ميرساند لب به را جان كه جادويي
منتقد+ خواننده + نويسنده
شعرسازي مانيفست
بود چخوف كجاي چخونته
ميرساند لب به را جان كه جادويي
نويسنده گالاكر ، تس با گفتوگو
زبان رشته در:از عبارتند او تحصيلي مدارك.است واشنگتن آنجلس پورت گالاكر تس تولد محل
كارگاه از M.F.A مدرك شعر رشته در و واشنگتن دانشگاه از M.A و B.A مدرك انگليسي ،
شعري او شده منتشر اثر نخستيندارد سال سه و پنجاه او.يووا دانشگاه و يووا نويسندگان
نويسندگي عادات مورد در او.رسيد چاپ به "سوتاريويو مينه" نشريه در سال 1969 در كه است
باخبر موضوع اين از را همه بعد ميكنم ، موضوع غرق را خود ابتدا:ميگويد چنين خود
را تفريح و گردش و رفتن بيرون وقت ابدا و دارم پيشرو را كاري فشرده دوره يك كه ميكنم
آماده از بعد كه نوشتهام "بلانك مونت" خودكار با را آثارم تاكنون سال 1976 از.ندارم
را نسخه او.ميفرستم شهر به منشيام براي را شده تايپ نسخه سپس.ميكنم تايپش متن شدن
عناصرش و بازنويسي را متن تمام.ميفرستد برايم اول دست كپي يك و ميكند كامپيوترش وارد
تكرار - انتها تا ابتدا از - ماهها حتي يا هفتهها فرآيند اين و ميكنم جابهجا را
نصيحت چنين اين را نويسندگان گالاكر...افتاده جا متن كنم حس كه زماني تا.ميشود
حرف "بگير كار به را استعدادت تمام" كه بود كارور ريموند زبان نقل جمله اين:ميكند
.است جالبي
محمديسرشت مريم:ترجمه
است كندوكاو داستان نگارش است دريا اعماق در شيرجه شعر سرودن اگر
دارد متفاوتي كاملا آهنگ داستان اما ميكنند هدايت را تو استعاره و ريتم شعر در
.غمانگيزند و خندهدار جدي ، نوبت به گالاكر تس داستانهاي و مقالات اشعار ، مجموعه
"اسبها عاشق" ،(1986) "ما زمان كنسرت" ،(1978) "ستارگان زير":شامل او مجموعههاي
بوسههاي" ،(1995) "تازه و منتخب اشعار:من سياه اسب" ،(1992) "پل از ماه گذر" ،(1986)
1996"تحمل قابل
.است (1997)"At the owl woman Hall"
را آلتمن رابرت مرحوماش ، شوهر كارور ، ريموند همراه به فيلمنامه دو نوشتن بر علاوه او
تس.است كرده ياري است ، كارور داستانهاي براساس فيلمي كه "Short Cuts" فيلم ساخت در
مختلف دانشگاههاي استاد و داده اختصاص بهخود را گوناگوني ادبي جوايز تاكنون گالاكر
.است بوده آمريكا
;چاپتان زير مجموعه داستانهاي از يكي *
كه است كارور ريموند "جامع كليساي" معروف داستان همان انگار "At the owl woman Saloon"
كشاند؟ داستان اين نوشتن سمت به را شما چيزي چه.شده روايت متفاوتي ديد زاويه با
و پاييز در كارور ريموند و اوتس كرول جويس كه است "درو فصل" اصل در داستان اين نام
را داستان اين من.برگزيدند "ريويو اونتاريو" در چاپ براي را آن و 1984 سال 1983 زمستان
اگر دارم حتم و بود من داستان عاشق ري.نگاشت را "جامع كليساي" وي كه نوشتم سالي همان
ما ديدن به كه نابينايي مرد.بود من آن از داستان اين ماده كه ميكرد تصديق بود اينجا
بيخبر هم ري و بود خودم رفقاي از - شد نگاشته او شخصيت براساس داستان دو اين كه - آمد
بودم تدريس گرفتار من كه آنجا از اما.بنويسم داستاني موردش در دارم قصد كه نبود اين از
سراغاش شد ، خلوت سرم كه زماني عاقبت و رفت داستان اين وقت سر من از زودتر نبود ، او و
نظر از اما.ميبينيد كه است همين درآمد آب از كه چيزي و نوشتم را خودم داستان و رفتم
گفتوگوهاي از مملو است عالمي.نيست بسته مدار يك ادبيات.بود نزديك هم به ديالوگ
ادبيات كلاسهاي از تعدادي در ري داستان كنار در را "درو فصل" داستان شنيدهام متقابل ،
دومان هر ري و من.را آن جديد ديگر نسخه زودي به و ميكنند تدريس كشور داستاننويسي و
حساب اين با.ببريم پي داستان مضمون به ميكوشيديم و بوديم داستان بازنويسي مرده كشته
.است يكي سه هر ماده كه داريم متفاوت ديد سه با داستاني نسخه سه
دو به شما شده منتشر آثار عمده بخش فيلمنامه ، چهار و مقاله انبوهي نوشتن وجود با*
شعر سرودن آيا.شعر جلد هفت و كوتاه داستان مجموعه دو از عبارتند كه ميشوند تقسيم دسته
بگوييد؟ برايمان سرودن و نوشتن ميان تمايز از نيست؟ ديگر كارهاي از سهلتر شما براي
شعر خوردن آب مثل كه بود اين پاسخام ميپرسيدند ، را سوال اين پيش سال چهار اگر
آشنا قلمروي من براي اكنون كوتاه داستان قلمرو.است منفي پاسخام حالا اما.ميسرايم
يك نوشتن توانايي ميكنم تصور حداقل.را نظم كه مينويسم راحت قدر همان را نثر و است
قدرت از را خودم ميكوشم كنم استفاده كه كدام هر از اين ، وجود بادارم را خوب جمله
و تجربيات از بودم مايل "تحمل قابل...بو" و "پل از ماه گذر" نوشتن از پس.كنم ساقط
از.شوم غوطهور بيگانهاي و شگفتانگيز بحر در و بگذاريم مايه ديگري كار براي زبانم
نگارش است ، دريا اعماق در شيرجه شعر سرودن اگر.رفتم فرو كوتاه داستان عالم در رو اين
آهنگ داستان اما ميكنند ، هدايت را تو استعاره و ريتم شعر در.است كندوكاو داستان
زماني.كني آدمي سرشت و شخصيتها درگير را خود ناچاري داستان در.دارد متفاوتي كاملا
در بودم مجبور مينوشتم ، را "At the owl woman Saloon" كوتاه داستانهاي مجموعه كه
شخصيتهاي و مكان كه چرا ;كنم عمل باز گوش و چشم با شخصيتها هويت و گفتار قبال
تا كرد مقيد مرا كندوكاو اين.بودند زندگيام مكان و اطراف آدمهاي از غير من داستان
اهالي گويش به خيلي "زدم روتور يارويي يه وقت يك" مثل جملهاي.بروم مردم ميان دوباره
از يكي نام آخر سر و كردم حساش بعد و شنيدم را ضرباهنگش اولميخورد غربي شمال
زيادي مهارت به احتياج كه ميكنم سير ديگري عالم در شعر سرودن هنگام.شد داستانهايم
.باشد نثر از پيچيدهتر بسيار ميتواند زبانش ضمن در و دارد
حالت به ميشوند ، اضافه حجمشان به مرتب كه آدمي ، پوچ و ياسآور تجربيات از بعضي اما
زبان دارم دوست.ميشوم داستان دامن به دست نياز روي از كه اينجاست.نميرسند غنايي
براي حاصلش كه چرا - جويده لقمه مثل راحت - متداول حتي و روان بسيار باشد زباني داستان
خفتي گره نرمي به حركتاش كه نامحسوسي توالي ;است انساني متقابل كنشهاي توالي داستان
در نشستن چون داستان نوشتن.نميشود ميسر سهولت به شعر در وقوعش كه مشخصهاي.است طناب
نوشتن.برسد راه از شايد كه آهويي ديدار اميد به نشستناست جنگل بيدرخت زمين قطعه
با كه جادويي آخر سر و شبزندهداريها آن تمام انتظار ، ياسآور لحظات آن تمام يعني
آدمي ثانوي طبيعت.است لحظهها آذرخش شعر من نزد.ميپيوندد وقوع به لب به جان رساندن
هر از بيش اكنون ، من وانگهينميگيرم ناديده را شعر قدرت داستان نوشتن هنگام.است
اين از پر دست با ميروم فرو نثر عالم در وقتي كه ميبينم خود در را توانايي اين زماني ،
به را عناصري كنم ، استفاده داستانم در شعر عناصر از بخواهم چنانچه و بيايم بيرون عالم
ايمان ميروم شعر سراغ به دوباره كه هنگامي.نباشند نثر در ناجوري وصله كه ميگيرم كار
.مييابد بسط من شعر محدوده كه است نثرنويسيها همان مدد به اينكه به دارم
مطرح را بحثي قبلي مصاحبه در.است (tense) دستوري زمان شما اصلي دلمشغوليهاي از يكي*
زمان شعرم براي كه كنم كار نحو با گونهاي به كوشيدهام":كه مورد اين در كرديد ،
است قابليتي جبران به زمان اين.كنم زماني بار داراي اندازهاي تا را افعال و بيافرينم
اين رسيدهايد؟ هدفتان به ميكنيد تصور "است رفتن دست از حال در ما روزمره زبان در كه
ميشود؟ منتهي نثرنويسي به چگونه تلاش اين و است؟ كدام رفته دست از قابليت
كه ميكند ، ايجاد را زماني خودش براي كه بود شعر ساختار خود سر بر من بحث مصاحبه آن در
پيش خطي سبك يك از پيروي با شعر سرودن در اينكه عوض.مينامم "مركب زمان" را آن من
رويداد يك لايههاي كه زمانهايي.كرد مجسم مختلفي زمانهاي با را شعر ميتوان برويم ،
كه است زمانها اين از استفاده با.شدهاند بريده آنها از يا كردهاند احاطه را خيالي
ما نظر از داستانميشود ايجاد مركب زمان يك مجموع در يا مركب ساختار يك نهايت در
در.است شعر خط از مشكلتر مراتب به خط اين همزدن به رو ، اين از.است خطي فرم يك بيشتر
مبدل داستان ، جاري عمل در ناپلئون عصر دادن قرار با را خيالي رويداد يك "شاعرانه بارون"
;ميگيرد قرار زيرين رويدادهاي يا لايهها بر پوششي مثل كه ;كردم معاصر رويداد يك به
راه يك اين و گذاشته اثر داستان زمان حس بر بريزم ، هم به را جملات زمان بيآنكه يعني
بردن بين از براي است راهي ضمن در كه مبهم و شده حساب ترفند يك است ، زمان به زدن ترفند
.شدن خطي سمت به داستان كشش
مانند كه تازهام مجموعه در است داستاني "برد در به سالم جان آتش از كه زني همان"
يك نظير تجربهاي كه زني - داستان عمل.ميدهد قرار تاثير تحت را زمان و مكان قبل نمونه
از تنها داستان خاص عناصر از بعضي.ميماند موج به - گذرانده سر از را غيرجسماني تجربه
و جذاب عمل اين برگردند ، عقب به تغييري مختصر با كه ميشوند تكرار مدام لحاظ اين
او تجربه با راستي به كه زماني تا مييابد ادامه قدر آن تكرار اين و ميشود ، جذابتر
قادرند اشعار حيرتانگيزترين كه گونه همان ميشود ، جدا كالبد از روحت و ميشويد همراه
.كنند رها خود حال به زمين بالاي زنان بال و درآورند پرواز به جسما ، تقريبا را ، تو
درآوردهاي باقي عالم از سر كه ميكني حس داستان اين انتهاي در باشم ، نگفته بيراه اگر
.آدمي گوشت و پوست با تو از ميسازد روحي داستان اين.است ديگري زندگي نيز آنجا كه
:نوشتهايد "معاصر شعر در روايي گرايش باب در چند نظراتي ديگر بار" نام به مقالهاي در *
به يا ميكند عمل دوربينوار جزئيات ، ارائه در معاصر ، شاعر كاوشگر نگاه رفته رفته"
بيروح و خشك گونه همان را وقايع و ميكند اجتناب عواطفاش و احساسات بروز از عبارتي
تلويزيون ، نظير جمعي رسانههاي طريق از چيست؟ تغيير اين ذات از تلقيتان."ميكند روايت
نظر بهميرود بالاتر عام ي"آنها" از ما معرفت سطح روزبهروز غيره ، و اينترنت ويدئو ،
- داستاني من چه زنده ، من چه - خاص "من" بصيرت به چگونه شناخت سطح رفتن بالا اين شما
ميشود؟ منتهي
باشيد مراقب بايدميشود كماهميتتر روزبهروز خاص "من" ،"آنها" دنياي مقابل در بله ،
هوسهاي و هوا تسليم اگر.نگيرند دست به را ما افسار "آنها" بزرگتر و كلي جماعت اين
خاطر رضاي براي كه هنري ميآيد ، در آب از "فرماني به گوش" هنر هم هنر بشويم ، "آنها"
پيرامونمان وقايع از درستي درك و كرد سوال بيشتر شد ، شكاكتر بايد.ميشود خلق ديگران
كه چرا ببرد ، سود آنها دنياي در كار از ميتواند شاعر راه اين از تنها.باشيم داشته
را امور بايد توصيف مقام در و دارد قرار امور توصيف و پاسخ و پرسش موضع در هميشه شاعر
مشكل روزبهروز كلي مسائل به بخشيدن معنا.كند روايت آن احتمالي ترتيب يا ترتيب همان به
جزيرهاي به.است خاموش بسيار كه است ارگانيسمي اما است زمان خرد شعر.ميشود مشكلتر و
.نيست عقبنشيني يك وجه هيچ به اين اما كرده عقبنشيني "آنها" غوغاي ميان در كه ميماند
حقايق كشف عرصه پرشورتريناست انفجار حال در درون از كه است زنده فرم يك راستي به شعر
ميشوند پخش رسانهها از كه سادهاي خزعبلات اين و كجا شعر.ژرف شدت به اموري ;است امور
.كجا
و عواطف متوجه بيشتر ميگيرم ، قرار دنيا رويدادهاي بزرگ آميزه با تماس در بيشتر چه هر
.شود تمام سودم به دروننگري اين كه گونهاي به البته ميشوم ، خودم مسائل
به و باشد دليل همين به شايد كردم ، سرمايهگذاري خودم محلي نوشتههاي روي بيشتر اينكه
و اشعار كوشيدم مكان اين به دادن اهميت با و خودم زندگي محل به آوردن روي با دليل همين
با حداقل چيز هر از گذشته كه آنجا از.بنويسم اطرافم آدمهاي مورد در داستانهايي
.دارم آشنايي خودم قلمروي
رو اين از و بشوم ديگران بزرگتر دنياي وارد مايلم باشد ، امكانش كه زمان هر ضمن در اما
ديگري سفر هر از كه ميروم سفري به دنيا ادبيات مطالعه با اما.ميكنم سفر زياد
مبدل - ميكند اكتفا كردن نظاره به تنها كه ملتي - بصري ملتي به كمكم ما است گرانبهاتر
كه نويسندگي ، عالم سر به چه وضعيت اين نميدانم نگريستناند ، تشنه ديدهها.ميشويم
حضور ميپندارند اغلب گويي هم نويسندهها حتيميآورد است ، ما انديشه عالم مهمترين
اغلب در اما.باشند ماجرا ناظر و حاضر صحنه در تنها كه - است كافي ژورناليستيشان خيلي
واكنش كه ندارند را اين جنم موقعيتها مقابل در چرا ;ميكنند پنهان را ذاتشان موارد
كنند؟ عمل اراده با و كنند عقيده ابراز بدهند ، نشان
.بايستد گود بيرون ما ملت كه نياورد را روزي خدا
منتقد+ خواننده + نويسنده
2 تاريخ قدرت
دليلو دن
وقفيپور شهريار:ترجمه
تاريخ _ ضد
جالبي نفره چهار بازي كه فهميدم آمدم ، بيرون كتابخانه آن زيرزمين از كه آن از پس كمي
.هوور ادگار.جي و توتزشر سيناترا ، فرانك گليسون ، جكي ميكند ، ظهور بيسبال مسابقه آن در
هستند كساني طرفدارانشان و ورزشكاران.مقرراتي و خشك حقوقدان يك و صدا و سر پر جغد سه
يك هوور نام.كنند دريغ خود از را جنجالي واقعه آن هواي و حال و رايحه نميخواستند كه
.است شده نصيبش كيهاني سعادتي كه كند باور واميدارد را نويسنده كه شانس نوعي بود ، شگفتي
بدل بلند رماني به سرآخر كه چيزي شروع بردم ، كار به شروع عنوان به را بيسبال مسابقه
آزمايش اخبار كه ساخت قادر مرا صحنه ، در هوور ، حضور و (Under World) "زيرين جهان" شد ،
.بدهم متواتر منازعات به قديمي لحني و كنم وارد پولو ورزش زمين به را جماهير اتحاد اتمي
طبقه به تعلق زمينه پس همراه يهودي و ايرلندي ايتاليايي ، مليت با ديگر مرد سه آن و
.بودند مناسب رمان براي كه شدند بدل شخصيتها و مضامين از مجموعهاي به كارگر
قائل حقوق و حق شاهكارش براي او ميبخشد ، رماننويس به ارزنده هداياي تاريخ ، وقتي
داستاننويسها ، آيا است؟ چگونه حقوق و حق اين واقعا اما.ميپردازد آن خلق به و ميشود
حدي آن تا نه احتمالا كه است اين جواب.نميكنند تحريف را واقعي مردم زندگي ضرورتا ،
كه حدي آن به تا يا ميدهند انجام را كار اين عمدا ، خاطرهنويسها ، كه
.سهوا زندگينامهنويسها
مغناطيسي نيروي ليكن.ميكند بررسي را بشري تجربه ناشناس و كوچك گوشههاي هميشه داستان
:دارد وجود چيزي چنين هم رمان نفس خود در.است جريان در هم آن پشت مردم و عمومي وقايع
را نبردي كه قوي اجتماعي مضامين به گشودگياش مقابل در و روانشناختياش گستره و اندازه
.دارد قرار وقايع شلوغ مركز در كه جماعتي و منزوي نويسنده:ميدهد شكل گرايش دو بين
بيسروته انديشههاي و روياها درون به بجويد ، را بشري آثار درون ميخواهد نويسنده
وصل زناني و مردان به را او كه سازد مستقر را عصبياي ريسمانهاي تا شود فرو روزمره
.ميبخشند شكل را ايثار و نظامي استيلاي سبعيت ، نبوغ ، تاريخ ، كه ميكند
نفسي اداي رماننويس است ، واقعي و مريي قدرتمند ، شديدا كه تاريخ ، نيروي مقابل در
.ديوانه نيمه و مزاج دمدمي گيج ، زيرك ، :است چنين واقعيت كه چرا ميآورد در را غيرمعمول
و علايم از تعدادي دارد ، سروكار واقعيتي چنين با كه داستاننويسي كه است طبيعي تقريبا
.بگذارد پا زير را قراردادها
آن ظالمانه زندان از دارد نياز تاريخ كه است واقعيتي آن تعليق است ، رويا آزادي رمان
مثلا:نميكند واقعيت از اطاعتي كمترين هم ، نيمهمستند آثار در حتي داستان.كند فرار
ببخشيم ، گفتاري مبادلات از خاص دستهاي به كردهايم توافق كه است نامي رئاليستي ديالوگ
.ندارند مردم كردن صحبت طريقه با ناچيزي ارتباط يا ارتباطي هيچ واقع در كه مبادلاتي
زندگي با مطابق را سبكمند شدت به اثري تا ميسازد قادرمان عميق و جمعي توافق نوعي
مرتبط واقعي شده زيسته تجربه به ندرتا اما است ، مربوط چيز هزاران به داستانبدانيم
تمامي از و ميكند اطاعت (نويسنده نفس) نفس يك رازآلود فرمان از اساسا داستان.ميشود
گرفته كار به كه سبكهايي تمامي از و كردهاند احاطه را زندگياش همه كه چيزهايي و مردم
ماجرا عمق به اگر نخوانده ، .خوانده كه (ديگر نويسندگان از) داستانهايي تمامي و است
.است هيبت و خرافه وسواس ، همراه به مذهبي تعصب نوعي داستان كنيم ، نگاه
.ميكنند مطرح تاريخ با را خصمانهشان روابط خصوصياتي چنين زود ، يا دير
و واقعيت مابين فاصله كه دارند گرايش فينفسه ، شهرت و قدرت اين كه دارد حقيقت ضمن در
از خارج را خويش عمل فضاي و خود خاص تعالي باشكوه و خلاق افراد.كنند زايل را داستان
اسطوره ، داستان ، در را خويش خيالات و تصورات و ميدهند قرار تاريخي سخت و سفت سطوح
به معالوصف نبود ، باشكوه آدمهاي آن از نيكسون ريچارد.ميبينند كارتون و پريان داستان
شده وارد عمومي گفتار به هميشگي و يكتا گونهاي به ميرسد نظر به اعجابآورش قدرت خاطر
رمان در و است همبسته شديد شك و كينهجويي تنهايي ، چون شخصياي مضامين با و است
نيكسون ، _ ميشكند هم در را ملموس تجربه مرزهاي نيكسون كوور روبرت اثر "عمومي آتشسوزي"
در همگي ، _ روزنبرگ واتل جوليوس _ اتمي پروژههاي جاسوسهاي و كروكر بتي ماركس ، برادران
را تاريخ جاي پارانويا اين و ميگيرند دوباره شكلي متني پارانوياي درون و ميآميزند هم
.ميزند رقم را پايان مرگبارترين و هولناكترين عصر و ميگيرد
تاريخ كه ميكند پيكربندي آنطور دوباره طريقهاي در را چيزها نويسنده آنكه آخر سر
خرد مرواريد او.دارد را خودش محدوديتهاي و غرضورزيها و مضامين او.ميطلبد شخصياش
فكر آن همچنين و متوسطش شهرت دارد ، را خودش آموزشي شغل او.دارد را خود خشم شده
صافي سطح دارد ، كه چيزي تنها اين از غير.است بوده انتظارش در عمر تمامي كه راديكالي
.ميكند تزئينش كلمات با هرازگاه كه است
شعرسازي مانيفست
صفاييتبار حامد
كه است اين واقعيت.ناميد بيپروا يا و جسور متفاوت ، شعري هفتاد دهه در را شعر ميتوان
را مخاطباني و شاعران كرد ، پيدا متولياني و كرد تغييراتي دهه اين در آن فرم و شكل و شعر
آنكه از بيش كه بود اين هفتاد دهه شعر ويژگيهاي از اما كرد وارد ادبيات جريان به نيز
اساسا كه گونهاي به زد دست تئوريك تبيين به شود چاپ سرودهها آنكه از بيش و شود سروده
خود تئوريك بيان نيازمند ناچار جديد ساختار هر اگرچه.شد متولد تئوري با دهه اين شاعر
زيبايي و فريبندگي اما ندارد شده متولد اثر خود از كم هيچ هنري اثر مانيفست و ميباشد
تئوري ديگر طرفي از و متورم را مزبور جريان تئوريك حجم طرف يك از شده مطرح تئوريك مباحث
عرضه اين در كه بسياري منتقدان و شاعران كه گونهاي به بخشيد اصالت اثر خود از بيش را
لفظي مجادلههاي به بپردازند شده خلق آثار نقد به كه آنچه از بيش بار دهها كردند ظهور
و شعر به پرداختن جسارت گوييپرداختند شعرها فكري زمينههاي پيش در موجود نوشتاري و
بيشتر ميگرفت صورت دهه اين شعري جريان از نقدي هرازچندگاهي اگر و نبود موجود شعر نقد
خود به شكايت و شكوه يا و توهين و تمسخر لحن كه بود گذشته دهههاي شاعران به متعلق
- شاعر با ما اينكه يكي داشت هم ديگري آثار شعر تئوريك حجم تورم و افزايش.ميگرفت
قوام را او خود هنري اثر ميتواند هنرمندي هر در نقد روحيه چه اگر شديم مواجه منتقد
گونه يك صاحب خود كه شاعري باشد بنا چنانچه اما بگذراند نقد تنقيح از يكبار و بخشد
نقد و آمده ميان به سويه يك نقد اساسا بزند دست نقد به است شده تثبيت تفكر و ديدگاه
دهه اين در منتقد - شاعر شدن پررنگ.مييابد شخصي ترجيحات و افكار و عقايد ظاهر حتي
هنر ، فلسفه بايد لزوما شاعر كه ميآورد پيش را شائبه اين گاه كه بود قوي چنان
او و باشد اين از غير اگر چه بداند محض زبانشناسي و محض فلسفه حتي و هنر زيباييشناسي
.بود خواهد نابودي به محكوم فور به او شعر باشد نداشته را نوشتاري برخوردهاي چنين قدرت
تلقي مهمي امر اول ، برخورد در و نباشد جدي هم چندان شايد آن ابتدايي شكل كه شائبه اين
پيش و مقدم تئوريها و مانيفستها اينكه آن و آورد وجود به شعر در را ديگري اتفاق نشود
اتفاق اينميشدند شناخته صاحبشان مانيفست با بايد لزوما شعرها و گرفتند قرار شعر از
شكلي دهه 70 شعر در اما بيافتد اتفاق هنري جهش هر در است ممكن ابتدايياش شكل در چه اگر
آنچه و شد تئوريك مباحث و مانيفستها طفيلي شعر كه آورد وجود به را پديدهاي و شد غالب
هنگامي منتقدان - شاعر حتي و نقادان كه گونهاي به بود آن نقد و شعر خود شد فراموش كه
حجم تورم.درآمد شده فراموش گونهاي به شعر نقد و ميكردند تئوري نقد شعري بررسي
دنبال به لزوما كه شعر بود شعري سردرگمي آن و آورد وجود به نيز را ديگر مشكلي تئوريك
نميداد نشان فرديت و اصالت خود از و بود تئوري راهش چراغ و ميكرد حركت خود تئوريهاي
.شد سردرگم تئوريك مباحث ميان در
دارد ادامه
بود چخوف كجاي چخونته
چخوف آنتون زندگي به نگاهي
رشيديان مهيار
گواه و.مسلكانه شاعر نه و زيست شاعرانه _ جا هيچ به نامتعلق بود مردي او بود؟ كه او
يك از تن كه نوشتاري گواهينامهاش و.است مرگ و زندگي هستي از ديدارش تجلي زيستنش
.بخواند خواندن به زماني هر در را مخاطب تا ميگريزاند بودن زماني
نانموده اضطراري و نهان طنزي در بيمعني ، و دشوار موضوعهاي تركيب در پيوسته او
روز همان او.دارد نام چخوف پاولوويچ آنتون او.ميكشاند عرصه به را كوچكي معجزههاي
:ميگويد اينگونه او خود آمد ، دنيا به آزوف درياي به رو كه ژانويه 1860 ، ماه از شانزدهم
و پريشان آن به كردن فكر كه انداخته شكل از را ما كودكي دوران چنان آن دروغ و استبداد"
دستمايه ديگري اشكال در بعدها كه عشقورزي و مهر از غريب وحشتي.ميكند وحشتزدهام
هشت او گذاشتند ، روسيه قمارخانههاي و بار به سر برادرانش كه زماني.ميشود نوشتارش
آشنا عشق اسرار با سالگي سيزده در" كه گفته روزي.ميكرد كار پدرش مغازه در كه بود ساله
استوارش روحي صاحب نهايت ، در دادنش ، شكل تغيير و تكرار بارها از بعد كه صورت عشق."شدم
بيشتر پزشكي علوم از شناختش با كه جسمي.زمين نام به فيزيكي و جسم به متصل روحيكرد
تكميل براي آنتون اما.شد متواري و ورشكسته پدر كه بود سالها همين در.ميكرد دركش
نوشتههايش كه شد شروع دوراني از پزشكي به علاقهاش و ماند تاگانروگ همان در تحصيلاتش
را پدر نقش تا شد مسكو ساكن خودش كه بعد و ميفرستاد مسكو فكاهي روزنامههاي براي را
را كوتاهش طرح نخستين سالگي بيست در كه وقتي ;كند بازي خانه بچههاي ديگر و مادر براي
انترن تا مدت ، اين در.ميكند "چخونته آنتوشه" مستعار ، نام به آثاري چاپ به و ميفروشد
چهار و بيست از او.ميگذارد سر پشت را عشقي كوچك بحران چند شود مسكو بيمارستانهاي
چخوف.بازشناخت ناتوانش جسم در را سل علايم اولين ، كه وقتي همان.پرداخت طبابت به سالگي
يكي از كه هنگامي است ، من معشوقه ادبيات و قانوني همسر پزشكي" كه بود اعتقاد اين بر خود
و بيست در كوتاهش داستانهاي مجموعه نخستين ".ميگذرانم ديگري با را شبي ميشوم خسته
جنبه روسها سنت به بنا كه برد رماني نوشتن به دست سالها همان در.شد چاپ سالگي شش
"ايوانف" نمايشنامه نگارش به دست تا خورد شكست اما.بود سرگرمياش از بيش آن روشنگري
:گفت خشك لحني با فروتنانه تنها و كرد كسب سالگياش سي از پيش تا را شهرتش تمام او.بزند
".است دشوار چخوف براي آنها پذيرفتن كه نوشته بسياري داستانهاي چخونته"
حكمي نتوانسته گفتهاند ، او مورد در كه بسياري پارادوكسهاي ميانه در هيچكس ، هنوز
را تبعيدي سركشيهايش دليل به كه مردي.بگويد روس ادبيات جوانمرگ مرد اين مورد در قطعي
گرفته زمان آن از.شد نوشتن وقف زندگياش تمام او."ساخالين" به تبعيد.ميخرد تن به
از كه زماني و.شود كلمه وقف هميشه براي تا كشيد طبابت از دست ناشر سوورين اصرار به كه
...مينويسم پيوسته":مينويسد "دريايي مرغ" نمايشنامه در نويسنده "تريگودين" زبان
برايم وضع اين از گريختن اما كردهام ، تباه را زندگيام كار اين با ميكنم احساس هرچند
و ميآيد بدم آن از ميشود ، منتشر و تمام كتاب چاپ كار اينكه محض به..است ناممكن
در ;نوشتم را آن كه كردم اشتباه اصلا و است نشده ميخواستم كه آنطور ميكنم احساس
به اما زيباست ، بسيار بله ، " ;ميگويند و ميخوانندش مردم بعد..ميشوم دلسرد نتيجه
را او تولستوي كه زماني در.بود چخوف شخصي درد اين و ".نميرسد تولستوي كارهاي گرد
كوتاه قصه هزاران رماننويسي از شكستش اولين از پيش او.ميخواند پاكنهاد و نجيب شخصي
انزوا گاه كه سالنهاييآورد مسكو تئاتر سالنهاي به رو شكست ، اين از بعد و بود نوشته
در كه نمايشنامهاش سومين دريايي ، مرغ همچون آثاري.برميانگيخت را تئاتر از انزجارش و
را آن استانيسلاوسكي كنستانتين كه زماني تا و ميشود روبهرو جنجال و هو با اجرا اولين
"دريايي مرغ" تولد از پيش سالها او.نميشود روبهرو اقبال با نميبرد صحنه به
به دست بعدها اما.درآمد آب از ضعيف بسيار كه نوشت "جنگل ديو" نام به نمايشنامهاي
را خودش دوران معاصر مردم فرهنگ از عظيمي بخش "وانيا دايي" نام به تا زد ، بازنويسياش
فرهنگستان عضو را عمرش اواخر او.آلبالو باغ و خواهر سه چون آثاري بعد و كشاند صحنه به
خاطر به گوركي اخراج با كه شد فرهنگستان اين در گوركي عضويت به منجر تلاشش و بود روسيه
در.نوشت را خود استعفاي انساندوستي و بشريت از دفاع حكم به نيز او سياسياش ، عقايد
در 25 اولگا پيشنهاد به و گرفت شكل "كنيپر اولگا" با عاطفياش رابطه كه بود دوران همان
گوش به را خبر آلبالو ، باغ افتتاحيه از پس اندكي كه همسريبستند همسري پيمان مه 1901
قويتر روحي نظر از ميرفت ، تحليل جسمياش توان هرچه" چون كلماتي با خبري ، .رساند همه
چرا.داشت جسمياش توان تحليل به نسبت زيبا و عاقلانه بيآلايش ، كاملا رفتاري و ميشد
چخوف ، آنتون مرگ خبر ژوئيه 1904 دوم در سرانجام "كرده خلق باباسيل مرا خدا:ميگفت كه
.پيچيد مسكو شهر در
|