سينما استعلايي رويكرد و مدرنيته
بود انسان و جهان به خاصي نگرش و برداشت مدرنيته ، :اشاره
پانزدهم سدههاي از سياسي و اجتماعي تحولات با همراه كه
پيش دوران از شدن متمايز براي مدرنيته.گرفت شكل بعد به
و فيلسوفان ديني ، وارزشهاي سنت عصر يعني خود از
تبيين به هركدام كه پرورد درونش در انديشمندانيرا
بيان با دكارت مثال براي.گماشتند همت مدرنيته ديدگاههاي
برفرديت خردگراييمبتني"هستم پس ميانديشم ، من"
مدرنيته فيلسوفبزرگ ;كانت آنگاه و داد نويد را انساني
به لازمپرداخت خرد عملي و نظري مرزهاي تعيين به
برخاست ديني خرد نفي به مدرن خرد چه اگر كه يادآورياست
بايد اما زدود ، را آن فراطبيعي و ايماني جنبههاي و
گفتماني هيچگاه -فوكو گفته به -مدرنيته گفتمان كه دانست
در شكافهايي و گسستها بلكه يكپارچهنبوده و يكدست
رهاورد كه سينما ميان اين از.است آمده پديد آن راستاي
تلقيهاي طرز همان با همگام بود ، جديد عصر هنري
كه همچنان.گذارد عرصه به انسانشناختيپا و جهانشناختي
ديني ارزشهاي به مدرنيتهتوجه گفتمان آغاز همان از
به نيزنسبت سينما در بود ، يافته جديدي شكل واخلاقي
دين كه نقشي و اخلاقي و معنوي ارزشهاي مقولهدين ،
و دلهره تنهايي ، ;بشر وجودي اضطراب فرونشاني در ميتواند
كه تجربهاي.بوديم رويكرديتازه شاهد باشد ، داشته...
مطرح به باتوجهداد نام تجربهاستعلايي آن ، به ميتوان
زياديپيرامون وبحثهاي كشورمان دينيدر سينماي شدن
ديدگاهي از ميتواند حاضر مطلب شكلگيريآن ، چگونگي
:ميخوانيم هم با.بپردازد مساله اين به فلسفي
انديشه و فرهنگ گروه
مدرنيته چراغ و چشم ;سينما
است انگارهاي مدرنيته ، نيست ، سبك يا مكتب يك مدرنيته
از سينما.است معاصر مفاهيم و پديدهها ظهور بستر كه
سينما.است يافته پرورش آن دامن در و شده مدرنيتهمتولد
اهداف بر مبتني كه چشمي است ، مدرن انسان ديگر چشم
بدون.است درازافكنده و دور افقهاي به مدرنيتهنگاه
باشد ، ممكن اگر سينما از گفتوگو مدرنيته انگاره شناخت
.بود نخواهد واقع به مقرون
بدون و پرداختهاند سينما مصادره به كه اقوامي و فرهنگها
دارند آن بهرهبردارياز به گرايش آن ، خاستگاه به توجه
را سينما.نيافتهاند دست درخشاني تجربههاي به تاكنون
افزودن با يا و داد تبليغاتيتقليل ابزاري به ميتوان
براي اگر تا بخشيد گونه مسخ هويتي آن به مختلف پسوندهاي
اين با اما.باشد نداشته تعلق ديگر هيچكجاي به نيست ما
نيست كه است كسي متوجه ضرر تخريبي ، -استراتژيتقليلي
را سينما.است بسته دنيا واقعيتهاي بر چشم انگارانه
سرزمينيپرشور ، در پديده اين اگر.برد بردگي به نميتوان
ديگر جايگاهي ودر ميشود ديده شگفتيآفرين و هيجانآور
سينما كه همينروست از نفرتانگيز ، ملالآورو افسرده ،
نگاهي در خدمتگزارترينبردگان دارد ، غيرتقيدي خصلتي
كه كساني دربارهدلآزارند و رقتانگيز انساني
از را آن و كنند مدرنيته به منسوب را سينما تا ميترسند
ادراك مدرنيته سيال روح به آنها كه گفت بايد بدهند دست
انعطافناپذير و ايستا تعريفي در را آن و نيافتهاند
.كشيدهاند بند به خود غيرخلاق درحافظه
وحشت به بادين مدرنيته آشتيناپذيري از كه هم دستهاي
گزينشهاي به دست خود ديانت حفظ براي و ميافتند
كه ندانستهاند هنوز ميزنند ، آن در منفعتطلبانه
مدرنيته مباني با آشنايي با ديني اصلاحطلبان و احياگران
نام به امروز آنچه زدهاندو دين از خرافهزدايي به دست
قومي و ملي ارزشهاي و فرهنگها خرده تكريم معنوي گرايشهاي
.است مدرنيته منطقي فرآيند شاهديم غرب جهان در ملل
معنا به نو رهيافتي مدرنيته ،
انسانگرايي ، نوزايي ، درون از كه بود جديد نگاهي مدرنيته
روشنگري و فرانسه انقلاب پروتستانتيسم ، خردگرايي ،
آميخت درهم خود در را تحولات اين همه از عناصري و برخاست
دور به بيگانه عناصر چون را تحولات آن همه مقابل وجوه و
.انداخت
موجودي انسانبهعنوان از تصويري مدرنيته گفتمان
دام رهيدهاز و غيره و فردگرا تجربهگرا ، خردمند ،
به ديگر ضدعقلي و غيرعقلي عناصر هرگونه و سنن و خرافات
.ميداد دست
ما و دارد اهميت ما براي مدرنيته عرصه در دين گفتمان چون
مدرنيتهدر همجواريميان نوعي اثبات خواهان درنهايت
است لازم هستيم ، ديني حقايق استعلاييبا سينماي كسوت
داشته دين به نسبت مدرن فلسفه دورههاي به اشارهاي
.باشيم
كه است سرگذاشته پشت را دوران سه دين به نسبت مدرن فلسفه
بايد ميبريم سر به آن در امروز موقعيتيكه فهم براي
شروع دكارت از مرحله نخستين:كنيم فكر آنها درباره
نظامهاي ساختن ومرحله مييابد خاتمه هگل به و ميشود
رقابت جهت در تلاشي مرحلهرا اين بايد اما.است فلسفي
حقيقت در يعنيآنكه.دانست مرزهايعقل درون در دين با
فراهم خود براي را تمهيداتي همان وماركس هگل تا فلسفه
پديدارشناسي در.عقل درون منتهادر دين ، كه است كرده
.شود داده آشتي نامتناهي و متناهي بين ميشود سعي هگل روح
را كاري همان اين وخدا ، بنابر انسان دادن آشتي يعني
به منتها گيرد ، انجام ميكند پيشنهاد ايمان كه ميكند
احساسات به بلاواسطه مراجعه با را كار آنكهاين جاي
عقل عنصر از -ميكند چنين ايمان همچنانكه -دهد انجام
اختراع ديالكتيكيرا رويه اين هگل و بهرهميگيرد
رفتهبا رفته انساني آگاهي چگونه كه دهد نشان تا ميكند
دانش" را آن وي كه است همان اين و ميكند آشتي امرالاهي
عقل درون در روح حقيقتپديدارشناسي در.مينامد"مطلق
از پسدارد مسيحيت كه دارد را محتوايي دقيقاهمان
ميشود آغاز مدرن فلسفه در مرحله دومين هگلي ، عصر پايان
هستند ، هيدگر و نيچه آن نمادهاي و است شالودهشكني كه
فلسفهگامي و دين دنيويسازي فرايند در اينمرحله
طرحي هم هنوز هگل نيچه ، طرح نظر از.برميدارد بلندتر
يكي مسيحيت محتواي با آن محتواي اينكه براي است ، ديني
.است
دنيوي -عقلاني كه است دين همان نظام مثابه به فلسفه چون
و فلسفه سازي دنيوي براي ارادهاي روشنگري در. است شده
خاتمه وظيفه اين اما دارد ، وجود دين از آن كردن جدا
هيدگر و نيچه اخلاف آنچهرا ديگر ، عبارت بهاست يافته
اينان.است كوچك بينهايت كنند عرضه ميتوانند امروز
.ندارد حاصلي هيچ كارشان اما ميدهند ادامه را كار همان
بسيار دين به معتقدان نگاه از كه مدرن فلسفه سوم موج
ساختن از پس كه ، تفكري چگونه بدانيم كه است اين است ، مهم
است شده شكني ، لائيك شالوده آن دنبال به و فلسفي نظامهاي
شبيه كه بيابد را معنايي كانونهاي خود درون در ميتواند
.باشند دين معنايي كانونهاي به
ميشود لائيكموجب و مردمسالارانه بنياد ديگر بهعبارت
مساله و يابد جريان انساني درجهاني منحصرا زندگي كه
مطرح ديگر است يكنواخت جهاني كه انساني جهان در عظمت
در ندارد ، وجود متعالي عمودي محور ديگرآن چون نيست ،
واضح.است"مضطرب موجود" همان"درجهان وجود" صورت اين
با ميكنيم ، نقد را سنتي ارزشهاي كه آن محض به كه است
ميكند ، پيشرفت تمدن كه ميزاني به ميشويم ، مواجه اضطراب
بحران روند اين.ميبرد بين از را ارزشهايش ميكند ، رشد
يكم و بيست قرن: ميگويد مالروميآورد وجود به را معنا
حساب اين با.بود نخواهد يا بود خواهد معنويت قرن يا
ديني مفهوم به معنوي بزرگ تفكرات پيدايش مالروامكان
با نظر اين.نميداند منتفي ويكم بيست قرن در را كلمه
كاملا داشت مدرنيتهوجود از كه اوليهاي برداشت
پايان مساله مسالهمدرنيته برداشت اين طبق.است متفاوت
پايان به ما آن با همراه و سياسياست -ديني عصر گرفتن
ميرسيميعني نيز فرهنگي -ديني عصر اخلاقيو -ديني عصر
ديني جهاني در فرهنگي آثار آن در كه عصري گرفتن پايان
.ميكند رشد
عقلاني تصور نوعي برمبناي را زندگيش نوزدهم قرن تا اروپا
اروپا آنكه يعني.بود كرده استوار خودبنيادانه ساز
تمدنهاي تمام اينكه و است عقلانيت مالك كه ميپنداشته
دوران در باستاني جوامع جمله از و عقبافتادهاند ديگر
نخست:شد محكوم شدت به سپس فكر اين.ميبرند سر به كودكي
فرانكفورت مكتب استروس ، -لوي كارهاي با انسانشناسي در
خود نقد عمل اين و كرد بازي اساسي درونينقشي نقد در نيز
براي جايي فلسفه دنياي در جهان در اروپا موقعيت تضعيف با
بيترديد.رفت ميان از خودبينانه داعيه آن و كرد باز خود
نقد به او يا:دارد قرار موضع دو ميان اروپايي متفكر
مازوخيسمي به وضع اين كه ميدهد ادامه جامعهاش
اروپايي ، مذاهب جز به مذاهب ، تمام وي آن در كه ميانجامد
و ميشود خودبزرگبيني دچار دوباره اينكه يا ميپذيرد را
پديد را علم كه هستيم ما همه اين با":ميگويد
است ناچار وي اما است دشوار وضعيتي اين و. "آوردهايم
دام در نه و بزرگبينيشود خود آن گرفتار نه كه بكوشد
اهميت فكري بزرگ سنتهاي كشف بنابراين افتد مازوخيسم آن
كه توجهي و دور ، خاور و خاور سنتهاي بخصوص.مييابد
لاما دالايي شخصيت همچون پديدههايي با اروپا ، امروزدر
ميشود بوديسم به بودا ، به راجع برتولوچي فيلم يا
غرب كه است خاطر اين به اينها تماماست حيرتانگيز
تلاطم كه ميكند زندگي جامعهاي در كه ميشود متوجه
ميكند شروع و ميدهد تشكيل را آن اساس مالكيت و منافع
.دور خاور و خاور پيامهاي به دادن گوش به
نقش زماني كه حصارهايي وشكستن خود نقد با مدرنيته
كه ميرود افقهايي سوي به ميكرد ، بازي را آن منزلگاههاي
است اين در توجه قابل نكته ;است بزرگ اديان چشمانداز در
قرار مدرنيته اول صف در تحولات اين پاي به پا سينما كه
.است گرفته
مدرنيته تحولات همگام سينما
عمده نقد چند آن مباني در ترديد يا و مدرنيته نقد جهت در
موارد اين به دراماتيك پرداخت با سينما كه دارد وجود
نقد مورد اولين.است رسانده خودياري تصحيح در را مدرنيته
از بركالاپرستي ، او.است ليبرالي تجدد بر ماركس
ارزش و پول سلطه انساني ، روابط شيئيشدگي خودبيگانگي ،
او ديدگاه از.ميكرد حمله طبقاتي سلطه و مبادلهاي
عصر در خودبيگانگي از زمينه انساني روابط شيئيشدگي
چارلي ساخته جديد عصر فيلمميكرد ايجاد را سرمايهداري
.است سينما در حقيقت اين كلاسيك نمونه چاپلين
ميان واجتنابناپذير اساسي رابطه بر كه وبر نقد:دوم
و عقلانيت فرآيندميگذاشت تاكيد وسلطه عقلانيت
گسترش به هم و است اجتنابناپذير هم شدن بوروكراتيزه
در دولتي دستگاه در آهنين قفسهاي پيدايش و سلطه دستگاه
فيلم.ميانجامد تودهاي احزاب در و بزرگ شركتهاي
.دارد روابط اين به اشاره محاكمهولز
مسئله.بود استوار دوركهايم اخلاقي نقد تجدد بر سوم نقد
ايمان ضعف طرف يك از بودكه اين دوركهايم نظر از اساسي
ضعف ديگر سوي از و عمومي اخلاقي معيارهاي محو و ديني
شده عامه اخلاقي كاستي و فقر موجب مدرن جامعه در روابط
و سرگشتگي و ناهنجاري مدرن جامعه به جماعت از گذاراست
فيلمهاي بيشتر بتوان شايد.است داده افزايش را گسيختگي
.داد قرار بررسي مورد مضمون اين با را جهان
سينماي از بحث گفت ميتوان كه است مسايل اين به توجه با
و دارد مدرنيته ذات با تنگاتنگ نسبت حقيقت در استعلايي
تراويده بيرون مدرنيته از كه است نگرشي استعلايي سينماي
.است
رويكردي استعلايي سينماي
اعماق از
.دارد متفاوتي معاني (Transcendance) "استعلايي" كلمه
كرد استنباط آن از ميتوان كه صريحي يا تلويحي معاني
آنچه يا "مطلوب كمال" يا "مقدس" ،"متعالي"(از1 عبارتند
معناي به "استعلايي"(مينامد2 غير مطلقا اتو رودولف
بيان را "متعال امر" از وجهي كه بشر هنري آثار يا اعمال
دينشناسانه مطالعات در ميرچاالياده آنچه يا ميكنند
(ميخواند3 قدسي تجليات مذاهب ، تطبيق برپايه خويش
آن انگيزه كه بشر ديني تجربه معناي به ،"تعالي و استعلا"
يا (فرويد)رواننژندي يا رواني عميق نياز است ممكن
.باشد (يونگ)"غير" يا خارجي نيرويي
تجانس به.است ديني اصطلاحي عموما كه "استعلايي هنر"
"تعالي" با غالبا هنر در "تعالي".دارد اشاره هنر و دين
از مشتركي زمينه به دو هر زيرا ميشود فرض يكسان دين در
.وابستهاند استعلايي تجربه
هنر ، و دين و اصلياست و غالب تجربه تعالي و استعلا
:است نوشته "كلايوبل" كه آنچنان.آناند دوگانه مظاهر
وجد سوي به خويش وجود ظرف از بشر گريزگاه دو هنر و دين"
مشابهي حالات به رسيدن براي ابزاري دو اين.جذبهاند و
".ذهناند از
وان ژراردوس.نيست فرقهگرا استعلايي هنر اين ، وجود با
بنمايد ، ديني است ممكن هنر":ميگويد باره اين در درليو
وجود مسيحي هنر.نيست مسيحي يا بودايي يا اسلامي ليكن
هنري تنها.ندارد وجود نيز مسيحي علم كه همچنان ندارد ،
".باشد ايستاده الهي اقدس ذات پيشگاه در كه دارد وجود
ذات" نمودن متجلي استعلايي هنر صحيح كاركرد بنابراين ،
.قدسي احساسات بيان يا شرح نه است (متعال) "اقدس
ولي گرفتهاند ، كار به را استعلايي سبك بسياري فيلمسازان
كامل تعهد و انضباط و دلبستگي واجد آنها از اندكي تعداد
استعلايي سبك عناصر.بودهاند آن از انحصاري استفاده در
:نظير ديگر كارگردانان از بسياري فيلمهاي در ميتوان را
ميزوگوچي ، رنوار ، بوتيچر ، پازوليني ، روسليني ، آنتونيوني ،
از يكي.گرفت پي بيلي بروس و اسنو مايكل وارهول ، بونوئل ،
استعلايي سبك بدهبستان و آميختگي مبحث اين پيچيدگيهاي
ميتوان را دراير اثر ژاندارك مصائب.است ديگر سبكهاي با
اكسپرسيونيسم در افراط به كه كرد توصيف استعلايي فيلمي
فيلمي پازوليني اثر متي روايت به انجيل.است شده كشيده
و مييابد راه ماركسيستي واقعگرايي به كه استعلايي است
است استعلايي فيلمي بوتيچر ، اثر مردازاكنون هفت فيلم
استعلايي سبك.ميدهد تن روانشناسانه واقعگرايي به كه
از و برساند حداكثر به را وجود راز و رمز تا ميكوشد
طبيعتگرايي ، واقعگرايي ، :همچون واقعيت قراردادي تفاسير
و امپرسيونيسم اكسپرسيونيسم ، رمانتيسم ، روانگرايي ،
استعلايي ، هنرمند نزد.ورزد اجتناب عقلگرايي سرانجام
از يكي صرفا بلكه اجباري ، رويكرد يك نه عقلگرايي
استعلايي سبك بررسي براي.است زندگي به متعدد رويكردهاي
توجهي قابل موفقيتهاي به زمينه اين در كه كارگردان سه از
:ميگيريم كمك يافتهاند دست
راد بشيري منوچهر
دارد ادامه
|