يادمان چهلمين روز هجرت فقيد سعيد حاج ميرزا محمداسماعيل دولابي
شارح محبت «يگانه مطلق»
|
|
سخن گفتن از پير «فرزانه دولت» و ساقي «خم خانه وحدت» كه جمع «معرفت و فنا» و «تجريد و تفريد» به يك باره حاصل نموده و به توحيد رسيده و در يك كلام نهايات در بدايات جذب نموده و جميع منازل طريق به اشارت حضرت دوست به يك «آن» سپري نموده، همدم و همنشين صاحبخانه گشته و وجودش به ظهور حقايق نايل آمده و شجره معرفت را به «زلال صدق» آبياري نموده و خود «فاش گوي رازها» و بركشنده پرده هايي از «معرفه الازل» و سخنگوي خوش آواي «معرفه الاسرار» حضرت حق گرديده و وجودش به تعريف و تشريف جمال رب الارباب جميل گرديده و جلال كبريا و جبروت «هوالاول و آلاخر» به سلسله محبت و جمال حضرت باري گره زده،آيا ميسر است؟
آري!چگونه مي توان از دلداده اي كه مملكت وجود به دلدار حقيقي واگذارده و خويشتن به محبوب خويش بخشيده و خود «شارح محبت يگانه مطلق» گرديده سخن گفت؟ در اين چهل روز «هجران و فرقت يار» هر كه را نگريستم و از هر كه سراغ حضرتش را گرفتم جملگي صاحبان ديدگان نمناك با لباني بسيم به همان لطافت پير و مرادشان پاسخم گفتند: «مگر حاجي رفته است»، «مگر حاجي رفتني است»، «ميرزاي ما تازه آمده است»، «صداي آقا را هر لحظه مي شنويم»، «حاج ميرزا تازه در زندگي ما جاري شده است»، «حاجي را مگر مي توان تعريف كرد»، «قطره مگر مي تواند اقيانوس را توصيف كند»، «ذره اي بي مقدار مگر مي تواند وصف خورشيد كند. »
در اين چند روز دوري ما از «سردار محبت و صفا و سادگي و صدق» هركه را ديدم رنگ و بوي حاجي گرفته بود.شميم محبانش حتي از فاصله اي دور به خوبي استشمام مي شد و اينها همه از رايحه دل انگيز آن بزرگ بود. كودكاني را ديدم كه دل تنگ حاجي بودند. نونهالاني را كه كلمه دلنشين حاج اسماعيل بر زبانشان جاري بود. دختران و پسران جواني را كه اشك فراق ميرزا بر گونه هايشان مدام مرواريد محبت مي آفريد. پيران و صاحبدلاني را كه از لحظه هاي حضور در مجالس انس مراد و رفيق پيوسته به رفيق اعلي مي گفتند و جملگي بر آن بودند كه:
«حاج آقاي دولابي عين فطرت بود»، «ميرزا اسماعيل همه طبيعت بود»، «حاجي معاد ديده اين دنيا بود»، «حاجي نفس گرم اباعبدالله الحسين(ع) بود». آري حاج محمداسماعيل دولابي نور ولايت محمد و آل محمد همه وجودش را فراگرفته و شاخه هاي نوراني طوباي محبت در وجودش چلچراغي فروزان افروخته بود. شعله درخشاني كه چراغ روشنگر زمين و زمان و زمانه ما است.
سخن بايد كوتاه كرد و صاحب كلام را در كلام خويش بايد جست وجو كرد. «طوباي محبت»، يادگار ماندگار آن بزرگمردي است كه براي همه سالكان حقيقي شرابي گوارا و طهور و ره توشه اي شيرين نهفته دارد. طوباي محبت بخشي از مجالس انس آن پير شيفته جمال الهي است كه به وعده فرزندش در آينده نيز مجالس ديگرش زينت بخش سفره اهل معني خواهد بود.اينك اين ما و حضور در محضر حاج آقا دولابي.
بس كه در زلف تو دل بر سر دل ريخته است
يك سر موي در آنجا گذر شانه نبود
• شجره طيبه
محمد و آل محمد(ص) شجره طيبه هستند و شيعيان و مومنين شاخ و برگش. اما نيت خوب هم براي مومنين شجره طيبه است. اگر نيت خوب داري و دائما مراقب هستي، شب و نصف شب از خدا مي خواهي، آن نيت دارد رشد مي كند و براي مومنين شجره طيبه است. همانطور كه نيت بد آدم را به جاي بد مي برد، نيت خوب هم به جاي خوب مي برد، پس نيت خوب شجره طيبه است.
آنها خودشان شجره طيبه را تشريح كرده اند؛ فرمودند: دوستان ما حكم برگ شجره را دارند. زينت درخت هم به برگ هاي آن است. اصلا درخت اول برگ مي كند و بعد گل، اينها مال آن درختند و درخت مال اهل بيت خداست. برگ از درخت آب مي خورد؛ بنابراين ما ميهمان اهل بيتيم. اين درخت را خدا آفريده است. ريشه اش محمد (ص) است و ساقه اش علي و اولاد علي(ع) است و شاخه ها و شكوفه ها و برگ هاي آن هم شيعيان، دوستان و محبين هستند.
نيت گل و فكر گل اين است كه خودش را نشان بدهد. نيت برگ اين است كه خودش را به صاحبش و خالقش نشان دهد، به صانعش نشان دهد. چقدر لذتبخش است وقتي صاحب باغ به باغ مي رود و مي بيند باغ آب خورده و خوش و شنگول است. بهار كه به باغ مي رود لذت مي برد، مي بيند برگ ها و گل ها با هم در حركتند و همه دارند درخت را نشان مي دهند. ما همه از شجره آب مي خوريم. هر كس در حد خودش نمايش دارد و با نيت خوب هرچه رشد كند به درخت نزديك مي شود؛ از برگ به گل و از گل به شاخه.
بالاخره اين درخت همه روي زمين را فرا مي گيرد. خدا خبيث ها را هم از بين مي برد، تيغ ها و خارها را از بين مي برد. خود قرآن خبر داده است: «ليميز الله الخبيث من الطيب» خبيث را رد مي كند و از طيب كنار مي زند. طيب را خدا آفريده بود و در جاي خودش بود؛ خبيث پيدا شد. خدا خبيث را رد كرده است. اگر خداي ناخواسته يك وقت مي بيني خطايي، كوتاهي اي از ما سر مي زند و خدا آنها را عفو مي كند و مي بخشد، براي اين است كه به اين خانواده بستگي داريم، ما از دوستان و بستگان آن خانواده هستيم. لذا خبيث را از ما دور مي كند و خار و خاشاك را از درخت مي گيرد و نمي گذارد درخت را خشك كند.
• كوثر محبت
درخت محمد و آل محمد(ص) شجره خدايي است. خشك شدني نيست. آبش از حوض كوثر است. حوض كوثر مال علي(ع) است. شجره طيبه از حوض كوثر آب مي خورد. ساقي حوض، دوستانش و برگ هاي شجره طيبه، همه از آب كوثر مي خورند. آب كوثر محبت اين خانواده است. آدم را پاك مي كند. مومن را چهل يا هفتاد مرتبه در حوض كوثر مي شويند.
نمي بينيد آنجا كه ذكر آنها و ياد آنهاست چقدر قشنگ است، لذت مي بريم، آدم را پاك مي كند. آيا اين مثل حوض كوثر نيست؟ گفت: حوض كوثر نيست؛ شبيه حوض كوثر است. شبيه آن هم خيلي بزرگ است. خيلي راه آمده اي تا آن را شبيه كرده اي. اميدوارم كم كم بچشي و بخوري و ببيني كه خود حوض كوثر است. علي و اوليا (ع) هم ساقي آن هستند. اگر ساقي حوض كوثر يك جام بريزد براي اهل يك مملكت، همه مشروب و مست مي شوند رو به خداي خودشان. يك قطره آن يك مملكت را زنده مي كند. اين قدر شرابش قوي است.
• خلوت يار
در سوره «هل اتي»، كه مال علي(ع) است، چند مرتبه از شراب اسم برده شده است. آنجا كه انسان همه چيزش را از دست مي دهد، آنجا شراب است. «هل أتي علي الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا» وقتي بود كه انسان هيچ نداشت. مذكور هم نبود. يعني بود ولي مذكور نبود. خدا ما را در جاي خلوتي آفريده است.
كجا بوده است؟ نمي دانم. خودش خبر مي دهد كه شيء مذكور نبوديد. آنجا را پيدا كنيد! دارد منزل دوستان را نشان مي دهد؛ منزلي كه در آن آفريدشان. ولي مذكور نبودند. ذكر، رويشان نيامده بود. يعني آفتابي شان نكرده بود. غايب بودند. خيلي جاي خلوتي است. با قلبت مي تواني يك بويي ببري. آنجا استراحتگاه شيعيان است. جاي راحتي است. آنجا خيلي خلوت است.
خدا دارد معاد را نشانت مي دهد. اما مردم مي گويند: معاد با جسم است يا روح يا. . . ؟ گفت: ما چه مي دانيم. اين جور كه در سوره «هل اتي» مي گويد خيلي جايش خلوت است. بنابراين در دستگاه خدا و ائمه (ع) باد داده مي شويد و رو به فنا و نيستي مي رويد. انسان را خوب جايي مي خواهند ببرند. برنده خبره است. مي برند همان جا كه اول بوديم؛ «لم يكن شيئا مذكورا»، همان جاي اول؛ «انا لله و ان اليه راجعون.» خيلي جاي خلوتي است.
الان هم اگر يك مقدار اينجا را خلوت كنيد، يك وقت مي بينيد نزديك همان ديواريد، زنده زنده. بدن هم داريد، جسم هم داريد، فهم هم داريد. همه را جمع مي كند، مي برد. اگر حق گوش دادن ادا شود، زنده زنده به همان منزل مي برد. مي بيني الان هم همان جا هستي. آدم اگر يك خرده قد و بدن پيدا كرد، فهم پيدا كرد، جايش عوض مي شود. نمي بيني خدا وعده داده است كه دوباره مي برم. «سر بنه آنجا كه باده خورده اي»؛ يعني اول باده.
الان هم آن جاي خلوت را نشان مي دهد. «لم يكن شيئا مذكورا». بعد هم «شراب طهور»، «شراب سلسبيل»، «شراب زنجبيل» مي آورد. چون شراب هم خودش پاك كننده است. اگر انسان در اين عالم گردي گرفته باشد با شراب پاك مي شود، شراب ولايت، شراب محبت، شراب وفا، شراب صفا، شراب رضا، رضايت از خدا. اينها را در صفاتتان قرار داده است. خواجه حافظ مي گويد:
شرابي تلخ مي خواهم كه مردافكن بود زورش
كه تا يكدم بياسايم ز دنيا و شر و شورش
مطلب خودمان را بگير! در ذهن حافظ خوان ها نرو! حافظ را واعظ مي خواند، مطرب مي خواند، روضه خوان مي خواند، عالم و عارف مي خواند. فعلا يك آب صافي است كه رها شده است. حالا آب صاف دنياست، باشد. بعضي مي گويند: اين مجازي بوده است. مي گوييم: باشد. مگر آب صاف در دنيا بد است؟ آب گل را نمي شود خورد. با آن نمي توان غسل كرد، نمي توان وضو گرفت، نمي توان غذا پخت. ولي با آب صاف، يك پياله هم باشد، همه كار مي توان كرد. از اين دنيا شروع مي كنيم و آب صاف را مي خوريم و جلو مي رويم. بلكه آب صاف را اصلا از آخرت شناختيم.
• صداي آب
آب صاف هدايت انسان است. آب گل آلود كدر است. آب صاف گرچه چكه اي باشد كه از قنات مي آيد خوب است: چك؛ چك؛ چك. اصلا صداي آب صاف چقدر خوب است. رودخانه اي كه گل داشته باشد «هوهو» و «خور خور» مي كند. آدم مي ترسد. ولي رودخانه اي كه آب صاف دارد، صدايش چقدر قشنگ است.
ان شأالله پهلوي رودخانه هاي بزرگ كه آب صاف دارد بنشين و گوش بده ببين چه مي گويد. اگر اهل روضه هستي و توجه به كربلا داري، آب برايت روضه مي خواند اگر توجه به اخلاق ائمه(ع) داشته باشي، برايت علم اخلاق مي گويد. اگر توجه به خدا داشته باشي كه چيزها مي گويد. يك جا بنشين و ببين آب چه مي گويد!
بنده چند سال قبل يك وقت به رودخانه نگاه كردم ديدم مي گويد: آب! چك چك هم مي گويد: آب! آب!. . . وقتي به نهر رفت ديدم مي گويد: آب! آب! رسيد به شط. ديدم شط هم مي گويد: آب! آب!. . . نمي دانم عطش چيست كه همه مي گويند: آب! خود آب هم مي گويد: آب! سبحانه، سبحانه، سبحانه.
وقتي به دريا رفت ساكت شد، آرام شد. يك وقت گفتند: دريا حركت كرده است، عصباني است، مثل كوه به سوي آسمان بلند مي شود و مي گويد: آب! آب كو؟ آب كجاست؟ گفتم: دريا ديگر چرا ندا مي زند؟ چرا امام حسين(ع) روز عاشورا صدا مي زند العطش؛ آب، آب، . . . ؟ فرمود: قطره هاي سرگردان در چشمه ها و نهرها را صدا مي زند؛ مي گويد: بياييد مرا ياري كنيد! دوستان، شيعيان، بستگان بياييد مرا نصرت دهيد!
ديدي همه آبند، همه جا صداي آب است، همه عطش دارند، همه العطشند. اصلا مخلوق چرا حركت مي كند؟ چون دنبال آب مي گردد. همه تشنه هستند، چه در دنيا و چه در آخرت. در خواب هم خواب آب مي بينند. همه آب مي گويند. كربلايي ها همه آب مي شنوند. صداي آب مي شنوند. خلاصه چكه وقتي به نهر رسيد ساكت مي شود، چون صداي نهر قشنگ تر است. نهر وقتي به رودخانه رسيد، آرام مي گيرد. مي بيند اين هم آب مي گويد، ولي لطيف تر. رودخانه وقتي به دريا رسيد آرام مي گيرد. مي بيند صداي دريا مهم تر است.
شاهزاده علي اكبر را ديدي وقتي لب پدر بزرگوارش را چشيد، ساكت شد. چرا آرام شد؟ وقتي زبان در دهان پدر گذارد، ديد اوه! عطش اينجا خوابيده است. درياي حيات و عزت، تشنه حيات و علم است.
باز علم مي خواهد، باز معرفت مي خواهد، باز با مبدأ خودش كار دارد. وقتي پدر را ديد اين گونه تشنه است، پسر راحت شد.
هركدام از مومنين هم قوي تر باشد رفيقش را آرام مي كند. هر كدام تشنگي بيشتري دارد، پاييني را آرام مي كند، قوه مي دهد، قدرت مي دهد.
برادر من! هميشه مواظب باش كه اگر تشنه اي در اطراف خود يافتي قدرش را بدان. برادرت، رفيقت، جوان خانه ات، زن و بچه ات، اينها را آب بده؛ آب ثواب دارد. يعني محبت بده. وقتي دو مومن با يكديگر مصافحه مي كنند، هركدام محبتش بيشتر باشد، افضل است. يعني آب دهنده اوست. آب به زير دستش مي دهد. حيات و عزت در او بيشتر است. دو مومن وقتي با هم مصافحه مي كنند، اگر داراي دو نهر آبند، وقتي با هم مخلوط شوند و براي خدا و ائمه(ع) مصافحه كنند، هركدام داراي دو نهر مي شوند.
|