دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۱ - شماره ۳۰۰۲- March, 10, 2003
يادمان چهلمين روز هجرت فقيد سعيد حاج ميرزا محمداسماعيل دولابي
شارح محبت «يگانه مطلق»
003945.jpg
سخن گفتن از پير «فرزانه دولت» و ساقي «خم خانه وحدت» كه جمع «معرفت و فنا» و «تجريد و تفريد» به يك باره حاصل نموده و به توحيد رسيده و در يك كلام نهايات در بدايات جذب نموده و جميع منازل طريق به اشارت حضرت دوست به يك «آن» سپري نموده، همدم و همنشين صاحبخانه گشته و وجودش به ظهور حقايق نايل آمده و شجره معرفت را به «زلال صدق» آبياري نموده و خود «فاش گوي رازها» و بركشنده پرده هايي از «معرفه الازل» و سخنگوي خوش آواي «معرفه الاسرار» حضرت حق گرديده و وجودش به تعريف و تشريف جمال رب الارباب جميل گرديده و جلال كبريا و جبروت «هوالاول و آلاخر» به سلسله محبت و جمال حضرت باري گره زده،آيا ميسر است؟
آري!چگونه مي توان از دلداده اي كه مملكت وجود به دلدار حقيقي واگذارده و خويشتن به محبوب خويش بخشيده و خود «شارح محبت يگانه مطلق» گرديده سخن گفت؟ در اين چهل روز «هجران و فرقت يار» هر كه را نگريستم و از هر كه سراغ حضرتش را گرفتم جملگي صاحبان ديدگان نمناك با لباني بسيم به همان لطافت پير و مرادشان پاسخم گفتند: «مگر حاجي رفته است»، «مگر حاجي رفتني است»، «ميرزاي ما تازه آمده است»، «صداي آقا را هر لحظه مي شنويم»، «حاج ميرزا تازه در زندگي ما جاري شده است»، «حاجي را مگر مي توان تعريف كرد»، «قطره مگر مي تواند اقيانوس را توصيف كند»، «ذره اي بي مقدار مگر مي تواند وصف خورشيد كند. »
در اين چند روز دوري ما از «سردار محبت و صفا و سادگي و صدق» هركه را ديدم رنگ و بوي حاجي گرفته بود.شميم محبانش حتي از فاصله اي دور به خوبي استشمام مي شد و اينها همه از رايحه دل انگيز آن بزرگ بود. كودكاني را ديدم كه دل تنگ حاجي بودند. نونهالاني را كه كلمه دلنشين حاج اسماعيل بر زبانشان جاري بود. دختران و پسران جواني را كه اشك فراق ميرزا بر گونه هايشان مدام مرواريد محبت مي آفريد. پيران و صاحبدلاني را كه از لحظه هاي حضور در مجالس انس مراد و رفيق پيوسته به رفيق اعلي مي گفتند و جملگي بر آن بودند كه:
«حاج آقاي دولابي عين فطرت بود»، «ميرزا اسماعيل همه طبيعت بود»، «حاجي معاد ديده اين دنيا بود»، «حاجي نفس گرم اباعبدالله الحسين(ع) بود». آري حاج محمداسماعيل دولابي نور ولايت محمد و آل محمد همه وجودش را فراگرفته و شاخه هاي نوراني طوباي محبت در وجودش چلچراغي فروزان افروخته بود. شعله درخشاني كه چراغ روشنگر زمين و زمان و زمانه ما است.
سخن بايد كوتاه كرد و صاحب كلام را در كلام خويش بايد جست وجو كرد. «طوباي محبت»، يادگار ماندگار آن بزرگمردي است كه براي همه سالكان حقيقي شرابي گوارا و طهور و ره توشه اي شيرين نهفته دارد. طوباي محبت بخشي از مجالس انس آن پير شيفته جمال الهي است كه به وعده فرزندش در آينده نيز مجالس ديگرش زينت بخش سفره اهل معني خواهد بود.اينك اين ما و حضور در محضر حاج آقا دولابي.
بس كه در زلف تو دل بر سر دل ريخته است
يك سر موي در آنجا گذر شانه نبود
• شجره طيبه
محمد و آل محمد(ص) شجره طيبه هستند و شيعيان و مومنين شاخ و برگش. اما نيت خوب هم براي مومنين شجره طيبه است. اگر نيت خوب داري و دائما مراقب هستي، شب و نصف شب از خدا مي خواهي، آن نيت دارد رشد مي كند و براي مومنين شجره طيبه است. همانطور كه نيت بد آدم را به جاي بد مي برد، نيت خوب هم به جاي خوب مي برد، پس نيت خوب شجره طيبه است.
آنها خودشان شجره طيبه را تشريح كرده اند؛ فرمودند: دوستان ما حكم برگ شجره را دارند. زينت درخت هم به برگ هاي آن است. اصلا درخت اول برگ مي كند و بعد گل، اينها مال آن درختند و درخت مال اهل بيت خداست. برگ از درخت آب مي خورد؛ بنابراين ما ميهمان اهل بيتيم. اين درخت را خدا آفريده است. ريشه اش محمد (ص) است و ساقه اش علي و اولاد علي(ع) است و شاخه ها و شكوفه ها و برگ هاي آن هم شيعيان، دوستان و محبين هستند.
نيت گل و فكر گل اين است كه خودش را نشان بدهد. نيت برگ اين است كه خودش را به صاحبش و خالقش نشان دهد، به صانعش نشان دهد. چقدر لذتبخش است وقتي صاحب باغ به باغ مي رود و مي بيند باغ آب خورده و خوش و شنگول است. بهار كه به باغ مي رود لذت مي برد، مي بيند برگ ها و گل ها با هم در حركتند و همه دارند درخت را نشان مي دهند. ما همه از شجره آب مي خوريم. هر كس در حد خودش نمايش دارد و با نيت خوب هرچه رشد كند به درخت نزديك مي شود؛ از برگ به گل و از گل به شاخه.
بالاخره اين درخت همه روي زمين را فرا مي گيرد. خدا خبيث ها را هم از بين مي برد، تيغ ها و خارها را از بين مي برد. خود قرآن خبر داده است: «ليميز الله الخبيث من الطيب» خبيث را رد مي كند و از طيب كنار مي زند. طيب را خدا آفريده بود و در جاي خودش بود؛ خبيث پيدا شد. خدا خبيث را رد كرده است. اگر خداي ناخواسته يك وقت مي بيني خطايي، كوتاهي اي از ما سر مي زند و خدا آنها را عفو مي كند و مي بخشد، براي اين است كه به اين خانواده بستگي داريم، ما از دوستان و بستگان آن خانواده هستيم. لذا خبيث را از ما دور مي كند و خار و خاشاك را از درخت مي گيرد و نمي گذارد درخت را خشك كند.
• كوثر محبت
درخت محمد و آل محمد(ص) شجره خدايي است. خشك شدني نيست. آبش از حوض كوثر است. حوض كوثر مال علي(ع) است. شجره طيبه از حوض كوثر آب مي خورد. ساقي حوض، دوستانش و برگ هاي شجره طيبه، همه از آب كوثر مي خورند. آب كوثر محبت اين خانواده است. آدم را پاك مي كند. مومن را چهل يا هفتاد مرتبه در حوض كوثر مي شويند.
نمي بينيد آنجا كه ذكر آنها و ياد آنهاست چقدر قشنگ است، لذت مي بريم، آدم را پاك مي كند. آيا اين مثل حوض كوثر نيست؟ گفت: حوض كوثر نيست؛ شبيه حوض كوثر است. شبيه آن هم خيلي بزرگ است. خيلي راه آمده اي تا آن را شبيه كرده اي. اميدوارم كم كم بچشي و بخوري و ببيني كه خود حوض كوثر است. علي و اوليا (ع) هم ساقي آن هستند. اگر ساقي حوض كوثر يك جام بريزد براي اهل يك مملكت، همه مشروب و مست مي شوند رو به خداي خودشان. يك قطره آن يك مملكت را زنده مي كند. اين قدر شرابش قوي است.

• خلوت يار
در سوره «هل اتي»، كه مال علي(ع) است، چند مرتبه از شراب اسم برده شده است. آنجا كه انسان همه چيزش را از دست مي دهد، آنجا شراب است. «هل أتي علي الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا» وقتي بود كه انسان هيچ نداشت. مذكور هم نبود. يعني بود ولي مذكور نبود. خدا ما را در جاي خلوتي آفريده است.
كجا بوده است؟ نمي دانم. خودش خبر مي دهد كه شيء مذكور نبوديد. آنجا را پيدا كنيد! دارد منزل دوستان را نشان مي دهد؛ منزلي كه در آن آفريدشان. ولي مذكور نبودند. ذكر، رويشان نيامده بود. يعني آفتابي شان نكرده بود. غايب بودند. خيلي جاي خلوتي است. با قلبت مي تواني يك بويي ببري. آنجا استراحتگاه شيعيان است. جاي راحتي است. آنجا خيلي خلوت است.
خدا دارد معاد را نشانت مي دهد. اما مردم مي گويند: معاد با جسم است يا روح يا. . . ؟ گفت: ما چه مي دانيم. اين جور كه در سوره «هل اتي» مي گويد خيلي جايش خلوت است. بنابراين در دستگاه خدا و ائمه (ع) باد داده مي شويد و رو به فنا و نيستي مي رويد. انسان را خوب جايي مي خواهند ببرند. برنده خبره است. مي برند همان جا كه اول بوديم؛ «لم يكن شيئا مذكورا»، همان جاي اول؛ «انا لله و ان اليه راجعون.» خيلي جاي خلوتي است.
الان هم اگر يك مقدار اينجا را خلوت كنيد، يك وقت مي بينيد نزديك همان ديواريد، زنده زنده. بدن هم داريد، جسم هم داريد، فهم هم داريد. همه را جمع مي كند، مي برد. اگر حق گوش دادن ادا شود، زنده زنده به همان منزل مي برد. مي بيني الان هم همان جا هستي. آدم اگر يك خرده قد و بدن پيدا كرد، فهم پيدا كرد، جايش عوض مي شود. نمي بيني خدا وعده داده است كه دوباره مي برم. «سر بنه آنجا كه باده خورده اي»؛ يعني اول باده.
الان هم آن جاي خلوت را نشان مي دهد. «لم يكن شيئا مذكورا». بعد هم «شراب طهور»، «شراب سلسبيل»، «شراب زنجبيل» مي آورد. چون شراب هم خودش پاك كننده است. اگر انسان در اين عالم گردي گرفته باشد با شراب پاك مي شود، شراب ولايت، شراب محبت، شراب وفا، شراب صفا، شراب رضا، رضايت از خدا. اينها را در صفاتتان قرار داده است. خواجه حافظ مي گويد:
شرابي تلخ مي خواهم كه مردافكن بود زورش
كه تا يكدم بياسايم ز دنيا و شر و شورش
مطلب خودمان را بگير! در ذهن حافظ خوان ها نرو! حافظ را واعظ مي خواند، مطرب مي خواند، روضه خوان مي خواند، عالم و عارف مي خواند. فعلا يك آب صافي است كه رها شده است. حالا آب صاف دنياست، باشد. بعضي مي گويند: اين مجازي بوده است. مي گوييم: باشد. مگر آب صاف در دنيا بد است؟ آب گل را نمي شود خورد. با آن نمي توان غسل كرد، نمي توان وضو گرفت، نمي توان غذا پخت. ولي با آب صاف، يك پياله هم باشد، همه كار مي توان كرد. از اين دنيا شروع مي كنيم و آب صاف را مي خوريم و جلو مي رويم. بلكه آب صاف را اصلا از آخرت شناختيم.

• صداي آب
آب صاف هدايت انسان است. آب گل آلود كدر است. آب صاف گرچه چكه اي باشد كه از قنات مي آيد خوب است: چك؛ چك؛ چك. اصلا صداي آب صاف چقدر خوب است. رودخانه اي كه گل داشته باشد «هوهو» و «خور خور» مي كند. آدم مي ترسد. ولي رودخانه اي كه آب صاف دارد، صدايش چقدر قشنگ است.
ان شأالله پهلوي رودخانه هاي بزرگ كه آب صاف دارد بنشين و گوش بده ببين چه مي گويد. اگر اهل روضه هستي و توجه به كربلا داري، آب برايت روضه مي خواند اگر توجه به اخلاق ائمه(ع) داشته باشي، برايت علم اخلاق مي گويد. اگر توجه به خدا داشته باشي كه چيزها مي گويد. يك جا بنشين و ببين آب چه مي گويد!
بنده چند سال قبل يك وقت به رودخانه نگاه كردم ديدم مي گويد: آب! چك چك هم مي گويد: آب! آب!. . . وقتي به نهر رفت ديدم مي گويد: آب! آب! رسيد به شط. ديدم شط هم مي گويد: آب! آب!. . . نمي دانم عطش چيست كه همه مي گويند: آب! خود آب هم مي گويد: آب! سبحانه، سبحانه، سبحانه.
وقتي به دريا رفت ساكت شد، آرام شد. يك وقت گفتند: دريا حركت كرده است، عصباني است، مثل كوه به سوي آسمان بلند مي شود و مي گويد: آب! آب كو؟ آب كجاست؟ گفتم: دريا ديگر چرا ندا مي زند؟ چرا امام حسين(ع) روز عاشورا صدا مي زند العطش؛ آب، آب، . . . ؟ فرمود: قطره هاي سرگردان در چشمه ها و نهرها را صدا مي زند؛ مي گويد: بياييد مرا ياري كنيد! دوستان، شيعيان، بستگان بياييد مرا نصرت دهيد!
ديدي همه آبند، همه جا صداي آب است، همه عطش دارند، همه العطشند. اصلا مخلوق چرا حركت مي كند؟ چون دنبال آب مي گردد. همه تشنه هستند، چه در دنيا و چه در آخرت. در خواب هم خواب آب مي بينند. همه آب مي گويند. كربلايي ها همه آب مي شنوند. صداي آب مي شنوند. خلاصه چكه وقتي به نهر رسيد ساكت مي شود، چون صداي نهر قشنگ تر است. نهر وقتي به رودخانه رسيد، آرام مي گيرد. مي بيند اين هم آب مي گويد، ولي لطيف تر. رودخانه وقتي به دريا رسيد آرام مي گيرد. مي بيند صداي دريا مهم تر است.
شاهزاده علي اكبر را ديدي وقتي لب پدر بزرگوارش را چشيد، ساكت شد. چرا آرام شد؟ وقتي زبان در دهان پدر گذارد، ديد اوه! عطش اينجا خوابيده است. درياي حيات و عزت، تشنه حيات و علم است.
باز علم مي خواهد، باز معرفت مي خواهد، باز با مبدأ خودش كار دارد. وقتي پدر را ديد اين گونه تشنه است، پسر راحت شد.
هركدام از مومنين هم قوي تر باشد رفيقش را آرام مي كند. هر كدام تشنگي بيشتري دارد، پاييني را آرام مي كند، قوه مي دهد، قدرت مي دهد.
برادر من! هميشه مواظب باش كه اگر تشنه اي در اطراف خود يافتي قدرش را بدان. برادرت، رفيقت، جوان خانه ات، زن و بچه ات، اينها را آب بده؛ آب ثواب دارد. يعني محبت بده. وقتي دو مومن با يكديگر مصافحه مي كنند، هركدام محبتش بيشتر باشد، افضل است. يعني آب دهنده اوست. آب به زير دستش مي دهد. حيات و عزت در او بيشتر است. دو مومن وقتي با هم مصافحه مي كنند، اگر داراي دو نهر آبند، وقتي با هم مخلوط شوند و براي خدا و ائمه(ع) مصافحه كنند، هركدام داراي دو نهر مي شوند.

محمد دولابي فرزند ارشد فقيد سعيد حضرت حاج ميرزا محمد اسماعيل
طوباي محبت
003950.jpg
بسم الله الرحمن الرحيم
نخست آيد به دل پيك شنيدن
كشد آن گه شنيدن سوي ديدن
بصيرت را چو ديدن حاصل آيد
رسيدن را رسد وقت رسيدن
سخن گفتن از يك پدر شايد كار ساده اي باشد اما گفتن از پيري كه معلم و استاد و مراد انسان ها است كار دشواري است.
بيان حال پير زنده دلي كه شهد وصال نوشيده و شيريني محبت و صدق چشيده و خيره در همه زيبايي ها و جمال همه خوبي ها كه تجلي جمال خدا است، مجذوب معشوق ازلي است چگونه مقدور است؟
گفتن از حال مردي كه ظاهر خويش را به نور طاعت حضرت حق، باطنش را به نور محبت حق و قلبش را به نور معرفت حق آراسته و به مشاهده جمال و جلال حضرت حق نائل گرديده و سر خويشتن به اتصال به حضرت دوست مستقل ساخته و رب الارباب را ناظر ديده و همنشين با اهل سر، ظاهر و باطن و قلب و روح را به صاحب آن واگذار ساخته و عمري به نظربازي و غزل خواني، مملكت وجود را به ترنم و تغزل به تماشا نشانده چگونه ممكن است؟
آري گفتن از ولي الهي كه در دنياي غم آلود، خود خنده كنان ملاقات وجه الله را طلب و به مشتاقان تعليم زمزمه «اين وجه الله الذي يتوجه اليه الاوليا» براي مشاهده حضرت ولي عصر(ع) نموده و خود در همه حال به تماشايش نشسته و چنين زير لب مي گويد:
به مقصود از طلب چون در رسيدي
رسيدي در مزيد و در مزيدن
مزيد اندر مزيد اندر مزيد است
هنيئا لك مزيدش را مزيدن
چگونه در شد آيد؟
آري بگذريم كه شرح فرزانگي دلداده دلدار اين زمان بگذار تا وقت دگر.
اينك آن يگانه دوران لباس عاريت به كنجي در افكنده، پرتلالو از نور زهرا و محمد و علي، كشته شمشير احسان و رضا و شهيد محبت يار و سرمست از اسرار پنهان و دست يافته به خزانه غيب در سايه سار طوباي محبت، از زلال كوثر دوست همچنان مستانه مي نوشد و خنده كنان دوستان و رفقا را نظاره مي كند.
آري اينك اين ماييم و عطر ليلةالقدرش پيچيده در مشام جان
اينك اين ماييم و آخرين درسش محفل ياران تنيده درهم
اينك اين ماييم و خاطره ماندگار لبخندش مانده در خاطر دلدادگان
اينك اين ماييم و طوباي محبتش، زلال جاري در زمان
اينك اين ماييم و تسليم و رضا به رضاي حي مطلق
اينك اين ماييم و آرامش كلام وحي:
«و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله كتابا موجلا»
و اينك اين ماييم و آرامش كلام وحي:
«ثم ردوا الي الله موليهم الحق»
و اينك اين ماييم و آرامش كلام وحي
«يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي»
خدايا اينك كه در فراق يار سفر كرده خويش مي سوزيم، ساز ساختنش به ما عطا نموده و جرعه اي از مي وصلي كه در جانش ريختي به ما بچشان.
«انك كريم مجيد»
«انك علي كل شي قدير»

حاشيه فرهنگ
موسي ديباج و هرمنوتيك قرآن
الميرا اكرمي: يكشنبه بيستم بهمن ماه، دكتر سيدموسي ديباج در دانشگاه امام صادق سخنراني اي داشت تحت عنوان «امكان هرمنوتيك قرآن». متني كه مي خوانيد گزارشي از اين سخنراني است.
ديباج در آغاز سخن خود گفت: «هرمنوتيك هنر فهم و تفسير گفتار و كتاب متن است. «شلاير ماخر» موسس هرمنوتيك نوين، هرمنوتيك را به مثابه شيوه اي از تفسير كه كلي و مستقل است تلقي مي كند بي آنكه نسبت تفسير به متن را به نحو بنيادي تبيين كند. از آنجا كه موضوع بحث ما در اين گفتار مختصر هرمنوتيك قرآن، به عنوان كتاب مقدس و برترين كتاب مقدس است، با ملاحظه اهميت بنيادين متن در هرمنوتيك امكان فهم و تفسير كتاب مقدس قرآن و شرايط و حدود آن را موضوع واكنش هرمنوتيكي قرآني مي گيريم. هرمنوتيك همچون دانشي به دانش هاي ديگر تلقي مي شود. دانشي كه صرفا به تبيين حدود و قلمرو تحولات دانش هاي ديگر نمي نگرد بلكه به مثابه دانشي لابشرط و محض، امكان تفسيرهاي جزيي و كلي دانش ها را تا آنجا كه ممكن باشد بسط مي دهد. بنابراين دانش هرمنوتيك قرآني محدود به تفاسير فقهي، كلامي كتاب مقدس نيست و به نحوي با همه حوزه هاي هنر، سياست و علوم انساني و حتي بخش هايي از علوم طبيعي و رياضي سروكار دارد. »
وي در ادامه افزود: «چنان چه قرآن به جهان انساني نازل نمي گرديد و به معرض فهم انساني نمي افتاد نيازي به هرمنوتيك و تفسير قرآن نمي بود. قرآن حضرت حق، قرآن به مثابه مظهر اسمأ و صفات باري تعالي تفسيرشدني نيست. آنچه قرآن را تفسيربردار مي سازد، ساحت وجود انساني است نه ساحت اسمأ و صفات خداوندي. خداوند براي حكم نيازي به تفسير قرآن ندارد ولي پيامبر اكرم(ص) كه رسول وحي قرآني و حامل است به هنگام فهم قرآن در چارچوب تفسير و هرمنوتيك قرآن قرار مي گيرد. ذات قرآن به اسمأ الهي، به اسم عليم و اسم حكيم باز مي گردد و چون علم خداوند محدود نيست تفسير قرآن نيز محدود نمي شود. اين فهم انسان است كه محدود به تفسير قرآن خواهد بود ولو آنكه همچون رسول وحي بيش از پيش به قرآن نزديك باشد. »
دكتر ديباج با اشاره به اينكه يك پرسش بسيار مقدماتي و ضروري در هرمنوتيك قرآن، پرسش از رابطه هستي و متن قرآن است، گفت: «هستي خود مرجع هرمنوتيك و هرمنوتيك فلسفي است. اين مرجع هرمنوتيك با مرجع هرمنوتيك قرآني كه همان قرآن است چه رابطه و نسبتي دارد؟ به همين منوال اگر موجود انساني ياد از اين يك سنخ هستي در جهان است كه امكان تفسير آن وجود دارد چگونه اين امكان در امكان تفسير كتاب مقدس منعكس مي شود؟ آيا متن قرآني كه به عبارتي كتاب تدويني است شامل تر و عام تر و جاودانه تر است يا متن هستي كه آن را كتاب تكويني مي دانيم؟ تفسير كدام متن بر ديگري مقدم است و هكذا. به دلايل متقن مي توان گفت دو متن وجود دارد: متن تدويني كه همان قرآن است و متن تكويني كه همان هستي عالم باشد و هر دو متن تدويني و متن تكويني بر فهم و تفسير متناظر، پيشينگي و تقدم دارد. فهم انساني چون به بودن در جهان او بسته است هر تفسير انسان از هستي به گونه اي عمل مي كند كه گويا ساختارهاي آن پيشاپيش وجود دارد. هر تفسيري كه به فهم كمك مي كند بايد متن يا آنچه را كه مورد تفسير است درك كرده باشد و اين تفسير مي تواند تفسير وجود يا كتاب تكوين باشد و يا تفسير متن تدوين و قرآن. بدين گونه هر پرسش هرمنوتيكي از قرآن به نحوي با پرسش هرمنوتيك هستي شناسانه متحد است. متون يا مراجع تفسيري اين پرسش ها بخشي از جهان تكويني يا تدويني ما نيستند. آنها جهان هايي هستند كه مجال هاي ممكن و بي نهايت تفسير را بر ما باز مي كنند.» موسي ديباج با تاكيد بر اينكه موجود انساني، در پاسخ به درخواست هستي، خود را بنياد مي كند، اظهار داشت: «چنان چه راهي به اين هستي جز همان خطاب قرآني نيست بنابراين قرآن خود متضمن پاسخ انسان به هستي در بنياد نهادن خود است. هر انساني بسته به درك و انتخاب اين پاسخ از موجود انساني ديگر تميز دارد. هر انساني يك نسبت خاص به حقيقت يعني آنچه كه از ظهور خطاب قرآني ميسور شده دارد. در فهم اين انسان كه تفسير او از كتاب مقدس را فراهم مي سازد حقيقت هستي آشكار مي شود. پس چنان چه بگوييم حقيقت چيزي نيست جز پاسخي كه انسان به خطاب قرآن مي دهد سخن درست و بجا گفته ايم. چنان چه پاسخ ها دگرگون شود حقيقت نيز دگرگون مي شود. بدين گونه هر چه انسان به هستي قرآني نزديك تر باشد سهم او از حقيقت بيشتر مي شود. »
وي در بخش ديگري از سخنانش گفت: «قرآن گفتاري مولف از آيات نيست. قرآن مستقل از مخاطب اعتبار دارد گرچه همه ميل قرآن به سوي مخاطب است. فرض وجود كلمات و آيات مستاثره به هيچ روي به معني جدايي ازلي اين كلمات و آيات از مخاطب انساني نيست بلكه تنها بيانگر اين است كه اسامي و كلمات و آياتي وجود دارند كه مستقل از فهم انساني درباره او صادق مي افتند. به عبارت ديگر آنها بر موجود انساني تاثيرگذار هستند در حالي كه چه بسا انسان خود از آنها خبر نداشته است. »
دكتر ديباج در ادامه افزود: «قرآن متني زباني است اما نمي توان آن را به صرف زباني بودن هم رديف متون زباني بشري قلمداد كرد. پرسش در برابر ما اين است كه آيا خداوند نمي تواند بدون كلام و زبان انساني با انسان سخن بگويد و سخن خداوند با انسان مشروط بر كلام و زبان انساني است و يا اينكه كلام خداوند و كلام الله خود كلام و زبان انساني را خواهد گشود. اين قدر مسلم است كه كلامي و زباني بودن قرآن و يا هر كتاب مقدس اين فرصت را به وجود مي آورد تا با ديگر متون زبان بشري مقايسه شود و از اين راه بيشتر و بهتر شناخته شود. در اين مقايسه زبان شناختي و هرمنوتيكي مي توان اعجاز و توان غيرقابل مقايسه قرآن را دريافت. »
وي در قسمت ديگري از سخنانش گفت: «تفاوت ميان شريعت و طريقت، ظاهر و باطن تنها با رجوع به متن قرآن به مثابه اساس هرمنوتيك اسلامي قابل رفع است. اگر حضرت محمد(ص) خاتم الانبيا دانسته شده چون در قرآن اين حقيقت مذكور است و اگر درستي و ولايت او فرض و واجب است باز چون در قرآن منصوص است، بدين گونه ديگر نمي توان نبوت پيامبر را از ظهور كتاب الله جدا تلقي كرد. نبوت ظهور متن است و آگاهي به آن در قوس نزول. ولايت نيز ظهور متن است و آگاهي به آن در قوس صعود. بدون متن قرآني نه ولايت و نه نبوت معني نخواهد داشت. قرآن موضوعيت نبوت و ولايت را اصالت مي بخشد. تقرب به كتاب وحي است كه تقرب به پيامبر و ولي را موجب مي شود. با رجوع به قرآن آگاهي از كون جامع و مظهريت صفات جمال و جلال او، كه همان حقيقت محمديه است، امكان پذير مي شود ذيل اسم قرآن و كلام الله ديگر اسما و صفات جمالي و جلالي مجال ظهور مي يابد. »

نگاه صوفي
وجدان بيدار تاريخ عرفان
منصور آرام
اگر زهاد اوليه صدرالاسلام را كه اوقات خود را به ذكر و روزه و ترس از خداوند و خوف از جهنم و ياد كرد عذاب دوزخ و استغفار از گناهان كرده و ناكرده مي گذراندند و در خلوت هاي پي درپي خود به دور از چشم مردم، در گوشه اي متروك كلبه اي و يا در دل غار و تپه اي پنهان از اغيار، به صوم و صلات روزگار مي گذراندند، را از بانيان عرفان اسلامي بدانيم، بي هيچ شك و شبهه اي، شمس تبريزي فرزند خلفي براي اينگونه پدران خائف و مغموم نبوده است.
جسارت، شجاعت، صراحت گفتار و كردار بي شائبه و دور از تزوير و ريا از خصايص بارز شمس به حساب مي آيد كه نظيرش را در حد كمال در عارفي غير از خود شمس نمي توان سراغ گرفت. او را نه مي توان در عرفان زاهدانه امثال امام محمد غزالي، ابوالقاسم قشيري، شيخ احمد جام،شهاب الدين سهروردي (صاحب عوارف المعارف) و خواجه عبدالله انصاري، طبقه بندي كرد و نه مي توان او را در سلك عارفان پرشور و راديكالي چونان حلاج، شبلي، بايزيد بسطامي، عين القضات همداني و حتي ابوسعيد ابي الخير، به حساب آورد.
شمس حتي با عارفان و صوفاني چون شيخ شهاب الدين سهروردي (شيخ اشراق مقتول)، محي الدين ابن عربي، جنيد، صدرالدين قوينوي، نيز قابل مقايسه نيست.
با اينكه نمي توان شمس را در سلك هيچ گروهي از اين عرفا در شمار آورد اما با اين حال وي معجوني است از همه بزرگاني كه ذكرشان گذشت.
شمس به مانند حضرت علي عليه السلام، عبادت كنندگان خدا را سه دسته مي كند:
«طالبان بهشت، خائفان از دوزخ و دوستداران حق.» (نهج البلاغه، ترجمه عبدالمحمد آيتي) و چونان را بعدي عدويه، بهشت را به طماعان و دوزخ را به مزدوران مي بخشد و حضرت حق را براي دوستدارنش كافي مي داند. (تذكرةالاوليا) و شوق ديدار و لقاي حق، برترين و بهترين پاداشي است عاشقانش را.
در عرفان شمس، رفيع ترين مكان از آن عشق است. و سماع، ركن ركين اين مكان والا يعني عشق محسوب مي گردد. گويا رابطه ديداري و حضوري شمس با حضرت حق، در سماع تجلي بيشتري دارد. وي سالكان راه حق را در مرتبه عاشقي محض نگه نمي دارد چرا كه آنان را فراتر برده و منزلتي والا بخشيده و به مقام معشوقي مي رساند. شمس مقام منيع معشوقي را از آن انسان كامل مي داند و نمونه اعلاي آن را در وجود حضرت محمد(ص) پيامبر اسلام، متجلي مي بيند.
انسان كامل شمس در مقام معشوقي ا ست كه به اعتقاد وي، حضرت حق اشتياقش را به او ابراز مي دارد. آنجا كه حافظ از نوع رابطه اش با خداوند، سخن مي گويد و پرده از اين ماجرا برمي گيرد، از رابطه اي سخن مي گويد كه بيانگر همين مقامات است. و با توجه به اين بيت از يك غزل حافظ، مقام وي مقام عاشقي است از ديدگاه مكتب شمس.
«سايه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بوديم، او به ما مشتاق بود»
(حافظ)
بنا به گفته حافظ، مقام عاشقي، چنان كه پيداست دون مقام معشوقي است و نياز و احتياج نيز از لوازم مقام عاشقي است. اما اين معشوق است كه نه از سر نياز و احتياج كه از باب عشق و اشتياق سايه عنايت خود را بر سر عاشق نيازمند خود گسترده است. حال اگر انسان كامل شمس را ملاحظه كنيم كه در مقام معشوقي قرار گرفته و از سر عشق و اشتياق به ديدار خدا نشسته است، اهميت موضوع بيش از پيش جلوه مي نمايد.
مقام و منزلت انسان از منظر شمس و مخصوصا انسان كامل مكتب وي، موضوعي است كه به صورت بحثي تفصيلي در مقالتي ديگر شرح آن خواهد آمد.
همچنانكه پيشتر بيان شد، خوف و زهد قشري و چله هاي متصل و خلوات پي درپي در مكتب پر شور و عشق و حرارت شمس، چندان مقام و منزلتي درخور ندارد. آنچه كه اهميت دارد جذبه و ربودگي و معامله حق است به دور از هرگونه زهد ريايي و فلسفه بافي هاي معرفت تراشانه. و البته اين موضوع هيچ مجوزي براي عدم پارسايي و عقل ستيزي نيست. در مقالات شمس در طريق جهت وصول به حق، معرفي مي كند: «طريق از دو بيرون نيست: يا از طريق گشاد باطن، چنانكه انبيأ و اوليا؛ يا از طريق تحصيل علم، آن نيز مجاهده و تصفيه است. از اين هر دو بماند، چه باشد غير دوزخ؟» (مقالات شمس، تصحيح محمدعلي موحد، ص ۱۶۲)
نقد زهد و زاهدان ريايي و نقد و نقادي عقل و علم به معناي دشمني با اين دو مورد نيست و يك چنين آموزه هاي غيرعقلاني در مقالات وي ناياب است.
شمس بنا بر اظهار خود براي سالكان طريقت دو راه را پيش رو مي داند، يا گشاد باطن كه همان شهود و اشراق است كه در سايه عنايت حضرت حق و يا از طريق معرفت اندوزي كه با كسب معرفت به تصفيه درون بپردازد و خود را از صفات مذموم مبرا سازد.
معرفت اندوزي براي يك سالك، جايگاه خاصي در انديشه شمس دارد چرا كه خود وي به عنوان يك مكتب دار و آموزگار از منتشركنندگان علم و معرفت در جامعه انساني است. راه شمس از راه صوفياني كه بيشتر به دكان داراني شبيه اند كه جهت كسب مقام و شهرت دنيايي مي انديشيدند، كاملا جدا بوده و او همانگونه كه علما و فقهاي زمانه خود را به باد انتقاد مي گرفته، اينگونه صوفيان شيوخان زمان را نيز بي محابا راهزنان دين محمد(ص) مي داند. و حتي در جايي از مقالات فقيهان را به فقيران صوفي نماي خالي از صفا ترجيح داده است و نشست و برخاست با فقيهان را به همنشيني با فقيران (صوفيان مدعي) رجحان مي بخشيده. او كه صوفيان مدعي دروغين خانقاه باز لوت خواره را، بيكاران و تنبلان و شياد مي ديده، اما در مقابل، فقها را حداقل به خاطر مشقاتي كه در راه تحصيل علم متحمل شده اند، محترم مي داشته و با آنان بيشتر مجالست مي كرده است.
اينكه شمس را معجوني از تمامي صفات نيك و پسنديده تمامي فرقه ها و مذاهب بدانيم، بيهوده سخن نگفته ايم و گفتار و كردار وي به خوبي بيانگر اين امر است.
ادامه دارد

فرهنگ
اقتصاد
ايران
جهان
علم
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  علم  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |