رضا آشفته
اولين جشنواره «مونودراما و عاشورا» در هفته اول محرم از سوي دفتر آفرينشگري تئاتر ديني مركز هنرهاي نمايشي حوزه هنري در تالار مهر برگزار شد. در اين جشنواره سه نمايش هنگامه اي كه آسمان شكافت! (به نويسندگي و كارگرداني نصرالله قادري)، زنگار (به نويسندگي دكتر مهدي پوررضاييان و كارگرداني مهرداد راياني مخصوص) و مجلس غريب تنهايي (به نويسندگي و كارگرداني رحمت اميني) اجرا شد كه هر يك روزنه اي به واقعه كربلا و فرهنگ عاشوراي حسيني (ع) بود.
مهرداد راياني مخصوص در كتاب «سه گانه هاي نمايشي عاشورا» يك مقاله به ارتباط بين دين و تئاتر مي پردازد و درباره عاشورا مي گويد: عاشورا في نفسه قابليت و بضاعت دراماتيك را در بطن و كنه خود دارد و مطابق اصول ساختاري درام، قابل تبيين است، اما عاشورا، عاشوراست و درام، درام. وجود همين وجوه متفاوت است كه نام گذاري هاي ما را شكل مي دهد. عاشورا مجموعه اي از حوادث تاريخي است كه جدا از تمامي ارزش هاي محتوايي و قداست و والايي، درام نيست. اما همانند بسياري از پديده ها قابليت تبديل شدن به درام را دارد. وي در ادامه تعريفي از مونودرام ارائه مي كند: مونودرام، تك گفتار بلندي است از سوي يك آدم نمايشي (تيپ، شخصيت يا تيپ شخصيت) در مواجهه با ديگري. اگر ديگري در مونودرام و اساسا درام حذف شود، ضرورت بلندگويي آدم نمايشي اثر از بين مي رود؛ چون راست نمايي و ذهن منطق گراي مخاطب، مخدوش مي شود و پيش از پذيرفتن شرايط اثر، واكنش اوليه را شكل مي دهد و همين واكنش، ممكن است به تدريج شدت يابد و كار را به جايي برساند كه اساسا هيچ ارتباطي شكل نگيرد.
راياني در پايان «مونودراماي عاشورا» را چنين روايت مي كند: وقتي زمينه اي داشته باشيم كه في نفسه درام نباشد (عاشورا) و از سوي ديگر با گونه اي دشوار از تئاتر (مونودرام) روبه رو باشيم و بخواهيم از اين دو نوع، اثر هنري خلق كنيم، كار بسيار دشوار مي شود؛ زيرا هر دو مقوله مورد بحث، محدوديت هايي را فراهم مي آورند. منظور از محدوديت، كم شدن ابزار عمل است و اس و اساس تئاتر بر عمل است. اين كه بايد مواظب بود دچار روايت صرف نشويم و جنبه هاي عمل زا را فراموش نكنيم، اين كه مدام بر وجهه ديداري و نه شنيداري تاكيد ورزيم، اين كه هجمه هاي «من» و «ديگري» را به تساوي پيش ببريم تا مخاطب در تعامل با اثر خط ببرد، اين كه محتوا شهيد شكل و شكل شهيد محتوا نشود و. . .
اگر بيانات پوررضاييان و راياني مخصوص را به عنوان مانيفست الصاق شده به اولين فستيوال «مونودرما و عاشورا» فرض كنيم، طبق همين بيانيه دم دست بهتر مي توان هر سه اثر به نمايش درآمده در آن را نقد و بررسي كرد تا در پايان به نتيجه اي درخور و موجز در باب موفقيت يا عدم موفقيت آن رسيد. به اين منظور در ادامه هر يك از سه اثر را مورد نقد اجمالي قرار مي دهيم.
هنگامه اي كه آسمان شكافت
نمايش «هنگامه اي كه آسمان شكافت» از آن دست كارهاي نصرالله قادري است كه در آن طبق تكنيك هاي اكسپرسيونيستي موقعيتي نابسامان و روان پريشانه تصوير مي شود. قادري در مقدمه اين نمايشنامه تاكيد مي كند كه به دنبال سنديت تاريخي اين اثر نباشيد، براي آنكه اين يك واقعه است و تخيل. اما او طوري از تخيل در شكل دهي موقعيت بهره مي گيرد كه در ابتدا شخصيت پيروزان ـ سردار ايراني كه به دست مسلمانان پس از پيروزي بر يزدگرد سوم به اسيري گرفته شده است و بنابه سفارش مولا علي (ايليا) از اسارت آزاد مي شود، با اين نويد كه پيروزان روزي قرباني شبير (امام حسين) خواهد شد. پيروزان در روز عاشورا تحول مي يابد و از نزديك شاهد شهادت امام حسين (ع) است و جنگ ناعادلانه و خصمانه يزيديان را روايت مي كند. قادري سعي بر آن دارد كه با نگاهي تاريخي و از زاويه ديد يك ايراني به محشر كربلا برود و در آن جا تحليل خود را ابراز كند. اين سالار ايراني نشانه اي از ايرانيان است كه جانبدارانه دوستي خويش را به امام حسين بيان مي كند. اما نكته در اين جا است كه زبان و شكل روايي نمايش به انسجام و قوام رسيده است اما همچنان حشو و زوايدي در متن موجود است كه بر پيكره آن سنگيني مي كند. مثلا زماني كه نمايش مطلقا در دام «منم» زدن ها و رجزخواني هاي پيروزان مي افتد كه طولاني مي نمايد و در عين حال در اجرا نيز بازدارنده يك جريان صحيح و آهنگين در ريتم مي شود و به اصطلاح نقاطي در اجرا از ريتم مي افتد. قادري در اجرا نيز توجه زيادي به عناصر زيبايي شناسانه براي القاي بهتر تصاوير دارد. مثلا اين شروع بي نظير مي نمايد كه از همان ابتدا تماشاگر را به ادامه نمايش سوق مي دهد:
باد هوهو مي كشد. بوف شوم مي خواند. دهل و كرناها مي غرند. آسمان به خشم نعره مي كشد، برق مي جهد، صداي شيهه اسبي مي آيد. مردي خميده و لهيده از دل جمعيت زاده مي شود. برپشتش سه علم روييده؛ سبز ـ سفيد ـ سرخ. جاي جاي تنش شمع هايي مي گريند، حتي بر سرش! دو شمشير حمايل دارد. يك پارچه سياه پوشيده با سربندي سياه! مشك آبي همراه دارد، پلاسيده قادري با آنكه در كليت اجرا وفاداري خود را به سبك هاي غربي نشان مي دهد، اما در جزييات - به خصوص در نحوه بازيگري از رفتارها، تكنيك ها و وسايل خاص تعزيه بهره مناسب را مي برد و در مجموع از تلفيق اين رويه اجرايي درخور توجه مي رسد. متاسفانه او در اجرا باز هم با زوايدي روبه رو است كه اگر آن ها را حذف كند، مطمئنا به اجراي صيقل خورده و پيرايش شده مي رسد. مثلا استفاده از رقص هاي هندي با آنكه موقعيت جغرافيايي بيانگر يك كشور عربي است و شخصيت محوري و راوي ايراني است، هيچ سنخيتي بين اين رقص، شخصيت و موقعيت وجود ندارد. يعني تماشاگر هيچ الزامي در طراحي اين حركات نمي بيند، مگر در اجرا به حركات موزون خاص عرب ها يا ايراني ها رجوع مي شد. نكته دوم استفاده از تكنيك اسلوموشن (فلاشر) كه در كارهاي قبلي نيز ـ آه، مريم مقدس! و گاهي اوقات براي زنده ماندن بايد مرد ـ از آن استفاده شده است، كه شايد در آن جا ضرورتي در استفاده از آن يافت مي شد. «هنگامه اي كه آسمان شكافت» نيازي به تكنيك هاي عجيب و غريب ندارد، بلكه در استفاده از تكنيك هاي شفاف تر و ساده تر به ارزشمندي والاتري خواهد رسيد. قادري در پالايش زبان نيز به ظرافت ها و زيبايي هايي گوشنواز و چشم نوازي رسيده است؛ در بالا هم اشاره شد كه بخش هايي از متن قابليت حذف شدن را دارد، بي آنكه ضربه اي برپيكره متن بخورد. مثلا در مواردي كه گفتار به هذيان و شطحيات بدل مي شود، حذف اين موارد به رواني و يكدستي زبان كمك شاياني مي كند. وقتي زبان به گفتار پيروزان و اهورامزدا، پيروزان و ايليا، پيروزان و شبير، پيروزان و عمربن خطاب و. . . رهنمون مي شود، ضمن آنكه خرده موقعيت هايي با تكيه بر بازي در بازي پديدار مي شود، ارزش و اعتبار زبان به عنوان بياني دراماتيك و تصويرساز مضاعف مي گردد. اما هذيان ها و شطحيات جز لطمه زدن هيچ عايدي ديگري ندارد، براي آنكه نه در بقيه بخش ها نفوذ مي كند و باعث يكدستي اثر مي گردد و نه لطفي در شخصيت پردازي و اطلاع رساني داستاني و دراماتيك دارد.
|
|
به عبارت ديگر اين ها جزو حشو و زوايدي هستند كه اگر حذف شوند و زمان اجرا از ۶۵ دقيقه به ۶۰ دقيقه يا كمتر از آن برسد، ريتم دلخواه، آهنگين و متاثركننده خواه ناخواه در بافت اثر تزريق خواهد شد. قادري در طراحي صحنه نيز وابسته به نشانه هاي تصويري و دراماتيك است كه از همان ابتدا مفاهيمي را القا مي كند و مخاطب را براي جذب روان تر و سريع تر موقعيت آماده مي سازد. رنگ سبز، سفيد و سرخ تداعي گر پرچم امروز ايرانيان است، سبز در تعزيه بيانگر گروه اوليا و سرخ بيانگر گروه اشقيا است و سفيد در تمامي دنيا مفهوم صلح و دوستي را تداعي مي كند. حالا پيروزان در اين جنگ عرب رودرروي عرب در خط سفيد دوستي قرار مي گيرد و از اين محدوده به بيان مظلوميت امام حسين (ع) مي پردازد.
شمع ها كه مدام درحال اشك ريختن هستند، انگار در اين روايت سوگبار بيانگر گريه تمامي دوستداران امام حسين (ع) هستند. به عبارت بهتر شمع ها هم كاركرد نمايشي خود را در طول اجرا به اثبات مي رسانند. دو حوضچه هم در طرفين موقعيت جغرافيايي دو رودخانه دجله و فرات را مي رساند كه با آبي رنگ آميزي شده اند. در پايان پيروزان تماشاگران عزاداران حسين، را گلباران مي كند، تا در رايحه، خوشبوي گل ها بوي شهادت امام حسين و يارانش در دشت كربلا در ذهن ها ماندگار شود.
زنگار
نمايش زنگار كاملا معاصر و امروزي مي نمايد و اما نويسنده و كارگردان سعي بر آن داشته اند كه كرامت و بزرگي و حضور امام حسين (ع) را تا زمان اكنون به اثبات برسانند. ماجرا از اين قرار است كه احمد، جوان شيفته امام حسين (ع) كه از كودكي نذري بر گردن دارد، بايد در بندرعباس كارگري و خرج تكيه را تامين كند. او در آن جا با كارگر زورگويي گلاويز و اورا چاقو مي زند، اما از آن جا كه بي گناه است و فقط به دفاع از خود پرداخته است، در لحظاتي كه پليس او را دستگير و زنجير مي زند يك باره معجزه اي روي مي دهد و زنجيرها از تنش رها مي شوند. اين متن از پايه با يك مشكل اساسي مواجه است كه اگر اين ضرورت در بطن اثر تنيده مي شد، اتفاق جالب تري مي افتاد. به عبارت بهتر باورپذيري تماشاچي و حقيقت مانندي اثر ممكن مي شد. اما اين نياز چيز خارق العاده اي نيست، فقط با كمي توجه جاري شدن اين مهم ممكن بود. به عنوان مثال، تمامي آثار نويسندگان آمريكاي لاتين كه به رئاليسم جادويي مشهور هستند، از چنين رويه اي سود برده اند تا اتفاقات خارق العاده و غيرطبيعي كاملا حقيقي و باورپذير به نظر آيد. اين كه آدمي صاحب عقيده اي باشد كه در پي اين عقيده اتفاقات خوشايندي روي دهد، در شكل ظاهري خود باورپذير نمي نمايد اما چگونگي بيان آن مي تواند آن را باورپذير كند. البته اين نكته از ابتدا در متن تزريق نشده، براي همين مخاطب يكباره جا مي خورد كه در دل اين تك گويي چه حركت غيرمنتظره اي تصوير شده است.
مهرداد راياني مخصوص در كارگرداني «زنگار» از خلاقيت تيزهوشانه اي بهره برده است، تا ضمن آنكه تماشاچي اش از اثر لذت ببرد، در عين حال ارتباطي معنايي، حسي و شهودي با بن مايه و اتمسفر اثر برقرار سازد. هر چند كه متن با يك دستكاري اساسي در وقوع چنين خواسته اي تاثير مضاعفي را به همراه خواهد داشت. در عين حال كارگردان از تمام عناصر اجرايي - چه شنيداري و چه ديداري، بهره لازم را برده است. آنچه در اجرا هويت مستقلي مي يابد، توام با بار غني دراماتيك است. بازي علي سليماني از ابتدا طوري با دست اندازهاي حسي و روحي مواجه مي شود كه لحظه به لحظه ارتباط حسي تماشاگر ـ صحنه قوي تر جلوه مي كند. يعني بازيگر چنان خود را در اختيار كارگردان قرار داده است كه به سوي اهداف دراماتيك رهنمون شود، از سوي ديگر خود را چنان از اختيار كارگردان مي رهاند تا با تكيه بر داشته هاي دروني خود به صورت بداهه نبض بازي و ارتباط را در اختيار داشته باشد. در نتيجه ارتباط سازنده كارگردان ـ بازيگر در گستره اجرا لايه هاي حسي و تصويري را در هم مي تند و اما يك نيروي بازدارنده از ايجاد ابعاد وسيع تر آن جلوگيري مي كند كه در جوهره متن و نمايش مشهود است. اي كاش قلم پوررضاييان جادويي تر از اين بود كه در حال حاضر در نگارش متن به كار رفته است.
مجلس غريب تنهايي
نمايش «مجلس غريب تنهايي» از متني غير دراماتيك برخوردار است، يعني آنچه هدف و نيت نويسنده آن بوده است، در ملغمه اي موجز به جواب نرسيده است. رحمت اميني در مقدمه نمايشنامه مي گويد: «مجلس غريب تنهايي ساده و بي پيرايه نوشته شده است، مثل نسخه هاي تعزيه. » البته تا اينجا صحت گفته اش در زبان متن جاري است، اما اين سادگي تا چه ميزان در شكل دهي كليت اثر موثر است؟ وقتي كه قرار است شهادت امام حسين (ع) به تصوير درآيد، و اين شهادت در چندين مجلس چند ساعته توسط گروه هاي تعزيه گردان اجرا مي شود، وقتي به ايجاز و حداقل گرايي بسنده مي شود، چاره اي جز اين نمي ماند كه به لحظه اي از اين كل بسنده و رجوع شود، تا همين لحظه برجسته و تاثيرگذار شود. وگرنه اگر قرار باشد كه معاويه، امام حسن(ع)، مسلم بن عقيل، كوفيان، امام حسين(ع) و. . . در يك زمان كوتاه بررسي شوند، اين فرصت جوابگو نيست. انگار نويسنده بريده هايي از نسخه هاي تعزيه را با قلم خود به هم وصله و پينه كرده است، تا شهادت خواني حسين(ع) را در زمان خلاصه شده روايت كند. هر چند او هدفش بهره گيري از دو شيوه نقالي و شبيه خواني بوده است، تا در شكلي مدرن از تئاتر از آنها بهره لازم را ببرد، اما در متن به شكل قابل تامل و بحثي نمي رسد. هيچ يك از اين آدم ها نه تصوير مي شوند، و نه گفتار و رفتارشان در تضاد و تعارض با هم است تا موقعيت نمايش ايجاد شود.
سخن آخر
با اين اوصاف و تعابير به اين نتيجه مي رسيم كه جشنواره مونودراما و عاشورا مي تواند به تدريج خلايي غيرقابل كتمان را پر كند. اما اين پر شدن مرهون زحمات هنرمندان و مديراني است كه دغدغه اي اعتقادي و آييني دارند و البته اين دغدغه در شكل صحيح و هنرمندانه اش به جواب متعالي خواهد رسيد. شايد در سال هاي بعد اين ۳ اجرا به ۱۰ يا بيشتر تبديل شود و متن ها و اجراها از اولين آثار ارائه شده چند پله بالاتر روند و امسال اولين آزمون و خطا با موفقيت نسبي همراه است و معلوم است كه انرژي و وقت زيادي صرف خلق و آفرينش و اجراي اين آثار نشده است. البته اين ايراد بر هنرمندان وارد نيست براي آنكه گاهي اوقات تصميم هاي عجولانه برخي را در منگنه قرار مي دهد تا در زماني محدود به آفرينشگري مبادرت ورزند، در حالي كه آفرينش يك اثر هنري به زماني خارج از اين زمان هاي محدود و في البداهه نيازمند است. شايد از حالا براي تدارك چنين فرصتي برنامه اي از سوي حوزه هنري تدوين و اجرا شود. اگر چنين شود، بايد سال بعد هم حضور پررنگ اين جشنواره را شاهد باشيم و تبليغات در جذب مخاطبان بيشتر موثر خواهد بود.