شنبه ۳ اسفند ۱۳۸۱ - شماره ۲۹۸۶- Feb, 22, 2003
گپي كوتاه با مژده دقيقي، مترجم
ترديدي به نام نوشتن
روح ترجمه بسياري از چيزها را به مترجم ياد مي دهد بنابراين معيارهاي او در طول كار عوض شده و زبانش روزبه روز و كاربه كار پخته تر مي شود
001700.jpg
عكس : محمدرضا شاهرخي نژاد
مهدي يزداني خرم
مژده دقيقي از جمله مترجمين حرفه اي و پيگير دهه ۶۰ است كه با معرفي بسياري از نويسندگان ناشناخته (در ايران) جريان هايي قابل توجه را موجب شد. شايد مهم ترين اين جريان اقبال دوباره به آثار نويسندگان آمريكاي شمالي بود. ترجمه مجموعه داستان «اين جا آدم ها اين جوري اند» چهره ها و مضاميني را مطرح كرد كه با مكثي بر آن مي توان ريشه چند اثر ترجمه شده ديگر را در اين كتاب پيدا كرد. او به سال ۱۳۳۵ به دنيا آمده است و پس از اتمام رشته علوم سياسي در دانشگاه ملي كار حرفه اي خود را با مطبوعات آن دوره آغاز مي كند. او مي گويد: «خيلي خوشحالم كه كار خودم را با مطبوعات آغاز كردم، مطبوعات بخش مهمي از كار من بوده و هست. فكر مي كنم اگر هر مترجمي قبل از كار حرفه اي دوره اي را با روزنامه نگاري سپري و در مطبوعات كار كند بسيار مفيد خواهد بود. اگر مجال باشد دوست دارم هنوز هم كارهاي روتين روزنامه نگاري را انجام بدهم. » مژده دقيقي در دوران فعاليت هاي مطبوعاتي هم به مسئوليت هاي اجرايي (دبير تحريريه نشريه شباب) و هم به كار ترجمه و نوشتن مشغول بوده است. بعد از مدتي فعاليت مطبوعاتي دقيقي بر ترجمه توجه بيشتري مي كند و اين امر روزنامه نگار بودن او را كم رنگ تر مي نمايد. از نخستين آثار او مي پرسيم، مي گويد: «نخستين ترجمه هايم داستان بوده است و در همه زمينه ها داستان كوتاه ترجمه مي كردم. كم كم از طريق همان داستان ها خط و روال مشخص پيدا كردم. » دقيقي به عنوان يكي از حرفه اي ترين مترجمين دهه حاضر نگاهي آكادميك به امر ترجمه دارد. او با توجه به قابليت هاي زبان فارسي امكانات موجود و تكنيك هاي متعدد در ترجمه، معيار و روش خود در ترجمه را چنين تفسير مي كند: «البته معيارهاي آن چنان مشخصي براي ترجمه وجود ندارد. خود من وقتي كارم را شروع كردم بسيار وسواسي و وفادار به متن بودم و مثل هر مترجم ناشي ديگري به متن چسبيده بودم. نمي گويم الان به متن وفادار نيستم اما به خودم آزادي هاي بيشتري مي دهم، من فكر مي كنم معيارهاي من در طول كارم عوض شده است و هر مترجمي اين دارد. خود روح ترجمه بسياري از چيزها را به مترجم مي دهد، بنابراين معيارهاي او در طول كار عوض مي شود و زبانش روزبه روز و كاربه كار پخته تر مي شود.» مژده دقيقي زبان انگليسي را در مدرسه مهران مي آموزد و دوره دبيرستان خود را در مدرسه اي دو زبانه طي مي كند. در رابطه با تسلط به زبان فارسي هم با وجود رويكردهايي كه مترجمين قديمي داشتند، نگاه دقيقي كاملا شخصي بود. توجه به متون كلاسيك و مطالعه سير تطور زبان فارسي دستورالعمل بسياري از مترجمين بزرگ ايران است، زيرا با توجه به اين امر علاوه بر تسلط بر ساختار نحوي زبان مي توان واژه هاي متعددي را آفريد. دقيقي مي گويد: «من فكر مي كنم مجموعه اي از همه چيز فارسي يك مترجم را مي سازد. زندگي و تماس ما با زبان معيار و زباني كه با آن رابطه ايجاد مي كنيم، خانواده و افرادي كه با آن ها رفت و آمد مي كنيم و. . . همه اين ها زبان ما را مي سازند. اما چيزي كه در زبان فارسي براي من بسيار مهم است آزادي در زبان است. اين كه سعي در مقيد كردن خود نداشته باشم، ترجمه ادبي را عرصه واژه سازي فرض نكنم و از كلمات رايج عربي پرهيز نكنم. در واقع سعي مي كنم از چيزي تبعيت كنم كه در زبان فارسي طبيعي است.» اين نگاه ريشه در كار ژورناليسم دارد، كار روزنامه نگاري براي دقيقي نوعي تماس با زبان روز است. او مي گويد: «اين زبان روزنامه اي زبان كوچه و بازار نيست. اما زبان معيار ما است. » مژده دقيقي مترجم آثار آمريكاي شمالي و انگليس است. در اين دوره كه ادبيات آمريكاي لاتين، ايتاليا و تا حدودي فرانسه در ايران حرف اول را مي زنند، توجه دقيقي به آثار اين چنيني جالب توجه است. او در سير آثار منتشر شده اش روال و خطي مشخص را حفظ كرده و داستان كوتاه انگليسي و يا آمريكايي مهم ترين دغدغه او است. مترجم مي گويد: «اين به وفاداري به متن باز مي گردد. من به غير از انگليسي زبان ديگري را نمي دانم بنابراين وقتي ادبيات آمريكاي لاتين را از انگليسي ترجمه كنم در واقع از زباني واسطه ترجمه كرده ام كه احتمالا سي درصد متن در همان ترجمه اول از بين رفته است. فكر مي كنم كساني كه اسپانيولي مي دانند براي ترجمه آثار اين نوع ادبيات مناسب تر هستند. اين قدر متن براي ترجمه هست كه مي توان در آن ها آثار بكري را پيدا كرد. من ترجيح مي دهم اثري كه به انگليسي ترجمه شده است را به فارسي ترجمه نكنم البته گاهي هم پيش مي آيد كه اين كار را مي كنم. دليل ديگر من براي اجتناب از ترجمه مثلا ادبيات آمريكاي لاتين هجوم وحشتناك مترجمين به اين آثار است كه با نوع كار من جور در نمي آيد. » دقيقي در نقش ويراستار مدت هاي زيادي را سپري كرده است به طوري كه نخستين كتاب او در اين باب است: هنر ويرايش. او مي گويد: «فصلنامه بسيار معروفي به نام پاريس ريويو وجود دارد كه در يكي از شماره هاي آن مصاحبه اي بود با فردي به نام رابرت گاتليب كه از ويراستاران با سابقه آمريكايي است. او در اين مصاحبه ۸۰ صفحه اي تجربيات خود درباره نقش و كار ويراستار را بيان كرد. اين نگاه براي ما كه ويراستاري را فقط نسخه پردازي و غلط گيري مي دانستيم بسيار بكر بود. من اين كتاب را به تشويق آقاي مجيد ملكان و به همراه آقاي كسائي پور ترجمه كردم.» نظر اوليه دقيقي چاپ مصاحبه در نشريات بود كه به علت حجم زياد امكان نداشت. بالاخره نشر كارنامه كتاب را منتشر كرد و از اين كتاب استقبال بسيار مناسبي صورت گرفت. كار حرفه اي دقيقي با ترجمه آثار مشهور سرآرتو كانن دويل يعني ماجراهاي شرلوك هلمز آغاز مي شود. در سال هاي دور ترجمه آثار دويل آغاز شده و سرآمد آن ها در سال هاي اخير چهار كتاب كريم امامي بود. امامي با ترجمه اهم قصه هاي كوتاه شرلوك هلمز تاثيرفراواني در جامعه ادبي ايران و علاقه مندان حرفه اي ژانر پليسي ـ كارآگاهي داشت. دقيقي با ترجمه آثار باقي مانده شرلوك هلمز بالاخص سه رمان مهم و يك مجموعه داستان پرونده هلمز را تا حد زيادي تكميل كرد. او مي گويد: «من برخي از آثار دويل را به زبان فارسي خوانده بودم و با زبان اصلي آن آشنايي نداشتم. بعد از پيشنهاد ناشر شروع به مطالعه و سنجش جوانب كار كردم. فهميدم كه اين آثار ،انگليسي بسيار دشواري دارند و ترجمه آن ها خودش يك چالش است. با راهنمايي آقاي امامي به سراغ چاپ آكسفورد آن ها رفتم و اين كمك بسيار بزرگي بود. كتاب اول را با ترس ترجمه كردم اما بعد خودم راغب شدم. » جعبه مقوايي اولين كتاب از ترجمه هاي دقيقي بود. او بعد از اين كتاب سه رمان اتود در قرمز لاكي، دره وحشت و نشانه چهار را هم ترجمه كرد. او در دوره اي به سراغ هلمز رفت كه قصه پليسي پس از چند سال رو به فراموشي گذاشته بود. ادامه نيافتن كتاب هاي سياه طرح نو (با وجود استقبال فراوان) و بي توجهي اعم مترجمين به ژانر پليسي از دلايل اين ركود بودند. مژده دقيقي مي گويد: «يكي از مهم ترين دلايلي كه موجب ترجمه آثار دويل شد احساس نياز مخاطب بود. من اصلا به اين نگاه كه مخاطبان داستان بايد روشنفكرها باشند اعتقاد ندارم. بازتاب آثار هلمز به نحوي بود كه من فكر مي كنم يكي از تاثيرگذارترين آثار اين چند سال اخير بوده است. حالت تعليقي كه در داستان هاي هلمز وجود دارد در داستان هاي ديگر كمتر است. براي روشن تر شدن اين قضيه مثالي بزنم. من قبل از ترجمه، آثار دويل را نمي خواندم و دوست داشتم در حين ترجمه با آن جلو بروم. اما در بسياري اوقات به خاطر كشش اثر ترجمه را به كناري مي گذاشتم و به دنبال نتيجه ماجرا مشغول خواندن داستان مي شدم!» از نظر مخاطب حرفه اي ادبيات آثاري مانند هلمز و يا نوشته هاي دشيل همت هم سنگ كتاب هاي بزرگ ادبي هستند. ناشر اين چهار كتاب نشر هرمس است كه گويا تصميم به تجديد چاپ آن ها گرفته است. كتاب ديگر دقيقي مجموعه مصاحبه اي با نام روياي نوشتن بود كه در آن مصاحبه هايي با نويسندگاني مانند اسماعيل كاداره، گابريل گارسيا ماركز، ساراماگو و. . . آمده است. ترجمه اين مصاحبه ها زماني روي داد كه اعم ايشان آن چنان در ايران شناخته شده نبودند. دقيقي مي گويد: «من در دوره كارم با مطبوعات به مصاحبه هاي ادبي علاقه زيادي داشتم. اين مصاحبه ها (حدود ۶ گفت وگو) در ابتدا در مجله جهان كتاب منتشر شد. حجم بالاي اين گفت وگو و ناشناس بودن بيشتر اين نويسنده ها غير از ماركز كمي ما را دچار ترديد كرده بود. استقبال مناسب از اين آثار موجب ادامه كار ما شد. بعد از چاپ ۶ گفت و گو در مجله جهان كتاب به پيشنهاد سردبيران اين نشريه دو مصاحبه ديگر به آن ها اضافه كردم و مجموعه به صورت كتاب چاپ شد.» با توجه به ناشناس بودن بسياري از نويسندگان اين مصاحبه ها، مژده دقيقي ريسك بزرگي كرد. او به مانند روال ساير آثار بعدي خود باز هم به سراغ ناشناخته ها رفت و بعد از مدتي كتاب با استقبال بسيار خوبي مواجه شد. او مي گويد: «باز اين نويسنده ها را به اسم مي شناختيم. اما به هر حال بايد اين كار انجام شود و افرادي بايد راه را باز كنند تا آثار اين آدم ها معرفي شود و مترجمين به سراغ كتاب هاي ايشان بروند. به طور كل جرياني مفيد اتفاق بيفتد. من فكر مي كنم اين كتاب با وسعت ديد سردبيران مجله جهان كتاب شكل گرفت و كمك ايشان موجب شد كه من به اين كار علاقه مند شوم. هر نگاه و گستره جديدي كه وارد ادبيات شود بالاخره جاي خود را پيدا خواهد كرد و ما بايد در معرفي نگاه هاي تازه بكوشيم و اگر نه هميشه درجا خواهيم زد. » يكي ديگر از مهم ترين آثار مژده دقيقي كتاب ترجمان دردها بود كه به دلايل متعددي در برهه اي خاص جامعه كتاب خوان ايراني را تحت تاثير خودش قرار داد. اين كتاب هم به مانند كوري مورد توجه چند مترجم قرار گرفت و ترجمه هاي متعددي از آن منتشر شد. دقيقي به عنوان يكي از مترجمين اين كتاب مي گويد: «در اواخر ترجمه بود كه فهميدم خانم امامي هم در حال ترجمه اين كتاب هستند و وقتي فهميدند در اواخر كارم هستم، ترجمه خود را رها كردند. اما من از آن دو مترجم ديگر اطلاعي نداشتم. كتاب من مدت زيادي دست ناشر بود و تا كتاب من چاپ شود آن دو ترجمه ديگر منتشر شده بود. » اصولا تجربه ثابت كرده كه اقبال عمومي به يك كتاب در ايران معيارهاي شناخته شده اي ندارد. بار هستي بارها تجديد چاپ مي شود و جهالت آن چنان مورد توجه قرار نمي گيرد. در واقع نام نويسنده در فروش اثرتاثير بالايي ندارد و نمونه اش همين ميلان كوندرا كه به آن اشاره شد. ترجمان دردها با وجود نويسنده ناشناخته خود، بازار كتاب را به خود معطوف كرد. آيا بردن جايزه پوليتزر اين قدرتاثير دارد. من فكر نمي كنم زيرا وجود اين جايزه براي بسياري از مخاطبان كتاب كه از قشر عادي جامعه بودند، اهميت خاصي ندارد. دليل اين همه اقبال چيست، مترجم مي گويد: «به هر حال وقتي يك كتاب سه بار ترجمه مي شود و مترجمين براي معرفي كتابشان فعاليت مي كنند كتاب بيشتر شناخته مي شود. خود كتاب هم بسيار ساده و دلنشين است. به نظر من پوليتزر بردن كتاب هم تاثير زيادي داشت و همچنين فضاي شرقي و نزديك اين زن با خواننده ايراني به جذابيت و اقبال آن كمك زيادي كرد. در ضمن كتاب قابل ترجمه بود و نيازي به كم و بيش كردن متن وجود نداشت.» اين جا همه آدم ها اين جوري اند اين مجموعه داستان پر سر و صدا، ما را با قصه جديد دهه نود آمريكا آشنا كرد. نويسندگاني غريب كه در فضاهاي خاص خود، روايت هايي جديد را پيشنهاد مي كردند. دست چيني داستان هاي كتاب از اشراف مژده دقيقي بر قصه جديد آمريكاي شمالي حكايت مي كند. او مي گويد: «اين كتاب را من با ترديد ترجمه كردم. داستان هاي كتاب را از مجموعه هاي برگزيده انتخاب كرده بودم و به خاطر بلندي داستان ها به فكر چاپشان در مطبوعات نيفتادم. من بعد از كش و قوس زياد و با ترديد كتاب را ترجمه و تدوين كردم و استقبال خوب از اين اثر برايم جالب بود. به طوري كه بعضي از خواننده ها به من گفتند كه با اين كتاب نظرشان نسبت به داستان عوض شده است البته اين اغراق است. در واقع من در آن كتاب هنوز راهم را پيدا نكرده بودم، ولي در مجموعه جديد كه ترجمه كرده ام يعني مشقت هاي عشق انتخاب هايم آگاهانه تر بودند. » ناشر اين مجموعه داستان نشر نيلوفر است. يكي از آخرين ترجمه هاي مژده دقيقي رمان غيرمتعارف «وقتي يتيم بوديم» نوشته كازوئو ايشي گورو نويسنده ژاپني تبار انگليسي بود. اين نويسنده در ايران شناخته شده است. ترجمه برخي از آثار او مانند بازمانده روز توسط نجف دريابندري او را در حد يك نويسنده جهاني در كنار بزرگاني مانند كارور ،بارتلمي و. . . قرار داده بود. دقيقي با ترجمه اين رمان عجيب و جديد كوشيد تا فضاهاي ذهني گورو را به مخاطب ايراني نزديك تر كند. او مي گويد: «من اين رمان را در سطح ادبيات جهاني مي بينم. علاقه من به خود كتاب بود. داستان خاص آن و مخصوصا چالش هاي زباني آن ترجمه اش را برايم جذاب كرد. من كتاب بازمانده روز را كه دريابندري ترجمه كرده بود خيلي دوست داشتم، اما اين كتاب بسيار متفاوت بود. در يك كلام اين كتاب بسيار متفاوت است.» اين اثر بازتاب هاي متفاوتي داشته است هم نقدهاي مثبت و هم نقدهاي منفي. سبك و صبغه روايي اثر به گونه اي است كه خواننده را عذاب مي دهد. دقيقي مي گويد: «سليقه من موجب ترجمه اين كتاب شد. خيلي از كساني كه كتاب را به فارسي و يا انگليسي خوانده اند معتقدند كه كتاب ارزش چهارصد صفحه خواندن را ندارد. اما نظر من اين نيست. چون اكثر مخاطبان كتاب مي خواهند در چارچوب منطق اثر از آن نتيجه بگيرند، نمي توانند در مقابل شكستن اين فضاي منطقي تاب بياورند. ايشي گورو به ذهنيت سنتي جواب نمي دهد. براي همين اگر با اين برخورد جلو برويم، سير دلسرده كننده است در حالي كه تمام لحظات رمان براي من لذت بخش بود.» اين رمان در پاييز امسال توسط انتشارات هرمس منتشر شد.
آخرين كتاب مترجم ۴۶ ساله مجموعه داستاني به نام «مشقت هاي عشق» است كه انتشارات نيلوفر آن را منتشر كرده است. مجموعه داستاني از نويسندگان آمريكايي وناآشنا كه عموم آن ها جوايزي را برده اند. سبك داستان ها به هم نزديك است، آدم هاي دلزده و تنها به همراه روايتي سرد و غمناك. دقيقي مي گويد: «تعلق گرفتن جايزه ادبي به اين داستان ها براي من معياري براي انتخاب بود. اين داستان ها در مجموعه هايي منتشر شده بود كه من  توانستم از بين آن ها انتخاب كنم. بايد ابتدا داستان هايي را كه قابل ترجمه هستند و در ترجمه كمتر لطمه مي بينند پيدا كنم. مثلا هنوز هم درباره قصه اول كتاب ترديد دارم چون ترجمه زبان نويسنده سياه پوست اين داستان بسيار مشكل است. به طور كلي ترجمه و انتخاب داستان هاي اين كتاب كار سختي بود.» در اعم داستان ها آدم ها و پرسوناژها موجودات عجيبي هستند. مطرود، تنها و حتي دچار توهم ترس. تمام اين مولفه ها از اكثر داستان ها فضايي مي سازد كه گويا ما با آدم هاي به آخر خط رسيده روبه رو هستيم به طور مثال خود داستان مشقت هاي عشق و يا داستان كليد.» اين مسئله دو فرض را محتمل مي كند يكي اين كه آيا اين نوع نگاه جو حاكم بر ادبيات آمريكا است و يا تعمد مترجم در كنار هم گذاشتن اين داستان ها. دقيقي مي گويد: «من اين فضا را يك جو عمومي مي بينم، داستان سنتي با يك خط روايي و پاياني خوش ديگر فراموش شده است. دغدغه تنهايي انسان امروز، بيماري و فجايع اين قرن جهان داستان هاي آمريكايي را تغيير داده است مثلا در همين مجموعه دو داستان درباره شخصيت هاي مبتلا به سرطان وجود دارد. اكثر داستان نويسان امروز درباره فجايع مي نويسند و بيماري و تنهايي هم جزيي از اين فجايع هستند. » با توجه به رويكرد مخاطب ايراني به فضاهاي گرم و حماسي آثار آمريكاي لاتين، اين تيپ داستان ها مخاطبان خاص خود را دارد. با توجه به اين جو حاكم سرانجام قصه آمريكاي شمالي مبهم است. مترجم مي گويد: «حرف شما را تاييدي بر سردي روابط انسان ها در فضاي اجتماعي آمريكاي شمالي تلقي مي كنم. شايد به نظر ما در اين فضا چراغ هاي رابطه خاموش باشند ولي بيشتر فكر مي كنم با نوع ديگري از روابط انساني سرو كار داريم كه براي ما ناآشنا است. چيزي كه مرا در انتخاب و ترجمه اين قبيل داستان ها دچار ترديد مي كند، اين است كه آيا خواننده ايراني اين فضا را درك مي كند و با آن ارتباط برقرار مي كند يا نه. » در پايان: اين گفت وگو تلخيصي از مصاحبه اي بلند با مژده دقيقي بود. او كه از مترجمين دور از هياهو به حساب مي آيد افول جريان ترجمه را در عدم تعادل و تناسب بين كيفيت و كميت مترجمين مي داند. دقيقي با مجموعه داستان آخر خود يعني مشقت هاي عشق باز هم جريان هاي جديدي را به ما معرفي كرده است.

داستان  ۸۱
بعضي چيزها را نمي شود كول نكرد
001720.jpg
احمد غلامي
فرخنده آقائي در «جنسيت گمشده»، كه به لحاظ مضمون در زمان خودش بسيار جسورانه بود، اقبال خود را امتحان كرد تا پرشي بلند در داستان نويسي كند. اگر جنسيت گمشده نتوانست انتظار او را برآورده كند، به دليل عدم توانايي نويسنده اش نبود. سوژه اين داستان فداي دو چيز شد: اول بسته بودن شرايط سياسي و اجتماعي زمان خود و بعد اينكه شايد سوژه انگ نويسنده نبود. انگ نويسنده نبودن حرف خطرناكي است. بسياري از نويسنده ها سوژه هايي را برمي گزينند كه انگ خودشان نيست اما آن را خوب از كار درمي آورند. آقائي براي نوشتن «جنسيت گمشده» زحمت بسياري كشيد. در آثار كمتر نويسنده اي اين ميزان جست و جو و كنكاش ديده بودم. اين كه اين كتاب موفق بود يا نبود از بحث ما خارج است. بسياري از كساني كه نظرشان را من قبول دارم كتاب را كتاب خوبي مي دانستند و بعضي ديگر نه. اما آنچه مي خواهم بگويم اين است كه آقائي نويسنده اي است با قابليت هاي منحصر به فرد. امكان دارد فراز و فرودهايي در كارهايش ديده شود كه اين امر در كار هر نويسنده اي اتفاق مي افتد. اما اين نويسنده ويژگي هايي دارد كه در كمتر نويسنده اي آن را ديده ام. او سراغ سوژه هايي ملودرام مي رود. اما هرگز گرفتار ملودرام نمي شود و آن قدر سرد و بي احساس ماجرا را روايت مي كند كه ذره اي احساسات گرايي در كارش ديده نمي شود. آقائي داستان هايش را خوب بسط و گسترش مي دهد. وقتي سوژه اي را شكار مي كند، ذوق زده نمي شود. فكر نمي كند حالا مي تواند تمام مشكلات هستي را با اين داستان حل كند، به قولي به دنبال فيل هوا كردن نيست.
داستان براي او خود زندگي است. بعضي از داستان هاي كوتاه اش در كنار داستان هاي كوتاه جويس كرول اوتس مي ايستد. ۱ اغلب فرم هاي داستاني اين نويسنده فرم هايي روان و قابل فهم دارند. آن قدر ساده و روايي است كه خام انديشي است فكر كنيم او براي ساختار داستان هايش رنج نمي برد. چيزي كه اين ساختارها را جذاب مي كند اين نكته است كه اين رنج به رخ كشيده نمي شود. داستان هاي فرخنده آقائي شايد شبيه فيلم هاي مستند داستاني است. منظورم از مستند بودن اين نيست كه عاري از تخيل است، منظور تخيلي است كه در خدمت داستان و هستي آن است و مهمتر اينكه در داستان هاي او سمبل هاي فرسوده و نخ نما ديده نمي شود.
به اعتقاد من، فرخنده آقائي هنوز از همه قابليت هاي خود استفاده نكرده است. او اكنون در جايگاهي قرار دارد كه مي توانست بالاتر از اين نيز بايستد.
«يك عكس يادگاري با فرخنده آقائي»، كه برگزيده اي از آثار او است، به سادگي دليل اين مدعا است و خوانندگاني كه به آثار او آشنا نيستند مي توانند بهترين كارهاي او را در اين مجموعه بخوانند. سه داستان تازه نيز در اين كتاب به نام هاي: «بخت، بخت اول»، «لاك پشت من» و «گربه هاي گچي» وجود دارد.
«بخت، بخت اول» يك مثلث دراماتيك درخشان است. داستان در يك مركز رواني ويژه بانوان روي مي دهد. خانم گلستان پور با طنابي خودش را به درخت بيد مجنون بسته و مي خواهد خودكشي كند. اين كار هر روز او است. يك سوي اين مثلث، خانم گلستان پور و سوي ديگر فتانه و پوران است. محور داستان فتانه است: زندگي او با همه ازدواج هاي ناموفق اش. اما آنچه به زيبايي تصوير شده آينده نامفهوم و مبهم فتانه و پوران است كه شايد تجلي آن را بتوان در رفتارهاي گلستان پور ديد.
داستان «بخت، بخت اول» موجز و روان است و به درونيات زن هايي از طبقه فرودست ،دقيق و حساب شده مي پردازد. فرخنده آقائي خوشي هاي ناچيز آنان را در برابر آوار سنگين بدبختي هايشان چنان عالي نشان مي دهد كه اثري انكارنشدني بر خواننده مي گذارد. «لاك پشت من» يك داستان شخصي است. داستاني عجيب، درونگرايانه و حسي، رابطه عميق آدمي با لاك پشتي زشت رو كه كسي دوست اش ندارد. نگاه هاي حيرت انگيز لاك پشت به خريدارش بسيار زيبا توصيف شده است.
رابطه راوي با لاك پشت رابطه اي به سادگي رابطه انسان و حيوان نيست. رابطه اي فراتر از يك رابطه زميني است.
شايد لاك پشت آن كسي است كه درون راوي است. هم دوستش دارد هم ندارد. اما نمي تواند رهايش كند؛ چون: «من نمي توانستم او را بيرون بيندازم مگر اينكه جاي خوبي برايش تدارك مي ديدم. نمي شد همين طور به امان خدا رهايش كرد، بي كس، تنها، زشت. بي آنكه كسي او را دوست داشته باشد. هيچ وقت نمي شد چيزي را رها كرد. هميشه همه چيز با من بود، روي كول من. »
داستان «گربه هاي گچي» فضايي دست نيافتني براي مردان است و احساس هايي كه هرگز نمي توانند تكرار شوند و دور و چرخش بيهودگي آدم هايي كه نويسنده آنان را به خوبي ترسيم مي كند.
يادداشت:
۱. نگاه كنيد به كتاب وقتشه با من زندگي كني، نوشته: جويس كرول اوتس، ترجمه: مهري شرفي

حاشيه ادبيات
• سخن ماه ادبيات
001705.jpg

«سخن ماه» مجموعه نشست هايي است كه از طرف مركز بين المللي گفت وگوي تمدن ها برگزار مي شود. نشست اين ماه كه يازدهم اسفند ماه برگزار مي شود، با موضوع «ادبيات غرب و تأثير آن بر ادبيات امروز ايران» است. سخنرانان اين جلسه محمدعلي سپانلو و فتح الله بي نياز هستند. علاوه بر سخنراني، محمود دولت آبادي نيز در اين جلسه قصه مي خواند و اشعاري نيز از حافظ موسوي و محمدعلي سپانلو نيز براي حاضران قرائت مي شود. اين جلسه در ساختمان مركز بين المللي گفت وگوي تمدن ها برگزار مي شود.

• اوليس در يك بخش
001710.jpg

نشر نيلوفر يك بخش از اوليس جيمز جويس را منتشر مي كند. اين كتاب كه «جيمز جويس همراه با بخش ۱۶ اوليس» نام دارد نوشته جي. آي. ام استيوارت است و قبلا در سري كتاب هاي نسل قلم منتشر شده بود. نشر نيلوفر با اضافه كردن فصل ۱۶ رمان اوليس اين اثر را هفته آينده به بازار مي فرستد. كتاب را منوچهر بديعي، كه مترجم رمان اوليس است، ترجمه كرده است. شايد چاپش اثر فضا را براي ارائه رمان مهم اوليس، كه خود يك دهه در كش وقوس هاي متعدد به سر مي برد، آماده كند.

• نيلوفر و دوراس
001715.jpg

انتشارات نيلوفر در ادامه انتشار آثار مارگريت دوراس در كتاب ديگر اين نويسنده را منتشر كرد. اين دو كتاب، كه اوايل هفته آينده روانه بازار كتاب خواهد شد، «حيات مجسم» و «گفتا كه خواب اولي» نام دارد. با توجه به تب پيگير نوشته هاي مارگريت دوراس در ايران بايد ديد اين دو اثر، كه دومي گويا ترجمه اي جديد است، چه بازتابي خواهند داشت. مترجم هر دو كتاب مثل گذشته قاسم روبين است.

ادبيات
اقتصاد
ايران
جهان
علم
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |