عدم اضطراب تا كلام سايه از
ميش و گرگ ساعت داستان بر نقدي
از را خود كلاسيك معناي هنر دنياي در گاهي "خوب" واژه
به رسوخ مثلا ;ميكند پيدا تازهاي تعبير و ميدهد دست
و بود نشده گشوده قبلا كه دري كردن باز بكر ، حريمهاي
آن از پيش تا كه -ذهني يا عيني -چيزي كشاندن تصوير به
.بود نداده نشان كسي
محمدرضا نوشته ميش ، و گرگ ساعت برانگيز بحث داستان
و نو است اثري ;است برخوردار خصلتي چنين از پورجعفري ،
يا عينيت پيچيدگي به آورش ، سرگيجه توي هزار كه خلاقانه
نيست ، كامو و هسه كافكا ، توهاي هزار پنهان و آشكار تصاوير
موازات به و ندارد آنها ايماژ و واقعيت با مشتركي مسير
را تصويرشان يا آنها خود جا چند در بلكه نيست ، هم آنها
و تنها "بيگانه" داستان ، اين راوي.ميكند قطع
و خويشتن دسترس ، از دور "اسپرلوسي" در كه است سرخوردهاي
كه ميدهد حق "ديگران" به و ميكند "محاكمه" را جهان حتي
آزاديم ، ميگوييم وقتي" وسيله ، اين به تا كنند مجازاتش
سنجش بدون كه اين نه كنيم ، چه آزادي اين با كه بدانيم
"بشمريم مجاز را كاري هر احساسي ، و روحي عقلاني ، جنبههاي
براي حاضرم":كه آوريم خاطر به را گاندي اينحرف و
از يكي حتي خاطرش به كه نيست هدفي هيچ اما بميرم ، هدفم
".بكشم را همنوعانم
روابط كردن "انساني" براي كه كسي:است ساده خيلي داستان
بدبختي ، و فساد و ظلم از عاري جامعهاي ايجاد و انسانها
انتظاري;است مرگ "انتظار" در است ، كشته را "انسان" يك
كافي دقت با را آن هولناك ژرفاي ميتواند "تجربه" فقط كه
يك روز آخرين" در ويكتورهوگو البته.كند ملموس و محسوس
آويخته دار به كه نفري هفت" در آندريف لئونيد و "محكوم
چنين روحي -فكري جايگاه در را خود قبلا ،...و "شدند
اما نوشتهاند ، تكاندهندهاي آثار و نشاندهاند محكومي
زده گوتيك رئاليسم نه و هوگو رمانتيسم نه كه پورجعفري ،
شورشي پوچگرايي يا كافكا دلهرهپردازيهاي يا و آندريف
به توجه با را داستانش مضمون است ، پيگرفته را كامو
به را ، داستانش محور و كرده خلق زندگي نوين ساختارهاي
"نشانهشناسي" و "ساز واقعيت" عنصر مثابه به ،"زبان"
به -دال -واژه يك از كه نيست مهم.است داده انتقال
پايانناپذيري سلسله به يا و ميرسد مدلولها از شبكهاي
نه؟ يا است بوده موفق كه است اين مهم بلكه دالها ، از
در متن سرتاسر در راوي تنها ميش ، نه و گرگ ساعت در باري ،
بلكه ميشود ، داده قرار گونهاي تنگنا و كننده خرد وضعيت
شكننده ساختار و "انسان هستي" بنيادهاي ناايمني و ناامني
در عملا خواننده كه ميشود كشيده تصوير به نحوي به او ،
حتي.ميگيرد خفقان دارد گويي كه ميگيرد قرار وضعيتي
از حاكي نشانههاي انبوه از فرار براي و ميآورد كم نفس
دهشت ، حضور احساس و راوي معاني تداعي و ذهني پرسشهاي
از فاصلهگيري با -نيستانگاري حدي تا و مرگ و تنهايي
دور داستان فضاي از تصنعي صورتي به -نيچه انگاري نيست
چاه در گويي ميكند ، باز كه را كتاب جاي هر اماميشود
جايي هنوز كه جهان اين در":ميافتد فرو كابوس و هول ويل
بزرگداشت و اشتباهها اصلاح براي مجالي و نديدهام را
جهان ديوار پاي كجاست؟ من جاي نيافتهام ، شكستهايم
ميكشندم ، (آنها)ميكنم تف خون چيز همه به و ميايستم
(ص58) ".باشند آموخته من به چيزي آنكه بي
ميترسيم ، مرگ از ديگر زمان هر از بيش كه آنگاه":يا و
;داريم هراس آن از زمان هر از كمتر كه ميكنيم وانمود
(ص 101) ".كنيم انكار را خود بزدلي ميخواهيم كه چون
فرايندي در كه است پراكنده ظاهر به قطعههاي همين سنتز
"بودن" تراژيك حقيقت سرحد تا را خواننده تشنجآلود ،
يا و آغاز نشانههايي از خود نوبه به قطعه هر.ميكشاند
;دارند "نمادين" وظيفهاي كه ميشود ختم نشانههايي به
را خود مفهوم كه "كاركردي" فنيتري ، بيان به يا وظيفهاي
اين نارسانندگي جا چند در البته) ميگيرد متن خود از
پرداخته آن به كه دارد وجود هنري -منطقي مارپيچهاي
رمزهاي كه است داستان خود مضمون بنابراين(شد خواهد
نه و ميكند بازگشايي را آن حلزوني سير خط در نهفته
بودند ، شوهري و زن:بگوييم سرراستتر.خواننده خود ذهنيت
و نوجواني داشت ، كودكي كه داشتند پسري شدند ، بچهدار
راه در مرگ كه حالا اما داشت چيزها خيلي داشت ، سرخوشي
هستي درونمايه به كه است مرگ فقط و ندارد چيزي گويي است ،
عادي واقعگرايي با چنگاندازي اين اما ;مياندازد چنگ او
نمونه چند به.نيست مرگ خود به محدود فقط و است متفاوت
مرده پيشتر بزرگم بخش چون ندارم ترسي مرگ از":شود دقت
نقشه ديگران كشتن براي كه ماييم اين" و (ص 143) "است
حالا.است مرگ روزه هر افتاده پا پيش كار كشتن.ميكشيم
را زندگي كه است اين مرگ و زندگي فرق كه فهميدهام ديگر
و صفحات 156 از) "نه را مرگ اما ديد ميتوان وقوع از پس
(157
هنري ، -فلسفي موجز افادههاي اين سمبوليك ، نشانههاي اين
داستان "واقعيت" براي را وسيعتري و ژرف فكري زيرساخت
فلسفي ، اسطورهاي ، -خاصي گستره به زيرا ;ميآورد فراهم
ندارند ، تعلق -غيره و عادي زندگي افسانهاي ، فولكلور ،
را بيانشان شكل نويسنده اندو زندگي خود پيچيدگي به بلكه
يا فلسفي يا روانشناختي مثلا خاصي ، ميدان به فقط
حتي زندگي ، تمام به بلكه نميكند ، محدود ;زيباشناختي
هم ديگر علوم و زيستشناسي و فيزيك و شناسي كيهان حوزه
شود ، مباحث اين وارد كه نميبيند نيازي البته.ميكشاند
و مجاز و نماد از داستان ، معنايي بربار افزودن براي
زمين از آدمها پيداست" ميكند ، استفاده استعاره
را گلها و ببرند را درختها ميتوانند كه نيرومندترند
هميشه كه است اين براي ماهي نرمي" و (ص 72) ".كنند پامال
به "كلام" بار از داستان ، جاي همه (ص 85) "است آب در
.نباشد "ناگفتنيها" گفتن به نيازي تا است شده كاسته وضوح
دقيقا و "فلسفي" درونمايه با است ادعانامهاي داستان ،
بيني برحق خود عقلاني ، غير سياسيگري افراطگرايي ، برضد
خيزش در كوركورانه دنبالهروي و نگري سطحي و ايدئولوژيك
جا هر كه نابودگري ، طلبيهاي آشوب و اجتماعي انفعال يا
چيزي افزونتر ، فساد و ستم ويرانگري ، جز شوند ، حاكم كه
ياد "شر" نام با تاب ، تبو اين از راوي.نياوردند بهبار
انسان ، طبيعي عدالتخواهي با همراهي و همدلي ضمن و ميكند
كه ايم پذيرفته:ميكند باز هنري شكلي به را شر اين
براي ما و است زندگي نابودي قيمت به زندگي جاي جهان
از كه بود داده ياد ما به شر...ميكرديم تمرين نابودي ،
اما بگيريم ، نان نانوايي از بدزديم ، سرگذر ، آشناي خرازي
صفتها ، زالو شر از جهان رهايي براي و ندهيم را پولش
كرديم ، برنامهريزي و نشستيم ما و شويم (كشتنشان) آماده
و (و155 و154 صفحات153) كند تجهيز را ما شر (تا)
دشمنان از يكي سر نميبريدم ، را مرغ سر كه مني من ، آنگاه
پاكسازي زمين امثالهم و او انهدام با تا بريدم ، را "خلق"
.(، 51 صفحات49) شود
در نتيجهگيري و نتيجه مثابه به را "شر" عنصر نويسنده
بايد حال.آن از پيش نه و ميآورد داستانش پاياني صفحات
و نتيجهگيري اين جايگاه داستان ، بافت لحاظ به ديد
شكل چه به داستان فلسفي درونمايه هنري بسط آن ، از مهمتر
.است بوده
و رويا يا احساس و عقل به فقط نويسنده ساخت ، لحاظ به
ميشود كشف حقيقت اين دقت ، اندكي با.نميكند اكتفا تخيل
شكلي به سو يك از را خود اثر فلسفي درونمايه نويسنده كه
دور ، جايي در آنگاه) است داده بازتاب رويا عالم در نمادين
فاصله با ستارهاي سنگي سكوي بلندترين بر ايستاده
گوش زمين ويژه صداهاي به خورشيد ، از نوري سال هزاران
(ص 74 -آميخته درهم كه است باد و دريا صداي اين پس.سپردم
مادون ،(كردار و عقلگرايي) آگاهي بين حالتي در راوي..
مادون و (رفتار و قلبي حس) ناخودآگاه ،(تخيل) آگاهي
گريبان به دست معاني از اي زنجيره با ،(رويا) ناخودآگاه
هستي بلكه راوي نهتنها نويسنده ترتيب اين به ميشود ،
با خواننده درنتيجه.ميكند معاني اين محبوس را بشر
ناهدفمندي يا بيمعنايي و "زيستن دغدغه" چون مفاهيمي
تا را راوي نويسنده ، .ميشود مواجه زندگي شده هدفمند
عنوان به را "نيستي" او ميراند ، تا پيش نيستي پرتگاه
ارزشهاي در ،"ترديد" و بپذيرد هستي منطقي و بعدي فصل
،"ترديد" اين.نشانههاست جزءلاينفك مسير ، اين در نهفته
و دلهره احساس گناه ، احساس شكل به نيستي ، از ترس اين
آرزوها تمامي بنيادين رسيدن بنبست به و سرخوردگي احساس
راوي ، .ميشود روايت دلمشغوليها و خواستهها هدفها ، و
را خودش.ميكند شناسايي نيز را خود ميشناسد ، چه آن در
ميكند ، نگاه را چيزي ميكند ، كشف گوناگونش تصويرهاي در
همان يعني باشي ، خواب اگر و) ميكند نگاهش چيز همان اما
به جا اين در و ميماند خواب به بيرون از كه باشي چيزي
را كروي جهان تلاطم پر اقيانوس پلكها تاريكي زير و عذاب
.(ص100 ببيني
تصوير تصاويرش ، در بهگونهاي هم راوي خود ترتيب اين به
براي تازهاي بنمايه او ، بازتابكننده تصاوير.ميشود
.ميشوند احساسش و عقل
خود" تعبيري به يا خود با حرفزدن راوي ، وراجيهاي اما
تصوير به سطح سه در كه است سختگيرانهاي بسيار "كيفري
.درونافكني و فرافكني بياعتنايي ، :ميشود كشيده
:بياعتنايي -الف
راوي (روحي واكنش شود گفته دقيقتر يا) كنش از وجه اين
ميشود آورده زبان بر تلخ لحني با پرشماري ، جاهاي در
به دست كف ضربه با ديوار ، بر نشسته است پشهاي زندگي)
لحني با يا و.ص 25 (هيچ ديگر و ميشود آغشته ديوار
دست از را چيزي كه است كساني داستان اين و" نيشدار
و (ص 37) ".دادهاند دست از كه نميپذيرند و ميدهند
باشيم خوش الكي (كه)است خوب همين براي":طنز لحن با گاهي
پا سوم هزاره به پاكوبان بينديشيم ، زندگي به (كه)بيآن و
بيطرف داور مرگ و":خونسردي با زماني و (ص 37) "بگذاريم
(ص 52)".ميراند چشم يك به را دانش و ناداني كه است
تعميم متافيزيك و فيزيك جدال مرز تا بياعتنايي اين گاهي
با نبودن ، ديگر جاي هيچ در يعني بودن جا اين":مييابد
و (ص 66) "ميكشم را(مرگ)آمدن انتظار قدر چه همه اين
كامل عاميانه لحني با را نگرش اين صفحه 75 در
غلط آنها همه و بوده غلط چيز همه ميشود معلوم"ميكند
".است بدتر غلطي هر از ديگر كه مردنكردهاند
از بلكه نيست قدرت يا ضعف موضع از راوي ، بياعتنايي
وجودش در "مرگ انديشه" كه كسي.است سرخوردگي و سرخستگي
از دلش و دست گفتني ، خودماني قول به باشد ، افتاده جا
.نميگيرد سخت پيرامون ، جهان به نسبت و است سير زندگي
سخت خود به كه ميشود ذهني داراي:شود گفته دقيقتر
.نه دنيا به ولي ميگيرد
:فرافكني -ب
شكننده و ناپايدار ديگر ، فرافكني هر مانند راوي ، فرافكني
براي است وسيلهاي و ميماند بغض يك نمايش به بيشتر.است
و "زيستن" دلهره او.دروني دوگانگيهاي و كشمكش گشودن
نمادها ، تصاوير ، ريختن بيرون با را "مرگ نزديكي" اضطراب
دور خود ناخودآگاه ظلمت از ناهماهنگ ، و گوناگون واژههاي
.ميدهد انتقال عيني واقعيت روشن فراخناي به و ميكند
تسكيني و آرامش ،(بيروني و دروني) كشمكش تعويض اين حاصل
كه چند هر ;خواند فريبي خود حدي تا را آن ميتوان كه است
ثقل ترتيب اين به.گذاشت آن بر هم "توجيه" نام ميتوان
باز راوي حال اين با اما ميشود ، رانده بيرون به "گناه"
و سبكباري نميتواند باز شود ، آزاد اگر حتي.است معذب هم
.آورد دست به را جنايت ارتكاب از پيش سبكبالي
:درونافكني -ج
و اعمال ارجاع و اسناد با مقوله ، اين در راوي كيفري خود
صورت به و ميآيد فراهم خويش ، خويشتن به ديگران خصوصيات
.ميكند پيدا نمود همسازي فرايند مكمل و متقارن عنصر
.ميكند گزينش سابقش همفكران جمع از را "ديگران" اين راوي
قاطعيت با و خوردن آب سادگي به ساده خيلي فولادين مرد"
ص) "نگزد هم ككش و بكشد را زندگي هزاران ميتواند فولاد
:ميآورد روي ارجاع به واژگون كاملا معاني با يا (85
و است آبي كه است سيارهاي تنها زمين و زندگي يعني آبي"
كشتن با كه ميفهميديم (بايد).ميكنيم كمرنگش جا اين ما
(رنگ) خودخواهي ، و دشمني دم و دود و درخت شكستن و انسان
.(ص 53)".ميشود نزديك خاكستري به آبي
.است شده تنيده هم در اقناعكنندهاي نحو به سطح سه هر
فقط نويسنده.ندارد كلاسيك روال انتهايشان و وسط ابتدا ،
هستي" تا ميزند گره جا چند در و ميكند گزينه را آنها
عناصر موفقترين از يكيدهد نشان را راوي "انساني
دقيقههايي و ساعات در راوي.است همين داستان ، ساختاري
شدن مشخص به هم لزومي و -نشدهاند مشخص خواننده براي كه
اين.ميكند قضاوت "انسان يك" جايگاه از -نداشتهاند
را داستان انديشههاي عاليترين نظري ، لحاظ به داوريها
روي را ما سر كه ميميرد كسي هميشه".ميدهند تشكيل نيز
مرهم دستش نرماي و گرما با زخمهامان به و ميگذارد زانو
براي تنها كه بود هم كوچك گلي شايد"و (ص 36)".مينهد
خلوت گوشه آن در سنجاقكي با من كه بود آمده جهان به اين
كسي كه بيآن پژمرده حالا و ببينمش سبزيكاري پرچين كنار
(ص 131) "!باشدش ديده كسي كه بيآن !من خداي باشدش ، ديده
پيش كه ميافتد صلح و جنگ آندره شاهزاده ياد خواننده و
را بلند آسمان اين گذشته در من چرا پس":بود گفته مرگ از
".كردم كشف را آن سرانجام كه خوشبختم چقدر بودم؟ نديده
.ميشود كشيده هم ذهنيت داوري حوزه به حتي طبع لطافت اين
:ميشمرد جنايت معادل ،"شر" به را ذهن شدن آلوده حتي راوي
كه است اين براي است نكشته را كسي هرگز ميگويد كه كسي"
كردن فكر..كردن خفه يا بريدن سر يعني كشتن ميكند فكر
ص) ".است ديگران كشتن ديگران ، مرگ آرزوي و ديگران مرگ به
(و 134 133
فراتر هم اين از حتي ميش ، و گرگ ساعت شده منهدم راوي
از پيش بودن نبوده به كه نميدهد قد عقلمان":ميرود
اين در را سعادت و آرامش و (ص 105) "بينديشيم زندگي
.نميآمد دنيا به اصلا كه ميبيند
مارپيچهاي واقع در يا مارپيچ به مربوط مهمتر ، نكته اما
رويا ، و تخيل احساس ، عقل ، ياري به نويسنده كه است متعددي
انكشاف و نقد زمينه در كه نويسنده بيشك.است كرده خلق
ارزندهاي اطلاعات اسطوره و افسانه نيز و داستاني ادبيات
ياري به متن ، يك در وقتي كه ميدانند خوب خيلي دارند ،
ميآيد ، وجود به مارپيچهايي يا ، مارپيچ"زبان" و "نشانه"
در ناگهاني جهش يا و ناهمگون ايستايي يا انقطاع ، هرگونه
و ميزند لطمه نويسنده نيت به قبلي ، زمينههاي عدم صورت
ناكافي خود براي معيني ، محدوده در را متن حركت خواننده
.نميبرد لذت اصطلاح به و ميداند
بينياز فتحالله
|