بچههاي براي
گذشته از قصههايي ;افسانه
آينده
رسيد خواهد اصالت به هم موج اين
شعر
بچههاي براي
گذشته از قصههايي ;افسانه
آينده
و دارد انكارناپذير واقعيتي در ريشه افسانهاي هر:اشاره
كه است معيني مكان و زمان در خاص ماجرايي از گرفته نشات
كه چيزي آن به راويان مكرر پرداختهاي با و زمان طول در
.است شده منتهي ميشود ناميده افسانه
دراز و دور آرزوهاي و شاديها و غمها ديگر ، سوي از
روزي از خسته كه مييافت تجلي داستانهايي در ما نياكان
و ميكردند نقل خود فرزندان براي آنرا شباهنگام و پرتلاش
ما نياكان آمال و خواستها نيازها ، با نوعي به آنها همه
و شر نماد افسانهها ، پليد و سياه ديو.داشت ارتباط
مهربان ، سپيد فرشته يا دريايي زيباي پري و زورمدار حاكمان
.بودند نيكي و خوبيها نماد
حكومتهاي عليه قيام و برخاستن توان اگر ما نياكان
و نارضايتي نداشتند را خويش دوران جبار حاكمان و زورمدار
تا ميكردند نقل كودكان براي خيالي صورتي به را خود كينه
از را آينده و پيروزي به اميد نبايد كه حس اين القاي با
اين روزي تا نگهداشته زنده همواره را آن داد ، دست
به ميشود نقل افسانه قالب در كه اجتماعي واقعيات
.برسد نتيجه به و شده تبديل عملي و ملموس واقعيتي
گذشته در داده روي واقعيتي بيان افسانهها ، بنابراين
آرمانگراي ذهنيت به دستيابي براي نيازي يا و بودند
و بدي و شر بدون جهاني به نيل براي ما نياكان و راويان
اقوام و ملل فرهنگ بسترساز همواره كه خوبي و نيكي پراز
تلاش در خزاعيپژوهشگر حميدرضا.بودهاند جهان گوناگون
با همراه هنوز كه افسانههايي داشتن نگه زنده براي
فراموشي به هميشه براي و خاك دل در كهنسال ، افسانهگوهاي
روايت به گوش و زده بالا را همت آستين نشدهاند ، سپرده
شنيدن سالها از پس و است سپرده بزرگ خراسان افسانههاي
نيز آنها راويان از برخي كه افسانههايي از جلد تاكنون 5
چاپ دست به درگذشتهاند افسانهگو كهنسالان ديگر همچون
.ميخوانيم را گفتوگو اين هم بااست سپرده
را هدفي چه افسانهها كارگردآوري در و چيست افسانه *
ميكنيد؟ دنبال
تاريخ افسانه":ميگويد افسانه تعريف در ميرچاالياده
زمان در كه حادثهاي به افسانهها.ميكند روايت را مقدس
ديگر عبارت به.ميشوند مربوط است افتاده اتفاق نخستين
با طبيعي مافوق موجودات چگونه كه ميكند مشخص افسانه
كل يا واقعيت اين.ميآورند وجود به را واقعيت خود اعمال
نمونهاي يا جزيره ، يك مثل خاص محدودهاي يا است ، جهان
.نهاد يك يا انسان رفتار از ويژهاي نوع يا گياه ، از
چگونگي افسانه.است آفرينش علت هميشه افسانه بنابراين
بزرگترين و ميكند روايت را آن بودن آغاز و چيزي ايجاد
و مراسم تمام براي سرمشقهايي ارائه آن كاركرد
هنر ، آموزش ، كار ، ازدواج ، مثل.است انسان مهم فعاليتهاي
"...خرد ،
همه با تا كرد مصمم مرا كه اهدافي و دلمشغوليها مجموعه
جستوجوي در و كنم آغاز را افسانهها گردآوري كار وجود
و بگردم را ديار به ديار و شهر به شهر روستا ، افسانهگوي
عبارتند بخرم دل و جان به را سختيها همه و خستگيها همه
:از
خصوص به جمعي ، ارتباط وسايل جانبه همه توسعه (الف
.آوردهاند پديد خاص شرايطي كه اخير سالهاي در تلويزيون
روستائيان و شهريان فراغت اوقات لحظات تمامي وسايل اين
و فولكلور با تنگاتنگ رابطه بيآنكه كردهاند ، پر را ما
سه دو طي در امر اين تداوم.كنند برقرار عامه باورهاي
كه كنند باور جديد نسلهاي تا است شده باعث اخير دهه
چشم به آن به و ندارند فرهنگي بزرگ ميراث اين به نيازي
به رغبتي هيچ بنابراين.كنند نگاه دروغپردازي و خرافه
نشان خود از بعدي نسلهاي به آن انتقال و يادگيري
.ميايستند آن برابر در ديواري صورت به گاه و نميدهند
ميان ارتباطي پلهاي كه است آمده پديد برزخي ميان اين در
.است ويراني و شدن قطع حال در جديد نسلهاي و كهن نسلهاي
با و دارند قرار كهنسالي سنين در بيشتر گوها افسانه
كه فرهنگي ميراث اين از بزرگي بخش آنها از كدام هر رفتن
هر از و شده منتقل ديگر سينهاي به سينهاي از قرنها
.ميشود سپرده خاك به بوده امان در گزندي و آسيب
اين به تا افسانههاست ضبط و ثبت هدف اولين بنابراين
نسلهاي به را آن آيد ، پديد آن در خللي بيآنكه طريق
.برسانيم ميشوند متولد فرداها در كه كودكاني و آينده
بتواند شايد موجود وضع در افسانهها كردن منتشر و چاپ (ب
.آورد فراهم افسانه با را جديد نسلهاي آشتي موجبات
بدانند آينده نسلهاي كه مكتوب منابعي ماندن برجاي (ج
اوقات گذران براي نزديك و دور گذشتهاي در اجدادشان
داشت توجه بايد.داشتهاند اختيار در را منابعي چه فراغت
از متعددي كاركردهاي داراي سرگرمي بر علاوه منابع اين كه
نسل به نسلي از فرهنگي آوردهاي دست انتقال و آموزش جمله
.ميباشند نيز ديگر
بتوانند آن پرتو در محققين تا منابعي آوردن فراهم (د
را گذشتگان فرهنگ و تاريخ در مفقوده حلقههاي از بسياري
.كنند بازيابي
آن به اتكا با هنرمندان تا منابعي آوردن فراهم (_ه
سرزمين اين فرهنگ در ريشه كه آورند پديد آثاري بتوانند
از هنري زمينههاي همه ميتواند آثار اين.باشد داشته
.دهد پوشش را...و نقاشي شعر ، داستان ، تئاتر ، سينما ، قبيل
و فراموشي حال در كه واژهها از بسياري ضبط و ثبت (و
فرهنگهاي.است محلي لهجههاي واژگان دايره از شدن خارج
گرفته شكل مكتوب ادبيات به اتكا با بيشتر نيز شده تدوين
.شدهاند نزديك مردم عامه و بازار و كوچه فرهنگ به كمتر و
غالب گويش برابر در محلي گويشهاي امروزين شرايط در
و شهرها از بسياري در و باختهاند رنگ (تهراني گويش)
آشنا خود محلي گويش با كمتر نوجوانان و كودكان روستاها ،
آن به نسبت تحقير با يا و بوده بيگانه آن با حتي و بوده
.ميكنند برخورد
افسانهها گردآوري به مصمم را شما كه اوليهاي جرقه *
افتاد؟ اتفاق چگونه و كي كرد ،
بايد شدم ، افسانهها بسته دل زماني چه و كي از راستي به
وقتهايي همان به.بازگردم كودكي زمان به دور سالهاي به
در خيره ساعتها و ساعتها و مينشستم زانو يك به كه
نفر هزاران انگارميبافتند خيال جادوي كه بودم لبهايي
امتداد تاريخ دل تا كه تويي هزار.بودند نشسته نگاهم در
:نوشتهام خراساني افسانههاي اول جلد مقدمه در.داشت
كه بود مردي.نبود هيچكس خدا از غير نبود ، ؟ يكي بود ، يكي
بود عاشق كه دلي و پرشور سر يك داشت ، قلم يك دنيا مال از
.بود نوشته خودش دل براي روزي و
:بنويسم ميخواهد دلم
ابر
كنم گريه آب حوض در و
بسازم شانهاي آفتاب با
را انار درختهاي همه كاكل و
بزنم شانه
:بنويسم ميخواهد دلم
آيينه
خودم چشمهاي روي و
را پرندهاي آبي پرواز
كنم نقاشي
:بنويسم ميخواهد دلم
مهتاب
ميخواند شب در كه پرندهاي صداي با و
ببرم فرو آب حوض در را صورتم
شوم بيدار بزرگ مادر كودكي در و
:بنويسم ميخواهد دلم
آفتاب
باشد بزرگ آنقدر دستهايم و
بگيرم آغوش در را عالم همه كه
بفشارم سينه به و
:بنويسم ميخواهد دلم
ابر
.كنم گريه آب حوض در و
رويا روي رويا و ميفهميد را خيال.ميشناخت را عشق او و
به نوشت داستاني بار يك.بود خوش روياها به دلشميبافت
.بود او خيالهاي و روياها قصه جان جان"جان جان" نام
هر و ميآمدند خاطره توهاي هزار اعماق از كه روياهايي
درآفتاب و داشتند دست به سپيد گلي دسته كدام
.ميرقصيدند
ميكرد ، فكر جان جان به و بود نشسته خودش با وقتي روز يك
و ميآيد دلش كجاي از نميدانست كه صدايي.شنيد صدايي
:پرسيد او از صدا
ميشود؟ چه ما جمعي روياهاي پس
نميدانم:گفت.بود شده غافلگير كه عاشق
بيا:گفت صدا و
به.برد دوري زمانهاي به را او و گرفت را عاشق دست صدا و
گوش و ميكشيد دراز شب تاريكي در عاشق كه وقتهايي همان
.ميسپرد مادر افسانههاي به
كه ديد را خودش عاشق و بود روشن رنگهاي از پر كه دنيايي
مادر صداي كه اين تا ميغلتد ، و ميغلتد رنگها درون در
.بلعيد را آن سكوت و شد بريده بريده.گرفت خواب بوي و رنگ
بيدار هنوز او و ميخوابيد مادر.جورهابود همين هميشه
:ميزد صدايش خوابها اعماق از كه صدايي و تاريكي با.بود
گلم بچه بچهام ، -
تالار ابتداي به.آمد بالا و خورد پيچ پلهها چين خشت
در.رنگ آبي دري و بود پله دو راست سمت در و بود رسيده
.ميگرفت خاطرهها از را خود رنگ انگار و بود آبي هميشه
را آبي رنگ كه همين بگذاري ، در بر دست تا نبود لازم
باغي و روشن پنجرهاي به رو بود ، شده باز در ميديدي ،
.سبز
بر بود ، نشسته زني هميشهبود مهتاب آفتاب بود ، روشن
آفتاب بود ، روشن سايه زن.ميكشيد قليان و سبزه از فرشي
باري:ميگفت كه صدايي و نبود هم و بود همبود مهتاب
.نبود هيچكس خدا از غير جلا و جل بود ، مختاري بود ،
نمنم شكل به آسمان ، آبي شكل به بودند ، نور شكل به كلمات
و غوطهميخوردي آبي رنگ از دريايي ميان تو ، بارانو
دامن با ميآمديد و بود او دست در كه را دستت ميديدي ،
تا ميآمديد.آبي رنگ دريا دريا با ميآمديد.گل دامن
و ميشود خم كه ميبيني هم هنوز و ميديدي.بيداري مرز
.ميبوسد را پيشانيات
.گلم بچه بچهام ، -
با ترا و ميگرفتند تو از را گلها عالم ، دو ميان مرز در
هميشه من.بخوان را نامم.ميدادند عبور خالي دستهاي
آبي پنجره ، آبي چقدر تو و نشستهام بيدار پنجره آبي ميان
كه ميگويم را روزي آن هست؟ يادتداشتي دوست را او و آب
گذشتههاي از.ميزد حرف خودش بزرگ مادر از بزرگ عموي
ميان در كه ديدي را جان ماه تو و جان ماه از.دور
.ميزند لبخند تو روي به و است شده بيدار عمو خاطرههاي
.گلم بچه بچهام ، -
همه جان ، ماه دست در دست كه سالهاست و سالها عاشق ، اينك
افسانهگويي هر صحبت پاي.است گذاشته پا زير را خراسان
كه بوده جان ماه اين.است ديده را جان ماه است ، نشسته كه
.است گفته افسانه او براي
.بودهاند روشن روزي كه چراغهايي ديده ، بسيار عاشق
است ديده بسيار عاشق.ماندهاند بينور كه روشني چراغهاي
فرو افسانه فراق در كه اشكهايي ديد ، خواهد بسيار و
چشمهاي با كه است بوده جان ماه اين هربار و ريختهاند
.است گريسته شده فراموش افسانههاي براي افسانه ،
را بسته درهاي همه كه خوردهاند قسم عاشق و جان ماه
.كنند دراز افسانه راويان همه سوي به ياري دست و بكوبند
همه كه مجموعهاي.آيد فراهم بزرگ مجموعهاي بايد
افسانههاي.دهد جاي خود دل در را خراسان افسانههاي
از سينه به سينه كه ساله هزار چند ميراث اين خراسان
روز امروزه اما يافته ، تداوم امروز به تا تاريخ اعماق
.گردد همسفر فراموشي با تا ميرود
آينده ، نسلهاي بايد.زد بالا را همت آستينهاي بايد
مهر از پر دستهاي ميشوند ، متولد فرداها در كه كودكاني
و شود مي كشيده سرشان بر نوازش با كه ببينند را جان ماه
بود ، باري:ميگويد كه بشنوند را محبتش از پر صداي
.نبود هيچكس خدا از غير جلا و جل بود ، مختاري
دارد؟ وجود يا داشته وجود راه برسر مشكلاتي يا مشكل آيا *
دارد وجود فراوان كه چيزي فرهنگي كار دادن انجام براي -
آشنايان و دوستان كمك با مشكلات اين از بسياري.است مشكل
همواره و دارد وجود كه مشكلي بزرگترين اما.است شده حل
پايان تا نتوانم كه است احتمال اين ميكشد ، رخ به را خود
اين با كردهام راهاندازي را انتشارات.كنم مقاومت راه
اين.باشد عامه باورهاي و افسانه خدمت در فقط كه هدف
اين با آيا.دارد محدودي سرمايههاي و امكانات انتشارات
جلد حداقل 50 چاپ كه راه پايان تا ميتوان محدود امكانات
كرد؟ مقاومت است خراسان براي افسانه
بفرماييد؟ داريد ، سخني اگر پايان در *
شيرين هم شايد تلخ خاطرهاي با را پاياني سخن ميخواهم -
زندگيام بر ماهها و ماهها كه خاطرهاي.برسانم انتها به
نه و ميباريد نه كه سياه ابري مثل بود ، زده سايه
گچ باغشن روستاي به افسانه ضبط براي پيش سالها.ميگذشت
مهرباني زهرا نام به پيرزني خانه به مرا.بودم رفته
سياه خانهاي در كه بود تنها پيرزني.كردند راهنمايي
.ميكرد زندگي
باز را نخ كلاوههاي پيرزن خانه تاريك نيمه فضاي در
كنار گربه.بود دستآموز گربهاي او همدم تنها و ميكرد
پيرزن صورت دائمادر نگاهش و بود زده چمباتمه پيرزن
قوس و كش را خودش ميشد ، بلند جا از گاه به گاه.بود
پيرزن سوي آن يا سو اين در و برميداشت قدمي چند ميداد ،
هم بودن انگار كه محبتي از پر حضور.ميكشيد دراز دوباره
معني هم ديگري انگار يكي ، نبود در و ميكردند معني را
.ميداد دست از را خودش
وقتي.آمدن و بود خداحافظي بعد.گفت افسانه تا چند پيرزن
از انتظار ، جنس از چيزي.بود من با غريبي حس آمدم بيرون
بيدار طولاني خوابي از كه وقتي خستگي مثل حسي تولد ، نوع
بود من با ماهها و ماهها سياه ابر اين حس ، اين و شدهاي
همه به آنرا كه است شعري آن حاصل.باريد بالاخره تا
.ميكنم تقديم مهرباني زهرا به بخصوص و گويان افسانه
/ ميآيد پنجره جانب از كه/ نور اين / است تاريك چقدر
پر چارقدي با/ زني و/ ميتازد درباد/ابلق اسب هزار انگار
صدسيني/گل باغ صد تا/ ميزنند دايره/ ميزند دايره/گل از
/ بيايند بالا آبادي كوچههاي از و/بگيرند سر بر/ را خنچه
/ شود بربام/ انار از پر دامني با/ مردي تا/ميزنند دايره
نار كه/ببيند را مرد/ خاطرهها توري پشت از/ زني و
در و/ ميچرخند درباد/ ابلق اسب هزار انگار/ ميزند
پنجره ميان به ماه/.ميكشند شيهه/ ديوار سياه روشنايي
ميكنند كلاوه هنوز/دستها و/ ميچرخد هنوز چرخ/ است آمده
/دستها رقص تا/ ميآيد مهتاب از/ پاورچين پاورچين گربه/
-/.نشستهاند پيرزن چشمهاي در كه/ كبوتر دو بيتابي تا
ديوار سياه ميانه بر/ ميبيني -/ دده جان -/ دده آي دده
ميربهرسي سيدحسين:گفتوگو
رسيد خواهد اصالت به
هم موج اين
برخوردي چه امروز شعر با" باره در آتشي منوچهر ديدگاههاي
"كرد؟ ميتوان
كردهاند وتحليل بررسي مختلفي گونههاي به را امروز شعر
بحث به ويژهاي شكل به يك ، هر جامعه ، ادبي هاي گرايش و
چه امروز شعر با" بوديم پرسيده.نشستهاند آن درباره
آيا كه بود حيث آن از پرسش اين و "كرد؟ ميتوان برخوردي
درنقطه يا كرد تاييد را آن و گذاشت صحه روند اين بر بايد
قطع و كرده قلمداد معاصر شعر در انحرافي را آن مقابل ،
دوسو ، اين ميان در كه است طبيعيداد قرار هدف را راه اين
شعر صفحه.باشد مطرح نيز ونظرياتديگري ديدگاهها
اين در شاعران ، و منتقدان از نظرخواهي ادامه در همشهري
.ميخوانيد كه است شده جويا را آتشي منوچهر ديدگاه شماره
آتشي منوچهر
دهه دو بويژه معاصر ، شعر با ما برخورد ميپرسيد وقتي
در را ديگر پرسش چند باشد؟ بايد چگونه يا چيست اخير
شايد آنها ، جواببه كه دهيد مي قرار دهنده پاسخ برابر
:باشد قضيه تلويحي حل
اخير دهه دو يا -معاصر شعر با بايد -گونه هر به -چرا -1
-معاصر شعر مگر برخورد؟ اصلاچرا باشيم؟ داشته برخورد
"برخورد" ما شعري فرهنگ با يا ما با اخير دهههاي يا
شدهايم؟ دفاع به ملزم ما كردهكه
به معاصر شعر اصولا اولا كه شد مدعي ميتوان تعبيري به
فرهنگ با برخوردي -سنتي شعر برابر در -"جديد شعر" عنوان
"وسيعي عرصههاي" و داشته ما متداولگذشته و معتاد
در مثنوي و قصيدهوغزل ديگر امروز.است شده جايگزينآن
.ندارند -گذشته كه آنچنان -را خود منزلت و قدر معاصر شعر
به امروز ، تا نيما از جديد نسلهاي رويكرد گناه آيا اما
پويايي عدم و ايستايي برعهده يا است ، مدرن شعر گردن
و اجتماعي اقتصادي ، بهتبعوضعيت -وهنري فرهنگي جامعه
اوج در يعني يكم ، و بيست قرن اول سالهاي در وقتي علمي؟
قعر به آسمان فراز از ماهوارهها كه اطلاعات ، انفجار
اصلي ركن اطلاعات ، و ميكشندوارتباطات سرك ها خانه
اين شده ، معنيش همهجانبهما عملكردهاي تعيينتكليف
تجددناگزير و كهنهخواه سنت بين مرز در هنوز ما كه است
.سرگردانيم
خصلت اين) آباد هم و ميكند خراب هم ميرود ، بهپيش جهان
خطا راه حال هر به (نه يا بيايد خوشمان ما چه است ، تجدد
(عوارضش و علمي مفاهيم و علم) بزرگ سيلاب رودرروي و است
درموارديايستادن اگر حتي ايستاد ، نميتوان روشي هر با
.هست باشد ، كه لازم
"اخير دهه" و معاصر شعر به ربطي چه حرفها اين اما -2
كه كساني كردهاند احساس دارد ، كه است اين جواب دارد؟
و شده كهنه ، حملهور شعريت هزارقلوي ساختمانهاي به شعر
كرده پرتاب ها"نشانه" بسته دواير سوي به را هايش"دارت"
يكي اين با مستقيم مهاجمه راه خوشبختانه اما.است
است ، نبوده فوتبال با برخورد مثل ما ، كشور در شورشسازنده
خود به معنا يك "عارضه" دو هر جايي ، در چند هر
دو هر در كه است اين گفت ميتوان كه چيزي تنها.ميگيرند
عملكرد و اعتدال و پويا و سازنده عقلانيت "تعقل" مورد
"خشونت" و "زبان"مرز كلمه ، يك در.است شده فراموش درست ،
.است رفته دستها از سررشته ، و مخدوششده
راه و است آمده بوجود -كهن برابر در -نو شعر اين حال ، -3
سياست كه طوري است ، كرده طي امروز تا عاقلانه را خود
گذشته.است نكرده هرگز ما واقتصادي واجتماعي سياسي وعمل
برخورد بايستهاش ، و درست منطقههاي در ما معاصر و
وبدنهاي ريشهها ما ، مدرن راستين شعر داشتهاند ، معقول
-باشد شاعر واقعا اگر -شاعري هر كه دارد ، استوار چنان
نتيجه در و)ببرد "بن" تا (نميدارد و) برنداشته تبر هرگز
به شصت ، دهه اواخر حتي تا نيما از.(سازد سرنگون را خود
-ودرگيريها چالنجها حتي) آمدهايم درست نيما ، از پيروي
(.است بوده مدارا براساس و معقول هم -وجدلها بحثها
هفتاد فقط - "ريرا" به رسيدن تا افسانه ، سرودن با نيما ،
كردند سال ، صد از بيش در ها اروپايي كه كرد كاري -سال
راه به عاشقانه سال 1301 در "افسانه" (ميگويم را شعر)
عشقي ، .كرد خودهمراه با راه بين در را عاشقان و افتاد
نااميدي فرسودگان ميان اين در البته...و توللي شهريار ،
فقط ولي ،(!شكستند شيشه و) پراندند سنگ كه بودند هم
برجي و برنداشت خراشي سرهيچكس و شكستند عينك چندشيشه
سپس و اخوان شاملو ، توللي ، بيست ، دهه در و نيامد فرود
هفت نوزاد اين و كردند دنبال را راه (سي دهه از) ديگران
جواني حتي و بلوغ به چهل دهه در را شده متولد ماهه
هم شده پيرتر اندكي نسل اين فرزندان.دادند زن و رساندند
آمدند و وآمدند گرفتند پيش زمان مقتضاي را ، به راه همين
طي راحتي و سادگي به هم سفر اين اما رسيدند ، امروز به تا
اما دور جاهاي از چيزهايي بود ، انبساط حال در جهان.نشد
اصليشان خصايل از صدر سعه كه شاعران و ميرسيد سرعت به
محيط از نسبت ، همان وبه شدند چيزهايخوب پذيراي است ،
پاس را خود كهن ادبگزيدند دوري گذشته بيتحرك و سرد
كه رنجي.پرداختند جوان شاخههاي كردن هرس به و داشتند
تاريخ وهنوز -كشيدند پنجاه دهه اوايل از واقعي شاعران
اين ماحصل مهمترين.شود شمرده كوچك نبايد -ندارد عرياني
ناچار به و خوب شعر طولاني دوره يك شكيبايي ، با توام كار
مورد گاه كه گونهاي ديگر مشقهاي سياه با درآميخته
شعري موجهاوجريانهاي مثل) ميگرفتند قرار بيمهري
انحرافها موجها اين در كه است درست(.امروز تا مستمر
اما رسيد ، عرصه به رغبتشكن كژيهاي حتي وگاه آمد پيش
معرض هرگزاز و ماست اصليميهن و بزرگ هنر شعر
نخواهد بيرون سرفكنده و خورده شكست كوچك ، ناهنجاريهاي
.آمد
اين كه است خامي نيم يا نيمپز شعرهاي منظورتان اگر -4
گزاره كسوت در فرامدرنو ناهمخوان عنوان با روزها ،
همان محصول هم اين من گمان به آمده ، ميدان به زدگيها
را خود هاي"ديش" هم اينها.است جامعه نامتوازن حركت
ميگوييد.ميگيرند بهره جهاني هنري اطلاعات از و دارند
چه كه بشود؟ چه كه بشكنيم؟ هم را ديشها اين و برخيزيم
وبه رسيد خواهد اصالت به هم موج اين دارم يقين من فايده؟
بسياريشان كه همچنان خورد ، خواهد پيوند واقعي فارسي شعر
باد باشند ، "سبكبار" هم اگر ونه بسياري و رسيدهاند
كه چيزي نيست ، شيشه و سنگ به ونيازي برد خواهد را آنها
شعر آيد ، ميدان به واقعي نقد.شود كرده بايدكار هست
خود وقت از مقداري مجربتران و كند پيدا طبيعي استمرار
انشاءالله...گذارند كار اين سر بر را
شعر
بودن روستايي ديگر بار
مجابي جواد
گستاخ بودم كرده دنبال ميگذشت كاغذ بر را چه آن
و برگشت ديگر سطري خم در
هيبتش از بشكافد ميخواست زهرهام
و نبود شب نيمه كه اگر
داشتم جايي به راه كه اگر
بود چاره تنها گريختن
ميخوردم بايد تاكي بگو را انگشتانم فريب
را موهايش پرنياني خواب كمان
مينمود؟ دستآموز آسان و نرم چه
ريخت خواهد را خونم كه داشتم يقين
بود؟ آفريده را آن وهمي چه
من بياختيار هوسهاي اختيار
را وحشت سلطنت و آفريدهاند شب نيمه كه آنها يا
تنگهاي بر شد ويل شد رود لحظه يك
شد راه عزم و من پاي لحظه يك
پل بودمبر گريز در كه ديگر لحظهاي و
او دهان در افتادم فرو و شكست فرو
بود گسترده را خندش زهر رود سطح بر كه
و نبود كاغذ بودم كرده دنبال كاغذ بر را چه آن
پل و رود آن
بود ديرينش تردستيهاي از لمحهاي
تاريكي در را شير آغاز از گستاخيام
بود كرده نوازش خويش ورزاي گمان به
بمباران
( افغانستان مردم براي)
مشرف مريم
پرزد فشان ماهخون خاكستر ، ميان از
پرپرگشت آشيانه بيداران سوي دو وز
بيپايان بلور بر آورد شكست جنبشي
ترگشت آسمان قلب بود مداوم ريزشي
خاموشان ريسمان:آواز شعلهورترين
گشت شناور افق در كرد فروزان را چوبه
آيينه سروران ميمردند ايستاده
گشت خنجر برمدار اينجا ماجرا قلب
شدن افسانه تو با
نوريزاده احمد
فراوان افسانه بيتو ،
آري -
تو ، بي
بود فراوان فراوان افسانه
اما-
گريز افسانه من
ستيز افسانه من
.آمختم شدن افسانه تو با
روزمرگي
مهاب
ميآيد كوه سوي آن از
سكوت به
ميگذرد همهمهها فراز از
اشكها و ها خنده به بياعتنا و
كوه پشت در
را ما روز يك
آوريم ابرو به خمي كه آن بي
ميكند دفن
گياه از لبريز
مقصدي رضا
بنشينم؟ چگونه خاطرهات با
!من آه آسمان آتش اي
ميچيد را سيب صفاي كه چشمي
رازيست؟ را آب شتاب ميديد
نيست ديگر شكوفه سر به شوري
آشفتهست بيتو بنفشه ، روياي
آئينه ضمير در كه چيست از
هست كه نيستاگر گل
افسردهست؟
!باد اي بادهام ، شوق مشرق از
ميرويد؟ ياد كدام خورشيد
لبريزم گياه از من اينگونه
!سبزينه سرود سبزترين اي
برگ آن
دور از ميزند صدات
شاخه آن
ترا؟
.را نامت نور..نه
گاه
(آذربايجان جمهوري معاصر شاعر)نبيخزري
مجدفر مرتضي:ترجمه
صخرهام فراز ابر همچون گاه ،
.نشست خواهم دشت بر ديگر ، آني
درهام سكوت همچون گاه ،
.شد خواهم بدل توفان به ديگر ، آني
جوان بهاري گاه و پير زمستاني گاه ،
گاه ، و
است نپيوسته سيل به قطرههايش كه هستم برفي
گاه ، و
درخشيدهام قبل سال ميليون يك كه هستم ستارهاي
.است نرسيده خاكي كره به هنوز انوارم ، و
ميعاد
گورگين تيمور
شب ، ز پارهاي با
كوچكش ، مشت در
.رفت آفتاب خوش خواب به بسترش در
سحرگهان مادر ،
را ، او خسته انگشتهاي
.كرد باز آهسته
ناگهان خورشيد ،
!كرد طلوع كودك كوچك دستهاي در
بهار مثل
رجبزاده كريم
بگذاريد اگر
كلمه يك همين با ميدهم قول
ميشود ، زيبا جهان
!گل يك با بهار مثل
شد و نميشود گفتند
بكشيد كنار كمي لطفا
.ميشود عوض كاملا هوا
...روزها اين
حيراني رضا
روزها اين
مينويسم زياد پستنشده نامههاي
نقطهچين از پر شعرهايم
آوازهايم ،
...بگويم چه
شبها اين
هزار تا يك ميشمرم ستاره
دوازده تا دوازده كه ساعت و
كابوسهايم ،
...بگويم چه
سالها اين
دوش بر ثانيهها
ميكنم مرور را كودكيام تو دنبال
خاكستر شيطنتهايم
...بگويم آرزوهايم ، چه
|