مسئله دريافت در فن آوري نوين بار ديگر موضوع «يكسان سازي» و «يك شكل سازي» ذهن مخاطبان را كه در رسانه هاي گروهي صورت مي گرفت، مطرح مي سازد. از يك سوي ويژگي كنش و واكنش دوسويه چندرسانه ها، تصويري فعال از مصرف كننده را در ذهن تقويت مي كند و از سوي ديگر چند رسانه ها استاندارد كالاهاي عادي و فرهنگي را با كاهش از حجم پيام و تخصصي تر كردن آن، در هم مي ريزد. اگرچه فن آوري نوين حوزه كاربرد افراد را كوچك تر و شخصي تر مي كند، اما موضوع انتشار فرهنگ از طريق فن آوري در چندرسانه ها نيز مطرح است.
قابليت هاي چندرسانه ها به گونه اي است كه موضوع انتشار فرهنگ را از طريق بيان آن توسط فن آوري بار ديگر مطرح مي سازد. آيا آثار فرهنگي كه توسط ابزار رسانه اي به مخاطب منتقل مي شوند، مورد تهديد قرار مي گيرند؟ آيا ويژگي كنش و واكنش دوسويه در چند رسانه ها و توانايي آنها در شخصي تر كردن حوزه كاربرد افراد در عادات فرهنگي جديد كه زندگي را نيز تهديد مي كند، به چشم مي خورد؟ سؤالاتي از اين قبيل، فضاي بحث و گفت وگو را در نزد فعالان اين عرصه ايجاد كرده است.
۲-۲ چند رسانه ها: افسون زدايي از آثار فرهنگي در نقطه مقابل تغيير ماهيت آثار هنري
در بافت جرياني كه حوزه ها را به حوزه تجارت و سوداگري وارد ساخته است- جرياني كه نشانه هاي آن عبارتند از گسترش نمايشگاههاي موقت، ايجاد فروشگاه در داخل موزه ها، توليد محصولات حوزه اي- به نظر مي رسد كه انتشار و پخش محصولات چندرسانه اي، بخش لازم و ضروري تحولات موزه ها هستند. امروزه ظهور اين محصولات سؤالات بسياري را پيرامون آنها مطرح ساخته است. در بسياري از تحليل هايي كه در خصوص چند رسانه ها ارائه مي شود، موضوع رابطه آنها با آثار هنري نيز مطرح است.
بر اين اساس تز بنجامين كه بر اساس آن تكثير اثر هنري با صنعت عكاسي، وحدت و يگانگي اثر را كه هاله هنري آن را در خود جاي داده است از ميان مي برد، بار ديگر مطرح مي شود.
رابطه اي كه اثر فرهنگي منتشر شده با فن آوري تكثير با مخاطب برقرار مي كند، رابطه اي مستقيم يا حقيقي نيست. به همين دليل برخي بر اين باورند كه تكثير اثر هنري تنها صورت ساختگي اثر هنري است كه با ارزش واقعي و تجربه آزاد فرد از آن در تضاد است. همين موضوع با نظرات فلاسفه مكتب فرانكفورت ارتباط مي يابد. در اين ديدگاه موزه هاي مجازي، محتوا و خود آثار را غيرمادي و «مجرد» مي سازند كه تجربه زيباشناختي و معرفت شناسي جديدي به بازديدكننده ارائه مي دهند. در نتيجه «مجردسازي» محتوا، از اثر هنري افسون زدايي مي شود كه در اين شرايط مي توان آن را از ديواره هاي سنتي اش بيرون آورد و به مكان دلخواه منتقل كرد. ماتوسيان در بررسي هاي خود از موضوع، نگاه سختگيرانه و بدبينانه اي به ظهور CD در موزه ها داشته است: «بازديدكننده موزه را در رايانه خود قرار مي دهد و از آن افسون زدايي مي كند.»
وي معتقد است، برخي مهارتها و بكارگيري و استفاده از كامپيوتر نظير جستجو در شبكه هاي اينترنتي و كليك كردن كه به بازديدكننده موقعيت مسلط و ممتازي را مي دهد، موزه را از مكاني عمومي به مكان تحت تسلط و نفوذ بازديدكننده تبديل مي سازند. اين امكانات كه زمينه دسترسي آسان به فرهنگ را فراهم مي آورند، آن را به فرهنگي بدل مي سازد كه در اختيار هر بازديدكننده قرار بگيرد. در حالي كه اين فرهنگ براي هر نفر ساخته شده است. چنين تحليلي كه همزمان از توده ها و فن آوري ها ارائه شده است، به نوعي با تحليل هاي بنجامين ارتباط مي يابد.
در اين ديدگاه، نتيجه تسهيل شرايط، دسترسي افراد به موزه ها و فقر آثار هنري است. از بين رفتن بعد مادي اثر نه تنها ويژگي مقدس آن را از بين مي برد بلكه دليل اصلي براي از ميان رفتن ويژگي تأثير گذاري آن است. هانا آرنت نيز با يادآوري اين موضوع معتقد است كه قدرت هر شيء فرهنگي در اين است كه توجه ما را جلب مي كند و بر ما تأثير مي گذارد.
در راستاي اين نگرش، برخي بر اين باورند كه CDها نمي توانند با تعريف موزه به عنوان مكان عمومي و محلي براي نمايش آثار اصلي همخواني داشته باشند. به عنوان مثال برخي CDها تنها بازديدي مجازي از موزه هستند كه فرد را نيز در اين بازديد راهنمايي مي كنند.
با اين همه فردريك پاين، CD هاي موزه ها را اتوپياي موزه ها مي داند. CDها را مي توان مكاني دانست كه در آن بازديدكننده هاي پرتعدادي وجود ندارند و بازديد از موزه از طريق CDها به شكلي است كه فرد به تنهايي انجام مي دهد و منطق و كاركرد سنتي موزه ها در ايجاد زمينه هاي ارتباطات اجتماعي به تدريج كمرنگ مي شود.
لذا با فرض اين كه بازديدكننده در موزه مجازي خانه اش، خود را به صورت خيالي در يك موزه تصور مي كند و جسم او در خانه اوست، بازديد از موزه مجازي شرايط متضادي را براي بازديدكننده ايجاد مي كند. فردريك پاين در ادامه چنين مي گويد: «كل فضاي موزه در درون يك ديسكي قرار گرفته است كه در اختيار من است و مي توانم آن را در دستان خودم بگيرم.»
اما اگرچه انتقادات بسياري از اين نوع كه مبتني بر تز بنجامين مي باشند، به چشم مي خورد اما در مقابل گروهي ديگر از منتقدين كه مي توان آنها را از جمله كاربران تا تحليلگران دانست، از فن آوري نوين چندرسانه ها خرده مي گيرند كه نتوانسته اند از تمامي قابليت هاي خود بهره برداري كنند.
ايزابل ريسه لومريه براي بيان نظريه خويش، به كتاب «موزه خيالي» اثر آندره مالرو اشاره مي كند كه در آن مالرو تصويري از موزه تكثير يافته را ارائه مي دهد كه هدف آن تكثير آثار هنري نيست بلكه هدف تأثيرگذاري بر بازديدكننده است.
به واقع مالرو تكثير اثر هنري را با عكاسي پذيرفته بود- در اين حالت وي به امكان ايجاد هاله هنري در يك عكس اعتقاد نداشت- اما آنچه كه بيشتر مد نظر وي بود، اين بود كه در موزه خيالي اين امكان وجود دارد كه به اثر هنري زندگي جديدي بخشيد كه با شيوه هاي نمايش سنتي هيچ ارتباطي پيدا نمي كند.
به اين ترتيب، مي توان اين گونه نتيجه گرفت كه مالرو در «موزه خيالي» شكل مسخ يافته اي از تكثير اثر هنري را بيان مي كند. اما سؤالي كه ايزابل مطرح مي سازد اين است كه چه نيازي وجود دارد تا براي اين كه يك عكس واجد ارزش هنري شود، اثر هنري را تكثير كرد؟ مالرو در پاسخ چنين مي گويد: عكس به عنوان شكل تكثيريافته اي از اثر هنري، نمي تواند «هنر غيرواقعي» ايجاد كند مگر اين كه از ساختارشكني اثر هنري تغذيه شود و براي اين كه چنين امري ممكن باشد، به جاي اين كه در تلاش باشيم تا با امانتداري كامل و حفظ خصوصيات اوليه اثر، نمونه مشابهي از آن را بسازيم، بايد «تكثير اثر هنري» ماهيت آن را تغيير دهد.
مي توان همگام با نگرش مالرو، پذيرفت كه موزه مجازي قادر است با بهره گيري از پتانسيل هاي ديجيتالي و چندرسانه ها اثر هنري را مسخ و دگرگون سازد.
اما به نظر مي رسد كه چنين حالتي در موزه هاي مجازي وجود ندارد. ايزابل ريسه لومريه ضمن اظهار تأسف از اين موضوع معتقد است كه موزه هاي مجازي شما نمونه هاي تكثير يافته و ساده اي از آثار هنري هستند كه بدون كوچكترين تغيير آنها را به بازديدكننده معرفي مي كنند. گويي موزه هاي مجازي در ديواره هاي موزه هاي واقعي اسير هستند و اين همان چيزي است كه به نظر ايزابل در شرايطي كه اين فن آوري ها با ويژگي كنش و واكنش دوسويه مي توانستند زمينه ارائه امكان زيباشناختي جديدي را فراهم آورند و از همان ابتدا تجربه جديدي را به بازديدكننده ارائه دهند، كمي متناقض به نظر مي رسد.
با اين همه، همان گونه كه نويسنده خود نيز به آن معترف است، موزه هاي مجازي در همان ابتدا چنين حالتي را پيدا مي كنند و در فضاي بيرون از موزه ها اعم از مجازي يا واقعي، هنرمندان عصر حاضر، آثار هنري را با حفظ ويژگي تعاملي آنها تكثير مي كنند كه در شبكه ها نيز فضاي خاص خود را ابداع مي كنند.
اما آن دسته از آثار هنري كه در شبكه ها به نمايش گذاشته شده اند، برخلاف آثار هنري سنتي كه ويژگي بارز آنان، به ياد ماندن آنهاست، تنها به اين دليل كه به طور متناوب تغيير مي كنند، دائما شكل واحد و موقتي را ارائه مي دهند كه نمي توان آن را تكثير كرد !!
اما اين نوع جديد آثار هنري كه از شيوه تكثير با حفظ ويژگي كنش و واكنش دوسويه آنان در زمان واقعي پديد مي آيند، گويي مي توانند نوع جديدي از هاله هنري را نيز پديد آورند كه نمي توان آن را تكثير كرد و يا در ياد نگه داشت اما همانند تجربه به فرد ديگر قابل انتقال است.
بي آنكه بخواهيم تحليل جامع و عميقي از تغيير اثر هنري در شبكه ها با هدف كسب هاله اي جديد ارائه بدهيم، به نظر مي رسد كه موزه هاي خيالي فراتر از گفتماني قرار دارند كه هر از گاهي از موفقيت هاي فني و هنري خبر مي دهد. اين امر حقيقت دارد كه موزه ها كه در حال ورود به جهان فن آوري ها هستند، مي توانند در فضاي دروني و بيروني چندرسانه ها منتشر شوند كه هنوز شكل ثابتي نيز نيافته است. با اين همه برخي CDها، بازديدهاي مجازي- واقعي ارائه مي دهند كه مي توانند تجربه اي نو به بازديدكننده بدهند و او را دعوت كنند تا به شناخت و كشف امكان زيباشناختي جديد بشتابد و ارتباط جديدي با اثر هنري برقرار سازد.
به نظر مي رسد كه اين انتقادات كه بخشي از آنها مبتني بر تز بنجامين است، نقش واسطه اين فن آوري ها را فراموش كرده اند. CDها و وب سايت هايي كه در چندرسانه ها وجود دارد امكان ايجاد رابطه جديد بين آثار هنري و مخاطبان آن و همچنين تدوين تعهدات جديد براي تصاحب و مالكيت اشيا را فراهم مي آورند و صرفا ابزاري كه با تكثير، اثر هنري را به ابتذال مي كشند، نمي باشند.
۳-۲ رابطه بين اثر هنري ارائه شده از طريق رسانه ها و مخاطبان آن
رابطه بين استفاده از چند رسانه ها با بازديد از موزه اين سؤال را مطرح مي سازد كه آيا تماشاي موزه مجازي مي تواند جايگزين مناسبي براي تجربه بازديد واقعي باشد؟ اگر چه اين سؤال مستقيما با جايگاه اثر مربوط است، اما به موضوع مشروعيت رويكرد استفاده موزه ها از ابزار فني نيز برمي گردد.
همچنين استفاده از چند رسانه ها، نه تنها شكلي از رقابت بين ديدن صورت واقعي اثر و شكل تكثيريافته آن است بلكه رقابت بين دو شكل از واسطه بين بازديد كننده و اثرات مستقيم و غيرمستقيم. به واقع اين موضوع، مسئله ديگري را درخصوص استفاده از چند رسانه ها مطرح مي سازد. در استفاده از CDها ممكن است عادت «خريد» با عادت فرهنگي را به جاي يكديگر اشتباه گرفت، و اگر چنين اتفاقي روي دهد، استفاده از CD ها را براي تماشاي اثري هنري مي توان كاري بي ارزش و شكل تصنعي و ساختگي از كار فرهنگي دانست چرا كه اين امر مستقيما با مصرف گرايي ارتباط مي يابد.
در مقابل گرايش عمومي بر اين خواهد بود كه كار و فعاليت موزه هاي سنتي، عملي مشروع تلقي مي شود چرا كه از نگرش سوداگرايي مبراست. اما هدف ما ارزش گذاري كار موزه ها نيست. بهتر آن است كه براي فهم كاركردهاي متنوع CD ها و سايت هاي اينترنتي موزه ها، سؤالاتي درخصوص مفاهيمي كه كاربران اين رسانه هاي فني از كارهاي فرهنگي خود دارند، مطرح بسازيم.
در اين زمينه بهتر است به مطالعاتي كه پيشتر ژان داوالون، آنا گوتس دينر و ژوئل لومارك درخصوص كاربرد و استفاده از CD هاي فرهنگي در موزه ها انجام داده اند، اشاره كنيم. اين متخصصان جدا از رابطه اي كه بين آثار هنري و CDها وجود دارد، هدف اصلي مطالعات خود را بر اين امر متمركز ساخته بودند كه بفهمند چگونه CDهاي حوزه ها، مستلزم بهره وري از ساختار جديد است و چگونه اين فن آوري ها رابطه بازديد كننده را با محتوا تغيير مي دهند.
براي اين منظور محققان گروههاي مختلفي را مورد مطالعه قرار دادند كه در مراحل مختلفي از نحوه كاربرد خود بودند:
«كاربران دائمي»، «كاربران مبتدي» كه هرگز نتوانسته بودند CDها را بخوانند و مشترياني كه اين محصولات را مي خرند و يا براي دريافت اطلاعات به آنها مراجعه مي كنند. از سوي ديگر به نظر مي رسد كه مسئله رقابت بين بازديد مجازي و واقعي موزه ها از دو منطق كاملا متفاوت نشأت مي گيرد. به واقع تفاوت حاصل ذوق و قريحه بازديد كننده هاست و به خود اثر نقاشي يا موزه هاي هنري مربوط نمي شود. به اين ترتيب از نظر اكثر بازديد كننده ها، بازديد از موزه عملي است كه نمي توان جايگزيني براي آن يافت زيرا تجربه تماس و برخورد با امر اصلي و واقعي، تجربه گرانبهايي است هرچند كه تعداد كمي از بازديد كننده ها، انتقاد از كتاب را آلترناتيو مناسبي براي بازديد مي دانند.
در مقابل برخي از «كاربران مبتدي»، چند رسانه ها تنها تصوير اوليه از محيط طبيعي موزه را به بازديد كننده ارائه مي دهند كه حس كنجكاوي وي را بيدار مي سازند و به عبارتي سكوي پرتاب و دعوت فرد به بازديد واقعي حوزه ها هستند از نظر آنها CDها، گام اوليه براي بازديد و تحليل آثار هنري هستند كه به دليل توفيق شان در ارائه تجسمي از آثار انگيزه كاربر را به بازديد اثر اصلي برمي انگيزد. وانگهي استفاده از CDها امكان گزينش اوليه از آثاري را كه موجب ايجاد انگيزه و علاقه در فرد مي شوند، فراهم مي آورد. سرانجام كاربران دائمي CDها را به عنوان «يادگاري» نگه مي دارند. خريد اين اشياء پس از بازديد از موزه براي وي، نقش كاتالوگ و يا ماخذ هستند براي مراجعات بعدي.
تحليل فوق به خوبي نشان مي دهد كه كاربرد چند رسانه ها هنوز شكل ثابتي نيافته است. انتظارات و الزامات براساس قابليت هاي فني و هنري كاربران تغيير مي كند. لذا روابط گوناگون و متنوعي بين CDها و كاربران ايجاد مي شود كه از آنها مي خواهد تا كاركردهاي مختلف و رهاورد اين ابزار ارتباطي را مورد توجه قرار دهد.
بالاخره اين سؤال مطرح است كه آيا CDها را نمي توان محصولاتي دانست كه براي استفاده مردم به وجود آمده اند. لذا براي فهم رهاوردهاي احتمالي چندرسانه ها و رابطه بين آثار و مخاطبان آن و نيز جايگاه آثار از منظر مخاطبان مطالعه كاربردهاي مختلف CDها لازم به شمار مي رود.
تحليل هايي كه از اين كاربردها ارائه مي شود، نشان مي دهد كه بايد نگرشي كه استفاده از واسطه هاي رسانه اي را كاستن از ارزش هاي هنري آثار مي داند، تغيير داد. ابزار رسانه اي، وسيله اي براي ايجاد رابطه جديد با اثر هنري، افزايش قابليت هاي مردم و يا ايجاد قابليت هاي جديد، ايجاد رابطه زيباشناختي است.در چنين بافتي رابطه بين CDها و موزه ها را نمي توان رابطه جايگزيني دانست كه حضور آنها تهديدي را متوجه بقاي موزه ها كند. اگرچه روي آوردن به چند رسانه ها براي تماشاي آثار هنري نمي تواند جانشين تجربه و بازديد واقعي فرد از موزه شود كه در آن هيجان و تأثير از تماس بازديد كننده با اثر به وجود مي آيد، اما سايت هاي اينترنتي و CDها را مي توان گام اوليه در شناخت فضاي طبيعي موزه دانست كه فرد را به بازديد واقعي از آن دعوت مي كند.
۴-۲ موزه هاي مجازي: گامي به سوي موزه هاي جديد؟
ويژگي هاي متعدد چند رسانه ها سؤالات ديگري را نيز مطرح مي سازند: آيا وب سايت و CDها محصولاتي انشعاب يافته از موزه ها هستند اگرچه ظهور فيلم هاي ويدئويي و انتشار مطالب چاپي نوعي تكامل در رابطه بين موزه به عنوان نماد اجتماعي و فرهنگي از يك سوي و اين محصولات از سوي ديگر روي داده است اما اين فعاليت هاي تجاري در رابطه با تعريف موزه به عنوان نماد (اجتماعي، فرهنگي) در حاشيه قرار گرفته اند. ظهور CDها و سايت هاي اينترنتي نيز اوضاع را كمي پيچيده ساخته است. ژان داوالون اين سؤال را مطرح مي سازد: از هنگامي كه اين ابزار فني امكان بازديد مجازي از موزه ها را فراهم آورده، آيا امكان دسترسي به فضاي موزه ها را به موازات بازديد واقعي ايجاد نكرده است؟ درحالي كه برخي معتقدند كه محصولات چند رسانه اي محصولاتي انشعاب يافته از موزه نظير نمايشگاه كتاب و كاست هاي ويدئويي هستند، برخي به اين مسله اشاره دارند كه موزه هاي مجازي مي توانند خود را همانند موزه هاي سنتي معرفي كنند.
اما آيا چنين نظريه اي، تعريف سنتي موزه هارابه عنوان نمادي براي نمايش شواهد مادي بشر زير سؤال نمي برد؟ به يقين چند رسانه ها عناصر گوناگوني نظير صدا، تصوير و... را در خود جمع كرده است و آن را از ويژگي خطي كاستهاي ويدئويي و كتاب جدا مي سازد. ويژگي چند متني و كنش و واكنش دوسويه بعد جديدي به اين محصولات داده است اما نوآوري خاص اين ابزار، امكان استفاده با ويژگي تعامل گري آنها در درون خانه هاست. در حالي كه در موزه هاي سنتي و واقعي محدوديت هاي زيادي وجود دارد. به اين ترتيب CDها و وب سايت ها رسانه هاي مختلفي هستند كه تجربه هاي متفاوتي نيز به كاربران خود ارائه مي دهند. درعصري كه موزه هاي مجازي توسعه مي يابند، هيچ خطري موزه سنتي را به عنوان نمادي كه مسئوليت انتقال ميراث فرهنگي را به مخاطبان خوددارد تهديد نمي كند.
نتيجه گيري
پس از شكل گيري فن آوري توليدانبوه، موضوع تلاقي فن آوري و آثار هنري، به عنوان ايده اي مطرح مي گردد كه مسير قهقرايي را مي پيمايد. با اين همه به نظر مي رسد كه انتقادات انجام گرفته درخصوص جايگاه آثار هنري و فرهنگي در رسانه هاي فني چندان خوشايند مردم نيست. در عصر رسانه هايي با ويژگي كنش و واكنش دوسويه كسي نمي تواند شيء اصلي را با شيئي تكثيريافته اشتباهي بگيرد.
بحث هاي انجام گرفته درخصوص فرهنگ توده ها و انتشار آثار هنري از طريق فن آوري ها فرصت خوبي را براي مطالعه و درك اين محصولات و رهاوردهاي فن آوري هاي نوين براي حوزه فرهنگ فراهم آورده است. به اين ترتيب انتشار آثار هنري و فرهنگي از طريق چند رسانه هاي موزه اي، رابطه خاص را بين بازديد كننده و آثار ايجاد كرده است. به يقين رسانه هاي نوين هرگز نخواهند توانست جايگزين آثار اصلي موزه ها شوند اما آيا بايد نسبت به استفاده مكرر از اين چند رسانه ها بي تفاوت بود.
نمايش آثار هنري در چند رسانه ها، اثر هنري را به گونه تغيير يافته به بازديد كننده نشان مي دهد وانگهي سوداگري كه به فضاي موزه ها آسيب وارد مي كند، موجب مي شود كه نظريه تحريف آثار در چند رسانه ها قوت بگيرد اما پيركورال از همكاران موزه لوور با اين نظريه موافق نبوده و چنين مي گويد: «امروزه علاقه زيادي به گردش آثار هنري وجود دارد. در حوزه هنر، فراموشي و بي توجهي به آثار هنري از شناخت آنها، از طريق ابزار ديگر تخريب كننده تر است. لذا قراردادن آثار هنري در چند رسانه ها و يا استفاده از اين ابزار براي شناخت آنها امري است كه نسبت به نابودي آثار در اولويت قرار دارد.»
نويسنده : هلن بوردا لوا
ترجمه از : رضا مصطفي زاد گان