دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۱ - شماره ۲۹۹۵- March, 3, 2003
گپي با محمدرضا كاتب به خاطر انتشار رمان پستي
دعوت به مراسم گردن زني
مگر انسان امروز چهره معقولي دارد و ابعاد وجودي اش منظم است وقتي شما اين چهره زشت و بي قاعده را مي بينيد همان را هم رسم مي كنيد
مهدي يزداني خرم
002825.jpg
عكس: پيمان هوشمندزاده

محمدرضا كاتب در سال ۱۳۶۹ با رمان «هيس» مطرح شد. اين كتاب از سوي نويسندگان و منتقدان مطبوعات به عنوان كتاب سال مطرح شد، البته قبل از اين هم كاتب در زمينه داستان نوجوانان آثار قابل توجهي داشته و برخي از آنها برنده جايزه نيز شده اند. با او گفت و گويي انجام داده ايم كه مي خوانيم.
• • •
• چيزي كه در رمان پستي در همان آغاز به چشم مي آيد نگاه خاصي است كه شما به شخصيت هاي فراوان داستان و يا به عبارتي به تنها شخصيت داستان كرده ايد. اين زاويه نگاه به مرور آن چنان گسترده مي شود كه كم كم سايه اش به روي كل رمان مي افتد. شروع اين نگاه از كجاست؟
هر فردي از خودش تعبيري دارد. از شخصيتش مختصاتي رسم كرده است اما اين تعبير شخصي گاه با آن برداشتي كه ديگران از او دارند و يا آنچه كه عمل اوست متفاوت است. جدا شدن شخصيت فرد و تعبير شخصي او از خودش و تعبير ديگران از او باعث به وجود آمدن فاصله و زاويه اي بين اين تعابير مي شود. وقتي مشخصاتي كه من از خودم سراغ دارم چيزي باشد و اين برداشت همه گير نباشد اينجاست كه بين تعبير من از خودم و ديگران از من فاصله اي به وجود مي آيد كه اين فاصله دو قطب دارد. هر قطب در درون خود نظمي دقيق برقرار كرده و داراي هارموني خاص است. پرداختن به يكي از اين قطب ها هيچ مشكلي پديد نمي آورد. اما هنگامي كه اين دو قطب كنار هم گذارده مي شود و قرار است هم زمان به تفاوت هاي هر دوي آنها پرداخته شود آنجاست كه با اين زاويه روبه رو مي شويم. داستان امروز سعي دارد به اين فاصله كه ميان دو قطب مخالف وجود دارد بپردازد. فاصله و فضاي بين فهم هاي متعدد (شخص از خودش و آنچه كه از بيرون ديده مي شود) جايگاهي براي بيان ابعاد فراوان شخصيت انساني است. ابعادي كه گاه با يكديگر هم خوان بوده و گاه متضاد. در رمان پستي نيز ما با اين تضادها روبه رو هستيم چون شخصيت هاي رمان نسبت هاي متفاوت و متضادي از يك پازل كلي را مقابل ما قرار مي دهند.
• ولي مخالفان اين نوع شخصيت پردازي معتقدند با اين روش متناقض شخصيت هاي داستاني آن گونه كه بايد به سامان نمي رسند.
به سامان نرسيدن شخصيت نه يك نكته منفي كه يكي از خصوصيات شخصيت پردازي در داستان امروز است و مي بينيم كه شخصيت ها ديگر مايل نيستند به انسجامي كه در گذشته برايشان قايل بودند برسند و سعي در ابهام دارند. ريشه اين ابهام در پرداختن به آن فاصله اي است كه از برداشت هاي متفاوت ايجاد مي گردد. اين حدفاصل به دليل گستردگي كه دارد مي تواند نظام هاي فكري را زير سوال ببرد. اساس اين فاصله همان اطلاعات ضدونقيضي است كه براي بعد بخشيدن به يك شخصيت واحد در يك بستر جمع شده است.
بستر آن نوع سامان و انسجام شخصيت، نوع داستان ديگري است. شخصيت مطلق رمان مطلق، برآمده از بستري تك بعدي و مطلق است و ديگر امروز قرار نيست شخصيت ها به آن انسجامي كه در داستان كلاسيك مي رسيدند برسند چون ما در محيط و زماني متفاوت با ديروز هستيم و آن انسجام فقط براي آن بستر مناسب بوده و اينجا ناكارآمد است. مطمئنا تعابير مختلف و متفاوت بعدهاي انساني باعث مي شود شخصيت شكل مطلقي به خود نگيرد و ابعاد ثابتي برايش قابل فرض نباشد و اين با آن چيزي كه در رمان كلاسيك فرض شده بود كاملا متفاوت است. در فصلي ما با جواني روبه رو هستيم كه برخي ممكن است او را در هيبت يك پيرمرد ببينند يعني او خود را جوان مي داند، جوان مي بيند اما برداشت برخي از مخاطبين از آن شخصيت ممكن است چيزي غير از اين باشد. حركات، حرف ها و عكس العمل هاي او. . . گاه درصدد رد اين قضيه است و گاه در جهت تاييد آن. وقتي آرام آرام اين دو قطب شكل گرفتند آن فاصله رخ نشان مي دهد. هر چه پيش مي رويم به جاي آنكه فاصله كمتر شود عميق تر مي شود تا جايي كه بايد تصميمان را بگيريم.
• كاربرد اين شخصيت پردازي و شخصيت هايي كه ابعاد متناقضي دارند در داستان امروز چه مي تواند باشد؟ آيا صرفا يك نوع فرم يا يك نوع روش تازه براي پرداخت شخصيت هاي داستاني است و همين جا همه چيز تمام مي شود؟
اين نوع شخصيت نامنسجم كه داراي ابعادي غيرمتناسب و متضاد است، هدفش ساخت وساز فرمي نيست، بلكه اين شخصيت پرتناقض امروز است كه ما را وادار مي كند فرمي اين گونه بنا كنيم. چون اين نوع شخصيت پردازي ريشه در مختصات انسان امروز دارد. اين نوع برداشت، برداشت خود ما از خود ماست. انساني كه مملو از ضدونقيض است، انساني كه برخي فلاسفه او را جمع اضداد مي دانند و بقاي جهان و انسان را در اين كشمكش و تناقض. مطمئنا داستان اين انسان نيز به سرنوشت او دچار مي شود. ريشه ادبيات و هنر به اجتماع بازمي گردد و داستان آينه اي تمام نما از زمانه مي شود و نويسنده محققي مي شود كه با برداشتي آزاد از آدم هاي جامعه اش به تحقيق از جامعه مي پردازد. او چهره ها را محو مي كند تا نشانمان دهد. آدم ها را در بين روايت هاي متفاوت گم مي كند تا اين گونه را بيابيم. براي نشان دادن ابعاد انساني، هر بعد تبديل به واحد كوچكي مي شود و اين واحدها با رنگ هاي متفاوت مشخص مي شوند و وقتي كنار هم قرار مي گيرند جمعي پرتناقض مي سازند، جمعي كه بايد نمايشگر آنچه كه درون ماست باشند و اين همان چيزي است كه مقابل ماست و برخي سعي دارند آن را به روش هاي گوناگون زير سوال ببرند. شايد بيش از آنكه بخواهند اين نوع شخصيت و شخصيت پردازي و اين نوع نگاه را زير سوال ببرند، شايد مي خواهند منكر آدم پرتناقض امروز شوند. دوران آن انسان تك بعدي و مطلقي كه ادبيات كلاسيك براي ما ترسيم مي كرد به پايان رسيده. امروز هدف ادبيات ساختن است نه توصيف. زماني كه مطلق انگاران فهميدند، دارند حتي به خودشان دروغ مي گويند، همان روز پايان زندگي آنان بود. نمي شود ديگر به بهانه هاي مختلف همان دروغ ها را به خود بگوييم و سعي كنيم باور كنيم. بافهم اين مطلب بود كه رمان ها هجومي شدندبه تصور مطلق و هويت ثابت، و به تصورات مطلق از واقعيات ثابت. تكيه گاه اين رمان بستر خودش است. شايد تفاوت شخصيت پردازي در داستان كلاسيك و داستان امروز اين باشد كه نويسنده دوران كلاسيك از هيچ و از ابهام، شخصيتي قابل لمس و فهم مي سازد، يعني از ابهام به تشخص و حقيقت و واقعيت مي رسد. از به هم ريختگي و بي نظمي به نظم و انسجام و چيزي به نام مطلق مي رسد و برخلاف ديروز نويسنده امروز از هماهنگي و فرضيات محكم و همه چيز آغاز مي كند و به شكست و ناهماهنگي و بي نظمي مي رسد. يعني ما از پايه هاي محكم و عوامل ثابت در نهايت به چيزي غير قطعي و لرزان و غيرثابت مي رسيم. نكته جالب اينجاست كه ما هر روز كرانه هاي بيشتري از علم، صنعت و. . . را فتح مي كنيم، بيشتر از گذشته پيشرفت مي كنيم و به جاي آنكه به درك قاطع تر و محكم تري از مسائل برسيم، بيشتر گم مي شويم، بيشتر از پيش خودمان را گم مي كنيم و روز به روز از درك جهاني كه بسيار ساده و قابل فهم بود قاصرتر مي شويم. انگار داريم به گذشته مي رويم به جاي آنكه به آينده برويم و شخصيت هاي داستاني ما نيز دچار همان اوهام، دردها و گم گشتگي هايي مي شوند كه انسان امروز با آن دست و پنجه نرم مي كند. ما با پيشرفت هاي سريع و هجوم اطلاعات هر روز به جاي آنكه به ساحل امن نزديك تر شويم نقاط اتكاي خود را بيش از پيش از دست مي دهيم و ترديد و ياس بر ما غلبه بيشتري پيدا مي كند. شايد براي همين است كه امروز عده اي از نويسندگان و شعرا براي آن دوران دلتنگي مي كنند. شايد اين يك نوع فرار است از آنچه كه مقابل ماست و پناه بردن به مخدري به نام گذشته.
در دوران گذشته در جواب سوال واحدمان يا پاسخي را نداشتيم و يا پاسخمان بسيار محدود بود و امروز در جواب هر سوالي بي اندازه جواب داريم تا جايي كه به هر چه سرعت و ريزش اطلاعات و هر چه دستاورد بشر امروز است نفرين مي كنيم و نمي دانيم كه از دست اين سرگيجه و گم گشتگي و ناشناسي چگونه فرار كنيم. چه بخواهيم و چه نخواهيم به دليل آنكه در اين بستر زندگي مي كنيم آدم ها و تفكر غالب و حوادث داستاني دستخوش اين ترديد و سرگيجه و تهوع مي شوند و در نهايت قاصر بودن خود را با تناقض ها و شك ها فرياد مي زنند. آيا ما باز مي توانيم به مانند نويسندگان كلاسيك همان حرف ها را با همان لحن و روش گذشته تكرار كنيم و ايراد بگيريم از ديگران كه چرا؟
• اين شكل از داستان كه آدم هايش پر از تضاد و تناقض هستند به آنجا مي انجامد كه شخصيت ها چهره اي نامعقول و غيرواقعي مي يابند. يعني حداقل دچار يك فاگي مي شوند كه در دنياي خارج وجود ندارد.
002835.jpg

مطمئنا اين شخصيت پاره پاره و متضاد و كش آمده در بهترين شكل خود دچار آن فاگي كه گفتيد مي شود و در معمولي ترين شكلش داراي ابعادي غيرمعمول مي شود. مسئله اينجاست كه باور اين قضيه و ربط دادن آن شخصيت به خودمان برايمان سخت است. اما سوال اين است كه اين شخصيت ريشه در كدام خاك دارد و در كجا رشد و نمو كرده است. مگر انسان امروز چهره معقولي دارد و ابعاد وجودي اش منظم است وقتي شما اين چهره زشت و بي قاعده را مي بينيد همان را هم رسم مي كنيد. مگر نه اينكه ادبيات و هنر آبشخورش جامعه بشري و در يك كلمه حضور انسان در بستر زمان است. اين شخصيت كج و معوج نتيجه آن چيزي است كه خود ما هستيم. ايراد به اين نوع شخصيت ها وارد نيست، به خود ما وارد است. اين عكس كه در اينجا از اين آدم برداشته شده همان چيزي است كه مقابل ما وجود دارد. چهره اي با ابعاد نامتناسب و گذران و لرزان كه پي در پي دستخوش تغيير مي شود و شخصيت هاي ما نيز چون آنان در تغيير و ترديد و گذر هستند. گذر از خود و رسيدن به خود ديگر در زمان ديگر، مثل خود ما. شايد ما مايل به ديدن اين چهره از خودمان نباشيم و گاه بخواهيم آن را كتمان كنيم كه چهره نامتعادل امروز بشر را و خودمان را كتمان كرده باشيم. شايد در ذهنمان چهره ديگري از خودمان ترسيم كرده ايم و حالا كه با چهره ديگري روبه رو شده ايم، مي خواهيم صورت مسئله را پاك كنيم. اين از ابتلائاتي است كه ما ممكن است دچار آن شويم چون بستر، كار ساخت اين چهره هاي متغير و متضاد را به ما (يعني به نويسنده و مخاطب) واگذار كرده است و ما پيش از آنكه چهره شخصيت داستان را به تصوير درآورده باشيم چهره خودمان را در اين آينه ساخته ايم و مشكل همين جا است. قبول اين قضيه سخت است. آدم خودبزرگ بين گاه ممكن است خود را آدم متواضعي بداند چون تصوري اين گونه از خود براي خود آفريده و به هيچ وجه به خود اجازه نمي دهد كه كسي و حتي خودش اين تصوير را بشكند زيرا با شكسته شدن اين تصوير دنياي دروني او نيز فرو مي ريزد.
• رمان پستي شامل فصل هايي مجزا است كه اين فصل ها گاه ما را به درون و گاه بيرون از متن و فصل ديگر ارجاع مي دهند. مي خواستم از چگونگي رابطه فصل ها با همديگر و حالت هاي قرار گرفتن آنها بگوييد.
رابطه فصل ها با همديگر يك رابطه ثابت و ايستا نيست بلكه حالت هايي است كه در نتيجه خوانش توسط مخاطب به وجود مي آيد. ممكن است مخاطبي با داستان هاي كلاسيك و نوع پرداخت آنها بيشتر خو كرده باشد كه در آن صورت امكان دارد با مشكل ارتباط روبه رو شود. و بالعكس مخاطبي ممكن است از نويسنده پيشي بگيرد و بيان نمايد كه چرا نويسنده ارجاعات را اين قدر پررنگ قرار داده تا به سادگي قابل فهم باشد و اگر كم رنگ تر بود بهتر بود. هر متني بين اين دو قطب در حركت است كه در نهايت نيز جايگاهي نسبي براي خود تعيين مي كند. گاه ممكن است مخاطب رابطه هاي منطقي بين دو فصل و يا تمام فصول را كشف كند. مطمئنا فهم اين رابطه در چگونگي درك كليت رمان نقش به سزايي دارد. گاه ممكن است ارجاعاتي به ديگر فصل ها و قسمت هاي ديگر رمان داده شده باشد و پس از ارجاع ببينيم اين دو بخش با هم متضاد هستند يعني هر يك از بخش ها به تنهايي ساز خود را مي زند و راه خود را مي رود. گاه ممكن است اطلاعات باهم همراه و هم جهت باشد كه در آن صورت همه چيز به امتداد طرح داستاني مي انجامد. چون فصل ها به يكديگر كمك مي كنند تا خط كاملي را تشكيل دهند. گاه ممكن است اطلاعات مختلف و متفاوت در كنار يكديگر قرار گيرند و به هارموني خاصي دست پيدا كنند، يعني مي توان چند صداي مختلف و متضاد را چنان در كنار هم قرار داد كه يك صداي قوي و كشيده با زير و بم فراوان شنيد. در اين جا بايد صداهاي متفاوت با هم آن چنان ادغام گردند و در هم فرو روند كه يك صدا به نظر برسند. اين در صورتي است كه صداهاي غالب بلندتر از ديگر صداها به گوش رسد و باقي صداهاي كوچك را زير خود مخفي كند. گاهي صداهاي غالب نمي توانند صداهاي ديگر را در زيرسايه خودجا دهند كه در آن صورت صداهاي كوچك تر و متضاد بيرون مي زنند و تعادل كلي را به هم مي زنند. هر فصل علاوه بر گفت وگو با فصل ديگر با مخاطب نيز در حال گفت وگو است.
و اينگونه است كه ما مي توانيم نظام هاي مختلف ارتباطي را به نوعي بنا نهيم كه گاه در پي هم و گاه مقابل هم صف بندي كنند. هر فصل به روي ديگر فصل ها تاثير مستقيم و يا غيرمستقيم دارد. اين تاثير گاه با يك واسطه است و گاه با چندين واسطه. برخي از صورت هاي ارتباطي را اگر مخاطب دريافت نكند، بخشي از طراحي انجام شده را از دست مي دهد و ديگر قادر به ادامه دادن نيست و گاه برخي ارتباطات چنان است كه اگر مخاطب آن را نفهمد مي تواند با وجود خلاءهاي فراوان باز ادامه دهد. هر چند كه ممكن است بخش هايي از فهم مطلب را از دست بدهد. براساس همين دريافت است كه شدت اين تاثير كم و زياد مي شود. مخاطبي كه همه فصل ها را يكپارچه مي بيند خود بايد همه خلاءها را پر نمايد و اگر راوي اصلي (كه همان مخاطب است) علاقه اي به ربط دادن فصل ها نداشته باشد هر چند حوادث و اجسام در حال جذب و تكميل يكديگر باشند باز ذهن او در مقابل اين تركيب مقاومت مي كند.
دريافت واقعي و اصيل از وقايع و فصل هاي كتاب صورت نمي گيرد بلكه از خلاءها و نقاط خالي بين فصل ها است كه صورت مي گيرد. يعني بخش عمده اي از فهم مطلب و حوادث در بين فصل ها است كه اتفاق مي افتد. شايد اين نگاه باز ريشه در مركز گريزي ادبيات امروز داشته باشد. در داستان كلاسيك هدف رسيدن به صورتي واضح از شخصيت و حوادث و. . . بود و راه مستقيم به دل شخصيت ها و حوادث مي رفت و از آن سو مفاهيم مستقيم از دل حوادث و شخصيت ها بيرون مي آمدند. اما در داستان امروز همه چيز راه خود را كج كرده و از بي راهه به سمت هدف مي رود. چه مفهوم، چه حوادث و چه ديگر ابزارهاي داستاني به نوعي اين راه را بگزيده اند. ديگر هيچ كدام از اين ابزارها از راه مستقيم به سوي منزل حركت نمي كنند. گاه حتي بي ميلي خود به منزلگاه را به رخ مخاطب مي كشند، در صورتي كه در جست وجوي راهي بهتر براي رسيدن به منزلگاه هستند. براي مهم كردن منزلگاه گاه نويسنده دست به چنين شگردهايي مي زند. يعني نخواستن در اوج خواستن حاشيه روي و پرداخت حواشي عناصر داستاني يكي ديگر از بعدهاي داستان امروز است. زيرا متن ها، حوادث و مفاهيم تكه تكه نه براي مصرف است كه براي توليد خلاقانه ديگري است. يعني ادامه اثر و ساخت وساز بيشتر. اگر ارتباط فصل ها بيش از حد باشد كار توليد نهايي و پر كردن خلاءهاي ميان داستاني با سختي فراوان انجام مي شود و توليد نهايي به خطر مي افتد.

داستان ۸۱
صوفي آرام
احمد غلامي
ستون مرور ۸۱ به نقد و بررسي داستان هاي تاليف و ترجمه اين سال مي پردازد. چنار دالبتي تازه ترين رمان منصوره شريف زاده است كه از سوي نشر همراه در ۲۶۸ صفحه و با قيمت ۱۹۵۰ تومان منتشر شده است.
• • •
چنار دالبتي، رماني خطي با روايتي كاملا ساده است. قهرمان اصلي داستان صوفي در خانواده اي نسبتا متمول زندگي مي كند. در خانواده اي كه پدر نه به دليل خشونت اش بلكه به دليل ثروت و روابطش حرف اول را مي زند. داستان در بحبوحه آغازين روزهاي انقلاب شكل مي گيرد.
002840.jpg

يعني در بحراني ترين لحظه هاي زندگي صوفي. خانواده آقاي معتمدي را صوفي، زهره و مريم تشكيل مي دهند. مادر در بستر بيماري است و رابطه جذابي با پدر ندارد. ماه سلطان و عزيزآقا هر دو خدمتكاران آنان هستند. عزيز آقا بددهن و خشن است اما ماه سلطان جاي مادر صوفي است. پدر خانواده به لحاظ شغلي وضع مناسبي ندارد. چند بار رشوه داده و اكنون با مهندسي آشنا شده كه قرار است ملك شهريار را سر وسامان بدهد، صوفي خواستگار اولش علي را با ترفندهاي خاله اش از دست داده و از سوي ديگر دست رد به سينه بهزاد زده است. او شيفته بهرام است. ما هرگز بهرام را در داستان نمي بينيم. اگرچه او نامزد صوفي است اما نمادي از جريان و سير انقلاب است. يعني داستان در دوسويه مسائل سياسي و عاشقانه پيش مي رود. جريان ها و آدم هاي سياسي سايه هايي هستند در كنار آدم هايي كه زندگي معمولي خود را پشت سر مي گذارند. انگار دو جريان كه آدم ها را به دو نيمه كرده است. صوفي بي خبر از همه جا به دنبال روياهاي خودش است. رويايي كه در مسير انقلاب از دست مي دهد. عشقي كه رفته رفته در عشقي آرماني شكل مي بازد. بهرام ابتدا گم و ناپيدا مي شود و در پايان حلقه نامزدي اش را براي صوفي پس مي فرستد تا به كلي رابطه اش را قطع كند. داستان دقيقا داستان صوفي است. تنهايي او و اينكه از همه اين ماجراها كه اطراف اش مي گذرد فقط به دنبال تكيه گاهي مطمئن است تا به او اعتماد كند. صوفي سراسر احساس نياز به زندگي است. نه به دنبال آرمان خاص است و نه چيزي ديگر.
بهرام او را رها مي كند تا به دنبال آرمانش برود. چنار دالبتي به روايت زندگي آدم هايي مي پردازد كه در كنار جريان بزرگ عظيم انقلاب يا در حال مبارزه اند يا در حال گريز يا در يك زندگي معمولي با نيازهاي سطحي به سر مي برند.
چنار دالبتي، نماد بسيار زيبايي است كه منصوره شريف زاده از آن به خوبي استفاده كرده است. او درباره اين درخت درشت نمايي نكرده و دست به سمبل سازي هاي تكراري نزده.
چنار دالبتي ريشه در سنت هاي ما دارد. عوام بر آن دخيل مي بندند و سرژو انقلابي در پاي آن دفن مي شود.
زيباترين شخصيت داستان صوفي است. فكر مي كنم نويسنده روي آن بسيار كار كرده و حس هاي او را خوب درآورده است. صوفي از خانواده اي بورژوا است ولي به آن تعلق ندارد.
عاشق بهرام است و مناسبتي با انديشه هايش ندارد. بهزاد او را مي خواهد كه اين خواستن ديرهنگام است. مهمتر از همه او نقش يك قرباني را نيز دارد. پدر مي خواهد او را قرباني ثروت شالچيان كند. اصرار دارد صوفي با شالچيان ازدواج كند و همگي به خارج بروند. پدر نياز به تكيه گاهي دارد به نام قدرت و ثروت. اين فقط از دست شالچيان برمي آيد.
002830.jpg

آنكه صوفي را صادقانه دوست دارد، هم به او نزديك است و هم دور مهندس است. مهندس همواره نگران زندگي او است. عشق آرام، عقلايي و ملايم مهندس كم كم جاي عشق آتشين بهرام را مي گيرد. اين جايگزيني معناي نمادين نيز دارد. چون چيزي كه مهندس به آن اعتقاد دارد توسعه فرهنگي و باروري فرهنگي در ميان مردم است. اما بهرام به دگرگوني مي انديشد و بس. حركت صوفي از سمت بهرام به سوي مهندس و تصميم براي ازدواج با او يعني پختگي شخصيت اش در طول روند انقلاب.
چنار دالبتي يكي از رمان هايي است كه ماجرا و روابط آدم ها را قبل از پيروزي انقلاب اسلامي به خوبي نشان مي دهد. كتاب نثري روان دارد و خواندن آن آسان است. كاش نويسنده به لحن داستانش بيشتر اهميت مي داد تا طعم و مزه اي خاص مي يافت.
از شخصيت هاي تأثيرگذار داستان كه نقش عمده اي در داستان ندارند يكي عزيز است و ديگري مادر صوفي. عزيز با رندي گويا اشياء گرانقيمت را در باغچه پنهان مي كند. مادر كه سراسر سكوت است و به ندرت حرف مي زند اما خواننده به رنج ها و مشقت هاي او به خوبي پي مي برد، زني تلف شده در زندگي كه بزرگ ترين گناه اش دخترزايي است.

حاشيه ادبيات
• اپراي دلبند توني موريسون
كمتر پيش آمده است كه از روي داستان يا رمان نويسنده معاصري اپرايي ساخته شود، اما ظاهرا اپراي ميشيگان تصميم گرفت از روي يكي از رمان هاي توني موريسون، برنده جايزه نوبل، اپرايي با دعوت از يكي از آهنگسازان بزرگ آمريكا بسازد. درواقع ميشيگان شهري است كه اكثر جمعيت دورگه هاي آفريقايي ـ آمريكايي هستند. اين اپرا با الهام از رمان «دلبند» نوشته شده و با اين اعتقاد كه همه ما انسان ها به يك خانواده تعلق داريم و اين حقيقتي است كه اين روزها فراموش شده است. درواقع «دلبند» فقط قصه برده داري نيست. برده داري استعاره اي است از آن چيزي كه بعد از گذشت ۱۴۰ سال هنوز با گوشت و پوست آدم ها حس مي شود. اين اپرا صحنه هايي از حراجي بردگان را به نمايش مي گذارد، ماجراي فرار و دستگيري شخصيت داستان و قتل دو كودك شخصيت داستان. نيمي از بازيگران اين اپرا سياه و نيمي ديگر سفيد هستند. نثر موريسون عموما نثر شاعرانه اي است كه تغزل و احساس در آن موج مي زند.

• كتاب سال كودكان بريتانيا
«جورج و اژدها» و «باهوش ترين غول شهر» دو كتابي هستند كه روز سه شنبه با هشت كتاب ديگر در فهرست بهترين كتاب سال كودكان انگلستان قرار گرفته اند. اين جايزه هر سال در حوزه كتاب كودكان به بهترين كتاب تعلق مي گيرد. از جمله برندگان سال هاي پيش اين جايزه روددال و جي. كي. رولينگ خالق هري پاتر هستند. كتاب هايي كه براي رقابت در اين دوره حضور دارند از طرف حدود بيست هزار كودك و نوجوان نقد و بررسي شده اند و امسال كودكان هم مي توانند به بهترين كتاب خود در اينترنت رأي بدهند.

• اسمش همين است
مؤسسه فرهنگي هنري «سناء دل» اقدام به انتشار چندين عنوان كتاب كرده است كه يكي از آنها كتاب شعر «اسمش همين است» محمد آزرم مي باشد. اين دومين كتاب از اين شاعر است كه به زودي وارد بازار كتاب خواهد شد. اين كتاب غيرمتعارف شعر، حاوي ۲۴ شعر كاملا متفاوت با يكديگر است و شايد تجربي ترين كتاب شعري باشد كه در سال هاي اخير خوانده ايم. با ديدگاه هاي محمد آزرم درباره شعر از راه نوشته هاي متعدد او در نشريه هاي مختلف، آشنايي داريم.

• يك انگليسي در آمريكا
يان مك اوان يكي از بهترين جوايز قصه نويسي آمريكا را به خاطر رمان «كفاره» از آن خود كرده است. «كفاره» قبل از اين در فهرست جايزه بوكر و ويت برد نيز قرار داشت. ۲۵۰ هزار نسخه از اين كتاب در آمريكا به چاپ رسيده است كه كارشناسان اقتصادي چنين تيراژي را در روزگار بحران اقتصادي بسيار موفقيت آميز مي دانند. يان مك اوان معتقد است كه «كفاره» ذائقه مخاطبان خود را سيراب مي كند.

ادبيات
اقتصاد
ايران
جهان
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |