محمد جواد روح
«هواپيما همچنان در آسمان بغداد سرگردان بود و خلبان ملتمسانه تقاضاي فرود مي كرد. جواب نامشخص برج مراقبت، او را كلافه كرده بود. او بيش از هر كس به خطري كه هواپيما را تهديد مي كرد، واقف بود. خستگي و وحشت رمق او را گرفته بود و صدايش در ميكروفن بي سيم مي لرزيد. برج مراقبت در تماس دائم با هواپيما بود و از خلبان هواپيما مي خواست كه هويت مسافران را به برج اطلاع دهد. خلبان هر پيغامي را كه از برج مي شنيد، براي ما بازگو مي كرد. ما از خلبان خواستيم كه در پاسخ به برج مراقبت فقط به گفتن اينكه «چند مبارز ايراني در هواپيما هستند» اكتفا كند. . . خلبان، مانند غريقي كه به هر چيز چنگ مي اندازد، از برج مراقبت، عاجزانه كمك طلبيد و فرمان برج را كه مي گفت «هر چه زودتر از حريم هوايي عراق خارج شويد» ناشنيده گرفت. »۱
سرنوشت گروهي كه بعدها «مجاهدين خلق» نام گرفت و در چهارراه حوادث تاريخي رويگرداني از ملت، «منافقين» شد به نحو شگفت انگيزي با «عراق» گره خورده است. از همان ابتدا، از همان زماني كه اين گروه هنوز نامي نداشت و اعضاي آن، تنها خود را «عضو يك سازمان مخفي» مي دانستند، اين سايه عراق بود كه گويي آنان را به بازي هاي سرنوشت و انتخاب هاي ناگزير وامي داشت.
روايتي كه «محسن نجات حسيني» عضو سابق سازمان در خاطرات خود به آن پرداخته، نقطه آغاز گره خوردن سرنوشت عراق با اين گروه مسلح است. آنها آمده بودند تا پس از دوره اي از فعاليت مخفي ۵ ساله كه بيشتر شامل آموختن مسائل تئوريك بود، نخستين گام را به سوي مبارزه مسلحانه بردارند. هدف آنها ارتباط پيدا كردن با گروه «الفتح» وابسته به ساف بود تا آموزش و وسايل نظامي لازم براي اين نوع از مبارزه را از آنان دريافت كنند. مجموعه اي از حوادث شگفت انگيز و دور از انتظار۲ باعث شد تا گروه اعزامي به دبي كه از آنجا راهي لبنان بود، گرفتار شود و براي آنكه تشكيلات مخفي از طريق اين افراد بازداشت شده، افشا نشود، آنها هواپيمايي را كه از طريق آن به ايران بازگردانده مي شد را ربودند و در نهايت در فرودگاه بغداد فرود آمدند.
هنوز مي توان صداي گوينده برج مراقبت كه مي گفت: «هر چه زودتر از حريم هوايي عراق خارج شويد» را از فراز تاريخ و در موضع گيري سخنگوي كنگره ملي عراق شنيد كه اخيراً خواستار خروج «تروريست هاي مخالف ايران» از خاك عراق شده بود. اما داستان اين گروه ادامه دارد. شايد همچنان با «مخفي كاري»، با هدف «بقاي سازمان» و با ابزار «مبارزه مسلحانه». . .
•••
«مخفي كاري»، «بقاي سازمان» و «مبارزه مسلحانه» عباراتي است كه در سطر به سطر خاطرات اعضاي سابق سازمان مي توان آن را يافت. آن زمان كه اين تشكيلات، در حد مجموعه اي از خانه هاي تيمي مخفي شده در نقاط مختلف تهران بود و اعضاي آن دانشجوياني كه مدام، سر در كتاب هاي روشنفكران اسلامي و تئوري هاي ماركسيستي داشتند، هر يك از اين ويژگي هاي نخستين «تشكيلات مخفي» ـ كه آن زمان هنوز نامي بر خود نداشت ـ بر سه دهه تاريخ سازمان به شكلي جدي تاثيرگذار بوده و سرشتي خاص را بر اعضاي خود تحميل كرده است.
نطفه نخستين سازمان در زندان بسته شد. «محمد حنيف نژاد»، «سعيد محسن» و چند تن ديگر از جوانان عضو نهضت آزادي، همراه با سران اين تشكيلات در اوايل بهمن ۴۱ دستگير شده و به زندان افتاده بودند. اين جوانان، زندان را فرصتي يافتند تا در آن راهي كه نهضت آزادي براي مبارزه با رژيم شاه انتخاب كرده بود، يعني «مبارزه سياسي» را مورد نقد و بررسي قرار دهند. جمع بندي جوانان آن بود كه «مبارزه سياسي در فضاي اختناق پليسي مورد ترديد است و بايد راهي ديگر يافت. » راهي كه يافته شد، «مبارزه قهرآميز» بود. جوانان اين راه را با پيران نهضت آزادي در ميان گذاردند. وقتي استقبالي نديدند، خود دست به كار ايجاد تشكيلاتي تازه شدند. البته سران نهضت آزادي، مخالفت صريحي نيز با اين رويكرد جوانان نداشتند. «لطف الله ميثمي» خود نقل مي كند كه دو تن از ماموران رژيم شاه در سال ۵۱ به مهندس بازرگان و دكتر يدالله سحابي گفته بودند كه هدف ما اين است كه نهضت آزادي را از آنها جدا كنيم. [چون] اينها مي خواهند كار مسلحانه بكنند. بازرگان پاسخ داده بود: «شما قانون را رعايت نمي كنيد و نتيجه جبري آن، حركات تند است و ما نمي توانيم آن را محكوم كنيم. اين عكس العمل، نتيجه كار خود شماست. »
|
|
هدف اصلي بنيانگذاران سازمان، ايجاد يك «سازمان انقلابي حرفه اي» بود. آنها با بررسي شيوه مبارزات گذشته به اين نتيجه رسيدند كه داشتن تشكيلات بزرگ با اعضاي زياد در يك فضاي پليسي غيرممكن است. در نتيجه به سمت ايجاد هسته هاي محدود با عضويت افرادي كه توانايي سازماندهي هدايت و پيشبرد مبارزه را داشته باشند، حركت كردند.
عضوگيري محدود و براساس شناخت كامل از تك تك اعضا، گام نخست در جهت مخفي نگاه داشتن سازمان بود. مطالبي كه نجات حسيني در كتاب خاطرات خود آورده، نشان مي دهد كه ابعاد مخفي كاري تا چه حد گسترده بوده است: «من، ما و امثال ما همراه گروهي ناشناخته و بي نام و نشان به دنبال گمشده اي كه آزادي و برابري بود، به راه افتاده بوديم. اينكه اسم گروه چيست، رهبر آن كيست، در كجا و در چه زماني آغاز به كار كرده است و چند نفر عضو دارد، همه پرسش هايي بي پاسخ بود و ما به خاطر حفظ امنيت تشكيلات به خود اجازه طرح آن را نمي داديم.» او نقل مي كند كه در خانه هاي تيمي، «هيچ كس نبايد بيش از سه نفر از ياران تشكيلاتي را مي شناخت».
به طوري كه در خانه محل سكونت وي، «با ابداع يك سيستم الكترونيكي، رفت و آمد را به اين خانه و در درون خانه از اتاقي به اتاق ديگر يا به دستشويي و آشپزخانه، كنترل مي كرديم. به طوري كه در يك آن، بيش از يك نفر در خارج از اتاق ها نمي ماند و احتمال برخوردهاي ناخواسته، كاهش مي يافت. »
اغلب اعضاي خانه هاي تيمي دانشجو بودند و آن هم دانشجويان شهرستاني. چرا كه قطع پيوند عاطفي با همه بستگان و دوستاني كه عضو سازمان نبودند، يك «ضرورت تشكيلاتي» محسوب مي شد و اين براي دانشجويان تهراني كه در ميان خانواده هاي خود بودند، مشكل بود. نجات حسيني مي گويد: «آنچه به خاطر حفظ امنيت يك سازمان مخفي ضروري به نظر مي رسيد، ظاهراً مغاير با رشد و پرورش عواطف انساني بود. ما وظيفه خود را تلاش براي بهبود زندگي همگان مي دانستيم. آنچه كه از ديد ديگران، بدرفتاري با آنها به شمار مي رفت، از ديدگاه ما، ضرورتي براي پيشبرد فعاليت يك سازمان مخفي به حساب مي آمد كه در نهايت به نفع همه مردم جامعه و از جمله به نفع نزديكان ما نيز بود. بدين ترتيب، ناخواسته. . . تماس ما با جامعه اي كه در آرزوي تغييرش بوديم، محدود مي شد. »
مخفي كاري تنها با روابط شخصي و پيوندهاي عاطفي در تعارض نبود. در سال هاي نخست تشكيل سازمان هاي مخفي، اعضا اغلب ناچار مي شدند كه حتي در بحث هاي علني سياسي درگير نشوند تا مبادا تفكر سياسي آنها شناخته شود. عضويت در سازمان اما الزامات ديگري نيز جز مخفي كاري داشت. آموختن مباحث ايدئولوژيك كه آميخته اي از اسلام و ماركسيسم بود، در كنار پرورش روحي و فكري دو اصل اساسي بود كه در خانه هاي تيمي پيگيري مي شد. اين فرآيند آموزش و پرورش به «كادرسازي» مي انجاميد. در بخش آموزشي، مطالب تئوريك در حوزه هاي ايدئولوژيك، سياسي، اجتماعي، اقتصادي، تشكيلاتي و امنيتي ارائه مي شد. در حوزه ايدئولوژيك آشنايي با قرآن و نهج البلاغه محوريت داشت. «لطف الله ميثمي» تعريف مي كند: «حنيف نژاد خطبه «متقين» (همام) نهج البلاغه را برايم خواند كه زندگي مرا متحول كرد. هر جايي كه مي رفتم، نهج البلاغه را باز مي كردم و آنچه از اين خطبه آموخته بودم، بازگو مي كردم. . . كار مدوني كه سازمان انجام داده بود، خيلي مرا جذب كرد. قبلاً مي گفتم كه بايد عمل كرد و كار تئوريك فايده اي ندارد؛ ولي در اين چند سال آنها كار متراكم عظيمي كرده بودند. كتاب هاي شناخت، راه انبيا، راه بشر، تكامل، اقتصاد به زبان ساده، مبارزه چيست؟، چشم انداز پرشور و. . . مدون شده بود. روي قرآن و نهج البلاغه كار زيادي كرده بودند. كتاب هايي درباره عمل، درباره تضاد و ساير كتاب هاي انقلابي را خوانده و نقد و بررسي كرده بودند. . . »
اما بعد پرورشي در بخش كادرسازي از اهميت بالاتري برخوردار بود. ايجاد و تقويت روحيه مخفي كاري كه در رفتار و گفتار اعضا به عنوان يك «اصل تشكيلاتي» نهادينه شده بود، بخشي از كار پرورشي را تشكيل مي داد. «انتقاد از خود» يكي از اصول ديگر براي پرورش اعضا بود. هر عضو سازمان لازم بود هر از چند گاه نظير يك گناهكار مسيحي كه به نزد كشيش مي رود و اعتراف مي كند، در جمع اعضاي تشكيلاتي حاضر شود و خطاهاي خود را برشمارد و پيمان ببندد كه ديگر آنها را تكرار نخواهد كرد. انتقادها موضوعات مختلفي را شامل مي شد. تلف كردن وقت، خوردن يك غذاي غيرضروري، هوس نوشيدن يك چاي معطر، وسوسه داشتن يك چيز تجملي، احساس مالكيت بر چيزي، افكار جنسي، راحت طلبي و خواب زياد و يا دل بستن به چيزي كه به كار تشكيلاتي لطمه مي زد، نمونه هايي از انتقادهايي بود كه اغلب اعضا از خود مطرح مي كردند. در كنار «انتقاد از خود»، امكان «انتقاد از ديگران» نيز وجود داشت. يعني هر عضو مي توانست انتقادهايي كه در مورد عضو ديگر وارد مي دانست، مطرح كند. اما «انتقاد از ديگران»، هيچ گاه به «انتقاد از سازمان» يا «انتقاد از رهبران» تبديل نمي شد. چرا كه در ابتداي تشكيل سازمان، اصولاً هر عضو جز با يكي دو تن ديگر ارتباط نداشت و حتي ـ همان طور كه پيش از اين، از نجات حسيني نقل شد ـ اعضا نمي دانستند كه «رهبر تشكيلات» چه كسي است. نكته دوم آن بود كه حجم گسترده مطالب تئوريك و داده ها از سوي رأس هرم سازمان، هر عضو را در همان ابتداي ورود، چنان دچار «خودكم بيني» مي كرد و چندان تحت تاثير «هژموني سازماني» قرار مي گرفت كه ديگر هر آنچه مطرح مي شد، درست مي پنداشت و بي كم و كاست مي پذيرفت. در چنين ساختاري، «انتقاد از ديگران» كه در حالت طبيعي، مي تواند به طرح دموكراتيك مطالبات نيروهاي پاييني يك سازمان تبديل شود، كاركردي بيشتر از «عيب جويي» و «تخريب» اعضاي هم سطح پيدا نمي كرد. به عبارتي، اعضا براي كسب جايگاه و پايگاهي مستحكم تر در سازمان، امكان «انتقاد از ديگران» را به فرصتي براي «حذف رقبا» تبديل مي كردند. اين كاركرد منفي به تدريج و با گسترش سازمان و شكل گيري رقابت هاي سياسي ـ ايدئولوژيك درون آن گسترش يافت. در اين ميان، افراد و جرياناتي كه به كادر رهبري و مركزيت سازمان نزديك تر بودند و دريافتن ايرادها و لغزش هاي احتمالي جريان رقيب، استادي بيشتري از خود نشان مي دادند، توانستند به خوبي از اين امكان استفاده ببرند و «تصفيه هاي ايدئولوژيك» رقباي خود را به يك «سنت سازماني» تبديل كنند.
يكي ديگر از اصول حوزه پرورشي، «جامعه گردي» بود. اين اقدام با هدف آشنايي با واقعيت هاي جامعه صورت مي گرفت و طي آن، اعضا در قالب گروه هاي دو تا سه نفره به مناطق فقيرنشين تهران يا شهرستان ها عزيمت مي كردند و به طور ناشناس با افراد و خانواده هاي محروم و تنگدست به گفت وگو مي نشستند و گزارش هايي براي استفاده ساير اعضا نيز تهيه مي كردند. اين اصل سازماني، هر چند هدفي انساني و عدالتجويانه را تعقيب مي كرد، اما در عمل به تقويت تحليل هاي طبقاتي و ايجاد نوعي نگاه منفي و موضع ستيزه جويانه نسبت به طبقات بالاي جامعه منجر مي شد. روندي كه ديدگاه هاي ماركسيستي را در سازمان تقويت مي كرد و گاه باعث مي شد كه حتي اعضاي اسلامگرا را به نقد برخي مواضع اقتصادي علما وادارد كه به زعم آنان، نوعي دفاع از سرمايه داري محسوب مي شد. چنان كه «محمد حنيف نژاد» از اينكه يكي از مفسرين، يك آيه قرآني مربوط به ثروت را تنها در مورد «گنج يافته شده »به كار مي برد، انتقاد داشت.
مجموعه اين موارد با هدف «كسب خصلت هاي انقلابي و از بين بردن خصلت هاي غيرانقلابي» صورت مي گرفت تا اعضا از نظر روحي، رواني و فكري بر ضرورت مبارزه قهرآميز و مسلحانه با رژيم شاه، برانداختن وضع موجود و حركت به سوي وضعيت مطلوب واقف شوند و بنا بر يكي از شعارهاي سازمان، دريابند كه «نيروي پيشتاز در اين نبرد بايد خود را مسلح كند و پيامش را با شليك گلوله ها درهم آميزد تا آن را به گوش ملتي دربند، برساند. » شعاري كه سلسله حوادث سال هاي ۵۰ تا ۵۴ تا حد زيادي مانع از تحقق آن شد.
جرقه آغاز حركت مسلحانه در سال ۵۰ زده شد. در اوايل اين سال، جمعي از چريك هاي فدايي خلق كه در جنگل هاي سياهكل سنگر گرفته بودند، شناسايي و طي عملياتي توسط ساواك بازداشت و اكثر اعضاي آن اعدام شده بودند. فداييان خلق از نظر ديدگاه و اهداف سياسي و نيز سبك مبارزه چندان تفاوتي با سازمان نداشتند. چنان كه «حسين بشيريه» در كتاب «جامعه شناسي سياسي ايران» هر دو جريان را در اردوگاه چپ در سال هاي نخست پس از انقلاب قرار مي دهد. او مجاهدين خلق را در قالب «احزاب چپ گراي اسلامي» جاي مي دهد كه پس از انقلاب اسلامي ،۵۶ خواهان ملي كردن صنايع و سرمايه ها، تشكيل ارتش خلقي و استقرار شوراها بودند. بشيريه هرچند فداييان را در قالب «احزاب و گروه هاي سوسياليست و ماركسيست» پس از انقلاب تقسيم بندي مي كند، اما خواست هاي آنها را تشكيل شوراهاي كارگري و دهقاني، انحلال ارتش شاهنشاهي و ملي كردن كليه سرمايه هاي صنعتي و مالي معرفي مي كند كه بسيار با مطالبات مجاهدين شباهت دارد. ضمن آنكه «سازمان پيكار» كه در واقع طيف ماركسيست سازمان مجاهدين را پس از استحاله ايدئولوژيك سال ۵۴ تشكيل مي داد، پس از انقلاب در كنار گروه هايي نظير چريك هاي فدايي تعريف مي شد. به هر شكل، ماجرايي كه به از ميان رفتن هسته اصلي فداييان در اوايل سال ۵۰ منجر شد، در جمع آنها نيز تأثير گذاشت. اين بحث به سرعت درون سازمان مطرح شد كه: «ما مي گوييم بايد عمل كرد، ولي آنها زودتر از ما عمل كردند. » تاكتيكي كه ارائه شد، «شكستن تور پليسي در شهرها» بود. آنان اعتقاد داشتند كه «تا تور پليسي نشكند، هيچ استراتژي اي عملي نخواهد شد. » به همين دليل، اين ايده مورد حمايت قرار گرفت كه اعضاي سازمان تعدادي از مأموران ساواك و رجال رژيم پهلوي را ترور كنند و برخي اماكن را آتش بزنند تا رژيم ناچار حكومت نظامي اعلام كند و با مردم درگير شود. سازمان در نظر داشت با شلوغ شدن شهرها و در اصل، مشغول نگاه داشتن نيروهاي امنيتي و انتظامي ارتش در شهرها، نيروهاي خود را به كردستان انتقال دهد و در آن جا با دريافت سلاح هايي كه از مرز تركيه و عراق دريافت مي كرد، هسته مركزي مبارزاتي خويش را سامان بخشد و در ضمن، از نيروهاي كرد عضوگيري كند. اين طرح ها البته عملي نشد. چرا كه ساواك از طريق نفوذ دادن فردي به نام «الله مراد دلفاني» عضو سابق حزب توده به درون تشكيلات آنها و نيز در نظر گرفتن دقيق افراد مرتبط با وي، توانست برخي از خانه هاي تيمي اصلي سازمان را بيابد و اطلاعات دقيقي را از تحركات شان كسب كند.
كسب اين اطلاعات از وجود يك سازمان مخفي، ساواك را به دستگيري اعضا و متلاشي كردن آن راغب ساخته بود. چرا كه زمان برگزاري جشن هاي ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهي نزديك بود و دستگاه امنيتي شاه در نظر داشت تا هرگونه سازماندهي يا تشكيلات ماجراجو و خطرساز را تا قبل از آغاز جشن ها سركوب كند تا محمدرضا پهلوي بتواند تصويري از ثبات ايران و اقتدار خويش را به ميهمانان جشن نمايش دهد. در نتيجه، اول شهريور ماه ۵۰ تيم هاي ضربت ساواك با يورش به ۵ خانه تيمي سازمان مخفي اعضاي آن را دستگير كردند و اطلاعات دقيق تري را از اين سازمان بي نام و نشان كسب كردند. تلاش هاي بعدي سازمان از جمله اقدام به گروگان گيري «شهرام شفيق»پسر اشرف پهلوي با هدف مبادله او با اعضاي دستگير شده سازمان نيز ناكام ماند و تنها حاصل آن، بازداشت جمعي ديگر از اعضاي سازمان به جرم شركت در عمليات گروگان گيري بود. در فاصله دو ماه، تقريباً سازمان مخفي متلاشي مي شود. ۳۰ مهر ماه ،۵۰ ساواك با كنترل شديد رفت وآمدهايي كه به منزل يكي از اعضاي سازمان مي شد، محل يك خانه تيمي را پيدا مي كند كه حنيف نژاد در آن مستقر بود. در سپيده دم اين روز، نيروهاي ساواك از در و ديوار به درون خانه مي ريزند و حنيف نژاد را دستگير مي كنند. در پايان مهرماه سال ،۵۰ از ميان چهارده عضو كادر مركزي تنها سه تن خارج از زندان بودند. «تراب حق شناس» و «حسين روحاني» در مأموريت خارج از كشور بودند و در داخل، تنها «احمد رضايي» از موج بازداشت ها جان سالم به در برده بود. رضايي جمع آوري نيروهاي پراكنده سازمان متلاشي شده را آغاز كرد اما او نيز چندان نپاييد. چرا كه در يازدهم دي ماه ۱۳۵۰ و در جريان يك قرار تشكيلاتي، در محاصره نيروهاي ساواك قرار مي گيرد و با خوردن سيانور و انفجار نارنجك خودكشي مي كند. سازمان كه ديگر عملاً نيرويي در خارج از زندان نداشت، سازماندهي مجدد خود را با تركيب سه نفره كميته مركزي مركب از «رضا رضايي»، «كاظم ذوالانوار» و «بهرام آرام» آغاز مي كند. در خارج از كشور نيز اعضاي سازمان تلاش هايي را آغاز مي كنند و از جمله نخستين بيانيه رسمي اين تشكل مخفي با امضا توسط حسين روحاني، محمود شامخي و تراب حق شناس نگاشته و متن آن توسط بخش فارسي راديو عراق پخش مي شود. تا نام سازمان نيز براي نخستين بار از عراق به گوش برسد و حلقه اي ديگر از سرنوشت گره خورده عراق و اين گروه تكميل شود. پيش از انتشار اين بيانيه، رژيم شاه سازمان مخفي را در ابتدا به عنوان «اعضاي نهضت آزادي» مي شناخت و سپس تعبير «ماركسيست هاي اسلامي» را براي آنها به كار مي برد.
به هر شكل، نخستين حركت سازمان مخفي براي اعلام حضور در عرصه ستيز با رژيم حاكم، حاصلي جز دستگيري اعضاي اصلي آن نداشت. ۱۱ عضو كادر مركزي كه در ميان دستگيرشدگان بودند، در اسفندماه ۱۳۵۰ در دادگاه علني محاكمه شدند كه به دنبال اظهارات تند متهمان در دادگاه، پس از چند جلسه ساير محاكمان غيرعلني شد. از اين جمع در نهايت ۹ تن اعدام شدند و ۲ تن به حبس ابد محكوم گشتند كه يكي از آن دو، «مسعود رجوي» سركرده منافقين بود. برادر او، كاظم، كه در سوئيس به سر مي برد با رايزني هاي گسترده عده اي از حقوقدانان و استادان دانشگاه اين كشور را واداشت تا در نامه اي از شاه خواستار لغو احكام اعدام شوند. در نتيجه، حكم اعدام بر رجوي و بهمن بازرگاني جاري نشد. برادر بازرگاني، محمد، خود از اعضاي اعدام شده كادر مركزي بود كه بنا به پيگيري هاي خانواده بازرگاني، برادر دوم به حبس ابد محكوم شد. «ناصر صادق»، «علي باكري»، «محمد بازرگاني»، «علي ميهن دوست»، «محمد حنيف نژاد»، «سعيد محسن»، «علي اصغر بديع زادگان»، «محمود عسگري زاده» و «رسول مشكين فام» اعدام شدگان نخستين كادر مركزي سازمان بودند كه حكم چهار نفر نخست در ۳۰ فروردين ۵۱ و پنج تن ديگر در چهارم خردادماه اين سال اجرا شد.
پي نوشت:
۱و ۲ـ جزئيات حوادثي كه منجر به ربودن هواپيما و فرود آن در بغداد شد در كتاب «برفراز خليج فارس» نوشته محسن نجات حسيني قابل دسترس است.