چرامينويسم؟
نيستيم كشيشها مثل ما
داستان
17_ است روباه قاتل

چرامينويسم؟
استر پل
نصيريها ليلا:ترجمه
داري را شانس اين باشد ، جيبت در مدادي اگر:داد ياد من به را چيز يك سالها گذشت
بنويسي آن با كرد وسوسهات اگر كه
.ميكرد صحبت بود افتاده دخترش دو تولد موقع كه اتفاقاتي مورد در آلماني دوست يك
بود ، مانده حملش وضع به هفتهاي چند و بود حامله كه دوست ، اين پيش ، سال نوزده
تلويزيون اتفاق ، برحسبكرد روشن را تلويزيون و نشست نشيمن اتاق در راحتي يك روي
ماجراي يك ،"راهبه داستان".بود شده آغاز تازه كه ميداد نشان را فيلمي داشت
به آلماني دوست اتفاق ، اين از خوشحال.هپبورن ادري شركت با پنجاه دهه هاليوودي
به را او شوهرش و ميگيرد دردش فيلم ، اواسط.ميشود آن غرق و مينشيند فيلم تماشاي
.ميشود چه فيلم آخر نميفهمد وقت هيچ او و ميرساند بيمارستان
را تلويزيزون و مينشيند راحتي روي آلماني دوست اين دومش ، بچه سر بعد ، سال سه
با "راهبه داستان" دوباره البته و ميداد نشان فيلم تلويزيون دوباره.ميكند روشن
فيلم تماشاي به آلماني دوست اين بيشتر ، توجه با بار اين.هپبورن ادري شركت
را فيلم او بار اينبود نديده را آن پيش سال سه كه ميرسد لحظهاي به و مينشيند
دنيا به براي را او و ميشود پاره آبش كيسه بعد دقيقه پانزده اما.ببيند ميتواند
.ميرسانند بيمارستان به دومش بچه آوردن
سخت فوقالعاده زايمانش اولين.هستند آلماني دوست اين بچههاي تنها دختر دو اين
هيچ و گرفت انجام راحتي به حمل وضع دومين اما بود ، بيمار آن از بعد مدتها و بود
.نيامد پيش مشكلي
& & &
.فرستادند نيويورك به تابستاني اردوي يك به مرا مادرم و پدر.بود سالم چهارده
در برايمان هم ديگري فعاليتهاي اما ميكردم ، بازي بيسبال و بسكتبال وقتها بيشتر
.بودند گرفته نظر
نه.چيست سالگي چهارده اين بفهمم ميخواستم فقط من.ندارد اهميت اينها كدام هيچ
است قرار آنچه و بودي كه چيزي آن بين دائمشدهاي بزرگ كاملا نه و بچهاي ديگر
اصلي مسابقات در ميتوانم:كنم فكر كه بودم جوان آنقدر هنوز من.نوساني در بشوي
مانيفست.كنم بحث خداوند وجود مورد در كه بزرگ آنقدر و بزنم حياتي گل يك
هر.ميكردم كيف يكشنبه صبح كارتونهاي ديدن از هنوز و بودم خوانده را كمونيستها
.است ديگري كس كه ميرسيد نظرم به ميديدم ، آينه در را صورتم كه وقت
كه بود سالي چند را همديگر ما بيشتر.بودند من گروه در نفر هيجده يا شانزده
خيلي.بود رالف آنها از يكي.بودند شده اضافه ما به جديد تا چند اما ميشناختيم ،
نياورده نمره درسهايش از تا چند در.نميداد نشان بازي به اشتياقي هيچ و بود ساكت
و بود غمگين كمي.بود مدرسه مشاوران با خواندن درس مشغول آزادش وقت بيشتر و بود
.نبرد خوابم شبها كه آنقدر نه اما بودم ، ناراحت برايش
.بود شهري استخوانشان و پوست.بودند كويينز و بروكلين دانشجويان همه ما مشاوران
زير اگر حتي بگويند ، كف زمين به كه داشتند اصرار اصيل نيويوركيهاي تمام مثل
بيشتر و بود ناآشنا خيلي برايشان اردويي زندگي.بود آشغال و آت و سنگ و علف پايشان
كردند اعلام كه روز يك بنابراينميگفتند جوك يا ميكردند اسبسواري وقتها
استراحت ، و غذا از بعد.كرديم تعجب خيلي ببرند جنگل به گردش براي مارا ميخواهند
.كرديم حركت جنگل طرف به مشاوران از تا دو همراه ما گروه نفره هيجده يا شانزده تيم
همه اما ميرويم ، كجا نميدانستيم.بود خوب حالشان همه.بود ژوئيه 1961 اواخر
را راه زود يا دير ميافتاد؟ اتفاقي چه ميشديم ، گم كه فرضا.ميكرديم كيف داشتيم
.ميكرديم پيدا
لابهلاي از نور شعاع چند.نبود قابلاهميت اصلا اول.شد شروع باران دفعه يك
داديم ، ادامهكند نگران را آدم كه نبود چيزي.افتاد جنگل توي شاخهها و برگها
بعد دقيقه چند اما كند ، خراب را تفريحمان باران قطره چند بدهيم اجازه اينكه بدون
كه گرفتند تصميم مشاوران و بوديم شده آبكشيده موش مثل همهشد وحشتناك باران ريزش
بوديم مجبور و بود انبوه جنگل است كجا اردوگاه نميدانست كس هيچ اما.برگرديم
.بود شده سياه باران خاطر به آسمان.ديد نميشد را جايي.كنيم عوض مدام را مسيرمان
چنين وقت هيچ آن از پيشبود ما سر بالاي درست طوفان.شد شروع برق و رعد بعد
.ميلرزاند را بدنت صدا انگار ميزد كه برق و رعد.آن از بعد حتي بودم ، نديده هوايي
رعد ميرفتيم كه جا هر و بود عجيبي طوفان اما.كنيم فرار كرديم سعيبوديم ترسيده
كه كرديم بحث و داد نشان جنگل در را بيدرخت جاي يك نفر يك ناگهان.بود هم برق و
طرف به همه و شد تاييد باز فضاي.درختها زير ماندن يا است بهتر باز فضاي به رفتن
.دويديم آنجا
بشويم ، آنجا وارد اينكه براي.بود شبيه خانوادگي مزرعه يك به بيشتر كوچك بيشه
و كشيديم دراز زمين روي يكييكيبرويم سيمخاردارها زير از سينهخيز شديم مجبور
.شديم رد
دوباره بود سيمخاردار زير رالف كه زماني درسترالف پشت درست بودم ، خط وسط من
چشمهايم به درست باران كه آنجا از اما بودم ، دورتر متر چند فقط من.زد برق آسمان
حركت رالف كه بود اين فهميدم كه چيزي تنها.افتاد اتفاقي چه نفهميدم خوب ميزد ،
بازويش محكم.سيمخاردار زير طرفش رفتم سينهخيز است ، شده بيهوش كه فهميدم.نكرد
.كشيدم خودم با و گرفتم را
شوك تاثير تحت شايد برق ، و رعد خاطر به احتمالا بودند ، آسيبديده نفر سه يا دو
كرده پر را جا همه نالهشان و صدا و سر.بود خورده زمين به آنها نزديك كه صاعقهاي
.ميخواندند دعا و ميكردند گريه بعضيها.بود
ديگر نفر يك و من.باشم كرده گريه نميآيد يادم.باشم گفته چيزي نميآيد يادم
مالش را دستهايش.بود بيهوش هنوز.بوديم كرده رالف از مواظبت سرگرم را خودمان
كمكم پوستش دقيقه ، چند از بعد.نگيرد را حلقش راه تا آورديم در را زبانش داديم ،
چه كه نرسيد نظرم به اينها ، همه با.بود شده سردتر بدنش نظرم ، به.گرفت آبي رنگ ته
هيچ آن از قبل ميدانستم؟ كجا از تازه و بود سالم چهارده فقط من.افتاده اتفاقي
.بودم نديده مرده وقت
آسيبديده كه هم پسرهايي باقي.شد اتفاق اين باعث كه بود سيمخاردار ميزنم حدس
زد ، برق آسمان وقتي رالف ، اما.شدند خوب اما داشتند ، درد احساس ساعت دو يكي بودند
.بود شده كشته برق خاطر به و بود سيمخاردار زير درست
يادم.بود سوخته كه ديدم پشتش روي را نقطهاي مرده ، رالف گفتند من به وقتي بعد ،
برايم زندگي در حسي چنين ديگر كه گفتم خودم به و كنم هضم را ماجرا كردم سعي ميآيد
از بعد درست من افتاد ، اتفاق اين وقتي كه ، نميكردم فكر اين به.نميآيد وجود به
من براي ميتوانست اتفاق اين بعد ثانيه دو يكي كه نميكردم فكر اين به.بودم رالف
به و آوردم بيرون را زبانش كه بود اين ميكردم فكر كه چيزي تنها به.بيفتد
اينها هنوز من بعد ، سال چهار و سي.بود مانده باز كمي دهانش.كردم نگاه دندانهايش
.دارم ياد به هم را آنها.بسته نيمه _ باز نيمه چشمهاي آن.دارم ياد به را
& & &
نامه ، اين در.ميكرد زندگي بروكسل در كه كردم دريافت زني از نامهاي پيش ، سال چند
كودكي از را او كه مردي بود ، كرده تعريف برايم را دوستانش از يكي داستان او
دست به كشور سال همانپيوست بلژيك ارتش به مرد اين سال 1940 ، در.ميشناخت
تا اوفرستادند آلمان در جنگي زندانيان اردوگاه به و دستگير را او افتاد ، نازيها
.ماند آنجا _ در 1945 _ جنگ پايان
.كنند مكاتبه صليبسرخ افراد با شد داده اجازه زندانيان به بلژيك به بازگشت براي
پنج مدت به آن از بعد و شد آشنا صليبسرخ پرستاران از يكي با تصادفي شكل به مرد
هم با بسيار آنها زمان گذشت اثر در.ميدادند نامه هم به بار يك ماهي آنها سال
آنها كه (كشيد طول قدر چه قضيه اين نيستم مطمئن دقيقا) رسيد وقتي.شدند دوست
و بود شده عميقتر نامه هر با و.آمده وجود به آنها بين دوستي از بيش چيزي فهميدند
نديده را همديگر وقت هيچ آنها.كردند اعتراف يكديگر به عشقشان به آنها بالاخره
.بودند نگذرانده هم كنار را لحظهاي حتي بودند ،
را پرستار.برگشت بروكسل به و شد آزاد زندان از مرد شد ، تمام جنگ اينكه از بعد
آن از بعد كمي.نكردند سرخوردگي احساس كدام هيچ و ديد را او هم پرستار كرد ، ملاقات
در پسرشان.شد عوض كمي دنيا.شدند پير شدند ، بچهدار.گذشت سالها.كردند ازدواج
جواني دختر به آلمان دانشگاه در.رفت آلمان به تحصيل ادامه براي و خواند درس بلژيك
ازدواج قصد آنها كه گفت و نوشت نامه مادرش و پدر به.شد علاقهمند آلمان اهالي از
.دارند
ترتيب خانواده دو.كند خوشحال را آنها والدين ميتوانست چيزي چه اين از بيشتر
در بلژيكي خانواده ديدار به آلماني خانواده مقرر روز در و دادند را همديگر ملاقات
.رفت بروكسل
خوشامد او به تا برخاست بلژيكي پدر و شد نشيمن اتاق وارد آلماني پدر كه موقعي
بود ، گذشته سالها.شناختند را يكديگر و شدند خيره هم چشمهاي به مرد دو بگويد ،
روز هر آنها زندگيشان ، در زماني.كيست ديگري آن كه نداشت شكي آنها كدام هيچ اما
كه جايي ;بود زندانيان اردوگاه در محافظ سرباز آلماني پدر.بودند ديده را همديگر
نوشته من براي نامهاش در زن آن كه چنان.بود زنداني جا آن جنگ طول در بلژيكي پدر
است ، بوده مخوفي رژيم آلمان رژيم كه است درست.بود نيفتاده آنها بين بدي اتفاق بود ،
دو اين.بود نداده انجام بلژيكي پدر عليه كاري سال پنج آن طول در آلماني پدر اما
كه است مشتركي نوههاي آنها شادي بزرگترين.هستند هم صميمي دوستان از حالا مرد
.دارند
& & &
مورد تيم.نبود بيسبال از مهمتر چيز هيچ زندگيام در موقعها آن.داشتم سال هشت
و سياه كلاههاي با را ، مردان اين كارهاي همه و بود جاينتز نيويورك علاقهام
به را آنها تك تك اسامي هم حالا حتي.ميكردم دنبال واقعي معتقد يك عشق با نارنجي ،
.نبود مايز ويلي از حرفهايتر و بزرگتر من نظر به كدامشان هيچ اما.دارم خاطر
.رفتم تيم اين بزرگ مسابقات از يكي تماشاي به بار اولين براي سال ، همان بهار
از بعد ميآيد يادم خوب اما نمانده ، يادم بازي جزييات شد ، برنده تيم كدام نميدانم
باقي كه زدند حرف و نشستند آنقدر دوستانشان و مادرم و پدر شد تمام بازي كه اين
خارج استاديوم مركزي در از شديم مجبور كه بود شده دير آنقدر.رفتند تماشاچيها
بازيكنان رختكن اتاق زير درست خروجي در اين.بود خروج بازمانده در تنها كه بشويم ،
.بود
مايز ويلي.است خودش كه نداشتم شكافتاد مايز ويلي به چشمم رسيديم كه در نزديك
.بود ايستاده من از ورتر آن كمي رسمي لباس با و بود آورده در را گرمكناش بود ،
كلمه چند تا گرفتم كار به را شجاعتم تمام و بروم طرفش به تا كردم را سعيام تمام
من سوال به جوابش "بديد؟ امضا من به ممكنه مايز ، آقاي":گفتمشد خارج دهانم از
يادم بود ، زندگي از سرشار "داري؟ مداد.كوچولو حتما":گفت.بود دوستانه اما سرسري
.نميشد بند سرجايش حرفزدن موقع كه جوري جواني ، انرژي از سرشار مانده ،
هم مادرم.نداشت هم پدرم.بدهد را مدادش كه خواستم پدرم از بنابراين نداشتم ، مداد
.نداشتند همراهم بزرگهاي آدم از كدام هيچ هيچ ، نداشت كه
هيچ شد معلوم وقتي.ميكرد تماشا مرا سكوت در و بود ايستاده جا آن بزرگ مايز ويلي
متاسفم":گفت و طرفم برگشت ندارند ، نوشتن براي چيزي همراهمان آدمهاي از كدام
.رفت و افتاد راه و."بگيره نميتونه هم امضا نداره ، مداد كه كسي اما كوچولو ،
را جلويشان نميتوانستم و ميشد سرازير صورتم از اشك اماكنم گريه نميخواستم
بله ، .كردم گريه ماشين توي خانه تا را راه طول تمام كه اين وحشتناكتر.بگيرم
جلوي نميتوانستم كه ميكردم تنفر احساس خودم از اما ميكردم ، دلشكستگي احساس
سر نبايد سن اين بچههاييبه و بود سالم هشت.نبودم كه كوچولو.بگيرم را گريهام
هم ديگري چيز بلكه نداشتم ، را مايز ويلي امضاي تنها نه.كنند گريه شكلي اين چيزهاي
.بود كرده امتحان مرا زندگي.نداشتم
كه بود شده عادتم اين.ميبردم مداد همراهم ميرفتم كه جا هر من بعد ، به شب آن از
خاصي فكرنكنم ترك هست ، مداد جيبم در شوم مطمئن كه آن بدون را ، خانه وقت هيچ
و بودم مانده خالي دست بار يك.باشم خالي دست نميخواستم اما نداشتم برايش
.بيفتد اتفاق اين دوباره نميخواستم
جيبت در مدادي اگر:ديگر چيزهاي نه اگر و داد ، ياد من به را چيز يك سالها گذشت
به كه همانطور.بنويسي آن با كرد وسوسهات اگر كه داري را شانس اين باشد ،
.شدم نويسنده من كه بود طوري اين ميگويم ، بچههايم
نيويوركر:منبع
نيستيم كشيشها مثل ما
ونهگات كورت با هوستون فرانك گفتوگوي
وقفيپور شهريار:ترجمه
ونهگات كورت با هوستون فرانك مصاحبه از بخشهايي ميخوانيد ، زير در كه نوشتهاي
.گرفت انجام سال 1999 به "باكومبو انفيهدان" داستان مجموعه انتشار پي در كه است
حرفه آغاز در دهه 1950 ، در ونهگات كه است كوتاهي داستانهاي شامل مجموعه اين
جنرال" براي كار كه است دوران همين در.نوشت داستاني مجلات در نويسندگياش ،
.ميپردازد نويسندگي به و ميكند رها را "الكتريك
باشد كجا بفرستيم را سربازانمان كه ديگري جاي
ميگيرد تصميم كه است CNN الان
كردن فكر نميرسد نظر به" كه ،".شدهايد خسته كردن فكر از" كه گفتيد سال 1973 &
از] كنارهگيري براي شما دلايل از يكي مسئله اين آيا ".بكند آدم به كمكي چندان
است؟ [نوشتن
ديگر ما تكنولوژي ، خاطر به گفت كه كامو يا بود سارتر ميكنم فكرالبته بله ،
.غيره و جديد اخبار جديد ، تسليحات:ميافتد اتفاق ما بر تاريخ.ساخت نخواهيم تاريخي
مثلا ، .نه الان اما ميبردم ، لذت بازي از بودم كه جوان.كنم بازي نميخواهم ديگر
فرصتي ديگر و است كرده فرق خيلي برادوي ولي ;ميكردم فكر نمايشنامه نوشتن به قبلا
.است نمانده باقي
وقف تماما را خود و بكشيد دست رمان نوشتن از كاملا ميخواهيد كه گفتيد يكبار &
.كنيد نمايش
هم كنار را بزرگ خانوادههاي كه است اين نمايش خوب نكته.نوشتم نمايشنامه جفت يك
[ميخندد].بكشيد سيگار رختكن توي ميتوانيد و ميكنيد جمع
نميكرد؟ كمكتان كس هيچ نوشتن رمان مثل كنم فكر &
اواخر را كاپوت ترومن و كرواك جك من.كرد عمل تنها كاملا بايد حرفه اين در نه ،
.ميكردند كار تنها كاملا ديدم ، كارشان
.باشيد ديده را او نميكردم فكر.كرواك خصوصا &
.ميكردم زندگي آنجا هم من و كاد كيپ بود آمده كوتاهي مدت براي.بود اتفاقي.آره
.آنطرفها بودش آورده كسي
را درسدن اسكولز رابرت.است جنگ مورد در آنها از بعضي:برگرديم داستان مجموعه به &
جنگ تجربه بدون ميكنيد فكر.است خوانده "صلحگرايي مورد در آموزشتان تكميلكننده"
ميشديد؟ نويسنده دوم جهاني
_ بگيرم مدرك كه اين براي فقط _ جنگ از بعد اما بشوم ، روزنامهنگار ميخواستم
هنوز.باشد باارزش است آدم مورد در كه علمي دانستن ميكردم فكر.خواندم مردمشناسي
جنگ به بودند رفته كه خبرنگارهايي چون ;نبود كار اما بشوم ، روزنامهنگار داشتم قصد
بودند ، گرفته را آنها جاي كه زنهايي و ميشدند تشويق كارشان خاطر به و برميگشتند
يك درجه خبرنگار كلمه مطلق مفهوم به زنها اين چون ميكردند ، ول را كارشان نبايد
.بودند
هم رمانهايتان در كه است مضاميني مورد در قديمي مجموعه اين داستانهاي بيشتر &
."پيشرفت" مفهوم و مادهگرايي تكنولوژي ، ;ميشود تكرار
اما بود ، نكرده احاطه كاملا را ما تكنولوژي هنوز نوشتم را داستانها اين وقتي
تلويزيون.نبود هم تلويزيون حتي موقع آن.هست جا همه تكنولوژي.شده اينطوري حالا
.ميكنند راضيات نظر هر از كه دوستاني ;ميدهد اجاره ما به رابطه و دوست عدهاي
آنها كه ، ميفهميد دارد ، دوست را آدمها اين ميكند ، نگاه تلويزيون كه بچهاي
نكند؟ برقرار رابطه آدمها اين با بچه چرا.ميزنند حرف بچه با و رنگند و خوشآب
دهيد فشار را تكمهاي ميتوانيد نبرد ، خوابتان صبح سه ساعت اگر كه ميدانيد هم شما
افسون را آدم.هستند هم عين همه آنها.بيايند سراغتان به روابطتان و دوستان و
روابط و دوستان خانهتان ، توي دقيقا شما ، به كه است بزرگي چيز خودش اينميكنند
.شود داده كرايه مصنوعي
ميكند؟ چهكار مردم با تلويزيون ميكنيد فكر &
.دارند واقعا مردم كه هستند روابطي و دوستان از رضايتبخشتر خيلي اينها خب ،
روابط و دوستان مردم بيشتر چون ;است كرختكننده و كننده بيحس تلويزيون بنابراين
.دارند وحشتناكي
چه فعلي وضعيت مورد در.ميكنيد مشغول سياستمداران و سياست با را خودتان اغلب&
ميكنيد؟ فكر
سال ، هر بلكه نميكنند انتخاب مردم.هستند تلويزيوني نمايندگان سياستمداران
كه است CNN الان بگويم ، بهتر.ميدهند نشان عكسالعمل يكي به احساساتي بهطور
.باشد كجا بفرستيم را سربازانمان كه ديگري جاي ميگيرد تصميم
از مردم اينكه يا است تلويزيون رسانه بهخاطر وضعيت اين ميكنيد فكر &
شدهاند؟ خسته سياستمداران
تصديق و داريم اخلاقي غرايز ما بيشتر.نميدهيم اهميت چيزي به ديگر ما كنم فكر
.شدهايم بياعتنا حكومت وجود به نسبت كاملا ما.اند مزخرف همهشان كه ميكنيم
به را شما (alter ego) ديگر من متناوبا "پهلوانان صبحانه" قهرمان نزوت ، كيلگور &
است؟ درست ميآورد ، ذهن
تطهير براي بلكه نميشود ، مصلوب او البته.دارد هم را مسيح چهره او ولي البته ،
.ندارد زيستن ارزش كه ميپردازد زندگياي زيستن به ما ، گناهان
كرديد؟ خلق را او چرا &
شما البته.نداري كردن فكر براي وقتي:است شبيه كردن اسكي به من حرفه.نميدانم
.هستند شخصي شدت به من كتابهاي ولي باشيد داشته ادبي حسابشده حرفه يك ميتوانيد
براي پرتاب سكوي مثل _ "تيتان پريهاي" _ شما رمان دومين كه ميكنم فكر هميشه &
رمان اينكردهايد پيدا را سبكتان و صدا واقعا كه ميرسد نظر به.بوده شما
افتاد؟ اتفاق چهطور
كوكتل يك توي.ميكردم زندگي بچه كلي با كيپكاد در.بود مادي تقريبا قضيه
رمان يك رسيده وقتش نميكني فكر !هي":گفت ويراستاري نيويورك ، توي اينجا پارتي ،
را كتاب كل و ".نوشتم كه است اين هم قضيه راست آره ، ":گفتم من و "بنويسي؟ ديگر
نفرت مردم.نوشتمش و خانه رفتم بعدش بودم ، درآمده صدا به دزدگير مثل.كردم تعريف
.ميكند پول براي را كاري يا دارد مادي مشكلات هنرمند يك بشنوند كه اين از دارند
.نيستيم كشيش كه ما
كنيد؟ نابتر را سبكتان كه ميكند كمك مردم عامه براي نوشتن آيا &
چهطور يعني برسانم ، خوب نتيجه به را آشنايي ملاقات قرار يك چهطور ميدانم من
عامه براي نوشتن با را بودنم دلپذير مهارتهاي من.كنم ماجرا وارد را غريبهها
.نميكند چاپش هم ناشر نباشد ، دلپذير رماني اگر چون ;دادم توسعه
در ما كرديد احساس هيچوقت.درگيرند جهان پايان با شكلي به شما كارهاي از بسياري &
هستيم؟ موقعيتي چنين
.نميخواند "بوي پلي" هيچكس چون ;نخواند را آن كسي كه نوشتم مورد اين در مطلبي من
بيماري ما و نميكنند اثر آنتيبيوتيكها ديگر كه واقعيت اين مورد در
سياره اين ايمني سيستم كه گرفتم نتيجه چنين من.شناختهايم را ايدز ، درمانناپذير
[ميخندد].شود خلاص ما شر از ميكند تلاش دارد
شما به را شگفتزدگي شادي حس اندكي كه هست زندگي در چيزي هزاره اين پايان در آيا &
كند؟ القا
سال ، ميليون پنج از بعد.برميانگيزد را حسي چنين شدت به اجتماعي حقوق:البته بله ،
ارنست و جرالد فيتز اسكات.اف وقتي.ميشود رفتار محترمانه زنها با دارد عاقبت
نزديكتر انسان بردگي مطلق شقاوت به آمدند ، دنيا به گذشته قرن انتهاي در همينگوي
.است پيشرفتي هم اين خب ، .آدمسوزي كورههاي تا ما امروزي فاصله به نسبت.بودند
مينوشتيد؟ چه بنويسيد ، قبري سنگ بيستم ، قرن براي باشد قرار اگر &
و پست وحشتناك موجودات ما ولي كنيم محافظتش ميتوانستيم..خوب زمين":نوشتهام
".هستيم تنبلي
داستان
راديوش و پدرم
شامي رفيق
زرگرباشي حميد ترجمه
حميد ترجمه و شامي رفيق نوشته "دوش مگس" داستان مجموعه از "راديوش و پدرم" قصه
بازار وارد زودي به خورشيد نقش انتشارات را مجموعه اين.است شده انتخاب زرگرباشي
.ميكند نشر
& & &
مهمانها براي حسابي و درست صندلي ما گرچه.داشت راديو پيش وقت خيلي از پدرم
كه داد راديويي بالاي زيادي پول پدرم ولي ميخورديم ، غذا كاسه يك از همه و نداشتيم
صفحه و جلو در سبز جادويي چشم يك با بزرگي جعبه.بود بهتر همه از مسيحيها محله در
براي.بود نوشته دوري شهرهاي غريب و عجيب نامهاي آن روي كه رنگارنگي شيشهاي
.ميخواندم آن روي را ناآشنا شهرهاي ديگر و مراكش لندن ، پاريس ، اسمهاي بار اولين
به برگشت وقتي و برد تعميرگاه به را آن پدرم افتاد ، صدا از راديو ناگهان كه روزي
اندازه به "لامپ" يك كردن عوض براي را او كه ميفرستاد لعنت بيانصاف تعميركار
طول مدتي كه داشتند لولهاي لامپهاي قديمي راديوهاي.بود زده تيغ او روز دو درآمد
.بيفتد كار به راديو و شوند گرم ميكشيد
اين":بود عصباني خاطر اين به درست و بود كرده نگاه تعميركار دست به دقت به پدر
".بود همين همش.سرجاش لامپ اون اومد ، در لامپ
هفته دو نكشيد ، طول هم زيادي مدتميكرد تعمير را راديو خودش ديگر دفعه حتما
گرم كه گشت لامپي دنبال كرد ، باز را پشتش پيچهاي پدر.شد لال راديو دوباره بعد
راديو با وقت تمام كه ميآورم خاطر به درست.درآورد جا از و كرد پيدايش بود ، نشده
.داشت زيردست مريضي بچه انگار ميزد ، حرف مهربان چنان
لامپ همسايهها حيرتزده چشمان جلو.برگشت نكشيد طولي و رفت بازار به عجله با پدر
تمام الان":زد حرف راديو با آرامكننده لحني با و كرد فرو خودش جاي در را جديد
".كن صبر ديگه كم يه من ، كوچولوي ميشه ،
يك از كمتر.كشيد آسودگي به نفسي پدر افتاد ، كار به تميز و بلند صداي با كه راديو
قديمي همسايههاي چون ميكرديم ، افتخار او به ما و بود داده پول تعمير خرج پنجم
ترسي بيهيچ چطور كه ميكردند نگاه را پدرم و بودند ايستاده ما مهتابي روي ساكت
حتي.درآورد صدا به را آن لبخندزنان و كرد فرو شيطاني دستگاه اين شكم در را بازويش
"مسيح صليب حق به" دعاي هم پشتسر ويكتوريا عمه كه ميآورم ياد به خوبي به هم امروز
تنش از كه حالاست انگار بود شده خيره پدر بازوي به طوري و ميكرد زمزمه لب زير را
.بگيرد گاز را او موجود اين يا ببارد نور
لامپهاي همسايهها به بيشتر چشمه چند دادن نشان براي و بود كرده گل شجاعتش پدر
روي را خاك و گرد سياه لكههاي كه حالي در و انداخت برقشان درآورد ، هم را ديگري
.افتاد خواندن به باز راديو و "ميشه صافتر صداش":گفت ميداد نشان سفيد دستمال
با پدر ماند ، اضافه مهره يك و كوچك پيچ تا دو بست ، و گذاشت كار را همه وقتي اما
پق و لق چيز تا دو كه بودند شده ساخته آن براي انگار پيچها اما.داد تكان سر تعجب
.را در دستگيره و ماهيتابه دسته كنند ، محكم باز را خانه
سيم قطعه يك و لاستيكي كوچك لوله يك داد ، روي بعد ماه يك كه دوم ، تعمير از پس
عايق براي لاستيكي لوله چون كرديم ، تحسين را پدر ما و خواند باز راديو.آمد زياد
هيجانزده كه خورد اسماعيل همسايهمان درد به سيم قطعه و رفت كار به اتو سيم كردن
خانهاش در زنگ براي مسي سيم همچو دنبال درست بود مدتها چون ميكرد تشكر پدر از
.ميگشت
ما راديوي.كرد تعميرش پدر.رفت خدا رحمت به راديو لامپ شش ماه ، شش مدت در
خود از فلزي غريب و عجيب قطعات و سيم و پيچ حال عين در و ميگفت اخبار ميخواند ،
.ميكرد صادر
را سبزش چشم نميخواست ديگر و شد خاموش راديو تابستاني گرم روز يك در ناگهان ، اما
حرومزاده ، ميخواي چي ديگه":كه كوبيد آن روي محكم مشت با بار يك فقط پدر.كند باز
چشم راديو ميگفت بدوبيراه كه طور همين و ".داري پادشاهرو حكم من خونه تو كه تو
.كرد خواندن به شروع تمام قدرت با بعد و خشخش با اول و گشود را جادويياش
ميشه ، مريض بدي ، نبات و نقل فقط حيوون به اگه":افتاد فلسفهبافي به حالا پدر
".بشه سالم تا بدي خوردش به كثافت بايد گاهي هراز
روح انگار گاهگاهي.نشد تعمير ديگر موقع آن از راديو نه ، چه كني باور چه حالا
.ميكشيد پر توسري و فحش براي حيوانياش
17_ است روباه قاتل
كويين الري
كيهان خجسته:ترجمه
بود ، درست "تالبوت؟ برويم ميخواهي تو":پرسيد شوهرش از گلايهآميز لحني با اميلي
.بود كرده خانه پايبند را همه ناپذيرش توضيح رفتار و ديوي بازگشت
از گفت.برخوردم كاهان لويي به ميدان در ظهر امروز":گفت دستپاچگي با تالبوت
"...ميدهد نشان ديزني والت كارتون يك سينمايش در امروز
.رفتند بيژو سينما به تالبوت و اميلي سرانجام
"ببيني؟ را سوءظن فيلم نميخواستي چرا ديوي ، ":گفت آرام ليندا آنها رفتن از پس
.كجا نيست يادم بودم ، ديده ديگري جاي يا هند يا چين را آن قبلا -
!ديوي نيست دليلاش اين -
.است همين دليلاش چرا ، -
.باشد ديوي ، خب خيلي -
يك ديوي و ميكرد رفو را ديوي جورابهاي ليندا.بودند نشسته ساكت پذيرايي اتاق در
.ميزد ورق تند تند را مجله.ميزد ورق را لايف قديمي مجله
فكر ميكرد ، كوتاه دندان با را نخ انتهاي و ميكرد نخ سوزن كه حالي در ليندا ،
.كند تحمل را روابط اين فشار ميتواند مدت چه تا ميكرد
بعدا چه آن به كوشيد ليندا ولي...بعد و ميشكست چيزي ميافتاد ، اتفاقي حتما
.نكند فكر ميكرد تلاش سخت كه بود هفته چند.نكند فكر ميافتاد اتفاق
.افتاد زانويش روي از مجله و پريد جا از ديويشد بلند در زنگ صداي
".هستي عصبي پير هانكر مثل تو.ديوي خبره چه":خنديد ليندا
"كيه؟ كيه ، ":گفت زيرلب ديوي
برو.گذاشته جا را ديگري چيز يا پول كيف شايدبرگشته پاپا شايد.ميدانم چه من -
.ديوي كن باز را در
!لين ببينم را كسي نميخواهم.است فضولها اين از يكي حتما -
.است خوب برايت مردم با كردن صحبت و ديدن.درنيار بازي بچه":گفت آرامي به ليندا
".ديوي بازكن را در برو.كردهاي منزوي را خودت آمدهاي وقتي از
.رفت در سوي به ميكشيد زمين روي را پاهايش كه حالي در و داد تكان سري ديوي
.بودند آمده كارل و بردفورد پتي شايد.بدهد گوش تا كشيد دست ودوز دوخت از ليندا
حتما.بود خواسته را عذرش ليندا بار هر و بود كرده تلفن بار چند بتي.بود خوب اين
بود كشيده بيرون خانه از زور به را كارل شايدميآمد عجيب خيلي نظرش به آنها وضع
خيلي ديوي و خودش وضع بله ، .بود طوري اين پتيآمده ليندا سر بر چه ببيند خودش تا
خياطياش روي دوباره ميكرد ، مبارزه اشكهايش ريزش با كه درحالي ليندا ، .بود عجيب
.شد خم
لبخندي ليندا شد ، ظاهر در قاب در ديوي وقتي و رسيد گوش به سرسرا از صداهايي بعد
.زد
.كرد نگاه سرش پشت به فورا ليندا.ميزد لبخند هم ديوي
.بودند آمده اپكين دوشيزه و دوپره املين
دوپره املين.بود افتاده اتفاقي حتما "!آمديد كرديد خوب چه" گفت و شد بلند ليندا
.نميرفت جايي الكي وقت هيچ
بفرماييد.هستيد خوبي همسايههاي شماها كرديد خوبي كار بله":گفت لبخندزنان ديوي
نظر به هراسان كمي كه اپكين ، دوشيزه به و ".است راحت نيمكت اين.اينجا بنشينيد
.نداد نشان توجهي ميآمد ،
شما به زنعمو آشپزي.كاپيتان ميرسيد نظر به حال سر چقدر":گفت دوپره املين
اينكه مثل ليندا ، ".كرد برانداز را ليندا موزون هيكل درخشانش و ريز چشمان ".ساخته
".شده بزرگ كمي شكمت
هنوز متاسفم ، بگويم بايد نه ، يا هستم حامله بدانيد ميخواهيد اگر":گفت ليندا
"!نيست خبري
را اعصاباش بايد.گزيد را لباش.شد سرخ ليندا گونههايخنديدند زيرلبي خانمها
.نكرده شروع هنوز دوپره دوشيزه ليندا ، باش خونسرد.ميكرد كنترل
با اپكين دوشيزه ".بزنيم شما به سري گفتيم اپكين دوشيزه و من":گفت دوپره دوشيزه
.داد تكان سر عصبي حالتي
دليل نيست لازم":گفت تيز نگاه و درخشان چشمان با هيكل درشت زن به خطاب ديوي
بريده شما راستيهستيم خوشحال آمديد ما ديدن به كه اين ازدوپره دوشيزه بياوريد ،
"نداريد؟ دست دم قديمي روزنامههاي
"كاپيتان؟ چيست منظورتان روزنامه؟ بريده":كرد مكث دوپره دوشيزه
فرستاده كانمينگ به برايم كه چيزهايي خاطر به وقت هيچ من":گفت سردي به ديوي
".نكردم تشكر شما از بوديد ،
ميكردند ، برملا را رازش چشماناش تنها.نداد رنگ تغيير زن رنگ خاكستري و خشك پوست
نگاه آن ديدن از مانع پوش راز پردهاي مانند كه پلكي بعد و مار نگاه مثل بارقهاي
.ميشد
كردم؟ پست روزنامه بريده برايتان من.فاكس كاپيتان نميفهمم را منظورتان _
:گفت كتابدار خانم به خطاب.بود داده دست از را علاقهاش "طور اين كه":گفت ديوي
تا سختي به و ".ميكردم مطالعه را مهمي مقاله داشتم.اپكين دوشيزه ميبخشيد مرا"
.شد خم آن روي و نشست برداشت ، را مجله رفت ، اتاق سر آن
عجيب رفتارش گفتم ديدي ميگفت ، نگاهش با.كرد نگاهي اپكين دوشيزه به دوپره دوشيزه
.است
بود كه جا همان اما زد ، لبخند همسرش به و كرد بلند را سرش او "ديوي":گفت ليندا
آمديد ، ما ديدن به كه كرديد محبت خيلي شما".چرخيد خانم دو طرف به ليندا.ماند باقي
".نشده خوب و است بدحال آمده سرش به چين در آنچه از هنوز ديوي ولي
"...ولي بشويم مزاحم نميخواستيم اصلا.ميدانيم":گفت بلافاصله اپكين دوشيزه
".داشتيم كار شما با ما كه است اين اپكين دوشيزه منظور":داد ادامه دوپره امي
".حتما":كرد فكر تلخي به ليندا
شما كمك به اپكين دوشيزه ليندا ، ميدانيد":گفت سنگين لحني با دوپره دوشيزه
".دارد احتياج
"من؟ كمك به":كرد اخم ليندا
|