!كن قرباني را اسماعيلت !ابراهيم
شريعتي علي دكتر زندهياد
!".كن ذبح را اسماعيلت !ابراهيم"..
.قاطعتر و صريحتر
مسئوليت فشار و حقيقت روشني شد ، دشوار سخت "توجيه"كار
.گريخت بتوان كه است آن از سنگينتر و صريحتر
ترديد ميكند احساس كه است افتاده تنگنا در چنان ابراهيم
"غي" و "رشد" مرز است ، خيانت نيست ، توجيه ديگر پيام ، در
از كه است شده نمايان برابرش در وصريح ، قاطعانه چنان
ساخته كاري ديگر مغلطهكاري ، در نيز ابليس نبوغ و قدرت
.نيست
را ابليس پيام ، اين انكار در كه ميكند احساس ابراهيم
.است كرده اعتراف
!سقوط پرتگاه لبه بر
!ابراهيم سقوط
راهبر اسلام ، بنيانگذار اولوالعزم ، رسول بتشكن ، ابراهيم
...خلق
،"توحيد"قله بلندترين از
!"شرك" لجنزار پستترين به
!ميگويم چه و
با ديگران ، يا ديگري پرستش است ، خدايي چند شرك ، !نه شرك؟
خدا ،
از و ميگويد سخن عبادت از قرآن كه زباني به -واكنون
به است ، ابليس پرستش پرتگاه در ابراهيم ، -شرك و توحيد
- جبههمني در -ابليس روشني به اينك ، كه !خدا جاي
!است ايستاده الله روياروي
آمد ، كنار دو هر با نميتوان حيلهاي ، هيچ با
.كشيد كنار هردو از ونميتوان
!"بيطرفي" نه ،"همزيستي" نه
!است هراسانگيز و دشوار چه داستان اين كه !اه
فرمان زير به را كائنات كه جهان ، خداگونه انسان ، اين و
!ناتوان چه آورد ، ميتواند
هيچ در !است سرشته "ضعف" از و خوددارد در را خدا روح
بر نوپا ، طفل زندگي ، همچون در !نيست مصون سقوط ، از مقامي ،
پيامبران خاتم!بود مراقب را خود بايد همواره پرتگاه ،
ندارد ، نگاه را خود اگر -است نخستين معصوم كه -نيز توحيد
شرك از حتي و ميدهد باد به است كرده چه هر و ميلغزد
!نيست معصوم
بت شكننده و شرك قاتل عزم ، صاحب پيامبران پدر ابراهيم ،
قدرت اوج در عمر ، مرحله آخرين در انسان ، تاريخ در
تا را او ،"فرزند ميل" تنها عزتالهياش ، و انسانياش
!است كشانده ابليس پرتگاه لبه
يك از پس خدا ، پيامبران پدر توحيد ، قهرمان قدرتمندترين
و افتخار خدايي سراپانشان قامتي در زيستن ، ابراهيم قرن
!ابليس پريشان بازيچه اكنون ، يقين ،
سويت دو در شيطان و خدا است ، نمانده برايت راهي هيچ ديگر
!ابراهيم ميكني؟ انتخاب را كدام ايستادهاند ،
است ، حق پيام پيام ، كه ندارد شكاست تمام ابراهيم بر حجت
.است ابليسي ترديدي كه ندارد شك را پيام در ترديد
منطقياش دليل آورد ، "منطقي دليل" هم باز ميتواند
.است گرفته مسخره به را او وجدانش اما ، هست ، همچنان
عمق در آتش ، افروخته پاره همچون را حقيقت گرمي و روشني
.مييابد ميكند ، حس وجودش ، تمامي احساسش ، فطرتش ،
به كه است آن از ونزديكتر صريحتر و قويتر "حقيقت"
تابش همچون را ، آن حقيقت ، مرد باشد ، محتاج عقلي دلايل
مييابد ، را خويش وجودداشتن همچنانكه و ميكند حس خورشيد
.ميكند وجدان را وجودحق
كه قوي شامهاي دارد ، حقياب شامهاي حقپرست ، انسان
صدها فاصله از عسل ، زنبور همچنانكه نميكند ، خطا هرگز
ميانه در طوفان و تاريكي و دشت و كوه هزارها با و فرسنگ
و كوهستاني بيراهههاي و راهها بيشمار ميان از حايل
مرموز نيروي به را ، خويش كندوي نامريي راه بحري و بري
اين نيز حقشناس انسان مييابد ، و ميجويد خويش ، جهتياب
شبها ميان در را ، آن جهت ميبرد ، پي حق به چنين
وشعبدهبازيها وسوسهها هزارها و توطئهها و وطوفانها
-ابراهيم و ميدهد تشخيص ،..سرگيجهآور چشمبنديهاي و
پرستي حق در را خويش دراز عمر -تاريخ حقپرستان سرخيل
اكنون و آمده بار و پخته و روئيده حق در و آورده بهسر
را ابليس وسوسه و بازنشناسد را حق پيام ميتواند چگونه
نيابد؟ در
است ، برافروخته برايش آتشي دوست ، اكنون چند ، هر
!بود برافروخته دشمن كه حريقي از سوزندهتر و هولناكتر
او بر را حريق اين تا ميكوشد اكنون دشمن ، چند ، هر و
!نمايد سرخ گل و سردكند
نيست ، ميكنند تو با آنچه به باطل ، و حق ودشمن ، دوست ملاك
.تو و من زيان و سود از بالاتر دارند ، ديگر ملاك دو ، اين
يقين به را پيام معني.بايدبكند چه ميداند ديگر ابراهيم
كار آغاز ، هم از ترديدها ، آن كه ميدانداست دريافته
عمر يك از پس كه پيري پدر ناپذير وصف عشق بود ، شيطان
ناخودآگاه ، را ، او است ، يافته فرزندي نوميدي ، در انتظار ،
گريزي راه تا ميكشاند ترديدها و توجيهها اينگونه به
خدا برابر در بيآنكه بتواند ، شايد كه راهي بيابد ،
براي را اسماعيل باشد ، كرده سرپيچي حق از و باشد ايستاده
.صريح و است روشن چيز همه اكنون امادارد نگه خويش
!دردناك.دردناك
!انگيز هول !فاجعهاي چه كه !آه
اما ميداند ، خوب ديگر را اين آري ، است ، مسئول ابراهيم
پدري تصور به كه آنست از دشوارتر و تلختر مسئوليت اين
.آيد
!ابراهيم چون تنها ، پدري ، سالخورده هم آن
!اسماعيل چون پسري ، تنها ذبح هم آن و
!آسان چه اسماعيل ، دست به ميبود ، ابراهيم ذبح كاشكي
!لذتبخش چه
بايد پير ابراهيم و بميرد بايد جوان اسماعيل نه ، اما
...داغدار و غمگين تنها ، بماند ،
!خونينش پير دستهاي با
تسليم به جز ميانديشد ، پيام به كه گاه هر ابراهيم ،
خداوند پيام پيام ندارد ، ترديد اندكي ديگر و نميانديشد
تسليم او ، برابر در تاريخ ، بزرگ عاصي اين ابراهيم ، و است
!محض
اسماعيلش ، ذبح و ميانديشد فرمان اجراي به گاه هر اما
قامت كه ميكوبد فشار زير در را او چنان عجز ، و بيچارگي
بازي سيماي غم ، .ميشود تا خود روي بر فانوس چون والايش ،
سوخته ، چرمي پاره همچون است ، صلابت و صفا آئينه كه را
گويي درد ، از كوهي زير در.ميسازد كبود و ميافكند چين
.ميشنود را استخوانهايش شكستن صداي
تمامي بر را هراس و بيچارگي و ضعيف سلطه كه ابليس ، و
چهها او با درد كه ميبيند و ميبيند ، ابراهيم وجود
كه كينهتوزي دشمن -ابليس كه ميبندد ، طمع او در ميكند ،
كجا هر -است او بچههاي كمين در زمين ، به آدم هبوط از
ضعف ، ترس ، از اثري هركه در است ، حاضر ميشنود آدميزاد بوي
زياد دلبستگي حتي و بيشعوري خودخواهي ، حسد ، ياس ، ترديد ،
خوب چيزهاي حتي.ميشود كار به دست ميخواند چيزي به
پاي بر بندي اگر باشد بدي مايه دست ميتواند ابليس براي
دارد ، باز مسئوليت از خواند ، خود به را تو گردد ، تو رفتن
حتي.نمايد سست و تيره دلت در را حق پيام صراحت و روشني
"آزمايش كوره" "!فتنه اولادكم و اموالكم انما".فرزند مهر
ابراهيم دلبستگي تنها اكنون اسماعيل و !"عقيده راه سد" !
.ابليس برابر در ضعفش نقطه تنها و
پيام است ، بركنده اسماعيل داشتن از دل ابراهيم اكنون ،
را ، "اسماعيل داشتن" لذت جاي او ، دل در اما.است حق پيام
خشمگين كفتاري همچون غم.است كرده پر "دادنش دست از" درد
ابليس غم بوي ميخوردش ، درون از و افتاده ابراهيم جان بر
چنگ چرب لقمه را آدميزاد غم ، ميكند ، شاد ميكند ، مست را
.ميكند ابليس دندان و
آنچنان بست طمع غمگين ، ابراهيم در شد ، اميدوار باز ابليس
ش"شعور ناخودآگاه" عمق در پنهاني و آمد سراغش به باز كه
.كرد تكرار بود ، گفته دوبار آن در را آنچه باز و دويد
به چند هر.است چيز يك تكرار است ، يكي هميشه ابليس منطق
:نيرنگ و رنگ صدها
!"...خواب در من را پيام اين" -
!ابراهيم است بس ديگر است ، بس نه ، اما
گرفت ، تصميم ابراهيم
كرد ، انتخاب
است؟ كدام ابراهيم ، "انتخاب" كه پيداست
كدام؟
!"خداوند بندگي مطلق آزادي"
!اسماعيل ذبح
!ميخواند خود بندگي به را او كه بندي آخرين
گذارد ، ميان در پسر با را داستانش كه گرفت تصميم ابتدا
زد صدا پسررا
آمد ، پيش پسر
!مينگريست "خويش قرباني" اين والاي قامت در پدر ، و
!عظيم ذبيح اين اسماعيل ،
*
و پدري گفتگوي گوشه ، آن سنگي خلوتگاه در مني ، در اكنون ،
!پسري
از بيش دراز ساليان نشسته ، رويش و سر بر پيري برف پدري
گذشته ، رنجورش تن بر قرن ، يك
!نازك و نوشكفته پسري ، و
اين ديدن تاب جهان ، آسمان ميگويم؟ چه جزيره ، شبه آسمان
روي بر هرگز ، بشنود ، نيست قادر تاريخ ، .ندارد را منظره
نيز خيال در پسري ، و پدري تن ، دو ميان گفتگويي چنين زمين
.است نگذشته
!هولناك اينچنين و صميمانه اينچنين گفتگويي
كند ، نقل را داستان كه ندارد را آن ياراي گويي پدر ،
.گويد باز را روحش دردناك كشاكشهاي
دست به را تو مامورم من:كه آرد زبان بر نيست حتي ، قادر
برجگر غفلت دندان و ميسپارد خدا بر دل.كنم ذبح خويش
:ميگويد و مينهد
!"...ميكنم ذبح را تو كه ديدم خواب در من اسماعيل ، " -
كه ميافكند بيرون دهان از شتابزده چنان را كلمات اين
خاموش و گرفت پايان و گيرد پايان زود.خودنشنود ، نفهمد
ديدار از كه هراساني نگاههاي و هولناك چهرهاي با ماند ،
!داشتند وحشت اسماعيل
تسليتش بسوخت ، دلش پدر رقتبار چهره بر دريافت ، اسماعيل
:داد
مرا باش ، تسليم مكن ، ترديد حق فرمان انجام در !پدر" -
-كه ديد خواهي و يافت خواهي تسليم كار اين در نيز
!"بود خواهم صابران از -انشاءالله
ارادهاي با بود ، يافته شگفتانگيز قدرتي اكنون ، ابراهيم
مطلق آزادي جز و نميجنبيد حقپرستي نيروي به جز ديگر كه
و تافته آنچنان برخاست ، قامت به قاطع ، تصميمي با نبود ،
جوانمرد - اسماعيل و كرد نوميد يكسره را ابليس كه چالاك
جز ديگر كه ارادهاي با و نبود مطلق آزادي جز كه -توحيد
و نرم چنان حق ، تسليم در نميجنبيد ، حقپرستي نيروي به
!است "صبور و آرام قرباني" يك گويي ، كه بود شده رام
سنگ بر وصفناپذير ، خشمي و قدرت به گرفت ، بر را كارد پدر
!كند تيزش تا ميكشيد
اينچنين زندگي ، در دلبندش عزيزترين درباره را ، پدري مهر
فرزندش به كه بود محبتي تنها اين و ميداد نشان
.كرد ميتوانست
درون در را خود ابتدا ميبخشد ، روح به عشق كه قدرتي با
از پر و شد خويش از خالي و گسست خود در را جانش رگ و كشت
.خداوند به عشق
!ميكشد نفس خدا به تنها كه زندهاي
كه -را خويش جوان قرباني برخاست ، خدا نيروي به آنگاه ،
خاك روي بر برد ، قربانگاه به -بود ايستاده خاموش ، و آرام
بر را گونهاش گرفت ، چالاكش پاي و دست زير در خواباند ،
گرفت ، مشت به را مويش از دستهاي زد ، چنگ برسرش نهاد ، سنگ
خدا به را خود زد ، بيرون شاهرگش كرد ، خم قفا به اندكي
فشرد ، نهاد ، قربانيش حلقوم بر را كارد سپرد ،
.هولآور شتابي غيظآميز ، فشاري با
چشم نيامده ، خود به هنوز كه است اين تلاشش تمام پيرمرد
شود ، رها شود ، تمام ، "او همه" لحظه يك در نديده ، نگشوده ،
...اما
!كارد اين !آخ
!نميبرد...كارد اين
ميدهد ، آزار
!است بيرحمي شكنجه چه اين
!ميكوبد برسنگ خشم به را كارد
ادامهدارد
|