حافظ غزليات در وحياني لطايف
دقايق از او بهرهمندي از است بلندي حكايت حافظ ، غزليات
طي در كه عرفاني دريافتهاي و آسماني لطايف و وحياني
.است گرديده حاصل مدرسي حلقات و عملي و علمي مدارج
و عرشي دادههاي وحياني ، لطايف از او ديوان جاي جاي
ادعاي اين او آثار مجموعه.ميدهد خبر قرآني ژرف تاثيرات
:گفت كه ميكند تثبيت و تصديق را او
نكرد جمع بنده چو كس جهان حافظان ز"
"قرآني نكات با حكمي لطايف
مجاز و استعاره و ابهام قالب در را قرآني لمعات او اشعار
.است كشيده تقرير به صراحت به بعضا و كنايه و
وحي وامدار پارسي زبان در خود بيبديل غزلسرايي در حافظ
مينمايد اذعان آن به صراحت به خود كه است غيبي سروش و
."كردم قرآن دولت از همه كردم چه هر"
فايق جريان او ديوان روحاني فضاي در غيبي انوار شعشعه
و افتاده اسير خاك دربند بهشتي آدم عنوان به اودارد
نازل ، قرآن جاذبههاي از و پذيرفته را اسارت اين ملزومات
يك مانند او.است رهسپار امالكتاب جايگاه بلنداي به
حصه از بلكه نميشود قرآني واژههاي درگير حرفهاي مفسر
قرآن معنوي فضاي و عبارت از برهنه و غيبي مقام و وحياني
گويي كه است آميخته آن بارقههاي با چنان گشته ، متاثر
قالب در را غيبي لطيفه چنين كه شده نازل او خود بر وحي
.ميكند انشاء اشعار
و جسته بهرهها كشاف و كشف محفل و قرآن درس حلقه از
كرده طي مدرسه در تفحص و تحقيق به را زمخشري بلاغي تفسير
قاضي از را تفسير شيوه اين متين مقدمات و مباني و
دريافته معرفت فحول ديگر و جرجاني شريف ميرسيد عضدايجي ،
تلاش سابقه از بيتاثير گرچه قرآن از او بهرهجويي است ،
او است ، فرد به منحصر و بيبديل خود نوع در ولي نيست ، او
و معهودات و عبارات در محض ، معناي و بيعنوان فضاي با
او آثار اصناف ، همه كه ميگذارد تاثير چنان قاعده و سنت
ايدئولوژي فوق اعتبار در و ميكنند توجيه خويش نفع به را
او ديوان معنوي بساط.دارند نظر اتفاق وي آثار كلامي و
فرصت كه ميباشد تاثيرگذار و توجه جالب و پرحجم چندان
وحي كه همچنان ميگيرد خود مخاطب از را تحليل و تامل
احاطه در نفوذ و غلبه و سرعت اثر در كه دارد تعريفي چنين
محض به وحي پذيرش.نميگيرد قرار خيال محدوده و فكر
نفوذ و سرعت آدمي انديشه.مييابد تحقق وحي وايقاع جريان
تحليلناپذير وحي لذا كرد ، نتواند درك را آسماني اشارات
و زمانه فرهنگ از متاثر كه قرآني مضبوط كلمههاي.است
مردم زبان و تاريخ و فرهنگ بوي و رنگ است قوميت و اقليم
محض اما ميگيرد قرار نقد معروض جهت بدين دارد ، را
لذا نميگنجد فكر حوصله در قرآن وحياني فضاي و وحيانيت
.درنميآيد نقد و تحليل به
را او هستي تمام كه قرآن از معنايي بهرهگيري با حافظ
تحليلناپذيري متن پارسي زبان در داده ، قرار تاثير تحت
شدت عليرغم ديوان ، پارادوكسهاياست آورده تقرير به را
كه برخوردارند تحليلناپذيري مجرد مفهوم يك از تضاد
كه ميكند عدول و نقل مفهوم آن به سريع قدري به خواننده
محل بلكه نميآيد چشم به تنها نه متن ، ناسازگاري و تضاد
در را آشكار بسيار پارادوكسميگردد نيز اعجاب و تحسين
آن فضاي در را مجرد لطف آنگاه بنگريد ذيل مصرعهاي
اين تحسين در را روحاني لطف اين شعاع تا فرماييد معاينه
:اينك.كنيد مشاهده پارادوكس
و توحيد بحر" يا "پاي اختر هفت تارك بر و سر زير خشت"
. "دار ارزاني من به خدايا فقر دولت" يا "گنهيم غرقه
هفت تارك بر پاي و است املاق و فقر از كنايه سر ، زير خشت
دو اين اتفاق لذا دارد ، دولت و غنا معني داشتن ، اختر
و بودن گناه غرق و توحيد بحر در چنانكه است ، پارادوكس
بلندي و احساس و لطف جز متن اين معماي اما.فقر دولت
نقد از را خواننده شاعري ، روح شعر اين خواندن ازنيست
.ميدهد نقل معني عرصه حيراني به كلام
كه است افتاده اتفاق تسميه اين درخور و بجا و شايسته چه
و خاص.ناميدهاند الاسرار ترجمان و لسانالغيب را حافظ
با اصطلاح ارباب و خاصان.دارند اتفاق القاب اين در عام
و لسانالغيب عنوان
خطاب "هرراز كاشف" را عاميان ، او ترجمانالاسرار ،
نويسندگان از يكي تركيب خوش و ارجمند نكته اينميكنند
كتابي":كه ميكند تعريف را او ديوان سنجيده و زيبا چه
كتاب وحي با گويي آن در شاعرانه الهام كه رازناك است
(1)".ميزند پهلو آسماني
و نموده اشاره صراحت به شريف دقيقه اين بر حافظ خود
كه ميداند قرآني حاصل را خود رازناك و نغز و خوش اشعار
وحي كه قرآني است ، اوراق در كه قرآني نه دارد ، سينه در
سينه قرآن اين است ، تاريخ و علم و فرهنگ كه قرآني نه است
بلند لطايف منشا و ميباشد اعتبار و سواد از مجرد كه است
:است گفته خود چنانكه گرديده ، او اشعار در وحياني
حافظ تو شعر از خوشتر نديدم"
"داري سينه اندر كه قرآني به
را مخاطب قرآني محكمات مانند او غزل در بيواسطه معاني
به او مضمونپردازيهاي.ميسازد آشنا مجرب واقعيتهاي با
معنايي نقلدارد ارتباط مردم با سمبوليك و فرهنگي زبان
كه ميگردد يادآور را قرآني متشابهات اشعارش كامل و ناقص
و مستنبطات هم و محكمات هم وي ديوان در وسيله بدين
.نمود ملاحظه ميتوان را متشابهات هم و نقليات
را بيعنوان و برهنه مفاهيم و غيب لمعات حافظ نگاه يك در
عرصه آنجا تا ميكشد نظم به سنجيده و شايسته زبان به
به چنان كلامي شايسته لباس با را محضه معناي و بيعنوان
بهانه تنها سنجيدگي همه با عبارات لباس كه ميآورد ثبت
كه طوري باشد برهنه معاني و غيب عالم با بشري ارتباط
فراحسي عرصه به بيدرنگ شعر ، قرائت محض به شعر خواننده
پديدههاي و محسوس امور حافظ ، ديگر ، نگاه در.كند نقل
بالنده ، شاعري قوه اثر در را طبيعي معاينه مورد و مرئي
است گفته نيكو چه.ميدهد سوق فراحسي و مجرد فضاي سوي به
بهتر و برتر":حافظ كه او ديوان پژوهش در نگاه ، اين صاحب
".است ساخته فراحسي جهاني حسي ، امور از ديگر ، شاعران از
(2)
و كرده نقل ملتي ناخودآگاه ضمير به او ديگر ، نگاه در
وصف كه پهناوري همين اثر در را مردمان تعبيرات انواع
ناخودآگاه ، عرصه در كه گرديده پذيرا است ، ناخودآگاه ضمير
خود ، وصف ، اين و است محقق تحليلناپذيري ، و تغييرپذيري
از يكي ارجمند دقيقه اين به.ميباشد وحياني و قرآني وصف
است توانسته كه آن صرف به حافظ":كنيد توجه آثار صاحبان
كمال در و تعبيرپذير بينهايت روايتي ايران ، فرهنگ از
ايراني روح كه گونهاي به بيافريند ، زيبايي و تناسب
زيبايي ، به معطوف آزادي اوج به روايت ، آن فضاي در بتواند
دروني سخت و شخصي روايت بازآفريني به روح آن در و برسد
مقام و حال مقتضاي به و خود سليقه به خود ، فرهنگ از شده
حال تماشاي به اوج آن در يا و بپردازد خود جهانبيني و
بنشيند ، روايت آن صاف آينه در خويش سرنوشت و وضع و وآينده
.است شده بدل ايرانيان جمعي ناخودآگاه ضمير به لاجرم
(3)".است حافظ بودن لسانالغيب راز..اين
نازل ، غيب يا است صاعد محسوس يا حافظ ديوان اين ، بنابر
بالنده حس غلبه و سنجيدگي اثر در كه است معهود كلام يا
است فراحسي مفهوم يا يافته ، راه فراحسي عرصه به شاعري ،
بودن فراحسي لطافت به چنانكه كرده ، نزول واژه لباس به كه
و وحياني لطيفه صورت ، هر در.است نيامده وارد لطمهاي آن
.ميكشد تصوير به را عرشي دقيقه
و قرآني محفل يافته پرورش و مدرسي تعليمديده يك حافظ
و طوالع و مفتاح و مواقف و عوارف درس حلقه تحصيلكرده
شيخ رباط و محمود شاه خاتونيه ، مجديه ، مدارس در مصباح ،
قرآن مهد حافظ ، عصر شيرازاست شيراز مذهبي شهر (4)كبير
كوي هر از كه است وعظ و زهد معدن و ديني مدرسه و مكتب و
تعبير بهميرسد گوش به قرآن خوش نغمههاي برزني و
در":ميگويد ميكند ، گزارش حافظ عصر از كه ابنبطوطه
".نميخوانند شيرازيها بهخوبي را قرآن جا هيچ زمين روي
است يافته پرورش مدارسي چنان در و شهري چنين در حافظ (5)
مصحف قرائت همه شهر ، فضاي و قرآن او مدرسي آموزههاي كه
و قرآن همه گلستان ، و گرمابه و مسجد در مردمان گفتگوي و
همان از حافظ اما بود زاهدانه سلوك و موعظه و پند و مكتب
و نفاق و چهرگي دو در پاك ، فطرت و جبلت با طفوليت اوان
ارباب و مدرسه اهالي خاصه مردمان ، دسيسه و سالوسي و ريا
.ميديد تعليم توجه ، اين با را قرآن و ميكرد تامل مكتب ،
بسزايي شهرت كه ابوالخطاب و ابوالمبارك قرآن درس حلقه
منبر در كه واعظانينبود مبرا فسق و نفاق شايبه از داشت
كار آن خلوت ، در اما ميدرخشيدند پناهي دين و موعظه به
ملايان.بودند يافته تربيت حلقات همين در ميكردند ، ديگر
سر اهل هم و قرآن معلم هم را آنان زاكاني عبيد كه مكتبي
معرفي آنان مادران با رابطه و مكتب خوبرويان با سر و
آنان مسلماني و مذهب از اگر كه موعظهاي اصحاب و ميكرد
"كار؟ چه مسلماني به را ما واعظيم ما:ميگفتند ميپرسيدي
(6)
و ميكرد حفظ قرآن هم آگاهانه ، سلوك و تيزبيني با حافظ
قرار مداقه مورد را قرآني طريقت خلاف مسائل گونه اين هم
توسط فضايي ، چنين در قرآن ، تفسير و قرائت و حفظ.ميداد
آن آثار كه بود خواهد همچنان درايت ، صاحب و ضمير پاك يك
و شيد از كه قرائتي يعني.ميخوانيم حافظ عزليات در را
تمام ، جسارت با او دليل همين بهبود مبرا و بيرون زرق
.ميزند طعن صراحت ، و كنايت به مدرسه و زهد و خرقه اهل به
:بيت اين نظير
ولي باش خوش و كن رندي و خور مي حافظا"
"را قرآن دگران چون مكن تزوير دام
و سادهدلان براي تزوير دام قرآن ، فضايي چنان در جدا
پيدا نبوغ و رشد حافظ اندازه هر.بود كودكان و عوامان
اهل فساد ميكشيد ، تقرير به ادبي وكنايت شعر و ميكرد
.مينمود تظاهر او بر بيشتر موعظه ، و زهد ارباب و خرقه
نقد و گزنده طنز به او ، مكتبي كودكانه خندههاي تدريج به
جانبداري و ديني درد سر از او كه طوري شد ، بدل دردمندانه
را مدرسه و مكتب فسادآلود و ناشايسته بساط قرآن ، حريم از
و فساد عرصه از مبرا را وحيانيت و قرآن و كشيد طعن به
قرار طعن و عتاب مورد را خود بعضا او.كرد معرفي نفاق
به كه را قرآن و ديانت عرصه مدعيان شيوه بدين و داده
و ديانت بودند ، مفسده غرق واقع در اما ديانت اهل ظاهر
به خويشتن براي وجهه و عوامفريبي براي صرفا را قرآن
.ميداد قرار تعرض مورد بودند ، گرفته كار
بازآي زرق و كزشيد قرآن حق به حافظ"
"زد توان جهان اين در عيشي گوي كه باشد
مينمايد تنبيه را مدعيان قرآن ، خود از بهرهگيري با او
و يرائون الذينهم".ميكند معرفي ريا اهل را آنان و
"الماعون يمنعون
.ميكند معرفي دروغين را ريا اهل ايمان كه آيه اين يا
بالله ولايومنون الناس رئاء اموالهم ينفقون والذين"
"فساءقرينا قرينا له الشيطان يكن ومن الاخر ولاباليوم
در لقب اين.است قرآن حافظ پيداست نامش از چنانكه حافظ
ثبت غزليات ، پايان در شاعرياش تخلص عنوان به او ديوان
و گرايش با را خود تخلص استكه كار در تعمدي و است
را خود رنديهاي شيوه ، بدين تا كند انتخاب قرآني معرفت
رنديهاي چنين فهم از را زاهد و نمايد قلمداد قرآني آموزه
.بداند معذور بالندهاي
خويش رندي كنايه و "است معذور نبرد رندي به راه ار زاهد"
كند بيان قرآني بطون در تعمق و قرائت تهجد ، رامحصول
.بگريزد آن از ديو مانند زاهد كه
باك چه فهم نكند حافظ رندي ار زاهد"
"خوانند قرآن كه قوم آن از بگريزد ديو
چنين بلكه نيست ، "قارئي" كار وحي ، از بردن بهرهرندي
قاري ، .باشد "مقرئي" نتيجه ميتواند فرد به گستاخيمنحصر
قرآن ، از معمولي و معهود تفاسير وبرخي ظواهر همان جز
كه ندارد آن ژرفاي و باطن در چنداني تعمق و استنباط
مقري ، اما.دريابد آن از را معهودي خلاف مذهب بتواند
را سوادقرآني متن قاري ، .است نظر و وراي استنباط صاحب
قرآن نوراني بياض و روحاني فضاي مقري ، اما ميكند مطالعه
و تاريخ و فرهنگ قيد در را قرآن مقري ، .درمييابد را
و وحي را قرآن او نميخواند زمانه معهودات و اقليم
خيال و انديشه كه ميخواند خويشتن متوجه و الهي اشارات
و كرده تلقي فراحسي را وحي جريان.نيابد راه آن در وهم
حافظ ديوان.ميدهد ارتباط قرآن فراحسي باعرصه را خود
و بهت و حيراني كه ميكشد تقرير به را قرآن فراحسي عرصه
غروب و طلوع قرآني ، واژههايبرميخيزد آن از اعجاب
مي كلي طور به را وستارگان آسمان و زمين واقعيت و خورشيد
تقرير آسمان و زمين كوهها ، روز ، و شب از قرآن ، در.شمرد
بسنده تعاريف همان به بايد قارئي مقام در حافظ.است رفته
و اوتاد را كوهها معاش ، را روز و لباس را شب و كرده
از او اما مينمود ، تعريف..و برافراشته سقف را آسمان
:ميگويد يافته لقب حافظي به كه قرآني پژوهش همه اين پس
نقش بسيار بلندساده سقف اين چيست"
"نيست آگاه جهان در دانا هيچ معما زين
نبوي حبيب سيد دكتر
دارد ادامه
:پانوشتها
ص 4 حافظ هستيشناسي -داريوش -آشوري -1
ص 5152 جام آيينه -عباس -خويي زرياب -2
شماره 54 كيان-حقشناس -محمد علي -3
ص 18 -رندان كوچه از -عبدالحسين -زرينكوب -4
ص 208 -ابنبطوطه -5
دلگشا 149/130 رساله -زاكاني عبيد-6
|