است قطعي و حضوري حكم ،
شعر
است قطعي و حضوري حكم ،
خسروي محمدرضا
موضوع دو درباره بحث نوشتيم پيشتر كه همانگونه:اشاره
:نميدانيم شده تمام را زير
شعر با ميتوان برخوردي چه -و 2 شعر در مخاطب بحران -1
كنونيداشت؟ شرايط در
همين در اگر ميرسد ، دستمان به كه مطالبي ترتيب بدين
به است نگاهي زير ، نوشته.كرد خواهيم منتشر باشد ، چارچوب
."داشت امروز شعر با ميتوان كه برخوردي"
نوعي شكلي ، و محتوايي تحول و موازاتتطور به ما شعر
شعر از يعني است ، كرده همتجربه را نگارشي و هندسي تحول
به پلكاني از و پلكاني به سطري از و سطري به رديفي
!است رسيده دايرهاي
و حقوقي دعاوي مانند بتوان هم ادبي نظر اختلاف در اگر
صادر را حكم آن من كرد ، خصومت فصل حكم ، صدور با جزايي
به باشد نداشته اجراييهم پشتوانه كه اين ولو كرد خواهم
سهمي شعر صفحه همين طريق از راي ابلاغ در هم شما كه شرطي
.بگيريد عهده به
تمهيد به گردد راي صدور براي معد اصطلاح به محكمه تا اما
همشهري روزنامه اقتراح ميتوان البته كه است نياز مقدمه
براي منتهي كرد ، تلقي ادعا اساس كردن مطرح منزله به را
تنظيم به دادگاه كردن مهار
قانون از الهام با خود من كه داريم نياز هم كيفرخواست
خواهم امضا را ادعانامه هم تنه يك عمومي دادگاههاي تشكيل
به عمومي مدعي نقش در هم يعني را ، حكم نهايتا هم و كرد
صدور به حاكم جايگاه در هم و كرد خواهم قيام دليل تدارك
:نشست خواهم راي
خارج خط از ما روزگار در فارسي شعر قطار كه هستم مدعي من
دوم دهه ايستگاه همان در بگويم كه ندارم باكي و است شده
و ثمانين سنه يعني امروز تا كه افتاد اتفاقي قرنناهذا ،
و آمد از مسير ، موازي دليلهاي هنوز بعدالف ، ماته ثلاث
اين به استشهاد با البتهاست مانده خالي لكوموتيو ، شد
خودم از را شاعرم دوستان از بسياري كه دارم قطع مثال
سر بر نهادن پا كه كرد فراموش نبايد اما رنجاند ، خواهم
.است قضاوت شرط كمترين دوستي ، ملاحظات
اكنون ما كه جايي همين تا ايستگاه آن فاصله در حال هر به
نظاره قطار عبور اميد به را ساكت و سرد ريلهاي حيرتزده
راهبندانهاي و تصادمها و حادثهها واقعهها ، ميكنيم
اين جز رويدادها اين تمام نتيجه اما است ، داده رخ بسياري
ريلهاي روي از افتادن فرو از پس شعر ، حركت كه است نبوده
قرار گاه آن و درافتاده نثر واديهاي به عروضي افاعيل
و شلختگي نوعي به و برنتافته هم را نثر متين و منطقي
حركت ديگر ، عبارت به است ، شده نزديك كلام در شعبدهبازي
خراساني ، بهار محمدتقي دماونديه از عبور از بعد فارسي شعر
كتيبه و يوشي اسفندياري علي افسانه نهادن سر پشت با
ميرفخرايي مجدالدين بهاران مثلا و مشهدي اخوان مهدي
رسيده اكنون كاشاني سپهري سهراب زمزمه پرهاي و گيلاني
هي هي هي كلاغي اي هي هي هي كلاغي ، اي هي هي شعر به است
.تبريزي براهني رضا ن آ آ آ آ آ جا هي هي
شكلي ، و محتوايي تحول و تطور اين موازات به البته ما شعر
از يعني است ، كرده تجربه هم را نگارشي و هندسي تحول نوعي
به پلكاني از و پلكاني به سطري از و سطري به رديفي شعر
درج شعري به را نمونه كنيد نگاه و است رسيده دايرهاي
آن ، در كه ادبي متشخص گاهنامه يك شماره آخرين در شده
از پس و است كرده آغاز بيروني دايرهاي از را شعر شاعر
در را خود شعر متحدالمركز ، دواير خط روي بر دور ده طي
ميفرماييد خوب ، و است رسانده پايان به دروني دايره مركز
داشت؟ بايد برخوردي چه شعرها اين با
را دست اين از شعرهايي بگويم كه ندارم پروا و ميگويم من
و انداخت دور به بايد كرد ، تحريم بايد كرد ، بايكوت بايد
.نيست دست اين از جز عصر اين شعرهاي بيشتر شوربختانه
جرايد نمينگرند ، بيمعني واگويههاي اين در جد به مردم
از آثاري سر بر را خود بلند ستونهاي بايد نيز مطبوعات و
.است قطعي و حضوري حكم.كنند خراب گونه ، اين
شعر
گلدان خنده
كاكايي عبدالجبار
پيداست تو ويران شب ! روشن خانه اي
پيداست هراسانتو ستونهاي آوار
نداري كه بهاري بيرنگ چهره بر
پيداست تو گلدان خنده ترك حتي
قنديل فروريخته ديوار شانه از
پيداست تو زمستان پريشان گيسوي
تماشا آواز ولي سكوتي سرشار
پيداست تو درختان پلك روزنه از
است باز پنجره مشو ديوار زنداني
پيداست تو پنهان جرات بزن ، فرياد
هميشه مثل
ميرزايي سينا
ميكني فكر هميشه
بگذري پلها و پله از
را چيز همه و
بگذاري جا
اما سو آن
پوسترها روبهروي
فرشتهاي لبخند
نميشود پيدا
ميرسند راه از كه روزها
هميشه مثل
مينشيني نيمكتي روي
است شفاف كه كودكي به
ميزني لبخند
و ميگيري سيگاري
.ميكني دود را دقيقهها
صبح
اراك -شيري سعيد
1
چاي زدن هم صداي
...جرنگ جنگ ، جنگ ،
.پيدرپي روزهاي قافله عبور
2
باغ در
خزاني برگهاي
ميريزند
;ميمانند درختها اما
برزگران خانههاي چون
.دهكده در
آينه
احمدي حسين
ميايستم آينه مقابل
-خويش فاجعه در محو -
!غباريست برآينه انگار
...بزدايم غبار ميبرم ، دست
نه اما
!ميكشم خويش صورت به دستي -
سرنوشت
نيرو سيروس
آمد ، و رفت پر جاده اينجا
ميگذرد ، كوهستاني زير از
.سنگ از بارويي چون
رهگذر هزاران روز هر
استوار ، گذرگاه اين از
.ميگذرند كوه ريزش از هراسي بيهيچ
.ميشود جدا سنگي پيكره ازين سنگي پاره شب يك اما
!!رهگذر بيچاره
***
.دارد لانه عنكبوتي من اطاق گوشه در
خويش تاروپود در سال سالهاي
.او تنهايي و او بر من و مينگرد من تنهايي و من به
است ، من خون از روزانهاش معاش
.ميلولند من اطاق در كه پشههايي از
!!نميآورد خود روي به ابدا او اما
***
.است مرده غريبي در تنها عنكبوت اينك
-آونگان خويش پود و تار ميان -
؟!ساخت بايد سوخت؟ بايد كرد؟ بايد چه
محتوم ، سرنوشت قرارست براين
؟!خانه در عنكبوتي يا
؟!جاده در رهگذري يا
يادگار
كهريزي ثريا
ميخواست دلم چقدر
كوچكم عشقهاي
را زادگاهم و
چمدانم در
خويش با ميبردم
مي تاكي هارا با مصاحبه
*كارسون آن
احمدپوري:ترجمه
.مرگ:م
.شدم بزرگ مرگ با:ت.ه
.عشق:م
آموخت تحمل من به عشق:ت.ه
.ديوانگي:م
.آورد ارمغان به رنج برايم ديوانگي:ت.ه
.شوريدگي:م
.انداخت وحشت به مرا شوريدگي:ت.ه
.تعادل:م
.است من الهه تعادل:ت.ه
.خدايان:م
.واميدارند سكوت به مرا خدايان:ت.ه
.بوروكراتها:م
.ميكنند غمگين مرا بوروكراتها:ت.ه
. اشك دانههاي:م
.منند خواهران اشك دانههاي:ت.ه
.خنده:م
.ميكردم خندهاي دل ته از كاش:ته
.جنگ:م
.جنگ آه:ت.ه
.انسان:م
.است شيشه انسان:ت.ه
.برنميگزينيد خانه به ميانبر راه چرا:م
.نداشت وجود ميانبر راهي:ت.ه
كانادا مطرح و امروز شاعران از *
ببر
(1890- 1948) مكي كلود
(آمريكايي سياهپوست شاعر)
چاوشي مهدي:مترجم
من گلوي در است ببري سفيد انسان
مينوشد مرا خون
ميشود تباه زندگيام چنانكه
هولناكش راه راه جامه كه ميكند زمزمه و
آزاديست
.دارد ادامه زمان فروغ تا و
!سفيد انسان آه ،
بمكي مرا خون تمام است ممكن تو
كني پرتاب گلف مزرعه به را ولاشهام
گفت نخواهم تو به هرگز اما
پسمانده ، اين كه
است ، نان
نميكنم تسليم تو به هرگز كه سياهان براي
كنيد درنگ لختي آسيا و آفريقا اروپا ،
تازه سوداي اين در جديد دنياي دست
است خريدار دنبال به
شد خواهد بنا تنفر و نژاد اساس بر نوين نظم
.داد خواهند فرمان "دلار" و "عقاب"
!خداوند اي آه ،
شد شكسته قلبم و قامتم تمام
.نشاند فرو را خويش عطش قدرتش ، در بايد ببر
|