|
اسلامي فرهنگ در شر و خير حكمت
مهم موضوعات از يكي همواره شر و خير مساله:جستارگشايي
جدلها موضوع به چنان گاه و است بوده اسلامي مذاهب و كلام
را صاحبنظرگاهي كه شده بدل استدلالها و جدالها و
به.شمردهاند ايمان لازمه را خاص ديدگاهي يا كافرخوانده
و صاحبنام فيلسوف نظرگاه نويسنده ذيل ، مطلب در هرحال
ديدگاه سپس و شيرازي ملاصدراي اصفهان بزرگ راي صاحب
شعر ستاره ديدگاه آنگاه و مولاناجلالالدين بيهمتا عارف
از اجمالي و داده قرار بحث مورد را شيرازي حافظ سخن و
براي را عرفان و ادب و انديشه بزرگ نوابغ اين آراي
به مباحث اين كل كه است بديهياست بازگشوده خواننده
را خود اهميت همچنان اما بازميگردد ، مدرسي اخلاق فلسفه
.است نموده حفظ كلامي و اخلاقي و مذهبي مباحث حيطه در
معارف گروه
يجد من الله سوي ولاقديم ;ولهالحمد لهالملك
فلايلومن شرا يجد من و فليحمدالله فينفسه خيرا
الانفسه
غالب سان به -صدرايي متعاليه حكمت در شر و خير مقوله
و نقد و طرح قابل (-عدم و -) وجود منظر از -اصولي مباحث
در به تحقيق انگشت بايد نكته اين بر چه اگر.است بررسي
و وجود اندازهگيري با شر و خير نيز صدرا از پيش كه كرد
:ميفرمايد شبستري محمود شيخ.است خورده محك عدم
است محض خير باشد كه آنجا وجود
(1)است زغير آن وي در است شري اگر
صراحت به حقاليقين رساله چهارم باب در راز گلشن صاحب
:فرمايد
و اعتبار از شر و.است شر عين عدم.است خير عين وجود"
(2)".خيزد نسب
تمام در كه صدرالمتالهين ، نظريه جانمايه و چكيده اما
نگريسته عدم و وجود زاويه از را شر خيرو خود آثار
:است بدينقرار
و ظلمات و است نور باشد كه موجودي هر در و همگي وجود"
(3)".امكانات و اعدام:از عبارتند تاريكيها
در و جا همه دراست اشياء اظهر چون وجود صدرا عقيده به
ناشي وجود عالم در ظلمتي هر و است حيات و نور موجودي هر
كليه اصلي كانون اينكه سبب به هيولي هم و است هيولي از
.است شرور كليه منبع و دنيا ريشه و اصل است اعدام و قوا
و بالقوه امر همان حقيقي شر "صدرالمتالهين نظر از (4)
و قضا و وجود عالم در قليل شرور جهت بدين و است عدمي امر
ذات اصل در خود اينكه علت به ولي است ، شده داخل الهي قدر
است نور عالم از (است مطلق وجود از نوعي كه) خود گوهر و
خويش ذات در را وجوديه نوريه صور كليه سبب و علت بدين
صور و هيولي مابين است مناسبتي علت به اين و است پذيرفته
(5)".نورانيت اصل در
و خير برحسب را اربعهاشياء اسفار عظيم كتاب در ملاصدرا
غالب خير ;محض شر ;محض خير:ميكند تقسيم گروه به 4 شر
.خير بر غالب شر ;شر بر
است ، يگانه واجبالوجود و اصلي وجود همان مطلق و محض خير
.است حقيقي و واحد و ذات به قائم بسيط ، كه
دليل اين به.ندارد وجود دنيا در كه است محض عدم محض شر
به باشد ، داشته وجود چيزي هر كه-صدرايي منطق با -روشن
.است خير ميبرد ، بهره وجود از كه ميزان همان
ظلمت و عدم شائبه از كه است موجودي شر بر غالب خير اما
.ناميد محض خير را آن ميتوان وجهي از و باشد مبرا
.است فائق شرش بر خيرش باشد قوي وجودي مرتبه در كه موجودي
غالب تحولاتند معرض در كه فاسدهاي موجودات آخر دست و
(6).الشرند
بر كه -صدرالمتالهين نظريه اين تبيين در آشتياني علامه
:مينويسد -است منطبق ارسطو طريق
حسب به شيء چه.غالب خير يا محضند خير يا موجودات"
.بالتساوي شر و خير يا.غالب شر يا است محض شر احتمال
و است صرف عدم محض شر غالب ، خير يا و محض خير يا
و متساويالخير و مرجحست ترجيح شود ، ايجاد اگر غالبالشر
ايجاد آنچه پس.بلامرجحست ترجيح شود ايجاد اگر الشر
اگر اخير قسم چه.غالب خير يا است محض خير يا ميشود
اين و ميشود كثير خير قليل ، شر جهت به نشود ايجاد
(7)".است كثير شر ارتكاب
شارح و شاگرد و متاله سترگ حكيم سبزواري ملاهادي حاج
در قليل شر كه است معتقد صدرالمتالهين ، آراي برجسته
كلي نظام با مقايسه در و بوده ناچيز كثير خير مقابل
:نيست احتساب و توجه قابل آفرينش
نغم من لبعض موزونا ليس ما
منتظم كل نظامالكل ففي
وجود و نگريسته شر و خير به استاد ديد زاويه از سبزواري
و خوبي و شرف و نيكي و خير كل منبع و حقيقي امري را
:فرمود و دانسته زيبايي
شرف كل منبع لانه
(8)يفي نحويالكون بين والفرق
روشنگر سبزواري ، بيت اين بر مطهري استاد تفسير و شرح
:است موضوع
شرور تمام منشا.ميشود منتهي عدم به يا است عدمي يا شر"
مثل است نيستي نفس يا است شر آنچه...است نيستيها فقط
با جهل مقايسه در.زلزله مثل است نيستي منشا يا و جهل
نيست ، واقعيت يك خودش جهل ولي خير ، علم و است شر جهل علم ،
و است جاهل اگر انسان.است علم نبود است ، نفيواقعيت
بعد و ميدهد دست از دارد كه را چيزي آن ميشود عالم بعد
بعد و ندارد را چيزي نه يا و ميشود دارا را ديگري چيز
عدمي كه داريم شروري عده يك...ميشود؟ دارا را آن
جنبه از بودناينها شر.هستند وجودي بلكه نيستند ،
يك عدم براي منشائيتشان جنبه از بلكه نيست ، وجوديشان
عدم منشا چون اينها.سيل و زلزله مثل است ، ديگر شيء
در ريشهاي عالم شرهاي تمام لذا هستند ، شر پس ميشوند ،
چون و است نيستي و عدم شر واقعي منشا يعني.دارند عدم
.خير منشا و است خير وجود پس است ، وجود عدم ، مقابل نقطه
عدم منشا وجود اگر.است خير است وجود اينكه جهت به وجود
عدم و وجود به شر و خير نهايي تحليل پسدربود شر بود
ملازم شر و).است هستي ملازم خير چون.ميشود مربوط
امري هم وجود بالطبع و است حقيقي مقولهاي خير پس (نيستي
لانه:فرمايد سبزواري كه است اعتبار بدين.است حقيقي
(9)".شرف كل منبع
حكماي عقايد برآيند صدرالمتالهين آراي اينكه به توجه با
جاي جاي در لذا است ، وجودي وحدت عرفاي و مشائي و اشراقي
ويژگي اين با.ميشود ديده گرايشها اين از ردي او آثار
خود نيست ، بلكه ديگران آراي راوي صدرالمتالهين كه
.است خاص و مستقل هستيشناسي نوعي بنيانگذار و صاحبنظر
عليرغم -اشراق شيخ به صدرا ارادت كه آنجا از همه اين با
و وي كه ميرسد نظر به است ، مسلم -انتقادهايش همه
اشراقي ديدگاههاي به شر و خير مقوله تبيين در پيروانش
.داشتهاند چشم سهروردي
را قليل شر اشراق شيخ -ديناني دكتر قول به -اينكه توضيح
جهان مجموع و نياورده شمار به شر آفرينش كلي نظام در
.است دانسته احسن نظام را خلقت
و آورده شمار به اتم و اكمل نظام را هستي نظام سهروردي
او عقيده به.نميداند تصور قابل را كاملتر آن از نظامي
اراده يك به نميتوان را موجودي هيچ آفرينش احسن نظام در
مساوق ضرورت با وجود زيرا دانست ، منسوب بيملاك و گزاف
هم.نيست نبودن جز چيزي هست كه بدانگونه جز هستي و است
كه -را بغدادي ابوالبركات نظريه اشراق شيخ رو اين از
و ميداند غيرمتناهي و حادث اراده داراي را متعال خداوند
يك با را زماني افعال از يك هر خداوند كه است معتقد
خداوند ارادههاي ترتيب اين به و ميدهد انجام اراده
خود پايان به هرگز و يافته تبدل و تغيير دائم بهطور
:است آورده شمار به عقيدهها شومترين و بدترين -نميرسد
اين -اسلامي عرفاي و حكما همه و -سبزواري نظر فشرده و لب
الهي بالغه حكمت و خيرخواهي و عدل ناقض شر وجود كه است
وجود از هرآنچه اسلامي عرفان و حكمت در اصولا (10).نيست
و بزند سر -است مطلق خير كه -خداوندي ذات به قائم اصلي
هرچه نيكو از راز گلشن صاحب قول به و است خير شود ، عيان
هست ، خارج عالم در هرچه اعتباري به و نيكوست شود صادر
.ندارد وجود شري و است شرف و زيبايي ;خير
و اعتراض شتر نقش كژي بر كه را كسي -حديقه در -سنايي
:است خوانده ابله ;كرده اعتراف
پيكار كاندرين اشتر گفت
هشدار ميكني نقاش عيب
نگاه نقش به مكن كژيام در
خواه رفتن راست راه من ز تو
آمد چنان مصلحت از نقشم
(11)آمد كمان راستي كژي از
كژ از اعم موجودات ، خلقت در خداوندي مصلحت از نيز غزالي
و عالم محمد ابوحامد امام عقيده به.است كرده ياد راست و
چنان مخلوقات همه و خداست آفريده همه هست آن در هرچه
.نيست تصور قابل آنها از نيكوتر و بهتر كه شدهاند آفريده
هستي نظام متكلمان ، و حكما و عرفا همه بسان نيز غزالي
:كه آورده شمار به اتم و اكمل نظامي را
مملكت اين تا كنند انديشه و زنند درهم عقلا همه عقل اگر"
تدبيري اين از بهتر يا بينديشند اين از نيكوتر صورتي را
آنچه و نتوانند كنند ، زيادت يا كنند نقصان چيزي يا كنند
سر از و كنند خطا ميبايد اين از بهتر كه كنند انديشه
چون ايشان مثل بلكه.باشند غافل آن مصلحت و حكمت
خويش جاي بر قماشي هر و شود سرايي در كه بود نابينايي
:كه گويد ميافتد آنجا بر چون نبيند ، وي و باشد نهاده
لكن نباشد ، راه بر خود آن "نهادهاند؟ راه بر چرا اين"
صانع آفريدههاي غزالي نظر به (12)".نبيند راه خود وي
:گويد سنايي].بايد كه است چنان
آيد آنچ و رفت آنچه جهان در
[بايد همي آنچنان هست آنچ و
آنگاه باشد ، ميسور هست كه آنچه از اكمل كه صورتي در و
محال خداوند بر صفت دو اين و آيد پيش "عجز و بخل" مساله
رنج از اعم" را هستي گستره موجودات همه غزالي لذا و است
محض خير و عدل عين را "..عجز و جهل و درويشي و بيماري و
.ميداند
بر تاكيد با -شد گفته نيز پيشتر كه آنچنانكه -شبستري
و اعتبار از و است عدم عين شر و است خير عين وجود اينكه
به و اجسام و عناصر كه ميرسد فرايند اين به خيزد ، نسب
و تصور و ذهن در هستند كه صورتي به موجودات كلي طور
خارج جهان موجودات خود در نه ميشوند موجود انسان ادراك
درك كيفيت و نوع به را متصورات انسان ، ذهن كه است واضح و
خارجي اجسام انسان ذهن ديگر عبارت به.ميكند تلفيق خويش
مانوسش ساختار در كه مينمايد تصوير و تصور آنسان را
و عناصر كيفيات -شبستري عقيده به -لذا و است گنجيده
عامل در بل نيست آنها ذات در اشياء
فيالمثل كه اينروست از هم است ، -انسان ذهن -كننده تصور
حيوان را اسب خود مانوس ساختار بر منطبق انسان ، ذهن
هزار و قمري و بلبل و گنجشك و كبوتر و ميكند تصور نجيبي
.زشت را كركس ولي -مينمايد قفس در و -ميبيند زيبا را
اين بلكه نيست ، زشت -صورتا حتي و ذاتا -كركس آنكه حال
اعتباري هنجارهاي مجموعه و عادت براساس كه است انسان ذهن
و نظري مباني بدينسان و ميپندارد زشت آنرا نسبي ، و
صورتي به را آنها و ميكند حمل اشياء بر را خود ادراكي
من"اين.مينمايد تفسير ميبندد ، نقش فهمش در كه
پيوند دانستن به ذيل شعر در سپهري ياد زنده "نميدانم
:ميخورد
است ، نجيبي حيوان اسب:ميگويند چرا كه /نميدانم ، من
شبدر گل /نيست كركس هيچكسي قفس در چرا و /زيباست كبوتر
واژه /شست بايد را واژهها /دارد قرمز لاله از كم چه
(13)/باشد باران خود بايد واژه باد ، خود بايد
حدي تا را -زشتي و زيبايي و -شر و خير مساله سپهري البته
واژهها حضيض به و ميكند اعتباري و ساده مفرط سخت
.فروميكشد
يك آهنگ اگر":مينويسد موضوع اين تبيين در ديناني دكتر
نميتوان هرگز باشد ناهماهنگ و ناساز شخصي گوش به ساز
.آورد بهشمار ناهنجار و نامطلوب آفرينش كلي نظام در آنرا
كه است گونهاي به وي صماخ پرده و انسان گوش ساختمان
بهعنوان بلبل نغمه و انكرالاصوات بهعنوان حمار صوت بين
وجود كلي نظام در ولي.مييابد تفاوت دلنواز نواي
نيز حمار نيكوست ، انكرالاصوات هزار نواي كه همانگونه
(14)".نميباشد ناپسند
قراگوزلو محمد
دارد ادامه
:ها پانوشت
مجاهد ، احمد:اهتمام به راز ، گلشن شبستري ، محمود شيخ -1
بيت 871 ;اول چاپ تهران ،
ص 11 چهارم ، باب اليقين ، حق رساله -2
چاپ ;مصلح جواد:برگردان ;الربوبيه الشواهد -;ملاصدرا -3
ص 232 سروش ، ;تهران ,اول
پيشين -4
ص 231 -پيشين -5
ص 40 -ج 2 -ص 84/104 -ج 1 ;اربعه اسفار ;ملاصدرا -6
رسائل) الطالبين هداي ;جلالالدين سيد آشتياني ، -7
ص 327 -(سبزواري
ص بيتا ، ;سنگي چاپ ;منظومه -;ملاهادي حاج -سبزواري -8
123
نقل) 10-ص 100 -ج 1 منظومه ، مبسوط شرح ;مرتضي مطهري ، -9
(مضمون به
;قم پنجم چاپ ;الهي عدل ;مرتضي مطهري ، :به بنگريد -10
صدرا ، 1367
به -;الحقيقه حديقه -آدم بن مجدود ابوالمجد سنايي ، -11
ص 83 رضوي ، مدرس اهتمام
كوشش به ;سعادت كيمياي ;محمد ابوحامد امام غزالي ، -12
ص 128 -ج 1 ;آرام احمد
;طهوري تهران ، هفتم ، چاپ ;كتاب هشت ;سهراب سپهري ، -13
آب پاي صداي:شعر 1369 ،
ص168 ;شهود و شعاعانديشه -14
|
|