23_ است روباه قاتل
ديدن خواب بيداري در
نويسنده غياب در
23_ است روباه قاتل
كويين الري
كيهان خجسته:ترجمه
"...آخرين اين نباشي ، چه باشي قهرمان چه روشن ، چشمم":گفت تحكم با دوپره اميلين
!پير خفاش بيرون برو -
".برويد است بهتر":گفت آهسته صدايي با ليندا
!شنيدهايد كه را مثل اين اما.ميرويم ما":گفت و داد تكان را سرش دوپره دوشيزه
"...باشد عذاب در كه وجدان
"گفتم؟ چي شنيديد":گفت آرام ديوي
.رفتند بيرون سريع آنها
.ديوي -
چه حرفها اين از لعنتي پير جادوگر آن منظور":گفت بود ، شده سرخ چهرهاش كه ديوي ،
"!نميآيد خوشم حرفها اينجور از ليني ، نميآيد خوشم من بود؟
".ميكني حسودي تو":گفت كوتاه خندهاي با ليندا
...بودم چين در كه مدتي تمام.است معلوم خب -
بزني ، حرف مزخرفات آن درباره دوباره ميخواهي اگر ديوي ، ببين":گفت خونسرد ليندا
".بخوابم ميروم من
".ليني ببخش مرا":گفت زيرلب سرانجام.ميلرزيد چانهاش بود ايستاده ديوي
.يافت خشك و سرد همچنان را او شود ، نزديك او به خواست ليندا وقتي ولي
نشسته جلويي ايوان در فاكس تالبوت و اميلي ديوي ، ليندا ، كه حالي در بعد ، شب و
ميبردند ، لذت ميوزيد ، تپه بالاي از گرم يكروز پي در كه سردي نسيم از و بودند
.آمد بالا باغ خيابان از چالاكي با كين الوين
فكر ديوي حتما.چرا نميدانست درست تپيد ، تندتر قلبش و شناخت را او اول ليندا
انداخته گل گونههايش كه كرد احساس.ميتپيد سريع قلبش حال اين با..كه نميكرد
.شد خوشحال غروب تيرگي از و
ولي.بست را چشمهايش ديوي ناراحتي ديدن با ليندا.ميپاييد را او ظاهرا ديوي
به طبيعي تا كرد را خود تلاش نهايت ".الوين سلام":گفت و كرد باز را آنها فورا
با و گذاشت زانويش روي بافتنياشرا ".آمده كي ببينيد":گفت فاكس اميلي برسد نظر
.نگريست شوهرش برادرزاده به نگراني
".سلام سلام ، ":گفت كين الوين
.ميآمد خپله نظر به كه پهن چنان باسني و شانه و سر با بود ، تنومند و سبزه مردي
ريزش با و داشت زيركي و ريز چشمان چند هر.نبود جذابيت از خالي چهرهاش حال اين با
بيني و سفيد و مرتب دندانهاي ولي بود ، شده مو كم سرش جلوي سياهش و تابدار موهاي
.ميافتاد چال پهنش چانه ميخنديد وقتي و داشت فرمي خوش
ديدن خواب بيداري در
آثارش به نگاهي با خسروي تراب ابو با وگو گفت
ادبيات
خرم يزداني مهدي
از بعد.است بوده اخير سال پنج در ايران داستاني ادبيات مطرح چهره خسروي ابوتراب
كوتاهي فاصله به نگاه و صاحبزبان نويسندهاي عنوان به مندنيپور شهريار معرفي
جريانساز و مهم نويسنده دو صاحب شيراز شهر و ميگيرد قرار او كنار در نيز خسروي
خويش زعم به و آمده دنيا به سال 1335 در خسروي ابوتراب.ميشود هفتاد دهه در
ميخواندم درس كه مدرسهاي در".است كرده آغاز 48- سال 49 از را داستاننويسي
من ادبي استعداد نمودن شكوفا در بارزي سهم او و بود من انشاي معلم گلشيري هوشنگ
از و ميكند دنبال جدي صورتي به را نوشتن تحصيل مراحل طي از پس ابوتراب ".داشت
درواقع.ميرسند چاپ به آدينه مانند نشرياتي در بالاخص او آثار بعد به سال 1368
نبود نويسندهاي او و بود شده منتشر آدينه در سومنات ديوان مجموعه داستانهاي اكثر
.شود چهره شبه يك كه
هاويه مجموعه ميكند ، منتشر شيراز نويد نشر يعني شيرازي ناشر را او كتاب نخستين
ابوتراب.ميرسد چاپ به سال 70 در شيراز نويد نيلوفري حلقه كتابهاي زمره در
با مناسبي و وسيع ارتباط نتوانست من قصههاي كتاب ، نامناسب توزيع علت به":ميگويد
حرفهاي خوانندگان از بسياري كه بود ضعيف نحوي به كتاب پخش "كند پيدا خود خواننده
مورد هاويه.ميدانستند خسروي ابوتراب كار نخستين را سومنات ديوان برههاي در نيز
به مثبتش ويژگيهاي تمام با كتاب و گرفت قرار نيز دوران آن مطبوعات بيمهري
.شد سپرده فراموشي
|
|
كتاب آشنازدا حدي تا و خاص موضوعات با داستانهايي است عجيبي داستان مجموعه هاويه
به مهآلود و خسته حال عين در و شهري نگاه نوعي با ما هاويه درساختهاند را
آبستره ، فضاهاي هستند ، شدن فراموش يا و شدن گم حال در كه آدمهايي.هستيم طرف اشياء
آورده وجود به را اثر كليت موفق گفتوگوهاي همراه به مرموز شدت به و بيرمق زباني
در ميتوان را آن شديدتر نمونه كه يافته دست سياه طنز نوعي به هاويه در خسروي.است
و دارند خاصي و عجيب قصههاي معمولا داستانها.كرد جستوجو صادقي بهرام آثار
عموما تصاوير.ميشود ديده كتاب داستانهاي بنمايه در ابتدايي سوررئاليسم نوعي
كه ميگردد سنتي خشونت گونهاي دنبال به هاويه در خسروي.هستند سرد شدت به و خالي
و سردرگم موقعيتهاي ساختن بر سعي او.نيست فيزيكي رويكردهاي با همراه كنش اين
هر بهميشوند گذاشته چالش به آدمها موقعيتها اين در كه دارد پارادوكسواري
چاپ حتي و گرفت قرار بررسي مورد كمتر بيشمارش قوت نكات عليرغم هاويه مجموعه ترتيب
بكشد ، بيرون سومنات ديوان سايه زير از را آن نتوانست نيز سال 78 در كتاب مجدد
- ادبي جوامع توجه مورد بسيار و شده منتشر مركز نشر توسط سال 77 در كه مجموعهاي
.بود گرفته قرار ايران روشنفكري
صد حدود ميان از سومنات ديوان مجموعه" نوشت ابوتراب هاويه تلخ تجربه از بعد
نويسندهاي من بنابراين و است شده كشيده بيرون نوشتهام دوره آن در من كه قصهاي
سومنات ديوان چاپ با ".است سال سي حدود در من داستاني پشتوانه و نيستم خلقالساعه
ساختارهاي علت به و ميشود معرفي فرم صاحب نويسندهاي عنوان به ابوتراب سال 77 در
دست ايران ادبيات در مهم جايگاه يك به او تازه شدت به فضاهاي همچنين و جديد
فرمهاي من نظر به و است فرم در جديدي تجربه سومنات ديوان":ميگويد او.مييابد
ساختارهاي و فرمها با.است هميشگي رابطه يك اين و ميطلبند تازه مفاهيم تازه
اجتماعي ساختارهاي با متناسب دورهاي در فرم هر و زد تازهاي حرف نميشود كلاسيك
پيدا جديد و نو ساختاري بايد تازه دغدغههاي براي بنابراين دارد تناسب دوران آن
هم از را دو اين كه مهمي نكته اما است هاويه شبيه حدودي تا سومنات ديوان ".كرد
و نقاشي به داستانهااست سومنات ديوان داستانهاي بودن يكدست همان ميكند جدا
.ميدهد آثار به خاص فرمي نور و رنگ هارموني نوعي
خود عمر طول در سبك اين و است مينياتور همان ما ملي نقاشي من نظر به":ميگويد او
از استفاده "است گرفته قرار ثابت شيوه همان به همواره و نكرده محسوسي تغيير هيچگاه
فرو تحملناپذير رخوت و سكون يك در داستانها تا شده موجب مينياتوروار فرم اين
داستاننويسان اكثر مانند او است مهم بسيار اجتماعي وقايع ابوتراب براي.روند
مينويسد او كه آنچه هر سير اين در و ميداند خويش اجتماعي دوره ثمره را نويسنده
عجيبترين در حتي ما":ميگويد او اوست روزگار شرايط از برگرفته حتم طور به
كسي نويسنده مييابيم ، را خود روزمره واقعي لوازم و عناصر از نشاني خوابهايمان
خواب اين جنبههاي انتزاعيترين به ميكند سعي و ميبيند خواب بيداري در كه است
عليرغم سومنات ديوان در اجتماعي داستان بوي و رنگ اين "دهد يافته سامان فرمي و شكل
جايي در و ميآيند جايي از داستانها آدمهايميشود ديده فرمياش ناب دشواريهاي
دل در آنها گاهي و (حضور) ميگيرند سخره به را آنها موقعيت گاهي ميشوند قطع
دو هر در حال هر به (بود زيبا كه ليلا نام به بودم زني من و) ميشوند حل موقعيت
در حتي كه است مزمن زوال گونهاي مرگ اين است ، شخصيت يك هيبتش تمام با مرگ نگاه
داستان در بالاخص تفكر اين بارز نوع (پلكان) است كرده رسوخ نيز رمان زباني ساختار
ميگيرد ، بر در را چيز همه كه تكراري و ادواري مرگي قصه است محسوس قاتلش و ژاله
زيستهام ايران جامعه از دورهاي در من".است بنيادي دلمشغولي يك مرگ ابوتراب براي
جامعه اين در روز هر شهيدان پيكرهاي و بمباران ساعتهاي داشت ، وجود روزمره مرگي كه
آدم كه بود رفته پيش آنجا به تا امر اين.بود شده مسري امري مرگ و ميشد ديده
داشته اطمينان آينده هفته در حتي رفيقي يا و آشنايي دوستي ، بودن به نميتوانست
مردم زندگي جزو و داده دست از را خود طبيعي صورت و شكل آن ديگر مرگ نوعي به.باشد
كه اجتماعي تعهد نوعي با و ميداند انكار غيرقابل را فضا اين او "بود شده جنگ دوره
رفتن بيراه به كمي را بزرگ رويداد اين به توجه بدون نوشتن ميشود يافت شخصيتش در
.ميداند
ابوتراب داستانهاي موتيفهاي مهمترين از واقعيت از فرار و هويت بحران مرگ از پس
و ميدهد قرار كنوني دوران اجتماعي مسائل و وقايع كنار در نيز را نگاه اين او است
نيچه" ميداند اضمحلال روبه انسان نجات براي عامل مهمترين را ادبيات جهتي از
حال هر به "نبود محتمل انسان براي تلخ دنياي اين تحمل نبود ادبيات اگر ميگويد
مهمي منتقدان زعم بهآورد وجود به را مختلفي صداهاي چاپ از بعد سومنات ديوان
رويكرد و كافكاوار جوهر عدهاي و برميدارد قدم مدرن پست ادبيات قلمرو در ديوان
در قبلا كه حضور داستان.دانستند مجموعه موفقيت عامل را گروتسك به ابوتراب خاص
واقع در گروتسك".است نظريه دو آن مدعاي بر دليلي بود رسيده چاپ به آدينه مجله
را گروتسك او "است شده عجين ترسناك و بهتوار واقعيت يك با كه است طنزآلود نگاهي
داستانهايش تلخ موقعيتهاي خلق و ميداند خود داستانهاي عناصر مهمترين از يكي
سومنات ديوان بودن پستمدرن باب در.ميشمارد ناممكن گروتسك از استفاده بدون را
همان داستانهايش ويژگي مهمترين او زعم به و دارد جالبي نظر خسروي ابوتراب
در بديعي چيز او نظر به رويكرد اين كه ميباشد ، بينامنتي رابطه تكنيك از استفاده
بومي ابوتراب داستانهاي از برخي فضاهاياست شده مشاهده كمتر قبلا و است آثارش
به غيربومي آدمهايي محدوده اين در كه بومي كلاسيك و زرقوبرق پر محيط نوعي است
متهم دوگانگي نوعي به ابوتراب كه شد موجب نگاه اين.ميزنند دست داستاني كنشهاي
بومي آدمهاي بومي ، فضاهاي در من آدمهاي" داستاني فضاهاي و آدمها پارگي دو.شود
خاص دغدغههاي يا و كردهاند تحصيل ميآيند ، حساب به روشنفكر نوعي به يعني نيستند
عقيده به اصلا.كنند فكر بومي نميتوانند فضايي چنين در آدمها اين.دارند فكري
و شرقي انسان چه و غربي انسان چهاست مشترك كلان دغدغههاي داراي همواره انسان من
سومنات ديوان داستانهاي منطق "ندارم عقيدهاي كلاسيك فاصلهگذاريهاي اين به من
يك در اينكه عين در داستاني كنشهاي يعني است غيرواقعي منطقي قصه چند از غير به
هم را كردن هوا فيل قدرت نويسنده ماركز قول به" هستند غيرآشنا ميشوند آشنا جهان
قابل جهان شدن ساخته موجب منظم منطق يك در او داستاني باورهاي كه شرطي به !دارد
اينكه با و است معتقد داستاني باورپذير دنياي به ابوتراب واقع در "باشند لمس
و سمت داستانها هم باز ولي ميشود ديده او نوشتههاي در رئاليسم بارز رگههاي
چاپ به بلافاصله نخست چاپ از پس سومنات ديوان حال هر به.دارند خاص و انتزاعي سويي
غربي مخاطبان براي و ترجمه آن داستان چند آلمان به خسروي سفر در و ميرسد دوم
محتوا و فرم بودن پاياپاي و سومنات ديوان فرمي تشخص علت به".ميشود خوانده
هستم اعتقاد اين بر من و ميكنند جلوه فرد به منحصر كه يافتهاند صورتي داستانها
داستانهاي در كمتر داشتهام داستانها اين در من كه تازهاي نگاه و تازه لحن كه
پس ".باشد سومنات ديوان اقبال دليل شايد اين و است شده استفاده من از قبل ايراني
در مهم اتفاقي را مجموعه اين بالايي كريستوف فرانسوي منتقد سومنات ديوان چاپ از
.دانست ايران داستاني ادبيات
رمان ايننمود چاپ آماده را خود رمان اثر كامل موفقيت و ديوان چاپ از بعد خسروي
داشت نام "صغري محشر" ابتدا ميگذراند را خود پاياني مراحل ديوان چاپ هنگام در كه
خسروي ادعاي به كه رمان اين.داد نام تغيير "كاتبان اسفار" به چاپ هنگام در كه
منتشر "قصه" و "آگاه" نشر دو توسط است كلاسيك ادبيات در او ساله چندين مطالعه ثمره
درباره نقدها مهمترين سال 80 در و ميآيد بازار به سال 79 اواخر در رمان.ميشود
.ميشود نوشته رمان
همچنين و خاص داستاني زبان نوع سه از استفاده است كننده مرعوب اثري كاتبان اسفار
مواجه خواندني حال عين در و پيچيده كتابي با خواننده كه شده موجب تاريخي بستري
مشترك تحقيقي و يهودي دختركي به مسلمان پسري عشق است زيبا نيز رمان داستان.باشد
را زمان و ميشود جعل تاريخي شخصيت يك عنوان به منصور شاه يهودي ، قديس يك باب در
ديوان مانند هم كاتبان اسفار.نيست شدني خلاصه رمان قصه كل طور به.ميريزد درهم
نوعي.است تاريخ رمان بستر.است فرم و زبان باب در نو و جديد تجربه يك سومنات
جامعه" گرم خونهاي و آشنا قتلهاي.ميشود همراه آشنا وهمي با كه شده جعل تاريخ
من ديدگاه اين و است بوده رنج حال در هميشگي مسائلي از همواره تاريخ طول در ايران
كشور و ملت اين شمول تاريخ سنتهاي به توجه با بنابراين است شمول تاريخ مسئلهاي
پتانسيل به توجه اسفار مهم نكته "دانست نوشته براي مناسب بستري را تاريخ ميتوان
توضيح آشنا و كلاسيك شكل به رمان ابتداي در كه زبان جادوي نوعي است ، كلمه پنهان
به كاتبان اسفار"ميباشد لمس قابل دغدغه اين رمان كل در واقع در و ميشود داده
رستاخير نوعي.ميشود قياس حشر با من نظر به حالت اين و است خوانش تقديس نوعي
پرسش مثلا هستيم ، مواجه آن با گونهاي به نيز خود مذهبي روايتهاي در ما كه كلمات
به كلمات رستاخيز اين معصيت ، باب در بدن از جزيي هر خوانش حشر ، در بدن اندام از
و است بنيادين امري خوانش.باشد داشته همراه به را وقايع بازسازي ميتواند نوعي
و نمود دوبارهسازي را واقعهاي طريق اين از ميتوان شود خوانده خوب مطلبي اگر
را خود تاريخي آدمهاي ابوتراب ".كرد آماده و مهيا خواننده قضاوت براي منظري
با ميتوانيم ما" ندارد تاريخ به تعهدي هيچ او.ميداند تخيل براي مسئلهاي
خاص منطق از غير به "كنيم باورپذير را خود داستاني ذهني مسئله تاريخي آدمهايي
قدرت كه رونده پيش و متفاوت زباني.است داستان متني كاركرد مهمترين زبان رمان
نوعي به و است چيز همه من براي زبان" است كرده ارائه را قبولي قابل آوايي و لحني
تا كرده كوشش او يعني است صدايي چند زبان يك ابوتراب زبان "ميدهد تشكيل مرا هويت
حيث اين از كاتبان اسفار.شود نزديك زبان باب در پسامدرن ديدگاه يك به بتواند
را منطقروايي ساختارهايش تغيير با رمان از قسمت هر در زبان كه طوري به است درخشان
چندصدايي بايد رمان"ميگيرد قرار اثر فرم ثقل نقطه و محور و ميدهد تغيير نيز
هر به بومي هويت نوعي زبان كه دارد تاكيد او "است زندگي خود عين اين زيرا باشد
.ندارد مشخصي ريشه گونه هيچ نويسنده صورت اين غير در و ميبخشد نويسنده
به.ميآيد شمار به اثر نويسنده براي شناسايي برگه نوعي كاتبان اسفار زبان واقع در
انبوهي.است نويسندگان براي اتكا نقاط مهمترين ما فرهنگي ريشههاي ابوتراب عقيده
شعري مقدر سنت يك همراه به داستان و منظومه سفرنامه ، از اعم كلاسيك شاهكارهاي
از استفاده با خود او باشد رمان قالب در جديد آثار خلق براي خوبي دستمايه ميتواند
اروپايي نويسندگان از تقليد" است زده كاتبان اسفار نوشتن به دست مقوله اين
مقولاتي كوتاه داستان و رمان كه است درست ايننميكند حل ما براي را مسئلهاي
ژانرها اين خود كلاسيك ادبيات بر تكيه با بكوشيم بايد ما اما هستند غرب از وارداتي
فاكنر ، وولف ، مانند ذهن سيال مثلا نويسندگان از كپيكردن وگرنه كنيم خود مال را
ما آثار ميشود موجب بلكه نميكند حل ما براي را مسئلهاي تنها نه..و جويس
او نظر از "بمانند باقي (موفق حتي) كپي يك حد در و باشند نابسامان و بيهويت
با بيشتري واكنش و كنش و درگيري ميتواند نويسنده آن در كه است جرياني رمان
يك مهم ركن را زبان محوريت با ساختاري ساختن دليل همين به نمايد ايجاد شخصيتها
ابوتراب.كند تعريف را آدمها اين ميتواند رمان يك طول در زبان زيرا ميداند رمان
آماده را جديدي داستان گويا و است نكرده چاپ را ديگري كتاب كاتبان اسفار از بعد
.است شيراز شهر مناطق از يكي در استثنايي كودكان مدرسه ادبيات معلم او.ميكند نشر
كودكاني اينجا در" است گذاشته سزايي به تاثير من نوشتن بر من كار كه ميگويد وي
دچار كه هستند افرادي يا و ميشكند استخوانهايشان ضربهاي كوچكترين با كه هستند
روزي كه اين بميرد كودك تا ميرود پيش جايي تا تحليل اين و ماهيچهاند رفتن تحليل
باعث شغل اين است عذابآور مرده بفهمي و نبيني ديگر را دانشآموزي و بيايي سركلاس
چشمانم مقابل در را رنج اين از كوچكي جزء و باشم تماس در بشري رنج با من كه شده
".ببينم
نويسنده غياب در
خوشبختي افسانه شكست
همراه نشر توسط اخيرا كه است شريفزاده منصوره داستان مجموعه سومين "نسكافه عطر"
نويسنده اين از اين ، از پيش.است كوتاه داستان ده شامل مجموعه ايناست شده منتشر
.بود شده منتشر "ميناكاري سرمهدان" و "ششم مولود" داستانهاي مجموعه
لايه دو با داستانهايي
رحيمزاده مهكامه
ادبيات عرصه به پا "ششم مولود" داستان مجموعه با سالگي چند و بيست در شريفزاده ،
عنوان به را خود "ميناكاري سرمهدان" داستان مجموعه با بعد سالها.گذاشت
عطر" خود داستان مجموعه آخرين با اينك و شناساند ادبيات به سبك صاحب نويسندهاي
داستانهاي.است كرده تثبيت ايران معاصر داستاني ادبيات در را خود جايگاه "نسكافه
.است برخوردار اعتنا و تامل قابل ويژگي چند از مجموعه اين
نويسنده كهن متون مطالعات عميق پشتوانه نشاندهنده كه پاكيزه و محكم قوي ، نثر - 1
.است
زوائد حشوو به.نميكند پرگويي شخصيتپردازي ، براي شريفزاده شخصيتپردازي ، - 2
از همينگوي مثل مدرن نويسندگان چون هم او.نمينويسد روايتگونه.نميپردازد
اين داستانهاي اكثر در ويژگي اين.ميكند استفاده كوبنده و كوتاه ديالوگهاي
."تيكوراگه آبنباتهاي" داستان در خصوص به ميخورد ، چشم به مجموعه
شخصيتي هر براي و ميشناسد را شخصيتها زبان شريفزاده:زمان از بجا استفاده - 3
كار به را او خاص زبان دهاتي ، يا شهري جوان ، يا پير كودك ، يا بزرگسال از اعم
.ميكند ملموس و دلنشين را او داستانهاي عنصر اين از استفاده و ميبرد
مانند است داستانها بودن لايه دو ميپردازم ، آن به كه ويژگي آخرين - 4
توضيحات.است گرفته زيادي تاثير او از نويسنده ميرسد نظر به كه كارور داستانهاي
.نميدهم ستاره.دادهام را لازم
هستي و جهان به زنانه نگاهي
گودرزي محمدرضا
به و است برخوردار هستي و جهان به زنانه نگاهي از نسكافه عطر داستان مجموعه
همه منظر ويژگياست پرداخته داستان قالب در زنان رواني - اجتماعي مشكلات
به كدام هيچ نويسنده زنان داستانهاي ديگر برخلاف كه است آن مجموعه اين داستانهاي
نشان نكته اين.شخصيتهاست ذهن به محدود غالبا و است نشده روايت شخص اول راوي كمك
وقايع و شخصيتها به زيباشناختي فاصلهاي از است داده ترجيح نويسنده كه ميدهد
درگير و يگانه شخص ، اول منظر در البته.كند روايت بيرون از را داستان جهان و بنگرد
صميميت و گرما و ميبخشد آن به عاطفي - حسي تاثير داستان ، ماجراهاي با راوي بودن
.ميدهد راوي لحن به
توان كه است زني رنجهاي و ترديدها حكايت نسكافه عطر يعني مجموعه اول داستان
اندوه و ترديدها عامل امر همين و ندارد را زندگي دشواريهاي با صريح و روشن برخورد
و داده دست از را پسرش يگانه كه هستيم زني رنجهاي شاهد صبور سنگ داستان در.اوست
روايت تهيدست زني زندگي عاشقان ، داستان در.كند ابدي را او نام كه است تلاش در
است ناچار اينك و مانده ناكام عشق در پدرش اجتماعي موقعيت و فقر خاطر به كه ميشود
و امنيتدهنده جايگاه امينه ، داستان دركند زندگي رفته برباد امكان آن خاطره با
داستان در.ميشود بدل بزرگ وحشتي به تنها زني تنهايي و ميشود عوض امنيتگيرنده
دختر رضايت جلب خاطر به ميشوند ناچار شدهاند جدا هم از كه مردي و زن فوري عكس يك
و كنند مرور را گذشته زندگي بهانه ، اين با و بگيرند هم با نفره دو عكسي مهاجرشان
و بوالهوسيها گرفتار كه هستيم زني رنج شاهد مار و جام آخر ، داستان در
سنجيده پرداخت و ساخت انساني ، مضامين اين به اگر.است شده مردان ندانمكاريهاي
نسكافه ، عطر داستان مجموعه كه بگوييم ميتوانيم مجموع در بيفزاييم را داستاني
.است موفق مجموعهاي
زنان خوشبختي افسانه شكست
مردان و
خراساني مريم
به مردان و زنان زندگيهاي از مختلفي تصاوير طريق از داستان ، مجموعه اين خواننده
زندگي در امنيت و خوشبختي افسانه.ميرسد مرد و زن روابط كنوني بحران شناخت
تحمل را رنج يا داستان مجموعه اين زنان.ميشكند داستانها ، اين در زناشويي
به بردن پناه گذشته در اگر و ميبرند پناه آسمان به آن از گريز براي يا ميكنند
با پريدن جديد تكنولوژي با امروز بود ، عرفان و مذهب در جستن تسلي معني به آسمان
.(تيكوراگه آبنباتهاي داستان در).است لايتناهي فضاي در چتر
وجود كه زنان رنج سوي آن.است ميسر مجموعه اين در نيز مردان زندگي و روحيات شناخت
داستانها اين در ما.ميشود شناسانده نويسنده توسط مجموعه اين در است ماچو مردان
.شاهديم را بطالت و نااميدي و حرمان و پررنج زندگيهاي مردانه زنانه ، سكه روي دو
از رفتن فراتر براي.باشد جدا مردان وضع نقد از نميتواند زنان وضع نقد و مطالعه
براي چه ندارد همراه به چيزي ناكامي و ناشادي جز كه مردانه _ زنانه دوتايي تقابل
داستان مانند) فراترند سمت كه مردان براي چه و تقابلاند اين فرودست سوي كه زنان
رها مردمحورانه انتقامجويي و خشونت از پر فرهنگ از مرد و زن بايد (فوري عكس يك
زنانه آگاهيهاي افزايش با مدام بايد كه است دروني پروسه يك زنان رهايي.شوند
زيتوني ، داستان مانند) بينجامد آنان ذهني و روحي شدن توانا به تا باشد همراه
محصورشدگي شرايط در زنان آزاد و مستقل تصميمگيريهاي.(ابريشم گل نهال و دوقلوها
.است ميسر توانا ذهني و روحيه با تنها مردانه ، و تبعيضآميز شدت به مناسباتي در
شادتر امكان معني به جنس دو رهايي و كرد خواهد رها نيز را مردان زنانه ، آگاهيهاي
.بود خواهد زيستن
به ستارهاي نتيجه در نيستم موافق مراتب سلسله داراي داوري ارزش به كه آنجا از
.نميدهم موردنظر كتاب
|