انسان مدرني نيستم روي كلمات خط مي كشم بسيار قديمي فكر مي كنم با خودكار مي نويسم
ترجمه: مجتبي پورمحسن
|
|
در اواسط ماه سپتامبر سال ۱۹۹۶ ويسواوا شيمبورسكا، براي فرار از همهمه اي كه به خاطر اتفاق بزرگ زندگي اش به وجود آمد، آپارتمان كوچك دوخوابه اش را، كه در شهر كراكو در جنوب لهستان واقع شده، ترك كرد. مقصد او استراحت گاهي در نواحي كوهستاني بود با جايي كه هميشه مورد توجه هنرمندان و نويسندگان لهستاني قرار گرفته است. اتاقي كوچك بدون تلفن و حمام در طبقه دوم. شيمبورسكا، زن گوشه گيري با مختصر موهاي جوگندمي كه علاقه خاصي به انزوا دارد. روزها را با آرامش و در حال كار كردن روي آخرين شعرش مي گذراند. همه چير سير طبيعي اش را مي گذراند. تا اينكه در سوم اكتبر سال ۱۹۹۶ به قول خودش: «جهان با او برخورد كرد. » آكادمي سوئد اعلام كرد كه ويسواوا شيمبورسكا، شاعر كاملا ناشناخته لهستاني جايزه نوبل ادبيات را برده است. اين خبر تعجب او و لهستاني هاي ديگر را برانگيخت. نه به خاطر اينكه ويسواوا سزاوار اين جايزه نبود بلكه به اين دليل كه شعر او از موضوعات فراگيري حرف مي زد كه نسبت به اشعار سطحي و سياست زده اروپاي شرقي پس از جنگ جهاني دوم متفاوت مي نمود. برخلاف چسلاو ميلوش، ديگر شاعر برنده نوبل، كه در سال ۱۹۸۰ اين جايزه را دريافت كرد، شيمبورسكا هيچ گاه به هيأت مخالف سرسخت حكومت كمونيستي لهستان ظاهر نشد. اين بيوه بدون فرزند هميشه از حضور در مجامع عمومي و خواندن شعرهايش اجتناب مي كند. عمده تماس او با دنياي خارج به ستوني در روزنامه با عنوان «خوانش اجباري» محدود مي شود. اما ويسواوا در اكتبر سال ۱۹۹۶ در گفت وگويي درباره زندگي حرفه اي و پيامدهاي شهرت اجباري حرف زده است.
• • •
• چرا انزوا اين قدر براي شما اهميت دارد؟
چون بدون انزوا نمي توانم بنويسم. نمي توانم تصور كنم كه نويسنده اي براي دست يابي به سكوت و آرامش نجنگد. متاسفانه شعر در همهمه و شلوغي متولد نمي شود. حبس شدن در چهارديواري، بي آن كه تلفن زنگ بزند. اين چيزي است كه براي نوشتن نياز است.
• بعضي از شعرهايتان درون نگر هستند. بعضي ها هم در خود مانيفست هاي سياسي عاري از تعجب دارند. آيا با رسالت خاصي مي نويسيد؟
فكر نمي كنم كه رسالت خاصي بر دوش داشته باشم. گاهي از نظر روحي نياز دارم كه چيزهاي كلي درباره جهان بنويسم و گاهي هم درباره خودم مي نويسم.
من معمولا براي خواننده هاي خاص مي نويسم، اگرچه دوست دارم كه خواننده هاي زيادي داشته باشم. بعضي از شاعران با اين هدف مي نويسند كه آدم هاي زيادي را در يك اتاق بزرگ جمع كنند و به همين دليل فضاهاي مختلف را يك جا تجربه مي كنند. اما من ترجيح مي دهم كه خواننده شعرهايم رابطه اي خاص و يك به يكي با شعرم برقرار كند.
• آيا بيان پوچي و بيهودگي هدف شعر شما است؟
اگر منظورتان اين است كه شعر نوعي خودنمايي است، شايد اين طور باشد. هيچ وقت در اين مورد جدي فكر نكرده ام. اما گفتن احساسات به آدم هاي ناشناس تا حدي شبيه به فروختن روح است. در طول زندگي همه ما اتفاقات ناراحت كننده اي رخ مي دهد. با وجود اين، وقتي اتفاقات ناگوار براي يك شاعر روي مي دهد، او حداقل مي تواند آن را توصيف كند. آدم هاي ديگري هم هستند كه به تعبيري محكوم به زندگي در سكوت هستند.
• برخي از منتقدين شعر شما را بي احساس و سرد توصيف مي كنند. اما شما آن را دروني و شخصي عنوان كرده ايد. آيا اين دو تعريف مي تواند يكي باشد؟
هر يك از ما ذات قدرتمندي داريم و مي توانيم واقعيت وجود هر چيز را از فاصله اي ببينيم و البته هم زمان مي توانيم درباره آنها حرف هاي شخصي تري بزنيم. من سعي مي كنم كه هم خودم و هم جهان را از منظرهاي مختلف ببينم. فكر مي كنم خيلي از شاعران دچار اين دوگانگي باشند.
• آيا در كارتان چيزي هم هست كه منحصرا لهستاني باشد؟ آيا اگر شما اهل كشور ديگري بوديد، باز هم همين طور شعر مي نوشتيد؟
در اين باره نظري ندارم. ولي واقعا دوست داشتم كه مي توانستم زندگي آدم هاي مختلف را زندگي كنم و بعد آنها را باهم مقايسه كنم.
• كدام شعرتان را بيشتر دوست داريد؟
بهترين شعر من هماني است كه الان در فكر نوشتنش هستم. بايد اين شعر را دوست داشته باشم تا بتوانم نوشتنش را شروع كنم. وقتي شعر با چاپ در كتاب وارد جهان مي شود، من به آن اجازه مي دهم كه زندگي شخصي اش را آغاز كند.
• چرا به شعر روي آورديد؟
كاملا اتفاقي بود. شايد اتمسفر شعر در خانه ما منتشر شده بود. خانه ما فضايي روشنفكري داشت. ما هميشه درباره كتاب صحبت مي كرديم. بسيار هم مي خوانديم به خصوص پدرم. از پنج سالگي نوشتن شعر را آغاز كردم. اگر شعري مي نوشتم (شعر كودك) كه پدرم خوشش مي آمد، سراغ جيبش مي رفت و به من پول مي داد. دقيقا نمي دانم چقدر، ولي از نظر من خيلي بود.
• در سال هاي تقريبا دور شما به تمجيد از كمونيسم پرداختيد. چرا؟
توضيحش واقعا سخت است. شايد امروزه مردم شرايط آن موقع را نفهمند. من واقعا مي خواستم بشريت را نجات دهم. اما راه اشتباهي را انتخاب كرد. و فهميدم كه نبايد عاشق بشريت بود ولي مي توان آدم ها را دوست داشت. عشق نه، بلكه دوست داشتن. من عاشق بشريت نيستم ولي تك تك آدم ها را دوست دارم. سعي مي كنم آدم ها را بفهمم اما نمي توانم راه رستگاري را به آنها پيشنهاد كنم. درس بسيار سختي بود، تجربه دوران جواني ام بود. با اعتقاد كامل آن كار را كردم و متاسفانه بسياري از شاعران اين اشتباه را مرتكب شدند و بعد به زندان افتادند و ديدگاه شان تغيير كرد. خوشبختانه مثل اينكه من از اين بخش از سرنوشت مشترك مان جان سالم به در بردم چرا كه من هيچ گاه خصلت يك فعال سياسي واقعي را نداشته ام.
• انقلاب چه تاثيري بر شعرتان گذاشت؟
تاثيري بر نوشتن من نگذاشت؛ چرا كه پيش از شروع انقلاب در سال هاي ۵۵ ـ ۱۹۵۴ (در پي مرگ جوزف استالين) ديدگاه من تغيير كرده بود و همان طور فكر مي كردم كه حالا مي انديشم. بعد از همه آن اشتباهات، پس از اينكه نگرش من تغيير يافت، انقلاب در زندگي من به عنوان يك شهروند لهستاني تاثير گذاشت. اما در زندگي ام به عنوان يك شاعر، نه.
• بعضي از منتقدين معتقدند كه حكومت هاي توتاليتر در اروپاي شرقي الهام بخش آثار ادبي درخشاني بوده اند. اما دموكراسي نتوانسته است بر خلق آثار درخشان تأثير مثبت بگذارد. شما پس از تغييرات سال ۱۹۸۹ فقط يك مجموعه شعر منتشر كرده ايد. آيا ارتباطي بين اين تغييرات و خلق آثار ادبي وجود دارد؟
قطعا نه. من معمولا هر شش يا هفت سال يك مجموعه منتشر مي كنم. هميشه همين طور كار كرده ام و از دهه پنجاه ميلادي به اين طرف هميشه درباره چيزهاي مختلف همان طور نوشته ام كه حالا مي نويسم.
• دوستانتان اعتقاد دارند كه در شما نوعي حس شوخ طبعي وجود دارد كه اغلب در شعرهايتان منعكس مي شود. طنز چه جايگاهي در شعرتان دارد؟
نمي خواهم اينجا پز بدهم اما واقعا همين طور هستم. من در روابط دوستانه استعداد خوبي در زمينه شوخ طبعي دارم. البته منظور من دوستي با آدم هاي خاص است. واقعا نمي توانم دوستي كاملا معنوي را متصور شوم. فكر مي كنم دوستي تنها بدين معني است كه طرفين از دست هم ناراحت نشوند و بتوانند همديگر را بخندانند.
• آيا مي كوشيد كه اين خنده را در شعرتان تزريق كنيد؟
به طور طبيعي در شعر من نفود مي كند. هيچ تعمدي در كار نيست. گاهي شعرهايي مي نويسم و تنها هدفم اين است كه ديگران را بخندانم. براي مثال نامه هايي مي نويسم كه در آنها از شعر فكاهي انگليسي (كه خيلي به آن علاقه دارم) استفاده مي كنم و متقابلا طرف مكاتبه ام به همين صورت پاسخم را مي دهد.
• شما براي شوخ طبعي ارزش قايل ايد. در عين حال شعرهاي ناراحت كننده اي مي نويسيد. كدام يك را مناسب تر مي دانيد؟
اين دو به آساني با هم وفق داده مي شوند. نمي توان تنها يك حس نسبت به جهان داشت. در حين گذر از ماجراهاي مختلف كه من زندگي اش مي نامم، گاهي احساس نااميدي مي كنيد و گاهي هم احساس زيبا و مطلوبي نسبت به آن داريد. وقتي بچه بودم هيچ اتفاقي تعجبم را برنمي انگيخت. اما حالا با هر چيزي به وجد مي آيم، حتي با ديدن چيزهاي خيلي كوچكي نظير برگ يا گل و مي گويم چرا اين؟ اين چيست؟ نوع ديگري از تحريك نيز در من وجود دارد: كنجكاوي. من نسبت به آدم ها كنجكاوم، نسبت به احساسات شان، نسبت به نوع زندگي و سرنوشت شان كنجكاوم. و اين چيزي است كه «زندگي» معني مي دهد.
• برخي از شعرهايتان درباره جهان منفي بافي مي كنند. شما فرزندي نداريد. آيا آينده براي بچه ها اين قدر تاريك است؟
دوست داشتم بدانم وقتي به دنيا مي آمدم جمعيت جهان چقدر بود و حالا چقدر است. حدس مي زنم كه دوبرابر شده است. اين چيزي است كه امروز توجهم را به خود جلب مي كند. من در شهري كوچك نزديكي شهر پوزنان به دنيا آمدم. آنجا درياچه اي كوچك داشت كه مردم مي رفتند ماهيگيري مي كردند. حتي مي توانستيد در آن درياچه سوار قايق هايي بادبان دار بشويد. حالا اين درياچه بسيار كوچك شده است و علف هاي هرز در آن رشد كرده است. درياچه در حال از بين رفتن است. حالا فكر كنيد كه چند درياچه در جهان خشك شده است. در حالي كه تعداد آدم ها هر لحظه بيشتر و بيشتر مي شود. پس اوضاع چندان هم خوشايند نيست. بعضي ها مي گويند: «بگذاريد آدم هاي بيشتر به دنيا بيايند. زمين براي همه آنها جا دارد» من با اين حرف مخالفم. همه ما مي دانيم كه در هر لحظه چند نفر بر اثر سوء تغذيه و بيماري هايي كه بايد منقرض شده باشند مي ميرند. من نمي توانم درباره اين چيزها با شوخ طبعي حرف بزنم.
• آيا اهميتي براي ملك الشعراي نوبل بودن قائليد؟
هنوز نمي دانم. حتي يك لحظه وقت نداشته ام كه در اين مورد فكر كنم. حداقل به چهار روز آرامش و سكوت نياز دارم تا بتوانم به خوبي فكر كنم.
• آيا نگرش فلسفي خاصي نسبت به زندگي داريد؟
فكر مي كنم به طور غريزي نگرشي نسبت به زندگي دارم. كمابيش مي دانم چه چيزي درست و چه چيزي غلط است. هرگز نگفته ام كه هر كاري كه انجام مي دهم درست است. اما مي دانم چه موقعي مرتكب اشتباه مي شوم.
• در شما حس تيزبيني قابل توجه اي وجود دارد. اين حس از كجا ناشي مي شود؟
من نمي توانم از يك نقاش بپرسم چرا به اين سبك يا سبك هاي ديگر نقاشي مي كند. همين طور نمي توانم از يك آهنگساز بپرسم كه موسيقي اش در چه فرآيندي شكل مي گيرد؛ چرا كه مي دانم آنها نمي توانند توضيح دهند. پس من هم نمي توانم شايد من با اين حس به دنيا آمده باشم و البته كمي هم روي آن كار كرده ام.
• شعرهايتان را چطور مي نويسيد؟ پشت كامپيوتر؟
هرگز پشت كامپيوتر نمي نويسم. به ارتباطي مستقيم بين دست و سرم نيازمندم. انسان مدرني نيستم. روي كلمات خط مي كشم. بسيار قديمي فكر مي كنم با خودكار مي نويسم.
• آكادمي سوئد اشاره كرده كه تعداد آثار منتشره شما بسيار اندك است، چرا بيشتر نمي نويسيد؟
بيشتر اوقات چيزهايي را كه نوشته ام كنار مي گذارم و از نو آغاز مي كنم. اغلب در آن واحد به دو شعر فكر مي كنم. آنها گفته اند كه من دويست شعر نوشته ام. اما در حقيقت خيلي بيشتر نوشته ام. گاهي چيزهايي را كه شب نوشته ام فردايش مي خوانم و توي سطل آشغال مي اندازم.
• آيا جوانان را به نوشتن شعر تشويق مي كنيد؟
هركسي بايد اين خطر را در خود تجربه كند. در نقطه اي از زندگي تان وقتي بزرگ شده ايد به جهان خطرات و مسئوليت هاي شخصي وارد مي شويد و چيزي نمي ماند كه بتوانيد از آن اجتناب كنيد. آن وقت شعر مي نويسيد و ما آن را خواهيم خواند. بايد در نظر داشته باشيد كه ممكن است حاصل كارتان شعرهاي بسيار بدي باشد اما ممكن هم هست كه موفق شويد.