با مجيد واحدي زاده، كارگردان نمايش «سرخ، سهراب، سبز»
ديدار در شوش
متاسفانه خيلي ها به دروغ مي پندارند و اظهار مي كنند كه شهرستاني ها هيچ چيز از تئاتر نمي دانند و برعكس تهراني ها دانا و عقل كل هستند درحالي كه مي توان نسبت به آثار خلاقانه آنان اميدوار بود
|
|
عكس : رضا معطريان
وقتي با مجيد واحدي زاده، طراح و كارگردان نمايش «سرخ، سهراب، سبز» كه از اردبيل براي اجرا در تالار شهر دعوت شده اند، خواستم كه محلي را براي گفت وگو مشخص كنند، طبق روال قبلي انتظار داشتم كه حداقل اين محل به هتل مرمر بينجامد ولي متاسفانه بايد او را در خوابگاه ورزشگاهي در خيابان شوش مي ديدم. آنها در يك اتاق ۴*۳ با شش تخت معمولي شب هايشان را سپري مي كنند و جالب اينجاست كه هر شب يكي از آنان بايد پيش بند آشپزي را ببندد و. . . شايد كفگير مركز هنرهاي نمايشي به ته ديگ خورده است و از ميهمان نوازي معذور شده اند و اين بار هم شهرستاني ها بايد با بي مهري هاي بي سروته روبه رو باشند. نمايش «سرخ، سهراب، سبز» درباره رستم پس از قتل سهراب است كه پيري از او مي خواهد ۴۰ شبانه روز جسد سهراب را بر دوش به اين سو و آن سو بكشاند، تا پس از اين مدت سهراب دوباره زنده شود. در اين نمايش مجيد واحدي زاده، داور فرماني، صمد واحدي زاده، محمدرضا فدايي، ياشار فرجي و محمد فتحي بازي دارند و نويسنده آن محمد باقر نباتي مقدم است. اين نمايش در جشنواره بيستم فجر برگزيده و در جشنواره جاده ابريشم آلمان به نمايش درآمده است.
رضا آشفته
مجيد واحدي زاده از سال ۵۹ با حضور در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان اردبيل فعاليت هاي تئاتري خود را به طور جدي شروع كرد. او در چند نمايش نقش هاي برجسته اي را بر عهده گرفت و مهندس داود جلايي از جمله كارگردان هايي بود كه واحدي زاده را رسماً براي عضويت در گروه تئاتر آرتاويل دعوت كرد. او پس از ۱۰ سال تجربه بازيگري از سال ،۶۹ تجربه كارگرداني را با نمايش عروسك ها (بهرام بيضايي) آغاز كرد. در چشم آبي اقيانوس (۱۳۶۱) واحدي زاده زندگي ماشيني را به نقد مي كشاند براي آنكه مسير زندگي را به انحطاط مي كشاند. او در اين نمايش شيوه اكسپرسيونيستي را تجربه كرد. هر چند واحدي زاده وابسته به سبك ها و شيوه ها نيست، بلكه اين مهم را به مخاطبان وامي گذارد تا پس از اجرا درباره اش اعلام نظر كنند. استنكاف (۱۳۶۳) درباره زندگي سفالگري است، افرادي از طبقات مختلف اجتماع با او در ارتباط هستند كه هر يك بنا به ميل خود اين ارتباط را شكل مي دهند.
اين هنرمند نمي داند با هنرش چه كار بكند و وقتي درمي يابد كه برخي مي خواهند هنرش را به انحطاط بكشانند، تصميم مي گيرد كه از هنرش دست بكشد. ميقات (۱۳۶۴) نوشته هوشنگ هيهاوند است كه موضوع حماسي - تاريخي دارد. اين نمايش در جشنواره استاني اردبيل با استقبال شديد تماشاگران مواجه شد و با آنكه اكثر جوايز را تصاحب كرد اما به مراحل بالاتر راه نيافت. در ميقات يك سردار ايراني در جنگي دختر مورد علاقه اش را از دست مي دهد، او بعداً مي فهمد كه اين دختر پس از جنگ همسر يك مغ شده است. بنابراين سردار تمام مغ ها را مي كشد و آخرين مغ همسر دختر است. ولي ديگر اين زن متاهل و متعهد به همسرش است و عشق سردار را پس مي زند. البته واحدي زاده ورسيون ديگري از همين نمايش را به نام «در جامه مردگان» در سال ۱۳۶۸ كاركرد و اين بازنويسي هم بنا به سفارش خود هيهاوند توسط صفايي براي اجراي پايان نامه فوق ليسانس اش صورت گرفته بود. سوگنامه مردوخ (نوشته عظيم اسدي، ۱۳۶۵) تنها نمايشي است كه مجيد واحدي زاده در آن بازي نداشته است، چون او معتقد است كه با حضور در آثارش در برقراري ريتم موفق تر خواهد بود. زه آشوب (۱۳۶۶) از جمله آثاري است كه واحدي زاده با همكاري محمود مهدوي نوشته و كارگرداني كرده است. اين نمايش بعد از ۱۰ سال كه اردبيل هيچ نمايشي را در جشنواره فجر اجرا نكرده بود، به جشنواره شانزدهم راه يافت. اما در اينجا مورد بي مهري داوران قرار گرفت، براي آنكه به نظر واحدي زاده نسبت به نمايش هاي آن سال يك سروگردن بالاتر قرار داشت. اين اتفاق هم به دليل عدم بازبيني از سوي هيأت بازبيني جشنواره بود، چون در آن سال مقرر شده بود كه كارهاي شهرستاني براي شركت در بخش مسابقه بايد يكبار ديگر بازبيني شوند. او در سال ۶۶ آخرين بازي (محمود استاد محمد) را كارگرداني كرد كه به دليل همزماني اجراي آن در تهران از شركت در جشنواره هفدهم باز ماند. دومين حضور واحدي زاده در جشنواره فجر با نمايش «در جامه مردگان» در سال ۱۳۶۹ بود. او از جمله كساني است كه نسبت به عدم اجراي عمومي در شهرستان انتقاد مي كند، براي آنكه آنها فقط با حضور در جشنواره ها مي توانند ابراز وجود كنند.
سرخ، سهراب، سبز
در سال ،۱۳۸۰ محمد باقر نباتي مقدم كه هم اكنون دانشجوي علوم سياسي در دانشگاه زنجان است، نمايشنامه اي را به نام «سهراب فرزند ايران» نوشته بود كه آن را در اختيار واحدي زاده گذاشت تا براي شركت در جشنواره استاني كار كند. واحدي زاده با تشخيص فكر بكر در اين نمايشنامه به نويسنده پيشنهاد داد كه اين متن به صورت گروهي و در حين تمرينات بازنويسي شود. واحدي زاده هم نام اين متن را به «سرخ، سهراب، سبز» تغيير داد. اين نمايش در بخش منطقه اي در زنجان برگزيده شد و در تالار مولوي در جشنواره بيستم به عنوان بهترين نمايشنامه، كارگرداني دوم، بازيگري اول مرد، طراحي صحنه دوم و موسيقي سوم انتخاب شد. اين موفقيت بزرگي براي گروه فروغ بود كه به عنوان شهرستاني هاي خلاق به راحتي بسياري از تهراني ها را متاثر ساختند. «سرخ، سهراب، سبز» براي اجرا در جشنواره جاده ابريشم (مولهايم آلمان) انتخاب شد و در شهريور ۸۱ در آنجا اجرا شد. چولي اين كار را قبل از حضور در مولهايم نديده بود، بلكه بنابر پيشنهاد يكي از اعضاي گروه روهر انتخاب شده بود. اما چولي بعد از ديدن نوار ويدئويي اجرا، آن را براي حضور در جشنواره پذيرفت و دليل آن را يك نمايش مطلقاً شرقي دانست. آلماني ها با اين نمايش ارتباط لازم را برقرار كردند. در اين نمايش نگاه تازه اي به رستم و سهراب شده است. واحدي زاده معتقد است كه حضور اسطوره اي رستم در شاهنامه محدود است، براي آنكه در جايي متولد و در جاي ديگر مي ميرد! در عين حال بحراني ترين لحظه حضور رستم كشتن سهراب است. آنها اين بحراني ترين لحظه زندگي رستم را با يك افسانه خاص منطقه آذربايجان تلفيق كرده اند و در بستر متن «تحول رو به اميد» را جاي مي دهند. رستم در شاهنامه پس از تكرار هر اشتباه (كشتن اسفنديار، كشتن سهراب و. . . ) به زابل مي رود و گوشه نشيني مي كند. در اين نمايش وقتي به طور ناخواسته رستم دشنه اش را بر پهلوي سهراب فرو مي كند و او را مي كشد، پيري به رستم مي گويد كه اگر به مدت چهل روز سهراب را بر دوشت بگذاري و بگرداني، او دوباره زنده خواهد شد. اين موقعيت در قصه فولكلوريك آذري (ملك محمد) هست. در آنجا ملك محمد براي يافتن برادرهاي از دست رفته اش اين سو و آن سو مي رود، تا در كنار چاهي دختر زيبارويي را مي بيند كه از او درباره برادرانش مي پرسد و دختر مي گويد كه شايد داخل چاه افتاده باشند. ملك محمد دچار اشتباه برادرانش نمي شود و دختر نمي تواند او را به درون چاه بيندازد. او بر خلاف برادرانش دختر را درون چاه مي اندازد و...
او از ۴۰ در مي گذرد و زير سنگ نوشته اي كليد قصه را مي يابد كه روي آن حك شده است: اگر ۴۰ روز آب لباس مردگان را روي تنشان بچلاني، آنها زنده خواهند شد. اساطير به جايي مي رسند كه با مرگ مواجه مي شوند. رستم براي تغيير سرنوشت سهراب قدم برمي دارد. او وارد مراحلي مي شود و در اين مسير به نوعي تفكر، آگاهي و شناخت مي رسد.
به هر جهت واحدي زاده كاري به سلوك عارفانه متن ندارد و از نظرش شايد چنين چيزي در آن نباشد.
در اين نمايش تمامي اتفاقات و تصاوير دروني و ذهني است و اين ها از منظر رستم به عينيت درمي آيد. به اين جهت مي توان مدعي شد كه اين اثر ديگر از روحيه حماسي برخوردار نيست، بلكه جنبه هاي عرفاني در آن غالب است. به لحاظ اجرايي نيز تلفيقي از شيوه اپيك (تعزيه ايراني) با اكسپرسيونيسم صورت گرفته است، چون ديگر نمايش شكل خطي ندارد و ذهنيت سيال و مشوش رستم مدام در جست وجوي رسيدن به آرامش محض كه همانا تولد دوباره سهراب است، مي باشد. واحدي زاده هم معتقد است كه با توجه به گفته هاي اساتيد تئاتر دومقوله نامتجانس در اين اثر به اشتراك واحدي رسيده اند.
شهرستاني ها
مجيد واحدي زاده معتقد است كه تئاتر واقعي كمتر در صحنه هاي تئاتر ايران اتفاق مي افتد. حتي اين قضيه در تهران كه از سوي خيلي ها مهد تئاتر كشور به شمار مي آيد، به وفور ديده شده است. تفكيك تئاتر تهران و شهرستان ها اصلاً درست نيست. در شهرستان ها امكانات كمتري براي تئاتر وجود دارد. با وجود كمبود و يا نبود آموزش تئاتر استعدادهاي زيادي در شهرستان يافت مي شود كه اگر مورد توجه قرار گيرند، مي توان نسبت به آثار خلاقانه آنان اميدوار بود. متاسفانه خيلي ها به دروغ مي پندارند و اظهار مي كنند كه شهرستاني ها هيچ چيز از تئاتر نمي دانند و بر عكس تهراني ها دانا و عقل كل هستند.
اگر تئاتر را مترادف با انديشه و انتقال آن تلقي كنيم، واحدي زاده و گروهش در نمايش «سرخ، سهراب، سبز» به انديشه ناب و درخور توجهي رسيده اند. مطمئناً زيبايي اثر نيز حول اين انديشه قابل درك و لمس خواهد شد. اما شهرستاني ها هميشه در حاشيه قرار گرفته اند و هرازگاهي افرادي مانند اميررضا كوهستاني و مجيد واحدي زاده خودي نشان مي دهند و به مرور با بي توجهي هاي خواسته يا ناخواسته از گردونه فعاليت هاي هنري حذف مي شوند. اگر اين افراد و گروه هايشان در شهرستان ها تثبيت بشوند و مورد حمايت هميشگي قرار بگيرند، حضور آنان نيز دائمي و موثر خواهد بود. طراحي صحنه واحدي زاده در اين نمايش ديدني است، براي آنكه با قرار دادن تصوير رخش، سيمرغ و ديو و ايجاد تصاوير با استفاده از پارچه و لته هاي مختلف تنوع خاصي در آن بسط مي يابد. در ضمن اين طراحي در القاي مفاهيم و سلوك دروني رستم براي رسيدن به شناخت ميسر واقع مي شود. بازي ها هم در نوع خود مطلوب و بي ايراد است. هر چند كوچكي سالن از تكاپو و حركت هاي بازيگران مي كاهد و گاهي هياهوي آنان از تاثير لازم دور مي شود و موجب لغزش در ريتم نمايش خواهد شد. واحدي زاده هم انتظار داشته است كه اين نمايش حداقل در چهارسو اجرا بشود تا بهترين تاثير را با ايجاد يك فضاي مفيد بر مخاطبان بگذارد.
|