!بود كه بود همان او
گمنام اسطورهاي درمبخش كامبيز
كده گپ
انبار آب روبه پنجرهاي
جزيره داستانهاي
!بود كه بود همان او
زراندوز علي
مقدمه *
در بحث مورد چيز همه اين ماهيت.شده عوض چيز همه امروزه
در همواره صورتش اما بوده يكي تاريخ دورههاي همه
انساني و بود خواهد و است بوده مختلف متفاوت ، دورههاي
وگرنه باشد بلد روز به را كارش كه است برنده ميان اين در
!ندارد فايدهاي ديگر است وقت خيلي خالي كار بودن بلد
***
نفس معتقدم يعني.نيستم سختگيري زياد آدم من اصولا
گذشتن چهطور از قابلتوجهتر و مهمتر خيلي زندگي گذشتن
كه است اين مهم:گفت ميتوان خلاصه بهطور.است آن
فلاسفه از زيادي افراد تاريخ طول در البته) !ميگذرد
تفكر اين كردهاند سعي ديگر آدمهاي خيلي تا گرفته يونان
شدند موفق چون متاسفانه كه كنند ثبت خودشان اسم به را
تفكر شيوه اين با (!برنميآيد من دست از كاري فعلا
(!ندارد چرا ولي دارد دليل) آمدم دنيا به من:گفت ميتوان
پيدا كار رفتم ، سربازي و دانشگاه و مدرسه به شدم ، بزرگ
روز يك در زنم پدر و شدم بچهدار كردم ، ازدواج كردم ،
به هم او و رسيد عيال به كمي خيلي نه ارث و مرد برفي
:كه خريد خانه يك رفت شده ، سركوب عقدههاي خيلي خاطر
!نميكنم زندگي آلونك اين توي ديگر من _
كه سالها اين تمام در.بود آلونك واقعا.داشت هم حق
با جديدمان آلونك اما.ميدانستم ميكردم زندگي آن در
عرض نظر از و بود بزرگتر كمي فقط نداشت فرق زياد قديمي
قرار قبليمان خانه از بالاتر منطقهاي در جغرافيايي
به (!شهر بالا ميشود غيرجغرافيايياش اصطلاح) داشت
عادت زود ديگر چيزهاي خيلي مثل جديد مرحله در زندگي
مشغول خودش به را من ذهن همواره مسئله يك اما كردم
بيدار خواب از دير من كه ابري روز يك از قضيه.ميكرد
اداره سمت به صبحانه خوردن بدون شدم مجبور و بودم شده
نشده اصلي خيابان وارد كوچه از هنوز.شد شروع كنم حركت
پالتوي و شلوار و كت با ميانسال آقايي كه بودم
دادم احتمال.كرد صدا مرا سامسونت ، كيف يك و گرانقيمت
"داشتيد؟ فرمايشي":گفتم.باشد جايي نشاني دنبال
ولي دارم فوري كار يك من آقا ، ميبخشيد بسيار":گفت
خودم با را پولم كيف كردم فراموش ميبينم الان متاسفانه
برگردم ، نميتوانم و است راه خيلي هم منزل تا.بياورم
بدهيد قرض من به پول كمي شما است ممكن.ميشود ديرم يعني
"...تا
صدا به گذاشته جا كيف آقاي همراه تلفن ميان اين در
.درآمد
!آقا اينيست مشكلي نه.ميرسم الان بله؟...الو _
بزنيم؟ هم به را معامله خاطرش به كه چيه تومان چهارميليون
.بيايم من تا بخريد
موجودي تمام تمام ، شرمندگي با كرد خاموش را تلفن وقتي
ايشان تقديم ميشد ، تومان هزار حدود 10 چيزي كه را جيبم
پول تومان فقط 500 خودم براي كه است درست البته.كردم
كردهام كمك انساني به كه بودم خوشحال تهدلم ولي ماند
.نخورد بههم معاملهاش و برسد سركارش موقع به تا
و كلان ابعاد در هم آن معاملات ، خوردن بههم اصولا)
جذب و پيشرفت و توسعه حال در كه جامعهاي براي بزرگ ،
ممكن حوادث عذابآورترين از يكي است ، سرگردان سرمايههاي
شده گم كه توريست يك به من بعد به روز آن از خوب ، (.است
كه تاجر يك نبود ، بلد ديگري فارسي كلمه پول جز به و بود
عجله بليت تهيه براي و بود كرده گم را هواپيمايش بليت
براي را او فضاييها آدم كه دانشمند يك داشت ،
ولش ما كوچه وسط بيپول و بودند دزديده تحقيقاتشان
گم را پولش كيف كه اين وجود با كه خانم يك بودند ، كرده
يك بود ، كرده فرانسوي سس با دوبلبرگر هوس سگش بود كرده
و بود شده سرخورده صنعتي جامعه و علم از كه فيزيكدان
بود معتقد كه فيلسوف يك برگردد ، شهرستانشان به ميخواست
خواست من از سمبليك اقدامي طي و است بشري معضل يگانه پول
اقدام يك در بعدا هم او تا بدهم او به دارم پول هرچي
اقدام يك در بشريت آينده ، در تا بزند آتش را همه سمبليك
نفس هم بار هر.كردم كمك كند ، پيدا نجات سمبليك
از كمتر كمك اين مبلغ اگر كه بود طوري هم كمكگيرندهها
به دارم من لال زبانم كه بود اين مثل بود تومان هزار ده
يك افراد اين از هركدام كه درصورتي.ميكنم كمك گدا يك
آن با يعني.نبودند گدا هم اصلا و بودند محترم شهروند
كثيف ، صورت پاره ، لباس مثل داشتم گدا از من كه تصوري
و داشتن نشده عمل دماغ كوله ، و كج عضو يك ژوليده ، موهاي
كردن توماني اسكناس 100 حداكثر يا خرد پول درخواست
افتادم ، اصغرآقا ياد بياختيار ميان اين در.بود متفاوت
ما خانواده كه بود قبليمان محله سركوچه گداي اصغرآقا
سه اندازه به حالا او و ميكردند كمك او به جد اندر جد
كه نماند ناگفته البته).داشت سن ما خانواده از نسل
روز يك (!ميشدند جوانمرگ غالبا هم ما خانواده مردان
لباس با و ديوار گوشه بود نشسته هميشه مثل.سراغش رفتم
پريدم.ميرفت عابران صدقه قربان چركش كلاه و مندرس
"مشتي؟ چهطوري":گفتم ميبوسيدمش كه حالي در و كردم بغلش
كند خلاص من بغل از را خودش ميكرد سعي كه درحالي مشتي
بكش خجالت":گفت ميزد پشتم به مشت با هم خاطر همين به و
وقتي "درميآورند؟ حرف پيرمرد من براي...نكن !مرد
اسكناس 500 يك خوشحالي از.شناخت مرا زمين ، گذاشتمش
گراني از و كرد درددل به شروع هم او.دادم او به توماني
شكايت بود گرفته تازگي به كه چهارمش زن بودن ولخرج و خرج
باباجان ، ندارد غصه":بود معتقد نهايت در البته.كرد
و باشد گدا آدم كه است حرف خيلي واقعا "!ميرساند خودش
توي !..هي !بجويد بينيازي خدا خلق از هم طوري اين
بلد روز به را كارش او شايد.شد حسوديم اصغر مشتي به دلم
فراموشش تقريبا ما همه كه بود بلد چيزي ولي نبود
"!هست واقعا هست ، هرچي":كردهايم
گمنام اسطورهاي درمبخش كامبيز
شاهرخينژاد محمدرضا
اتمام از پس.است شيراز در متولد 1321 "درمبخش كامبيز"
كه بعد سال چند و رفت آلمان به هنرستان در تحصيلش دوران
كه داشت همراه به را كاريكاتورهايش از مجموعهاي بازگشت ،
."اشترن" مانند نشرياتي.بودند شده چاپ آلمان نشريات در
پختگي مرز به توانست آلمان در اقامتش مدت طول در درمبخش
.برسد
كار به مشغول "توفيق" در مدتي آلمان از بازگشت از پس وي
.كرد خلق نشريه آن در را آثارش بهترين قولي به و شد
انتشار از پس.توفيق طنز هواي و حال و فرم قالب در البته
كار به و كرد رها را توفيق او كه بود "كاريكاتور" مجله
موافق او كه دليل اين به شايدپرداخت كاريكاتور مجله در
.نبود روز آن مجلات در رايج كاريكاتورهاي
.است ايران در مدرن كاريكاتور پايهگذاران از يكي درمبخش
در البته كه است آثارش با منتقدان برخورد نوع جالب نكته
اسطورهسازي ، .ميكند صدق هم ديگر كاريكاتوريست چند مورد
فرهنگي اجتماعي ، زمينههاي تمامي در تقريبا كه است رسمي
مستثني قاعده اين از هم درمبخش و دارد وجود ما جامعه
.است نبوده
انگار كه ميكنند تمجيد و تعريف كارهايش از چنان بعضي
زد حدس ميتوان البته.است درمبخش ايران كاريكاتور پدر
به نزديكي.باشد ميتواند چه تمجيد و تعريف اين دليل كه
درمبخش وكيل را خود كه افرادي.است افتخار باعث درمبخش
چه اگر ميپردازند ، او معرفي به گاهي چند هراز ميدانند ،
حسن" شايد.ندارند كارهايش و او مورد در جديدي حرف
را نكته اين زيبايي به معاصر كاريكاتوريست "كريمزاده
براي چيزي رشته اين پيشكسوتهاي براي ما".ميكند بيان
سرنگون نقدهاي يا خياري آبدوغ تعريفهاي جز نداريم گفتن
موشكافانه نگاه و دقيق مطالعه مستلزم سالم نقد.كننده
هنرمند ، مرتبه و اعتبار كه عقيدهايد هم من با حتما.است
در ديگران نوشتههاي نه اوست ، فعاليتهاي و كارها مجموعه
".او مورد
كده گپ
بجنبد گر پيري عشق
زارع حسن آقاي جناب ميزند ما گپكده ستون اين به سر
از ميبينيد فوقا كه شمشادي شاخ جوان همين دقيقا يعني
اولش دوره از هم آن و ميشوند محسوب توفيق بازماندگان
ايشان زندگي درباره تا نداريم را حالش ما كه اين براي
:باشند داشته را حال اين خواستيم خودشان از !بنويسيم چيزي
توفيق روزنامه جلسات به دارالفنون دبيرستاني ميزهاي از
و آزادي گرم و سرد دورانهاي محيط آن در و شدم كشيده
روزهاي بهترين چشيدم ، را فراوان فرار و سرگشتگي خفقان ،
ضمن.بودم سرگرم زمان آن روز سوژههاي با را جواني
با را (بابا حاجي) روزنامه توفيق ، روزنامه در فعاليت
چاپ مرداد 1332 تا كه كرديم ، منتشر خطيبي پرويز مرحوم
به كدام هر و كرديم تعطيل سال آن كودتاي از پيش و ميشد
از لزوما و رفتم دادگستري خدمت به من رفتيم ، طرفي
تا گذشت سالهاشدم كشيده كنار فكاهي جرايد در فعاليت
بابا حاجي جواني خاطرات تجديد فكر به كه بهمن 57 انقلاب
به برگشتيم دوباره و شد چاپ شماره كرديم150 منتشر را
و مطالعه به را بازنشستگي دوران فعلا بوديم ، كه جا همان
.ميگذرانيم نگارش هم كمي
***
عشق معناي
عشق معناي در ميداد سخن داد ناطقي
عشق والاي گوهر يا عاشقي شكوه در
نيست كه ما بر كند ثابت تا بود اين او سعي
عشق افزاي روح لفظ از افزاتري روح لفظ
تابندگي قدرت اين با خورشيد گردش
عشق آتشزاي انوار از است كمرنگي نور
افسونگري و زيبايي و حشمت اين با ماه
عشق درياي از است ناچيزي بسيار قطره
داشت كه زيرا بشر شد عالم مخلوق اشرف
عشق پرواي و قدرت ديگر حيوانات عكس
آدمي وجود در بخواهي را حقيقت گر
عشق الاي ارزشي با و قابل چيز نيست
كتاب در اما بود خوبي تعريف اين گفتم
عشق سيماي از كردي مجسم آقا آن چه آن
عمل در ببيني تا نبودي عاشق بيگمان
عشق سوداي در نيست نصيبت بدبختي غير
گفتهاند طريقت پيران كه ميداني هيچ
عشق جاي باشد عقل جاي كه آنجايي نيست
!!ديوانگي از است زيبايي تعريف يك عشق
عشق دنياي در نيست تعقل و فكر از صحبت
عاشقي و عشق سوداي در نيست اعتباري
عشق فرداي با امروز جلوه دارد فرق
ميشوي درآيد دستت از عقل مهار چون
عشق صحراي رهرو يا جنون دشت سالك
خوردهام را ديوانگي رقم اين چوب كه من
عشق رسواي مردم روز و حال از واقفم
عاشقي از قبل خويش براي بودم آدمي
عشق شيواي شر و شور از آسوده و راحت
كوزهام كاسه ريخت درهم و گشت وارد عشق
عشق پاي واشد كه چون فتادم ، پا از ناگهان
نيست نيرنگ و حقه جز ما دوران در عشق
عشق حلواي اتم عصر در تو گويي شد خورده
(دلار) از تعريف تو ميكردي عشق جاي به گر
عشق انشاي در بود بهتر تو توفيق شانس
درگذر و واگذار را عاشقي و عشق بحث
عشق غوغاي از آسوده من مانند شوي تا
استكهلم
مي 2000 9
انبار آب روبه پنجرهاي
عالمي پوريا
برق تير
كه بود بلند بهقدري برايم برقها تير هميشه قديمها آن
را هفتم آسمان برسد ، آخرش پله به هركس ميكردم فكر
آن شكسته لامپ كه عموبرقي ميكردم فكر هميشهميبيند
نميبرد لذت فرشتهها دوباره ديدن از يا ميكند ، عوض را
برايش آن تماشاي كه است رفته هفتم آسمان به آنقدر يا
آرزو من و ميرفت اداره به روز هر كه پدر مثلاست عادي
ادارهاش به خود با مرا شده كه هم بار يك براي ميكردم
به بودند ، كرده عادت دو هربود عموبرقي مثل پدر.ببرد
ميخواستم آنها از كه وقتي بودند ، بيتفاوت من آرزوهاي
از حالا.كنند تعريف ميروند كه آنجا از برايم لااقل
نه ميكنم نگاه كه هرچقدر ايستادهام من كه اينجا
همقد هرچند ;ديگر آسماني از نشاني نه پيداست فرشتهاي
ساختمان اين دوم طبقه در خانهمان و شدهايم تيربرق
هفتم؟ آسمان كو اما:است تيربرق از بلندتر خيلي و بلندتر
.بيشتر يكي حتي نه بود كه است همان آسمانمان
مشترك ديد
كه دور آن تا است چفت سرما خاطر به كه پنجره اين پشت از
ميكنم نگاه كه دور آن تا.است ساختمان ميكنم نگاه
هركس نزديك اين از و دور آن ازساختمان و است ساختمان
و است ساختمان كند نگاه كه طرف هر به پنجرهاش از
مشتركي ديد نقاط به همگيگفت تبريك بايد.ساختمان
.است لازم امروز جامعه براي كه رسيدهايم ،
جزيره داستانهاي
حسينپور بزرگمهر
|