دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۱
شماره ۲۹۹۵- March, 3, 2003
جهان
Front Page

اسلام و روسيه
حكومت شوروي طي سه ربع قرن كوشيد تا اسلام را از ميان بردارد اما فقط احساس سرخوردگي و انفعال را در ميان مسلمانان سراسر اتحاد شوروي دامن زد
002790.jpg
هلن كارر دانكوس*
ترجمه: احد البرز
رويداد تروريستي نيويورك در سال ۲۰۰۱ و گروگانگيري مسكو در سال ۲۰۰۲ مباحثات پرشوري را پيرامون موضوع برخورد تمدن ها و به طور مشخص تر بر سر اين پرسش كه «آيا اسلام تهديدي براي روسيه به شمار مي رود» برانگيخته است. اين پرسشي اساسي براي كشوري است كه از يكصدوپنجاه ميليون جمعيت آن نزديك به بيست ميليون مسلمان هستند. البته همه اين بيست ميليون مومن يا عامل به احكام اسلامي نيستند بلكه به لحاظ تاريخي و پيشينه خانوادگي پيوندي با اسلام دارند و بي گفت وگوست كه امروز نسبت به مسلمانان يا امت اسلام احساس تعلق و همانندي مي كنند.
اين وجه مشخصه مسلمانان روسيه نيز هست كه، برخلاف ساير مسلمانان كشورهاي اروپايي كه خاستگاه و اصالتي ديگر دارند، از ديرباز در اين سرزمين بوده اند. روسيه همان اندازه به مسلمانان ساكن اين كشور تعلق دارد كه به روس ها. از قرن سيزدهم ميلادي مسلمانان و مسيحيان به هم در آميختند كه اين آميختگي با مناقشه ها و جنگ هاي طولاني همراه بود. از قرن سيزدهم تا قرن شانزدهم تاتارها سرزمين روسيه را در تصرف خود داشتند و بر آن حكم مي راندند. سپس نوبت به روسيه رسيد كه سرزمين هاي اسلامي را به تصرف و اشغال خود درآورد. همزيستي ميان آن دو همواره مسالمت آميز نبود بلكه برعكس با جدال و كشمكش توام بود. اما از نيمه دوم قرن هيجدهم روسيه راه مدارا و احترام به مردم مسلمان خود را در پيش گرفت.
كاترين دوم كه عامل اين تغييرمشي سياسي بود، كيش گرداني اجباري را ممنوع و مساجد را بازگشايي كرد، اجازه داد كه مدارس و دانشگاه هاي اسلامي ساخته شود، دستور به چاپ قرآن داد و اسلام را از چنان جايگاه و نهادهايي برخوردار ساخت كه آن را به صورت يك دين رسمي در روسيه و برابر با ساير اديان درآورد و امپراتوري تا پايان حيات خود در سال ۱۹۱۶ اين سياست را، كه به مسلمانان و مسيحيان امكان مي داد تا در كنار يكديگر در صلح و صفا زندگي كنند، دنبال كرد. اگر حكومت شوروي طي سه ربع قرن كوشيد تا اسلام را از ميان بردارد، جز اين نتوانست كه آن را به «خواب» برد و به تدريج به احساس سرخوردگي در ميان مسلمانان دامن زند. نتيجه آن شد كه مسلمانان دين پيشينيانشان را با احساس تعلق ملي درهم آميختند. عرق مسلماني آنها عليه اتحاد جماهير شوروي و حتي عليه روس ها برانگيخته شد.
از زمان فروپاشي اتحاد شوروي مناطق مسلمان نشين روسيه براي كشورهاي اسلامي و در درجه نخست عربستان سعودي سرزمين هايي براي تبليغ يك اسلام مبارز بوده اند مساجدي در قفقاز در كنار رود ولگا ساخته مي شود، همين طور در آسياي ميانه كه با پول هاي عربستان به استقلال رسيده است. موسسات آموزشي اسلامي با استفاده از همين كمك ها كه امكان پخش نشريات اسلامي در روسيه را نيز فراهم مي آورد، فعاليت مي كنند. از همين طريق دانشجوياني به خارج فرستاده مي شوند.
بدينسان يك گروه نخبه كه بيشتر گرايش افراطي دارد و طرفدار يك بينش و برداشت آشتي ناپذير و تعصب آميز است شكل مي گيرد. جنگ چچن را هم كه به يكسان موجبات تندروي سياسي را فراهم آورده است بايد به آن افزود. مجاهديني كه اغلب شان از افغانستان مي آيند در اين جمهوري استقرار مي يابند و اردوگاه هاي آموزش نظامي كه هدايت و سرپرستي آنها به دست جنگجويان اردني يا عربستاني نظير فرمانده خطاب معروف است برپا مي شوند.
اما همه سرزمين هاي اسلامي روسيه چچن نيستند و گذشته از دوره هايي از جوشش و غليان احساسات ملي، سنت همزيستي مسالمت آميز بر آنها حاكم است. تاتارستان نمونه اي از اين جمهوري هاي خودمختار است. البته درست است كه در شهر قازان پايتخت تاتارستان و مركز نمادين پيروزي روس بر اسلام در قرن شانزدهم ميلادي كه ايوان مخوف در آن كليساي باشكوهي به نشانه اين پيروزي ساخت، امروز مسجد بزرگي بنا مي شود تا معرف پيروزي اسلام باشد. اين نيز درست است كه در جمهوري تاتارستان مثل ساير جمهوري ها در سال ۱۹۹۲ كساني به اين فكر افتادند كه الفباي عربي، الفباي قرآن را به نشانه بازگشت اسلام روسي به آغوش جهان اسلام رواج دهند اما اين فكر ديري نپاييد و امروز اين الفباي لاتين است كه به سختي مي خواهند بر زبان تاتار تحميل كنند. اين الفبا جاي الفباي سيريليك را خواهد گرفت كه در اواخر دهه ۳۰ ميلادي با زبان تاتار پيوند خورد. حكومت روسيه و همين طور روس هاي ساكن اين جمهوري با اين طرح ها با خونسردي و آرامش رفتار كرده اند، زيرا باور دارند كه عادت به همزيستي بر نشانه هاي مخالفت و حتي جدايي طلبي فائق خواهد آمد.
حقيقت اين است كه بسياري از روس ها اعم از دينداران و غيردينداران به ويژه از زمان وقوع اقدامات تروريستي در ايالات متحده و مسكو نگران شده اند، زيرا از ديدگاه آنها اين دو رويداد از هم جدايي ناپذيرند و نشان از قدرت گيري بنيادگراها دارند.
حكومت روسيه به تازگي دريافته است كه بايد شهروندان خود اعم از روس ها و مسلمانان را از «عارضه افراط گرايي» مصون نگاه دارد. هوشيار شدن دولت روسيه، تا اندازه زيادي معلول جنگ چچن است. رهبران روسيه همچنين به اين واقعيت پي برده اند كه دست كشورهاي اسلامي خارجي و در راس آنها عربستان سعودي را باز گذارده اند تا برداشت خاصي از اسلام را بر مسلمانان روسيه تبليغ كنند و در نتيجه آنها را به دور خود گرد آورند. اين همان پديده اي است كه در روسيه وهابي گري خوانده مي شود، واژه اي كه امروز اسلام بنيادگرا در بر مي گيرد. يوگني پريماكف با چاپ مقاله اي در شماره مورخ پنج نوامبر گذشته روزنامه ايزوستيا كوشيد جدايي دو پديده بنيادگرايي و تروريسم را ثابت كند. پريماكف نوشته بود كه بنيادگرايي وارداتي هيچ ارتباطي با اسلام ندارد. زيرا آن برخاسته از آموزه هاي عبدالوهاب در قرن هيجدهم ميلادي است كه مي كوشيد هم كيشان خود را به يك انديشه متعصب و پيراسته از ناخالصي ها و انحرافات فراخواند. به باور پريماكف كه شناخت و آگاهي ژرفي در اين زمينه دارد، اسلام در روسيه نمي تواند افراطي باشد زيرا دين اسلام پيرو رواداري و نوگرايي است. همزيستي مسالمت آميز روس ها و مسلمانان در روسيه از بيش از دو قرن پيش، ضامن آن است.
اما براي منتفي دانستن خطر بروز تنش هاي ميان مذهبي و در نهايت برخورد تمدن ها كافي نيست كه بگوييم انديشه اسلامي با بنيادگرايي و تروريسم بيگانه است. مقامات مسئول روسيه اكنون به راه هايي مي انديشند كه بتوانند هم ميهنان مسلمانشان را در باورشان به يك اسلام ميانه رو ثابت قدم نگاه دارند. براي اين كار نبايد به سخن پردازي هاي آرامش بخش بسنده كرد بلكه بايد آنها را از نفوذ عربستان سعودي دور نمود و همان چيزي را در اختيار آنها قرار داد كه عربستان قرار مي دهد: مساجد و روحانيان. هنوز يك دانشگاه بزرگ اسلامي در روسيه وجود ندارد.
براي روسيه قرن بيست و يكم اين انديشه كه در كنار تراژدي چچن و نيز به انگيزه آن در حال رشد است، سرنوشت ساز است. جاذبه اسلام فزوني مي گيرد، نمونه اخير تركيه گواه اين مدعاست و مسلمانان روسيه نيز از اين گرايش بركنار نيستند. حكومت روسيه هيچ راه ديگري ندارد جز اينكه بپذيرد مردم مسلمان اين كشور و جمهوري خودمختار مسلمان روسيه همچنان از اسلام هواداري كنند. اما اگر بتواند اسلام را در يك فضاي تفاهم و همزيستي با روس ها بنشاند از بروز تنش و اختلاف و نهايتا جدايي طلبي جلوگيري خواهد كرد.
منبع: لوموند
* روسيه شناس و عضو آكادمي فرانسه

جنگ برگشت ناپذير است
(بخش پاياني)
002780.jpg

ريچارد پرل در دولت آمريكا داراي سمت رسمي نيست و به قول خودش «بدون آنكه در داخل دولت باشد، به مقامات دولتي نزديك است. » وي تأكيد مي كند كه الزاما نماينده ايده ها و افكار دولت آمريكا نيست، لذا اظهاراتش به معناي موضع گيري واشنگتن نيست، بلكه عقايد شخصي خودش است. البته او در گفته هاي خود جنگ عراق را اجتناب ناپذير دانسته و انتقادات اروپايي ها را بي اهميت تلقي مي كند، يعني همان چيزي كه دولت آمريكا بر آن اصرار مي ورزد. آخرين قسمت مصاحبه اين كارشناس نظامي با روزنامه آلماني زود دويچه سايتونگ پيرامون موضوع جنگ و مخالفت هاي اروپا با آن، از نظرتان مي گذرد.
•••
• بدين ترتيب به نظر مي رسد شما براي راه حل هاي ديپلماتيك و يا تبعيد صدام هيچ شانسي قائل نيستيد و اين گزينه ها را اصلا در نظر نداريد. چنين نيست؟
من نمي دانم وقتي با اقدامات آمريكا مخالفت مي كنند، چطور انتظار دارند كه بتوان صدام حسين را تبعيد كرد. همچنين نمي دانم كه شما از چه نوع ديپلماسي اي حرف مي زنيد. در اين زمينه هيچ نوع ديپلماسي اي كه بتوان آن را ديپلماسي اروپايي ناميد، وجود ندارد. اروپا به جز آنكه دائما خواستار دادن زمان بيشتر به بازرسان شده است، هيچ كاري انجام نداده. براي چه بايد زمان بدهيم؟ براي آنكه بگردند و هيچ چيزي پيدا نكنند؟
• پس معتقديد كه براي خلع سلاح عراق هيچ گزينه اي به جز تغيير رژيم وجود ندارد. اين طور نيست؟
فكر نمي كنم راه ديگري به جز تغيير رژيم وجود داشته باشد، زيرا صدام همچنان سلاح هاي خود را مخفي مي كند. خلع سلاح عراق تنها در صورت حاكم بودن دولتي كه حاضر باشد سلاح ها را تحويل دهد و بازرسان را به محل واقعي آنها ببرد، امكان پذير خواهد شد. از اول هم طرح برنامه بازرسان با هدف تأييد گزارش صدام صورت گرفت. وقتي گزارش واقعي وجود ندارد چنين كاري بي معني است. عراق كشور بسيار بزرگي است. اميدوار بودن به اينكه صد نفر بازرس بتوانند در داخل كشوري به اندازه كشور فرانسه بروند و چيزي پيدا كنند واقعا مسخره است.
• براي تغيير رژيم عراق چه نوع استراتژي نظامي اي مي تواند مؤثر باشد؟
پاسخ دادن به سوال فوق را به استراتژيست ها واگذار مي كنم.
• آيا اصلا مي توان كشوري همانند عراق را پس از تغيير رژيم آن باثبات نگه داشت؟
طبيعي است كه كار آساني نخواهد بود، اما فكر نمي كنم غيرممكن باشد. مدت هاست كه نوعي اپوزيسيون وجود دارد. علاوه بر اين شما دوراني را به ياد بياوريد كه آلمان در رأس اپوزيسيون اسپانيا عليه ژنرال فرانكو وارد عمل شد. در پرتغال هم همين قصه در مورد سالازار (Salazar) تكرار شد. در آنجا هم هيچ كس نگفت كه با كاري غيرممكن مواجه هستيم. سال ها ديكتاتوري حاكم بود، اما هيچ كس تحولات سياسي و يا حتي ايجاد يك حكومت دموكراتيك را غيرممكن نمي دانست.
• اما در آن جا كسي براي جنگ برنامه ريزي نكرده بود. علاوه بر اين اسپانيا و پرتغال كشورهايي بودند كه طي چندين قرن رشد خوبي را پشت سر گذاشته بودند. در مقابل عراق از سه گروه قومي مختلف تشكيل شده است، گروه هايي كه تنها با قيموميت انگلستان به يك ملت واحد بدل شدند.
مگر در اسپانيا هيچ اختلافي نبود؟ پس قضيه كاتالوني و مردم آنجا چه مي شود؟ روشن است كه اختلافات و درگيري هايي ميان شيعيان و سني ها وجود دارد. كردها هم اهداف خاص خود را دنبال مي كنند. اما من دليلي نمي بينم كه اين اختلافات حل نشدني تلقي شوند. كنگره اي وجود دارد به نام كنگره ملي عراق كه در آن نمايندگان تمامي گروه ها حضور دارند. به نظر مي رسد آنها مي توانند با هم كار كنند. حتي وقتي برخي بحث ها و اختلاف نظرها هم مطرح باشد، باز هم امكان ادامه كار هست.
• اگر حمله نظامي به عراق به تعويق انداخته شده و يا متوقف شود، شاهد چه پيامدهايي خواهيم بود؟
چنين اتفاقي نخواهد افتاد، حتي فكر هم نمي كنم كه ترديدها ادامه پيدا كند.
• خب ما فقط فرض مي كنيم كه صرفا به لحاظ تئوري اين اتفاق بيفتد. در آن صورت چه چيزهايي را شاهد خواهيم بود؟
اگر حرف شما عملي شود، صدام پيروزمندانه از معركه خارج شود و يكي از بي رحم ترين ديكتاتورهاي جهان مدرن مردي شريف كه در مقابل ايالات متحده و كل غرب مي ايستد، تلقي شود در آن صورت منافع غرب با يك فاجعه روبه رو خواهد بود. در آن صورت مردي در جايگاه رهبري جهان عرب قرار مي گيرد كه سلاح هاي كشتارجمعي دارد، مردي كه به جامعه بين المللي آموخته حتي صدور قطعنامه هاي پي درپي هم نمي تواند برايش گره گشا باشد. اين به معناي پايان كار سازمان ملل خواهد بود. به هيچ وجه نمي توانيم بپذيريم كه به صدام شانس ايستادن در مقابل كل دنيا داده شود. فرانسه و آلمان سياستي را دنبال مي كنند كه هدف آن تحمل صدام حسين است. اگر اتفاق فوق به سبب دنباله روي از سياست آلمان و فرانسه بيفتد مي توان آن را به معناي ورشكستگي سياسي فرانسه و آلمان آن هم به شكلي بسيار گسترده دانست.
پي نوشت:
* اين مصاحبه توسط آندريان كري، خبرنگار زود دويچه سايتونگ، انجام شده است.

نگاه پژوهشگر
تبارشناسي راست نوين آمريكا ـ ۱

فريد مرجايي*
ترجمه: رضا سادات
لئون هادار رئيس سابق دفتر نمايندگي روزنامه اسرائيلي جروزالم در سازمان ملل متحد مي گويد: «اگر در سال ۱۹۸۵ مسافري از مريخ به زمين مي آمد و از مقر مركزي سازمان ملل متحد ديدار مي كرد و به اظهارات جئان كرك پاتريك و بنيامين نتانياهو، نمايندگان ايالات متحده و اسرائيل در اين سازمان گوش فرا مي داد دريافتن اينكه كداميك از اين دو به نمايندگي ايالات متحده سخن مي گويد و كداميك نماينده اسرائيل است را دشوار مي يافت.» به واقع چه چيزي در پس عبارت دور از انتظار محور شيطاني است كه اين چنين ناظران را در گرداگرد جهان به شگفتي وا داشته است؟ آيا به كار بردن اين عبارت صرفا يك اشتباه بود يا بايد آن را چراغ راهنمايي براي سياست خاورميانه جديد ايالات متحده تلقي كرد؟ با ظهور بازيگران جديد و فرهنگ سياسي مبتني بر نظامي گري نورسيده در پنتاگون آيا وزارت دفاع به عاملي بازدارنده در برابر موضوعات خط مشي سياسي گزينش شده مورد نظر وزارت امور خارجه مثل مذاكره بر سر معاهدات بين المللي كليدي و خط مشي خاورميانه ايالات متحده تبديل شده است؟
آيا فرمولاسيون و نحوه اعمال سياست خارجي در سطوح كلي، پروسه اي آشكار و قابل دسترسي و درك براي همگان است؟ آيا بايد خط مشي ايالات متحده را به عنوان سيستمي يكپارچه نگريست؟ يا شايد هم بايد آن را جايگاه عرضه ايده هاي بوروكراتيكي دانست كه توسط نيروهاي تاثيرگذار متنوع به جهات متفاوتي رهنمون مي شود؟ آيا بايد معماران سياست خارجي و كارشناسان اين مجموعه را جماعتي يكپارچه و انعطاف ناپذير قلمداد كرد؟ آيا ايدئولوژي در اين پروسه نقش و جايگاه خاصي دارد؟ جايگاهي كه مي تواند هزينه هاي درازمدتي براي سياست استراتژيك ايالات متحده در برداشته باشد؟
در همه جهان و در خليج فارس ابتدا اين ديدگاه ساده انديشانه شكل گرفت كه دولتي جمهوريخواه و شركت هاي نفتي وابسته به آن مي توانند فضايي عمل گرا و قابل مديريت براي حل و فصل معضلات خاورميانه پديد آورند اما اين معضل تا بدين حد ساده و بي پيرايه نيست. خاورميانه با مشكلاتي به مراتب پيچيده تر روبه رو است. به واقع پس از انقلاب ريگان، دولت هاي تحت كنترل حزب جمهوريخواه متضمن پديده اي وحدت آفرين، تحت عنوان نئوكون يا محافظه كاري جديد بوده اند، كه به همان نسبت ناشناخته مانده است. نئوكون جنبشي سياسي است كه براي نخبگان لايه هاي دروني حاكميت واشنگتن شناخته شده است اما عامه مردم قادر به رويت آن نيستند. اين جنبش سياسي شبكه اي پيچيده و متراكم از زيرمجموعه ها و زيرشاخه هايي است كه در حيطه هاي متعدد حضور دارند و در حوزه هاي اجتماعي متنوعي فعال هستند. در مقياس وسيع تر، راست افراطي در تكاپو بوده تا امكان حدوث آنچه را در فجايع يازدهم سپتامبر به وقوع پيوست فراهم آورد تا از رهگذر آن بتواند برنامه هاي افراطي خود را در عرصه هاي داخلي و در سياست خارجي آمريكا پي گيرد. در حالي كه در ابتدا اهداف اعلام شده دولت آمريكا پس از يازدهم سپتامبر تعقيب كساني بود كه مسئوليت حملات تروريستي را بر عهده دارند و نيز شناسايي و اضمحلال شبكه تروريستي القاعده. اما در همين ضمن كساني در جناح راست حضور داشتند و برنامه هايي را پيشنهاد مي دادند كه خواستار گسترش دامنه اهداف ايالات متحده در جنگ با تروريسم بود. به نظر مي رسد طراحان خط مشي سياسي آمريكا كه توسط تيم بوش - چني معرفي شده و كار خود را در وزارت دفاع و شوراي امنيت ملي ايالات متحده آغاز كردند در تلاشند تا فهرستي از اهداف و نظرات راستگراهاي اسرائيل را به برنامه كاري دولت ايالات متحده منضم كنند. بررسي ديدگاه هاي اين طراحان خط مشي سياسي آمريكا مبين انسجام ايدئولوژيك و طرز فكر و رفتار آنهاست. شكل گيري اين گروه نتيجه همگرا شدن اتفاقي كارشناسان اين حيطه نيست. به لحاظ تاريخي و پيش از هر چيز اين گروه از همان زمان آغاز شكل گيري در اواخر دهه ۶۰ بر موضوعات مربوط به سياست خارجي، تقويت صهيونيسم از رهگذر ايجاد انسجام در آمريكا و تحقق بخشيدن به روياي آمريكاي بزرگ تر تمركز يافته است. مايكل لدين كه از فعالان نئوكون است مسئوليتي را در موسسه آمريكن انترپرايز بر عهده دارد. او مشاور اوليور نورث در شوراي امنيت ملي در دولت ريگان بود. لدين سال گذشته در ستون خود در نشريه نشنال ريويو آن لاين، هشتم مارس ۲۰۰۱ مقاله اي را تحت عنوان «زمان پاكسازي فرا رسيده است» نگاشت. در اين مقاله او از تيم بوش مي خواهد «دولت را از وجود جنجال آفرينان زيست محيطي، فمينيست هاي افراطي تا آناني كه داعيه توجه به سياست خارجي را دارند بزدايد.» لدين در مقاله خود خواستار پاكسازي شوراي امنيت ملي، تمامي دولت، سيا و دستگاه هاي دفاعي از وجود آناني شده كه هنوز در حال تلاش براي ايجاد خاورميانه اي منطبق بر ديدگاه هاي كلينتون هستند. طي ماه هاي پس از تراژدي يازدهم سپتامبر مباحثاتي بين وزارت امور خارجه و وابستگان به ديدگاه هاي نئوكون در ساير نهادها مثل وزارت دفاع و شوراي عالي امنيت ملي در جريان بود. رهبريت غيرنظامي كنوني وزارت دفاع مشتمل بر جنگ طلبان راستگرايي مثل پل ولفوويتز معاون وزير، داگلاس فيث سومين مقام پنتاگون و معاون وزير در امور سياستگذاري و ريچارد پرل رئيس شوراي سياستگذاري دفاعي است. اين چنين نيست كه اين مقامات يك برنامه كاري در اختيار نداشته باشند. مضمون برنامه كاري آنها انعكاس دهنده ديدگاه هاي سياسي و برنامه هاي نئومحافظه كاران است. در آن سوي طيف، كالين پاول وزير امور خارجه و دستياران او ريچارد آرميتاژ معاون وزير و ريچارد هاس رئيس دايره برنامه ريزي و كميته خاور نزديك وزارت امور خارجه قرار دارند كه به نظر مي رسد به لحاظ استراتژيك ديدگاهي جهاني تر و منطقه اي تر نسبت به مسائل داشته باشند.
* برنامه ريز شهري و پژوهشگر سياست خارجي آمريكا
منبع: Counterpunch

حاشيه جهان

• صدام ديوانه نيست
002785.jpg

مجله نيوزويك، طي تحقيقاتي كه با كمك روانشناسان و روان پژوهان زبده انجام شد وضعيت روحي صدام را با توجه به گفت وگوها و سخنراني هاي وي بررسي و اين نتيجه را در نهايت اعلام كردند كه صدام ديوانه نيست. صدام حسين در اقدامي عجيب اخيرا با دان رادر خبرنگار شبكه تلويزيوني سي بي اس مصاحبه اي ۶۰ دقيقه اي انجام داد. به گفته نيوزويك اين مصاحبه را جرالد پست استاد روانشناسي دانشگاه جورج واشنگتن كه بنيانگذار كلينيك روانكاوي وابسته به سازمان سيا نيز هست، به طور كامل و با دقت تماشا كرده و به بررسي آن پرداخته است. پست در طول گفت وگو نحوه صحبت و حركات اندام صدام را زير نظر گرفته و از اين طريق سعي كرده روان پريش بودن يا سلامت وي را بررسي كند. نتايج حاصل از اين تحقيقات چنين است:
كمي گرفته است اما به نظر نمي رسد كه تحت فشار و استرس زيادي قرار داشته باشد. سعي دارد در مقابل مردم و ملتش خوش بين، پراميد و آرام به نظر برسد. سعي دارد منطقي باشد براي همين مي گويد «چرا بجنگيم؟ اما اگر قرار است نبردي داشته باشيم بايد با حيثيت و افتخار ايستادگي كنيم!» جالب اينكه در اين مصاحبه خبرنگار سي بي اس بسيار مضطرب تر به نظر مي رسد. نكته ديگر اينكه صدام با پيشنهاد گفت وگو و مناظره با جورج بوش سعي كرد خود را تا مقام و قدرت بوش ارتقا داده و در واقع وي را به ميدان مبارزه اي تن به تن دعوت كند. چنين پيشنهادي باعث جاخوردن دان رادر شده در حالي كه صدام چنين جمله اي را با صلابت و بدون استرس بيان كرده است. به هر حال با وجود پيشنهادات عجيب صدام باز هم به نظر مي رسد وي روان پريش نبوده در سلامت فكري به سر مي برد. وي حتي در اين دوره بحران نيز توانسته بر خود مسلط شده در مقابل خبرنگار آمريكايي از موضع قدرت سخن بگويد.

• تاريخ قضاوت مي كند
توني بلر، نخست وزير انگلستان ماه هاست كه به دليل حمايت همه جانبه اش از سياست هاي بوش در قبال عراق با انتقادات شديد مطبوعات اين كشور روبه رو است. بلر در گفت وگويي با روزنامه گاردين ضمن ابراز تأسف از تظاهرات مخالفان جنگ ادعا كرد فعاليت هاي او در گذشته مويد صحت تصميم گيري هاي اوست همان طور كه در سيرالئون، كوزوو و افغانستان درست بودن قضاوت هاي او به اثبات رسيده است.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   ايران  |   جهان  |   ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |