نشناس
نشان زبان بر را او ويژه تسلط كه است خروار از مشتي
استفاده مورد چيرگي و سادگي به او كه زباني ;ميدهد
در.كند دچارش مصنوعي تعقيد به اينكه بدون ميدهد ، قرارش
بجا و زيبا و طبيعي بسيار قافيهها حتي او غزلهاي
اگر رديف و قافيه و وزن":ميگويد او خود.مينمايند
كار به را خاركني كه است كمبهايي پوشال آيد انديشيده
"...نميرود
(ص 16 بهار ، در رودخانه)
رايج واژههاي لطيفترين گزينش به مربوط او زباني تشخص
.ميكند پرهيز خشن و خشك واژههاي از ناخودآگاه و است
وي.است بوده ملايم و نرم همينطور نيز او خود روحيه
به ;است نشانده هم كنار در زيبايي و تخيل با را بلاغت
دارد را شمال هواي او مجموعههاي و اشعار سراسر كه ويژه
.كرد مشاهده وضوح به او شعر در ميتوان را گيلان فضاي و
از يكي است ، او سبكي عناصر از كه بومگرايي گونه اين
خويش ، محيط با را شاعر كه است نيمايي نوگرايي محصولات
اين بومينوگرا ، شاعران غالب.ميدهد پيوند ناخوش يا خوش
مانند ;بردهاند ارث به نيما از خوبي به را ويژگي
...و قيصري جليل آتشي ، منوچهر
:ميخوانيم هم با را وي فارسي غزلهاي از يكي
...بهارت تقويم به
گردد پيات در دريا شبنموار كه اي -كجايي
گردد تاكيات گريان ، چشمان اين آخر -كجايي
من نگاه...جستن و تو -پنداري آيينهست در
گردد پيدرپيات آيينه بيشمار ميان
توست صداي در كوهي گلهاي آبي حضور
گردد هيهيات و هاي هاي در نيشبان ناي به
جوبار از يكپاره خود دست در ميكنم پياله
گردد ويات همراه قطره در عطش -ميبينم چه
توست چشم انگور از تاكستاني خورشيد ، خم
گردد ميات پر خوشههاي در من همنام كسي
خاكم مردابي من و دريايي هفت هواي
گردد نيات نفسهاي در دم خيزران نسيم
است عشق برفي ردپاي بهارت ، تقويم به
گردد ديات و اسفند به "شيون" تو زمستانزاد
گاهي اما پركاربرد ، و است نرم و سبك اغلب او شعر وزنهاي
;دارد نيز موفقي آزمايشهاي كاربرد كم وزنهاي در نيز
:مانند
سوزمانگر آن در نفس يك ميدمي لاله آتش در چون
مانگر درددودمانسوز ببين ما افروز كينه داغ
و دريا و جنگل شاعر گيلان ، شاعر شيون ، حال ، هر در
را خواننده خود ، نرم وزنهاي و كلام و زبان با شاليزار ،
خواننده به را عاطفه تا ميدهد سوق تصوير ادراك سوي به
موارد بسياري در و ندارد تعقيدي هيچ كلامش.سازد منتقل
.ميكند ميل محاوره به توان با
:اوست نيمايي كوتاه قطعههاي از يكي اين
نكردهايم عاشقي
گاو چشم به من
سبزهام
گاو
من درنگاه
!كباب
ابومحبوب احمد دكتر
|