رضا آشفته
كيومرث مرادي (۱۳۵۰ - تهران) اين روزها نمايش «رازها و دروغ ها» را به نويسندگي نغمه ثميني، طراحي صحنه پيام فروتن و بازي پانته آبهرام، احمد ساعتچيان و پيام دهكردي هر روز ساعت ۳۰/۱۸ به صحنه مي آورد. اين نمايش درباره زني كولي است كه روايتي درباره تصليب مسيح (ع) ارائه مي كند كه از سوي اسقف كليساي جامع اين روايت مطرود و شيطاني اعلام و زن كولي زير بار شكنجه و تحقير جان مي سپارد.
كيومرث مرادي در سال ۶۱ وارد دانشگاه آزاد و در مقطع ليسانس ادبيات نمايشي فارغ التحصيل شد و در سال ۶۶ مقطع كارشناسي ارشد كارگرداني تئاتر را در دانشكده سينما - تئاتر شروع كرد.
او نمايش صبح طلوع مي كند (ابراهيم مكي) را در سال ۶۲ در جشنواره گلريزان اجرا كرد كه جايزه اول كارگرداني را گرفت و بعدها آن را در تالار مولوي به صحنه برد، مستخدم ماشيني (هارولد پينتر) را در سال ۶۳ و عزيز مايي (مهرداد راياني مخصوص) را در سال ۶۴ در جشنواره دفاع مقدس اجرا و به عنوان كارگردان برگزيده انتخاب شد. در سال ۶۶ نمايش پيش از انتظار (كتايون حسين زاده) را در بخش دانشگاهي جشنواره فجر اجرا كرد.
از سال ۶۸ فعاليت حرفه اي خود را با اجراي نمايش هشتمين سفر سندباد از سرگرفت كه در جشنواره هجدهم از سوي كانون منتقدان به عنوان كارگردان برگزيده انتخاب شد. در سال هاي ۸۰ و ۸۱ هم دو نمايشنامه از نغمه ثميني را به صحنه آورد. افسون معبد سوخته در جشنواره نوزدهم فجر جايزه سوم كارگرداني و متن را به همراه داشت، رازها و دروغ ها هم در جشنواره بيستم فجر جايزه دوم بازيگري زن (پانته آ بهرام) و جايزه بهترين متن را از سوي كانون منتقدان تئاتر دريافت كرد.
خواب در فنجان خالي (نوشته نغمه ثميني) در جشنواره بيست و يكم جايزه بهترين متن و كارگرداني را به خود اختصاص داد.
كيومرث مرادي درباره نحوه كارگرداني اش معتقد است كه تا وقتي متني را نخواند و بعد از نظر تصويري با آن ارتباط برقرار نكند، نمي تواند آن را كار كند. او در صبح طلوع مي كند به دنبال تصاويري از زندگي دو نوجوان بود كه سر استاد كارشان را شكسته و حالا در خرابه اي پناه گرفته اند. يعني او شيوه ناتوراليستي را براي بيان اين موقعيت نمايشي انتخاب و تجربه كرد. بعدا در مستخدم ماشيني هم موقعيتي را تصوير كرد كه در آن دو آدم در زيرزميني محبوس و منتظر هستند كه پيغام برسد. در عزيز مايي هم در يك ميدان يك نقال منتظر يك نقاش است و پس از آمدن نقاش در آنجا موقعيتي شكل مي گيرد.
|
|
بنابراين كيومرث مرادي در دوران دانشجويي به دنبال تجربه كردن موقعيت هاي كم پرسوناژ بود كه در عين حال بتواند از دل اين موقعيت ها تصاوير و ميزانسن هاي متنوع را ايجاد كند. براي او خطوط در كارگرداني يك متن مهم بوده اند، هميشه فضاي نمايشنامه در ذهنش هرمي را با خطوط متعدد ترسيم كرده است كه از دل اين خطوط او موفق به ترسيم جو و اتمسفر مي شود. اتمسفري كه بعد با اضافه شدن نور، رنگ لباس ها، ميزانسن، آهنگ كلام، گريم و. . . رنگ آميزي بشود و تماشاگر را به دل نمايش بكشاند و با آدم هاي نمايش احساس همذات پنداري كنند.
مرادي از هشتمين سفر سندباد به اين طرف از تكنيك هاي روايت گري و نمايش هاي شرقي و همچنين مضامين كاملا شرقي (رجعت به عشق و ايمان) تاكيد دارد. او خود شرقي است و معتقد است كه هر شرقي احساسات نوستالژيكي دارد و مي گويد: به قول بيضايي كابوس شرقي ها با كابوس غربي ها فرق مي كند چون نشانه هايي كه در ذهن ما وجود دارد با نشانه هاي موجود در ذهن آنها فرق دارد. رنگ سبز براي ما و آنها از تعابير جداگانه اي برخوردار است. در ضمن معتقدم كه بايد از خود شروع كرد تا به ديگري رسيد. دوست داشتم كه تجربه ام را از شرق شروع كنم تا به غرب برسم، چنان كه امسال يك نمايش از يونسكو (درس) را در برنامه عصري با نمايش نمايشنامه خواني كرديم كه در سال ۸۲ اجرا خواهد شد. اين نگرش من زماني تحقق پيدا كرد كه من با نويسنده اي مثل نغمه ثميني آشنا شدم كه مثل من دغدغه شرق - به خصوص درام شرقي - را دارد. من فكر مي كنم كه هر انسان شرقي در درونش خال سياه صفحه نشانه گيري را دارد كه آن هم «عشق» است. اين عشق باعث مي شود كه من در جامعه ام به دنبال دغدغه هاي خودم باشم. حضور يك نويسنده خوب كه بعدها به يك دراماتورژ خوب در كنارم تبديل شد، باعث شد كه به آثارم عمق ببخشم. ما تا پيش از خواب در فنجان خالي به انسان معاصر ايراني نپرداخته بوديم كه منبعد مي خواهيم دغدغه اين انسان را در دنياي معاصر كنكاش كنيم.
قصه در قصه يا روايت در روايت تكنيكي كاملا برگرفته از داستان هاي شرقي است كه در آثار مرادي به عنوان ركن اساسي تبديل به درام شده اند. مرادي در اين باره مي گويد: من و خانم ثميني خيلي معتقد هستيم كه ايراني ها آدم هاي قصه دوستي هستند. من هنوز قصه هاي مادربزرگم را فراموش نكرده ام. همين الان هم اگر اميرارسلان نامدار فيلم سينمايي بشود، يكي از پرطرفدارترين فيلم ها خواهد شد. به خاطر اينكه ما يك جور وابستگي ريشه اي به قصه هايي مانند هزار و يك شب يا اميرارسلان داريم. اين تعلق شرقي است و قصه براي شرقي ها خيلي مهم است. حتي در شعر ما قصه وجود دارد. در اشعار نظامي گنجوي و شاهنامه فردوسي هم قصه وجود دارد. واقعا ادبيات ايران خيلي قوي است و ما نمي توانيم از آن فرار كنيم. ما بايد به آن افتخار كنيم. بنابراين براي من و ثميني اين سوال بود كه چگونه مي توانيم از اين ادبيات بهره مند شويم و آن را تبديل به ادبيات نمايشي كنيم. مثلا ما هم اين دغدغه را داريم كه از شاهنامه فردوسي نمايش هاي موفقي را به صحنه بياوريم. بنابراين تماشاگر ايراني اين ساختار قصه در قصه را دوست دارد، او مي خواهد كه آرام آرام اين نشانه ها را برايش بشكافيم تا در نهايت به مكاشفه اي جالب برسد.
مرادي كارگردان هاي تئاتري را به دو دسته كلي تقسيم مي كند، يك دسته بنا به علاقه شان به يك شيوه و فرم اجرايي متن مورد نظرشان را جست وجو مي كنند. دسته دوم از دل نمايشنامه به شكل اجرا مي رسند. يعني از تاويلي كه از شخصيت ها، اشياي روي صحنه، حوادث، آكسيون هاي نمايشي، آهنگ كلام، طراحي نور، لباس و صحنه و. . . به فرم كلي مي رسند. او از دل متن ها به شيوه اجرايي اش رسيده و گاهي ساعت ها به فرم اجرايي يك متن فكر كرده است، بعدا با رسيدن به اتمسفر متن به اين نتيجه رسيده است كه براي القاي فضاي يك كليسا بهتر است كه به جاي ۴ پروژكتور از يك پروژكتور استفاده كند. مرادي در كارگرداني «رازها و دروغ ها» هم بنابر تاويل هاي خود از متن نغمه ثميني در ابتدا به فضاي كلي و پس از آن به ميزانسن هاي اجرايي اش رسيده است. او در اين باره مي گويد: در صحنه كليسا نور طوري طراحي شده كه قسمت هايي از صورت آدم ها ديده نمي شود، قرار هم نيست كه نشان داده شود. چون آرام آرام بايد به بازشناخت شخصيت اسقف، دختر كولي يا كشيش جوان برسيم. در كارگرداني هم سعي كرده ام اين موتيف را رعايت بكنم تا در نهايت به اوج باشكوه مرگ دختر كولي مي رسد كه در واقع كشيش جوان آن صليب را لاي كاغذها دفن مي كند.
|
|
در بن مايه آثار مرادي يك جست وجوي بي پايان وجود دارد. اين جست وجو در متن هشتمين سفر سندباد كاملا اومانيستي و انسان گرايانه است، در افسون معبد سوخته اين جست وجو كاملا عرفاني و بر مبناي نگرش بودايي شكل مي گيرد. نمايش رازها و دروغ ها هم بر مبناي عرفان مسيحي سروسامان گرفته است. دختر كولي عاشقانه، عارفانه و شهودي به شناخت مسيح (ع) رسيده است كه از سوي كليسا طرد مي شود. او با شهادت خود در راه اين جست وجوگري به نقد نظام متعصبانه و جاهلانه كليسا مبادرت مي ورزد.
مرادي تاويل بالا را مي پذيرد و مي افزايد: نوآموز افسون معبد سوخته (شمن را از آب و گل، نيلوفر و آتش ساخته بود) و دوباره به چشمه برمي گردد. دختر كولي رازها و دروغ ها همانند آن نوآموز از دل طبيعت بيرون آمده است. براي همين هم هر دو قرباني مي شوند. اتفاقا كولي هم خود را دانسته قرباني مي كند، وقتي او مي بيند كه كشيش جوان از كرده خود توبه مي كند، مي گويد كه تو به زمين برخواهي گشت و تا ابد برايم اشك خواهي ريخت. بنابراين او از اينجا آگاهانه به قول تو مي رود كه شهيد بشود.بعضي موقع ها فكر مي كنم كه اين خط سير برايم يك جور تزكيه و جست وجو است، هنوز كه هنوز است به دنبالش مي گردم. حتي اگر آخرين كارم - خواب در فنجان خالي - را ببيني فكر مي كنم كه چنين تاويلي را نسبت به جامعه معاصرمان پيدا كني. «عشق، آرامش و صداقت» اركان جست وجوگري ام بوده اند. من به عنوان يك انسان اين حق را دارم، در مسيري كه زندگي مي كنم به اين چيزها فكر بكنم و به نظرم همه آدم ها در جست وجوي همين سه گانه هستند. حالا ايدئولوژي ها و مكاتب مختلفي وجود دارند كه به انسان پيشنهادهاي مختلفي را مي دهند ولي در دل خودشان بعضي اوقات يكي از اين سه راس اصلي را فراموش مي كنند. در حالي كه اينها خيلي مهم هستند براي آنكه سطح اتكاي آدم ها هستند. خيلي از آدم ها به راحتي دروغ مي گويند، بنابراين آرامش خود را از دست مي دهند و در اين صورت عشق هم باقي نمي ماند.
بازيگري يكي از عناصر برجسته و شكيل در آثار مرادي است البته او در هشتمين سفر سندباد به علت ازدياد پرسوناژها از ارائه مجموعه بازي هاي يك دست و روان بازمانده بود و به راحتي مي شد از برخي از بازي ها و لحظات بازي ايراد بيرون كشيد، اما در افسون معبد سوخته و رازها و دروغ ها وجود پرسوناژهاي كمتر و بازيگران قوي تر مانع از ايجاد لحظات پراشكال در بازي ها شده است. مرادي براي تداوم همكاري خود از بازيگراني استقبال كرده كه همانند خودش به طور جدي دغدغه تئاتر داشته اند و از اين هم انديشي ناخواسته نسبت به بازي هاي و اجرا احساس تعهد پيدا كرده اند تا همگي در جهت بهتر شدن اجرا از خود مايه بگذارند. مرادي در ضمن براي آنكه اين گروه بتواند بهتر در جهت اعتلاي خود گام بردارد از عوامل ثابت علاوه بر بازيگري در زمينه طراحي صحنه و لباس، دستيار و منشي، طراح گريم و. . . نيز استفاده كرده است. با اين تركيب واحد گروه توانايي رد و بدل كردن نظرات مختلف را دارد تا همگي از جمله نويسنده با چندين بار بازنويسي متن به آنچه كه بي نقص تر است، برسند. مرادي هم سعي كرده است كه يك هدف مشترك را بين اعضاي گروه قرار دهد و ايده هاي مختلف را از بازيگران و طراح صحنه بگيرد و بعد آنها را توسط نويسنده به يك ايده بزرگ تر و منسجم تر تبديل كند، كه بعدا اين متن به عنوان مادر در خدمت زايش بهتر اجرا باشد. بنابراين نگرش فوق باعث شده است كه مرادي با بازيگران محدودتر - پيام دهكردي، پانته آ بهرام و احمد ساعتچيان - كار بكند.
ماده (متريال) غالب در طراحي صحنه آهن است، مرادي دو دليل عمده را براي انتخاب آهن بيان مي كند: اول به دليل بيان خشونت و فشار و سختي اي است كه در نمايشنامه وجود دارد. دوم به دليل بيان پوسيدگي و فروخوردگي همين قدرت است كه با آهن هاي زنگ زده و سوراخ شده اين قدرت به اسكلت تبديل خواهد شد.
شكل اجرايي طراحي صحنه كاملا مدرن است، اما متن در زمينه ساختار، قصه، محتوا و زبان رويكردي كلاسيك دارد. مرادي بنا به نظرات پيام فروتن معتقد است كه شكل اين صحنه آرايي از عناصر معماري گوتيك گرفته شده است. دو ستون وسط صحنه، تيزي هاي اين ستون ها و. . . از فضاي گوتيگ آمده است، در واقع اين ستون ها تداعي گر ستون هاي كليساي اين دوره هنري است.وي در اين باره مي افزايد: «درست است، اينكه متن كلاسيك و طراحي صحنه مدرن است، تاويل دوگانه اي است كه مي خواهم به وجود آورم. نمي دانم تا چه حد موفق بوده ام. مي شد دكور را به سمت ساخت يك كليسا برد، اما مي خواستيم يك ذره آهن براي تماشاگر جديد و امروزي به نظر آيد. هر چند در فرم متكي به آن دوره هستيم، فرم پله هاي بلند و زياد و اختلاف سطح هاي بزرگ و كوچك مال معماري آن دوره اورشليم است. در آن موقع مردم در خانه هاي خود حفره هايي داشتند كه در آنجا قايم مي شدند. در دوره قرون وسطي ستون هاي عظيم و خطوط تيز وجود داشته اند. »
نعره موجود در خانه آهنگر مانع از به نمايش درآمدن برخي از تصاوير و ميزانسن هاي تاثيرگذار مي شد، براي همين زن آهنگر وقتي خود را در حفره قايم كرده است، نمي تواند دردهاي خود را با بياني تصويري به تماشاگر ابراز كند و از جيغ براي اين تمهيد بهره مي برد كه چندان هم از نظر تماشاگران جالب به نظر نمي آيد. مرادي در اين رابطه معتقد است كه آهنگر و سرباز در سمت راست حرف مي زنند، زن در حفره گم مي شود. او مي پذيرد اين نظر درست و منطقي است كه گاهي اين حفره مانع از ديدن زن مي شود. او چاره اي جز اين نمي بيند كه وقتي دو حادثه به موازات هم قرار است، به نمايش درآيد، بايد لحظاتي زن محور گم باشد و گاهي در صحنه حاضر باشد براي آنكه مانع از تمركز تماشاگر براي دنبال كردن ماجرا نشود.