توست آشيانه من چشم منظر رواق
حافظ شعر در معماري و عمران به نگاهي
و طاق گنبد ، قصر ، كاخ ، بنا ، عمارت ، مسكن ، سرا ، خانه ، *
و مهندس و معمار معمور ، آستان ، و آستانه ايوان ، رواق ،
شعرحافظ در معماري و عمران واصطلاحات واژهها از بسياري
است آمده عارفانه و شاعرانه شكلي به يك هر
فرهنگ بر علاوه كه ايرانيهايي عموم مانند حافظ:اشاره
خود برخوردارند ، اسلامي انديشه و قرآني مكتب ايراني ، از
چيزي هر خود ، فاقد محبوب و ميهمان و دوست برابر در را
به را خود داروندار و زندگي و خانه دارد ، هرچه و ميداند
كه ايثارآميز اصطلاح اين مصداق به حتي و ميبخشد دوست
((دوست آشيانه)) را خود ((چشم منظر رواق)) ،((!چشم روي قدمتان))
و ميداند دوست به متعلق را خود ((خانه)) و ميكند تلقي
بزرگواري و ((كرم)) نشانه خانه اين در را دوست آمدن((فرود))
اسلامي ايراني فرهنگ در خانه بنابراين.ميكند قلمداد وي
نيست ، وي خانواده اعضاي و فرد آرامش و آسايش محل تنها
اجتماعي ، ارتباطات اعتقادات ، باورها ، ارزشها ، با بلكه
.است درآميخته وي فرهنگ با مجموع در و عمومي احساسات
عمران و معماري ساختمان ، و خانه
كه ساز و ساخت هرنوع و عمارت و بنا و ساختمان و خانه
مخاطرات از شخص حفاظت و آرامش آسايش ، به مربوط نيازهاي
تفريح ، مانند) عمومي نيازهاي و (باد سرما ، گرما ، ) محيط
و اوليه موضوع ميكند ، تامين را (بهداشت و درمان آموزش ،
.است معماري و عمران دانش اصلي
طول در مكان ، و ومحل شهر و خانمان و خانه زندگي ، محيط
انعكاس سخنوران و شاعران بيان و كلام در ادبيات تاريخ
.است يافته گستردهاي
شعر در را معماري و عمران موضوع بازتاب تا برآنيم ما
-است اسلامي ايراني فرهنگ از برخوردار شديدا كه -حافظ
.بنشينيم تماشا به
و آداب و فرهنگ و سازي خانه پيشينه به اي اشاره نخست
و در و كاشانه و رواق و طاق آنگاه و ميكنيم آن اصول
مسكن و خاك و خشت و گنبد و ايوان و بنا و بنياد و ديوار
.ميايستيم نظاره به حافظ شعر در را ماوا و
ساختمان و خانه پيشينه به نگاهي
آسمانخراشهاي ساختن مرحله تا غارنشيني مرحله از بشر
مسير ، اين تمام در و است كرده طي را پرفرازي راه متحرك
كوشيده و است برده راه تفكر و تعقل با را خود هنري فطرت
كه ساخته را خانه.كند ايجاد تعادلي محيطزيست و خود بين
آن هنري جنبههاي به و كند تامين را خود آسايش و آرامش
در و پاسخگويد را خود زيباشناختي نيازهاي تا كرده توجه
.كردهاست ايجاد تعادلي محيط و خود بين نهايت
و خانهسازي فن مقدمات كه ميدهند نظر تمدن تاريخنگاران
در پاشنه و اهرم قرقره ، نردبان ، مانند آن لوازم بعضي
از بشر عصر ، اين در.است شده مشاهده نوسنگي عصر در اتاق ،
و ميكرده استفاده خانهسازي براي درختان شاخههاي و چوب
گل با را آن روي و ميساخته ني با را خانه سقف
از نيز را خود ساختمانهاي از بعضي شالوده و ميپوشانده
حدود به آسيا در را نوسنگي عصر پيشينه.است ميساخته سنگ
(1)سال پنجهزار به اروپا در و ميلاد از پيش سال هزار ده
خط ابداع و كشاورزي انقلاب وقوع سفال ، ساخت.ميرسانند
مينويسد دورانت ويل.ميدهند نسبت نوسنگي عصر به نيز را
خواه خود ، ناخن يا انگشت با)) كوزهگران و سفالگران كه
گل روي بر علامتهايي علامتگذاري ، براي خواه تزيين ، براي
نماينده)) را آن و (2)((.گذاشتهاند جاي بر كوزهها نرم
.است دانسته ((معيني انديشه
و عيلام جمله از و) آسيايي تمدنهاي عمر ويلدورانت
از را (بودند امروزي ايران منطقه در دو هر سومركه
و ميداند درازتر اروپايي و آفريقايي و مصري تمدنهاي
:ميافزايد
كاوش قرن يك از پس باستانشناسي ، دانشمندان كه هنگامي))
به را خود كلنگ و بيل نيل ، مجاور اراضي در نتيجهبخش
و دادند انتقال ايران و بينالنهرين و فلسطين و عربستان
واقف بيشتر حقيقت اين به رفتند ، پيشتر خود كار در
جايي بينالنهرين رودخانههاي حاصلخيز دلتاي كه گرديدند
بوده تمدن تاريخي نمايشنامه اول پرده ناظر و شاهد كه است
(3)((.است
ايران معماري كه است اين بر عقيده را مستشرقين از بعضي
نيز اسلام بعداز ملي ، سبك نوعي بهعنوان اسلام از پيش
از ايراني هنرهاي در موجود اسليمي طرحهاي.يافت ادامه
نقشهاي دنباله را اسلامي ايران معماري و كاشي در جمله
بناي حتيميدانند ساساني دوره سنگهاي در موجود گياهي
قلمداد ساساني ازعصر آن تداوم را اصفهان مسجدجامع
بودند مستشرقيني جمله از گدار آندره آرتورپوپ ، .ميكنند
فراوان كوشش اسلامي ايران معماري تحليل و تجزيه به كه
.كردند
جمالشناختي ، لحاظ از)) را ساساني دوره (4)ريد هربرت
:ميافزايد و ميداند ((ايران هنر تاريخ دوره بزرگترين
غرب ، در اسپانيا سرزمين تا گرفته شرق در هند مرزهاي از))
هنريشان رسم و راه رفتند ، كه جا هر به ايراني هنرمندان
در طرحهاي جانوران ، خيالانگيز نقشهاي.بردند خود با را
(5)((...و وبرگ پرشاخ بتههاي و گل و هم
..و معماري تزيينات ، در ساساني هنر:مينويسد فراي ريچارد
گل و گياهي مضمونهاي با هندسي طرحهاي سوي به گرايشي..
(6)((.است انتزاعي يا.دارد وبوته
دوران سراسر اسلامي ، در شرقي جهان در)):ميدهد ادامه فراي
...اسلامي جهان هنر شكوفايي زمان تا سامانيان و بويه آل
((.بود رايج مضمونها اين
ومجموعهاي نارنجي و آبي رنگهاي و اسليمي طرحهاي با كاشي
از بعد تاريخ طول تمام در زيبا ، و هماهنگ رنگهاي از
مقدس هنر يك عنوان به را اسلامي ايراني معماري اسلام ،
و ايثار و ارادت و عشق طريق اين از و بخشيده زيبايي
مساجد معماري در را ايراني موحد ومعماران هنرمندان ايمان
اصفهان ، مساجد:كنيم مشاهده ميتوانيم متبركه واماكن
و بخارا سمرقند ، مشهد ، نيشابور ، هرات ، تبريز ، يزد ،
.متبركه مشاهد و اسلامي ايران سرزمين شهرهاي از بسياري
دور وبه عرفاني و قدسي رنگ ايراني معماري كه آنجا واز
توحيد به عشق با هنرمندان و داشته خودنمايي و اشتهار از
تركيب مساجد ساختن در را فن و وصنعت هنر مذهب ، به وايمان
و گذاشتند يادگار به خود از را ماندگار هنري ميكردند ،
و اروپا تاغرب هند شرق از اسلامي ايراني هنر بوي و رنگ
به كه نيست بيدليل و ;كرد رسوخ اسلامي معماري در اندلس
ناگزير حافظ وكلام شعر در معماري مضامين جستوجوي منظور
هنر شناخت و اسلامي ايراني معماري تحول سير مطالعه از
:حافظ قول به باز و هستيم وي فرهنگ و ايراني
پرصداست افلاك گنبد هفت قصه زين
گرفت مختصر سخن كه نظرببين كوته
*
احساسها ، لطيفترين كار خاتم هنرمند همچون حافظ
خود شعر در را خيال تصويرهاي زيباترين معاني ، ژرفترين
كه بيآن را واژهها نامانوسترين حافظ.است نموده منعكس
شاعرانهترين كنار در آيد ، وارد وي كلام به لطمهاي
كار به استادانه چنان وتعبيرات ، واژهها وعارفانهترين
ازواژههاي ناخوشايندي احساس كوچكترين شنونده كه برده
.نميكند نامانوس
در حافظ پيرامون مشاهدات و پديده عموم كه گفت ميتوان
نيز معماري واژههاي و تعابير و مضامين.است آمده وي شعر
.دارد زيبا بازتابي حافظ شعر در
به يك هر حافظ درشعر معماري و عمران واصطلاحات واژهها
:است آمده وعارفانه شاعرانه شكلي
و طاق گنبد ، قصر ، كاخ ، بنا ، عمارت ، مسكن ، سرا ، خانه ،
سقف و وبام ديوار و در وآستان ، آستانه ايوان ، و رواق
...و مهندس و معمار و معمور و اساس و بنياد
به عنايت با حافظ شعر در معماري و عمران مضامين جستجوي
فرهنگي ، ادبي ، نكات به را ما وي واسلامي ايراني غني فرهنگ
رهنمون فراواني فني حتي و سياسي اجتماعي ، هنري ، مذهبي ،
:ميشود
اساس بنياد ،
از رشتهاي هر و زمينه هر در اصطلاحي و واژه هر از حافظ
هر براي حافظ.ميكند عارفانه و شاعرانه برداشت دانشها ،
محكم اساس و بنياد و پايه وجود ضرورت به پديدهاي
.دارد اعتقاد واستوار
امل قصر كه بيا)):ميداند سست را آرزو قصر بنياد حافظ ،
به را خانه پايه بودن سست حافظ ((.است بنياد سست سخت
((.كن حباب از واساس قياس را خانه وين)):ميكند تشبيه حباب
بايد (فونداسيون) ساختمان پي و اساس كه دارد اعتقاد حافظ
شيشهاي جام كه ميكند اشاره و باشد شده محكم سنگ از
است ، سنگ محكمي به كه را توبه اساس (است شراب از كنايه)
:ميشكند
نمود سنگ چو محكمي در كه به تو اساس
بشكست طرفهاش چه جاجي ز جام كه ببين
پيمان و عهد بناي جمله از بنايي هر استواري به حافظ
:دارد اعتقاد
ساخت خواهم خراب را خود چشمتو ياد به
كرد خواهم استوار قديم عهد بناي
منزل سرا ، خانه ،
چون حافظ ?است چگونه و ?چيست حافظ قاموس در سرا و خانه
كه خانههايي براي دارد ، مذهبي بينش و توحيدي اعتقاد
((معمور)) آرزوي و ميكند دعا دارند ، الهي و مذهبي فضاي
:ميكند را آنها بودن
درش خاك كز خانه اين باد معمور ابد تا
(7)يمن باد رحمنميوزد بوي با نفس هر
ملازم طهارت و عصمت با را خوشي و خير دليل همين به و
:ميداند
يكيست بتخانه و كعبه نبود طهارت چون
نبود عصمت كه خانه آن در خير نبود
خانه به را خود عاطفه و عشق و احساس مركز و دل حافظ ،
:ميسازد ويران دوست و معبود راه در را آن و ميكند تشبيه
مراد گنج اي فكن ريشم دل بر سايهاي
كردم ويران تو سوداي به خانه اين من كه
و ((غير)) نه ميداند محارم و خودي جاي را خانه حافظ ،
:بيگانه
يار آمد فرود چو تنگت دل در حافظا
?چه يعني نپرداختهاي غير از خانه
:ديگر مضمون دو
ببرد تا بهل بپرداز غير از خانه
.شود جانان منزل تا دلا كن خالي خانه
خدا خانه ميگويد ، سخن خانه از وقتي ديگر ، جايي در حافظ
ندارد توجه ظواهر به دليل همين به و ميكند خطور ذهنش به
:نميآورد حساب به را گل و خشت و
تو كه ملكالحاج اي مفروش من بر جلوه
ميبينم خدا خانه من و ميبيني خانه
به و اوست عافيت محل شخص خود سراي و خانه حافظ نظر از
نهي نامردمان خانه در به رفتن از را ديگران دليل همين
:ميكند
دهر بيمروت ارباب خانه به مرو
است خويشتن سراي در عافيتت كنج كه
:است اين خانه ، مضمون با حافظ شعر لطيفترين
تست آشيانه من چشم منظر رواق
تست خانه خانه ، كه آ فرود و نما كرم
بام و ديوار
:است بوده خطرناك ظاهرا حافظ ، معشوقه كوچه ديوار
ميگذري ما معشوقه كوچه از كه اي
ديوارش ميشكند سر كه باش خبر با
منظور خود اشعار عموم مانند شعر اين از حافظ البته
و خطر با همراه معبود به رسيدن راه كه دارد عرفاني
:ميگويد ديگر جايي در كه چنان است ، دشواري
ناپديد مقصد و است خطرناك بس منزل گرچه
مخور غم پايان نيست را كو نيست راهي هيچ
:ميسرايد غزل همين در و
قدم زد خواهي كعبه شوق به گر بيابان در
مخور غم مغيلان خار كند گر سرزنشها
نيز وسيلهاي ميكند ، ايجاد حريمي كه همانگونه ديوار
شرمزده وقتي شخص كه است خجالت و شرم كردن پنهان براي
از ماه زير شعر در برميگرداند ، ديوار سوي به روي ميشود
زده شرم ميماند ، خورشيد به كه حافظ محبوب روي درخشندگي
:ميكند ديوار به روي و ميشود
روشن او قصر زبام ميديدم ، ماه فروغ
ميآورد ديوار بر خورشيد آن شرم از روي كه
:است آورده زيبا ايهامي حافظ ديگر شعري در
شد حيران چين صورت چنان تو جمال بر
بماند ديوار و در بر جا همه حديثش كه
همه اين با و بودند معروف نقاشي و نگارگري در چينيها
شگفت ميبيند را محبوب روي زيبايي وقتي چين زيباي صورت
ديوارها و در همه بر شگفتزدگي اين حديث كه ميشود زده
.ميبندد نقش
است كرده سقف از ذكري خود اشعار از جا چهار در حافظ:سقف
كائنات و فلك و آسمان سقف به اشارهاش مورد چهار هر در و
.است
سقف را فلك -نقش 2 بسيار ساده بلند سقف اين چيست -1
سقف اين از ميبارد فتنه -دراندازيم 3 نو طرحي و بشكافيم
پر مينا طاق و سبز سقف كاين اين از پيش -برخيز 4 مقرنس
بود طاق جانان ابروي مرا چشم منظر -كنند
بنا عمارت ،
معنوي برداشتهاي ميگويد ، سخن عمارت و بنا از وقتي حافظ
ياد بنا و خانه يك عنوان به دل از دليل همين به و ميكند
:پذيرد عمران و شود بازسازي بايد و شده ويران كه ميكند
كن گل باده آب از را ما وجود خاك
آمد عمارت گاه را دل سراي ويران
:شدنيميداند خراب را محبت بناي جز بناها ، همه حافظ
ميبيني كه بنا هر بود پذير خلل
است خلل از خالي كه محبت بناي مگر
و رفتني را انسانها و نيست قائل اعتباري دنيا براي حافظ
خاك از دوباره و ميشود خاك وجودشان كه ميداند مردني
بايد را دل كه ميكند توصيه و ميشود ساخته خشت آنان
:كرد عمارت
خراب جهان اين كه كن دل عمارت مي به
خشت بسازد ما خاك از كه است سر آن بر
مهندس معمار ،
آفريننده از و ميدهد قرار بهانهاي را ((معمار)) حافظ
چون كه دارد اعتقاد و ميكند ياد انسانها سازنده و جهان
بوي و رنگ انسان وجود سرشتهاند ، محبت آب با را آدم گل
.است گرفته عشق
عشق از تو رنگ ارنزدي وجود معمار
نسرشتي آدم گل محبت آب در
است معماري و معيار و الگو يار ، ابروي طاق ديگر جايي در
:ميسازد را محبت طربسراي كه
معمور شود كنون محبت سراي طرب
شد مهندس منش يار ابروي طاق كه
عنوان با جهان صانع و آفريننده از حافظ نيز ديگر جايي در
:ميكند ياد ((فلكي مهندس))
جهتي ديرشش راه فلكي مهندس
مغاك دير زير نيست ره كه ببست چنان
ششگانه جهات به اشاره و است جهان كل منظور ((جهتي ديرشش))
:دارد
.پايين و بالا و پس و پيش و چپ و راست
:ميگويد مولوي
نيست راه بيرون و است حد جهت شش گويد عقل
بارها من رفتهام و هست راه گويد عشق
راه خداوند ، يعني فلكي مهندس:كه است اين حافظ بيت معناي
از خروج براي كه بسته چنان دارد ، جهت شش كه را جهان اين
.نيست راهي ((مغاك دير)) اين از و فلك اين از جهان ، اين
سوراخ ، :مغاك).ميشود هلاك بيفتد دنيا دام به كس هر يعني
(.گويند را گود جاي و گودال و غار
از)آستان ، مصطبه ، رواق ، ايوان ، :ساختمان مختلف قسمتهاي
گفته سخن بود سقف و بام و ديوار و در كه ساختمان اجزاي
(.شد
آستانه آستان ،
شعر در آستانه از بار دوازده و آستان از بار شانزده حافظ
از معنوي برداشتهاي اشعار اين عموم در و ميكند ياد خود
آستان فراق ، آستان جانان ، آستان:ميكند آستانه و آستان
عشق ، آستانه اميد ، آستان دوست ، حضرت آستان پيرمغان ،
اكثر در..تسليم ، آستانه ميخانه ، آستانه دولت ، آستانه
نهادن آستان بر سر و شدن آستانه خاك مضامين تعابير ، اين
نظر مورد داشتن آستان به اميد و آوردن آستان به روي و
:است شاعر
سر نهاده دولت آستانه بر حافظ
است يكي آستان با كه است سر آن در دولت
نهادن توان سر گر جانان برآستان
سرنياز و عشق آستانه و مائيم
خروج و ورود محل و درگاه همان آستان از موارد بعضي در
:است گرفته قرار مدنظر
برويم آستان از محروم كه مدار روا
ندارد راه آستانه اين در كه هر
آريد ياد آستانه اين و حافظ زروي
ايوان
و صفه ايوان ، .است شده تكرار حافظ اشعار در بار شش ايوان
آن جلوي كه است ساختمان جلوي از مسقف بخشي اتاق ، پيشگاه
حياط به معمولامشرف و ندارد پنجره و در و است باز
.است بلندتر حياط سطح از آن سطح و است خانه
و است ميافزوده ساختمان وجلال شكوه بر واقع در ايوان
و ((ايوان)) از حافظ جهت اين از و است بوده وسيلهتفاخر
برداشتهاي است ، مادي و رفتني بين از امكانات كه كاخ
:ميكند اخلاقي
است خاك مشتي زدو آخر خوابگه را هركه
را ايوان كشي افلاك بر كه حاجت گوچه
:ميكند ياد ((دخمه)) از ايوان و كاخ برابر در و
باد به كاخش و ايوان شد نهتنها
وجود نيز بهشت براي حافظ ياد به ندارد هم دخمهاش كس كه
:است قائل را ((ايوان))
جنهالماوي ايوان بر نوشتهاند
وي به واي خريد دنيا عشوه كه هر كه
ايوان فضاي كردن روشن با ميشد حياط وارد ميهمان وقتي
و ميشتافتند وي استقبال به گرفتن دست به شمع و ساختمان
خود خانه ايوان كردن روشن موجب را محبوب زيباي چهره حافظ
:ميكند دعوت وي از و ميداند
نازنين اي خود وصل از شبي كن سرفرازم
شمع چو ايوانم ديدارت از گردد منور تا
كه بوده اتاق كف و زمين سطح از بلندتر جايي و سكو:مصطبه
:مينشاندند آنجا در را ميهمان تجليل ، و احترام نيت به
يار اكنون مينشاند مصطبهام صدر به
شد مجلس مير كه كن نگه شهر گداي
سكويي به مصطبه.است آمده حافظ اشعار در بار شش واژه اين
.ميگفتهاند نيز ميخانه در
رواق
را ساختمان دوم طبقه در ايواني و پيشخانه خانه ، پيشگاه
جلو كه پردهاي.دارد نيز را سايبان معني رواق.گويند
بر كه را پارچهايميشود ناميده رواق نيز آويزند خانه
در.بود معروف رواق به نيز ميانداختند عروس صورت روي
واقع در ميگويد ، سخن ((چشم منظر رواق)) از كه حافظ شعر
حافظ اشعار در بار پنج واژه اين.دارد چشم پلك به اشاره
:است آمده
:ميگويد سخن مدرسه رواقهاي از جا دو در
دانا دل چون ?سود چه -رواق و طاق و علم بحث و مدرسه سراي
.نيست بينا چشم و
(درس) علم قال و قيل و مدرسه رواق و طاق
و پستي و ميگويد سخن زندگي و خانه رواق از جا يك در
و ندارد جاويد عمر انسان چون است ، يكسان برايش آن بلندي
:است رفتني
رحيل است ضرورت چون در ، دو رباط اين از
پست چه و سربلند چه معيشت طاق و رواق
و ميآورد بياني اضافه صورت به را رواق جايي در حافظ
:ميكند ذكر آسمان از كنايه
زر به نوشتهاند زبرجد رواق اين بر
ماند نخواهد كرم اهل نكويي جز كه
منظر
و دورنما چشم ، معنياست نگريستن و كردن نظر منظرجاي
معني به.گويند نيز را شخص ظاهر.دارد نيز چشمانداز
منظر ميتواند ، ساختمان در پنجره درواقعهست هم روزن
:ميگويد ناصرخسرو كه چنان.باشد
بايدت تماشاچه قصر به و منظر بر
(8)منظره گرد سرت و قصر تو تن اينك
در ((منظر)) و آورده هم با را منظر و طاق كه جايي در حافظ
و معماري اصطلاح بر بيشتري صراحت و دلالت شعر اين
:دارد ساختمان
و بيا بيا -جان و دل سپردهام جانان ابروي و چشم به
(طاق به مشبه) ابرو كه همانگونهكن منظر و طاق تماشاي
به مشبه) چشم و دارد قرار بالا در ساختمان طاق مانند
در ديدن ، وسيله و محل و ديدن جاي بهعنوان (منظر
پنجرهاي و روزن بايد نيز منظر ،(طاق) ابرو از پايينتر
ديده ساختمان بيرون طريق آن از كه باشد ساختمان ديوار در
.ميشود
نظر بيرون به و نشستن براي محلي منظر كه است گفتني
:است بوده نيز انداختن
نميبينم منظري گهت تكيه سراي
چشم معين گوشه اين و عالم ز منم
نثار و ميبخشد دوست به منظر عنوان به را خود چشم حافظ
بر انداختن نظر براي و بگذارد آن بر قدم دوست تا ميكند
چه باشد روزن و پنجره چه منظر صورت ، هر در و بنشيند آن
بوده ساختمان از مكاني و بخشي يك نظرافكندن و نشستن جاي
.است
طاق
((يار ابروي)) شعرا و دارد كمان و قوس شكل كه سقف يا طاق
و الگو را خود ((يار ابروي)) حافظ.ميكنند تشبيه بدان را
:ميكند قلمداد طاق و ساختمان مهندس
معمور شود كنون محبت سراي طرب
شد مهندس منش يار ابروي طاق كه
جان و دل سپردهام جانان ابروي و چشم به
كن منظر و طاق تماشاي و بيا
آفرينش از پيش حتي ،((جانان ابروي طاق)) ديگر جايي در
:است بوده حافظ ((چشم منظر))
بركشند مينا طاق و سبز سقف كاين اين از پيش
بود طاق جانان ابروي مرا چشم منظر
را ((ساختمان سقف)) مطلق بهطور ((طاق)) از جا سه در حافظ
:ندارد تشبيه قصد و دارد منظور
رباط و خانقاه طاق نخرم جو نيم به
علم قيلم و قال و مدرسه رواق و طاق
نهادهايم و مهر ساقي و جام راه در
رواق و طاق و علم بحث و مدرسه سراي
نيست بينا چشم و دانا دل چون?سود چه
:استعاري اضافه صورت به هم جايي در
معيشت طاق و رواق -رحيل است ضرورت چون در دو رباط اين از
.پست چه و سربلند چه
محراب و طاق
ساختمان) مسجد از بخشي عنوان به حافظ شعر در نيز محراب
:ميگيرد قرار يار ابروي به مشبه (عبادت محل
آمد ياد با تو ابروي خم نمازم در
آمد فرياد به محراب كه رفت حالتي
محراب از ايهامي ((ابرو طاق)) از ضمني طور به ديگر جايي در
:ميشود يادآور را
نيست چو ?وضو حاجت چه ديده خون به دم هر
جواز مرا نماز تو ابروي بيطاق
گنبد
استعاري اضافه صورت به و كرده ياد گنبد باراز شش حافظ
-دوار گنبد -چرخ گنبد -(دوبار) مينا گنبد:است آورده
فلك و كيهان و آسمان جا همه بنابراين (دوبار) افلاك گنبد
:است كرده تشبيه گنبد به را آفرينش آغاز و
حكيم داد كي تو به بين جهان جام اين گفتم -
(آسمان آفرينش) ميكرد مينا گنبد اين كه روز آن گفت
خوشتر نديدم عشق سخن صداي از -
(تاريخ گردش و روزگار) بماند دوار گنبد اين در كه يادگاري
است خاموشان وادي ما منزل عاقبت
افلاكانداز گنبد در غلغه حاليا
در
حدودا مفهوم اين با و است مسكن و خانه ورودي محل ((در))
قبيل از تعابيري البته و است آمده حافظ شعر در بار 14
باز در)) ،((درنتافتن از روي)) ،((زدن در)) ،((درآمدن در ، از))
به.است حافظ نظر مورد..و ((كردن باز معني در)) ،((كردن
:ميشود اشاره مصراع چند
از عيش مژدگاني به ساقي /كن منور ما شبستان و درآ زدر ،
دست به /نتابم درت از روي آبم ، بردي چند هر /درآي درم
معني در دل ، روي به عشقش /زد اميدواران در يادم ، مرحمت
در خاك آرزوي در /در بدين مردن بندگي داغ به /كرد فراز
:كه مگو /بازم در نكند فردا ميكده خازن /سوختيم دوست
-خدا براي !برو در اين از حافظ
در از)) تعبير كه است مصراعي لطيفترين اخير مصراع كه
به در از حافظ جا يك.ميرساند را كردن نااميد و ((راندن
:ميكند ياد صراحت با خروج و ورود محل عنوان
ره ندارم باب هيچ به -زور و بيزر بينواي من تو در بر چو
دخول و خروج
در حلقه
و ميكند تداعي را تعبير و مفهوم چند حافظ شعر در حلقه
:است آمده استعاري و بياني و تشبيهي اضافههاي صورت به
گروه و حلقه غلامي ، و بندگي حلقه ،(گوشواره) گوش ، حلقه
قامت بودن كماني مثلا) پديده يك بودن كماني صنف ، هم
به سخن ((در حلقه)) از حافظ جا دو در فقط.(حلقه مانند
خط حلقه)) از دارد ايهامي جا يك در كه است ، آورده ميان
:((يار بناگوش
ازو ماه بگرفت كه يار عذار خط
ازو راه نيست در به ليك است حلقهاي خوش
:((توبه در حلقه)) از گرفته استعارهاي ديگر جاي در و
چوزهادزنم امروز گر توبه حلقه
.بازم در نكند فردا ميكده خازن
گل ساختمانخاك ، مصالح
شعر در بار از 140 بيش اضافي و مركب و ساده صورت به خاك
بار چهار صورت چهار به غزل يك در حافظ.است آمده حافظ
مشتي دو خوابگه ، خاكروب ، خاك ، :است كرده تكرار را خاك
انجوي استاد شادروان اهتمام و تصحيح ديوان صفحه 5) خاك
برداشت هميشه مثل و ميسازد گل خاك از جا يك در (شيرازي
:ميكند معنوي
كن گل باده آب با را ما وجود خاك
آمد عمارت گاه را دل سراي ويران
از واقع در كاهگل:ميگويد سخن كاهگل از جا يك در حافظ
جنبه آن بر علاوه و است ساختمان پوششي و پيوندي مصالح
:دارد نيز عايق
مدار خوار مرا چشم نم و خاكي روي
كرد كهگل اين از طربخانه فيروزه چرخ
شعر در و است بوده قديم در ساختماني مصالح عمدهترين خشت
اين بار پنج البته و)اشاره مفهوم اين به جا يك در حافظ
.است شده (تكرار حافظ اشعار در كلمه
خراب جهان اين كه كن دل عمارت مي به
خشت بسازد ما خاك از كه است سر آن بر
حافظ كلام در ساختمان زيباييهاي
شعر در نيز ساختمان زيباييهاي به مربوط اصطلاحات از بعضي
:است آمده حافظ
حجمهايي و برجسته صورت به كه است زيبايي نقشهاي:مقرنس
در منظم شكلي به...و هرم مستطيل ، مكعب مكعب ، صورت به
.ميكنند ايجاد گچ وسيله به ساختمان ديوارهاي سقفهاو
((نقوش و صورتها با مزين و آراسته ايوان و مدور بلند بناي))
مقرنس مقرنس ، سقف مقرنس ، از هرجا حافظ.گويند نيز را
و چرخ و روزگار آسمان ، منظورش ميكند ، ياد...و نگاري
مقرنس ، سقف اين از ميبارد فتنه:است كيهان و آفرينش
.برخيز
خرگاه سر بر بلند چتري -زرنگار زردوز مقرنس اطلس وين
زيباييهاي به كه اين بر علاوه بيت اين در حافظ.دان خويش
از دارد ، نظر (سقف زيباي هندسي نقوش و گچكاريها) مقرنس
همچنين و -نهم فلك قدما تعبير به و -آسمان عنوان به اطلس
تا ميكند ياد نيز رنگارنگ ابريشمين پارچه و پرنيان
.كند بيان مكرر تعبيرات عاليترين با را آسمان زيبايي
مانند زيبايي همه آن با را آسمان كه ميكند تاكيد حافظ
صفتهاي كه اينجاست جالب.كن تصور خود خيمه سر بر چتري
مشخصاتي چنين كه -((اطلس)) براي نيز را ((زرنگار)) و ((زردوز))
معمارانه اشاره يك در حافظ بنابراين.است كرده ذكر -دارد
كه خود فكري و ذهني ابزارهاي با را زيبايي وجوه همه
.ميدارد بيان باشد ، تعبيرات و كلمات
حافظ شعر در شهرسازي و شهري مضامين
:است آمده حافظ شعر در جا يك خيابان معني به:شارع *
بگذريم ميخانه شارع به تا بگذار
دريم اين محتاج همه جرعهاي بهر كز
.است آمده حافظ شعر در بار شانزده حدودا:شهر *
و دارد شهرنشيني و مدني ديدگاه شهر ، از جا چند در حافظ
:ميكند گوشزد را مردمي خصلتهاي و اجتماعي اصول و آداب
در قاعده اين مگر جانا -است جميل ذكر سبب غريبان تيمار
?نيست شما شهر
.دارد توجه ((اجتماعي قراردادهاي)) به حافظ واقع در
حافظ ديدگاه از شهرنشيني زندگي در لازم خصلتي كرم و بخشش
:است
شهر همه در كرم به نمايي انگشت كه اي
انتقاد دوستي و عشق نداشتن دليل به شهر بزرگان از حافظ
:ميكند
دار خود با است عاشقي خدا مرد نشان
نميبينم نشان اين شهر مشايخ در كه
شهري زندگي و شهر در ((مهرباني)) بستن بر رخت از حافظ
:دارد گلايه
ديار اين مهربانان جاي و بود ياران شهر
?شد چه را شهرياران سرآمد ، كي مهرباني
:دارد توجه نيز شهر سكونتي و جمعيتي جنبههاي به حافظ *
!ببرد ما دل كه نگاري شهر در نيست
!باشم خود شهريار و روم خود شهر به -
ديدهام شهر اين در مست چشم كه ازبس
جهت زشش خوبان و كرشمه پر است شهري -
:ميگويد سخن نيز شهري جاذبههاي از حافظ *
شدهاند قانع كه شهر درين شكرهاست چه
مگسي شكار به طريقت شاهبازان
نيز شهري مسائل و ناهنجاريها نابسامانيها ، به حافظ *
:دارد شكايت ظلم گسترش از جايي در و دارد اشاراتي
و گوشهنشيني كمان -شهر همه در بال است گشاده جور عقاب
نيست تيرآهي
:ميگويد سخن شهر فساد از *
ما چو كه وانكس -باز نظر و رنديم و سرگشته و ميخواره
?است كدام شهر اين در نيست
:ميگويد سخن شهر ساكنان ورزيدن ريا از حافظ -
نشود آسان سخن اين (9)شهر واعظ بر گرچه
نشود مسلمان سالوس ، و ورزد تاريا
چراغي سروش
است موجود روزنامه دفتر در پانوشتها و منابع *
|