تنظيم: مهرنوش محمديان
|
|
به همت حوزه هنري اصفهان و اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي «سفر خرداد» از مجموعه «اسفار سال» كه متعلق به نقد و بررسي كتاب عقل افسرده نوشته مراد فرهادپور بود، برگزار گرديد. جلسه نقد و بررسي شامل دو بخش بود. در بخش اول ابتدا فرهادپور در رابطه با كتاب عقل افسرده و ايده كلي پنهان شده در پس مقالات سخن گفت و بعد از آن چهار گفتار كوتاه در رابطه با اين كتاب بيان گرديد. دكتر محمد جواد صافيان و دكتر يوسف شاقول اساتيد فلسفه دانشگاه اصفهان، شهريار وقفي پور و هوشيار انصاري فر در رابطه با كتاب «عقل افسرده» به ايراد سخناني پرداختند. بخش دوم جلسه به پرسش و پاسخ با نويسنده كتاب اختصاص داشت. نويسنده كتاب عقل افسرده در ابتدا ترديد خويش را نسبت به تاليف نظري در ايران قبل و بعد از چاپ كتاب را مجموعه اي از مقالات با مضامين مختلف و گوناگون دانست و نكاتي را در رابطه با كل مجموعه و به ويژه مقدمه آن ذكر كرد. فرهادپور عضو شوراي نويسندگان فصلنامه ارغنون در رابطه با كتاب خود گفت: «من اين مقالات را عمدتاً در دهه هفتاد نوشته ام. ديدگاه واحدي در پشت اين مقالات وجود دارد كه همين ديدگاه واحد سبب جمع آوري آنها در يك مجموعه گشته و آن نظريه انتقادي و سنت مكتب فرانكفورت است. من سعي كرده ام به بيان ايده اصلي آنها بپردازم. ايده اي كه بر طبق آن فلسفه گونه اي از تفسير است. تفسير هر موضوعي، از مسائل اجتماعي گرفته تا مسائل فلسفي و هم چنين نقدنظريه هاي ديگر. فلسفه بر طبق اين ديدگاه از نظر موضوعات گسترده است. من سعي كرده ام نشان دهم كه چگونه تفسير انتقادي از هر موضوعي در چارچوب اين نظريه مي گنجد.»
مترجم كتاب تجربه مدرنيته مارشال برمن در ادامه سخنان خود به دليل عدم اشاره صريح به اين ايده كلي اشاره كرد و افزود: «من سعي كردم كه اين ديدگاه را به طور ضمني مطرح كنم و هرگز اشاره صريحي به اين ديدگاه و اين نظريه نكردم. تلاش من بر اين بود كه اين ديدگاه خود را از طريق تنوع مقالات بروز دهد و حضور خود را از طريق كاربردها و اعمال خويش در حوزه هاي مختلف جامعه شناختي و ادبي نشان دهد. »
فرهادپور خود را معتقد به تاليف خلاقانه دانست. تاليف خلاقانه در مورد نظريه ها و پرداخت مستقيم به نظريه ها را به طور مستقيم امكان ناپذير بيان كرد و دليل آن را عدم امكانات، از امكانات زباني گرفته تا امكانات مفهومي و حتي نبود زمينه اي كه بشر براساس آن بتواند با نظريه پيچيده اي مانند نظريه انتقادي درگير شود قلمداد كرد. وي تاليفاتي كه در اين زمينه نوشته شده، چه تاليفاتي كه به نظريه انتقادي پرداخته اند و چه تاليفاتي كه پديدارشناسي موضوع آنها است را مبتني بر كتاب هايي دانست كه در غرب در اين رابطه نوشته شده اند و در ادامه افزود: «از ديدگاه من دو راه براي معرفي نظريه ها وجود دارد. يكي ترجمه آثار دست اول كه متعلق به خود واضعان نظريه هاست و ديگري ترجمه آثار كساني است كه پيرامون اين نظريه ها نوشته اند. كساني كه سال ها اين نظريه ها را تدريس نموده اند و با آنها درگير بوده اند. »
وي تاليفاتي كه اكنون وجود دارد را گواه مدعاي خود دانست و بيان كرد كه آثار و تاليفات موجود يا ترجمه اند و يا آن قدر ضعيف و دست پايين اند كه حتي موفق به شناساندن خود نظريه هم نشده اند. فرهادپور اذعان داشت كه هيچ عنصري در اين مقالات وجود ندارد كه ريشه در ترجمه نداشته باشد. «اين نكته اي است كه بايد شكافته شود تا ايده كلي كتاب و ديدگاه واحدي كه من مستقيماً به آن نپرداخته ام روشن شود. من سعي كردم دو مفهوم متفاوتي را كه از ترجمه وجود دارد در كنار هم پيش ببرم و تا حدي در مقدمه از نظر مفهومي رابطه اين دو سطح را مشخص كنم. اين دو مفهوم دو مفهوم گسترده و محدود از امر ترجمه هستند.
يكي ترجمه به معناي خاص آن كه برگردان متون از فرانسه، انگليسي، آلماني و... است و ديگري ترجمه به مفهوم هرمنوتيكي آن است كه همان انتقال فرهنگ است كه از حوزه متون خارج مي شود. اين انتقال مي تواند از طريق سينما، موسيقي، زندگي روزمره و بسياري چيزهاي ديگر باشد. ترجمه را مفهوم عام انتقال فرهنگي از غرب به داخل مملكت دانسته اند. در همين راستا پاي ترجمه به مفهوم خاص هرمنوتيكي آن كشيده مي شود. اينكه چه متني را انتخاب كنيم و يا برگردان جملات از حد صرف برابرسازي و معادل ها خارج شود. در واقع مجموعه اي از امكانات مفهومي فلسفي را به كار مي گيريم تا يك متن را ترجمه كنيم. مفهوم ترجمه ديالكتيكي دارد كه ما را از حد قلم و كاغذ و ديكشنري و برگردان جملات از زباني به فارسي فراتر مي برد. »
|
|
فرهادپور مجدداً به ريشه اي كه نوشته هايش در ترجمه دارند اشاره كرد و منظور خود را از اين صحبت همان فرآيند انتقال نظريه ها از يك حوزه فرهنگي به حوزه فرهنگي ديگر دانست. او خود را يك عنصر انتقال دهنده كه در عين حال مي تواند خلاق هم باشد معرفي كرد. پس از آن سه سويه اي كه فهم نظريه بر آن استوار است را براساس نظر خويش و نظر گادامر بيان كرد. «فهم نظريه واحد سه سويه است. فهم، تفسير، ترجمه. كه اين سه گسست ناپذيرند. ما نه تنها براي فهم نظريه هاي غربي بلكه براي فهم خويش و موقعيتي كه در آن قرار گرفته ايم و حتي شناخت خود از طريق ديگري بايد به اين سه سويه توجه كنيم. من اين سه سويه را براساس توصيف گادامر از سه سويه تجربه هرمنوتيكي باز مي كنم. گادامر در «حقيقت و روش» مي خواهد نشان دهد كه مفهوم فهم با مفهوم تفسير و كاربرد گره خورده است. گادامر تجربه هرمنوتيكي را تجربه اي مي داند كه در آن هم ديگري شناخته مي شود هم نفس. اين ديگري مي تواند متن باشد، فرهنگ و يا گذشته تاريخي خود ما باشد. از ديدگاه او افق تازه اي كه در امتداد با افق معنايي ما قرار دارد و اين امتداد اجازه شناخت و فهم ديگري و متقابلاً فهم نفس و بازگشت به خود را به ما مي دهد داراي سه سويه است كه از هم جدا نيستند. فهم تفسير و كاربرد. مثال گادامر براي برجسته كردن اين سه سويه مثال قاضي و كارگردان است.
گادامر مي گويد موقعيت ما براي فهم يك نظريه موقعيت يك كارگردان است. كارگرداني كه مي خواهد نمايشنامه اي از شكسپير يا بكت اجرا كند، او در ابتدا نمايش نامه را مي فهمد و سپس براساس اين فهم تفسيري از آن ارائه مي دهد. اين فهم و تفسير در هوا معلق نيستند. ما فهم و تفسير كارگردان از نمايش نامه را فقط و فقط از طريق اجرا است كه مي توانيم ببينيم. فهم و تفسير مبتني بر اجرا هستند و متقابلاً هم اجرا بر آنها مبتني است. كارگردان تا نمايشنامه را نفهمد و تفسير نكند نمي تواند اجراي خاصي از آن ارائه دهد. قاضي نيز در هرمنوتيك قضايي در رابطه با قانون چنين وضعيتي را دارد. من از فهم، تفسير و ترجمه صحبت مي كنم گادامر از فهم، تفسير و كاربرد. در واقع در اينجا ترجمه نقش سويه كاربردي را ايفا مي كند. ما در تقابل با فرهنگ غربي يا به عبارتي آن ديگري چه بايد بكنيم؟ ترجمه يك سويه اساسي و ضروري از فهم است. فهم و تفسير از آغاز در جهت ترجمه حركت مي كنند و ترجمه همان سويه اجرايي و كاربردي است. به قول گادامر فهم ريشه در يك وضعيت تاريخي معين دارد. ريشه در ايستادن در كوران تاريخ موثر و زنده. هيچ كس از موضع بي طرف و از خارج از اين جهان چيزي را نمي فهمد بلكه فهم براساس وضعيت و سنت شخص و موقعيتي كه فرد با آن درگير است روي مي دهد. فهم به تاريخمندي من، سنتمندي من و تعلق من به يك وضعيت بر مي گردد. گادامر مفهوم فهم و كل سيستم هرمنوتيكي اش را از معرفت شناسي و روش شناسي جدا مي كند. وي نمي پرسد چه روشي براي رسيدن به فهم خوب است، ملاك هاي عيني براي رسيدن به فهم چيست و يا پيش فرض هاي معرفت شناسانه فهم چگونه است. گادامر قصد دارد بيان كند فهم به مثابه يك رخداد چگونه روي مي دهد وي يك ديدگاه آنتولوژيك در اين رابطه اتخاذ مي كند و با مسائل روش شناسانه و معرفت شناسانه كاري ندارد و عنوان كتابش هم به همين دليل حقيقت و روش است و وي بيان مي دارد كه حقيقت را نمي توان به مفهوم روش فروكاست.
فهم را يك رخداد مي داند كه در وضعيت معيني روي مي دهد و اين چيزي نيست كه ما انتخاب كنيم. ما از درون وضعيت مي فهميم پس الزامات وضعيت همراه با درك و تفسير ماست.
سويه سوم (كاربرد) در ديدگاه گادامر جزء ضروري فهم است. فهم نظريه مستقل از كاربردش نيست. فهم اگر متكي به وضعيتي باشد از آغاز سويه كاربردي در آن مستتر است و با توجه به همين سه سويه مطرح شده از ديدگاه گادامر من معادل ترجمه را براي آن (كاربرد) به كار بردم. ترجمه به معناي عام آن جزء ضروري برخورد ما با نظريه هاست. ترجمه به معناي انتقال فرهنگ بعد ضروري فرآيند و فهم و تفسير است. ما در شرايط تاريخي خاصي قرار داريم كه سويه كاربردي خود را به شكل ترجمه نشان مي دهد. اين انتخاب من نيست. جزو الزامات وضعيتي است كه فهم در آن رخ مي دهد. اگر اين مقتضيات را نديده بگيريم يعني الزامات وضعيتي است كه فهم در آن رخ مي دهد. اگر اين مقتضيات را نديده بگيريم يعني الزامات را نديده گرفته ايم و در اين صورت به درك ناقصي از فهم خواهيم رسيد. در اين شرايط هرگز نظريه پا نمي گيرد و حرف ها و نقدها حالت شخصي پيدا مي كند. در چنين شرايطي است كه از فهم تعريفي انتزاعي ارائه مي دهند. شخص در برج عاج خود با خروارها كتاب در يك فضاي افلاطوني به فهم مي رسد. نظريه پردازي مي كند و يا نظريه ها را مي شناساند. همين تعريف انتزاعي نشان دهنده اين است كه چرا ما زمينه عيني براي فهم نداريم. چرا كتبي كه تاليف مي گردد معنا پيدا نمي كند. چرا تفكري از پشت آنها ايجاد نمي شود و چرا مسائل در حد درگيري هاي شخصي و سليقه اي باقي مي ماند و به همين خاطر است كه به وضعيتي كه از درونش مي توانيم غرب را بفهميم تن نداده ايم. افراد خودآگاه يا ناخودآگاه در حال ترجمه اند. چون اين وضعيت خود را به همه تحميل مي كند. اگر ناخودآگاه ترجمه مي كنند به تاليفات ترجمه اي مي رسيم. تمام تلاش من اين است كه ترجمه را برجسته كنم و تفسير هرمنوتيكي از آن ارائه بدهم تا بتوانيم به فرآيند خودآگاه ترجمه برسيم. به يك جريان انتقال فرهنگ خودآگاه؛ بدانيم نقشمان چيست و كجا ايستاده ايم. فهم من در شرايط فرهنگي خاص خود را به شكل ترجمه و انتقال فرهنگ نشان مي دهد و از اينجا است كه مي توانم امر ترجمه را با امر خلاقيت پيوند دهم. در واقع خلاقيت فهم همراه با كاربرد است. نظريه ها را از بيرون مي گيريم ولي هر نظريه هر چه قدر هم عيني باشد بازيك سويه ذهني دارد. من بايد نظريه را براساس وضعيت خود درك كنم. حتي اگر كار من صرف تكرار باشد. مسئله خلاقيت به ترجمه خودآگاه بر مي گردد و اين تنها راه برون رفت از اين بحران نظري است كه ما فعلاً با آن درگير هستيم. »
فرهادپور در پايان سخنان خود به وضعيت خلاقيت و ابتذال پيوند خورده با آن در دهه هفتاد اشاره كرد. دهه اي كه كتاب و مقالات آن در آن نوشته شده است. او حركت هاي به راه افتاده در آن دوران را چه در جنبه سياسي و چه در جنبه فرهنگي مبتني بر خلاقيت گره خورده با ابتذال دانست، دو مسئله اي كه به صورت ديالكتيكي گره خورده اند و نمي توان آنها را از هم جدا كرد. وي در ادامه به مقايسه دهه ۶۰ و اواخر دهه ۶۰ و اوايل دهه ۸۰ با دهه ۶۰ پرداخت. دهه شصت را فاقد خلاقيت و ابتذال و دهه اي ايستا دانست و اواخر دهه هفتاد و اوايل دهه هشتاد را دهه اي شمرد كه در آن با فروكش خلاقيت و فوران ابتذال مواجهيم.
پرسش و پاسخ
|
|
پس از پايان سخنان فرهادپور، دكتر صافيان استاد فلسفه دانشگاه اصفهان در رابطه با كتاب عقل افسرده به ايراد سخناني پرداخت. وي در ابتدا در رابطه با مقاله يادداشتي بر گفتار روشنفكري نكاتي را بيان كرد و گفت در اين مقاله از عنوان اگزيستانسياليسم در موارد متفاوتي استفاده شده و اين كاربرد را داراي ابهام دانست و گفت: «چرا بايد طيفي از انديشه با برچسب خاصي ناميده شود. ما عنوان جامعي مگر در كاربردهاي عاميانه تحت عنوان اگزيستانسياليسم نداريم. كساني را كه با اين نام خوانده مي شوند مانند ياسپرس و هايدگر هرگز اين عنوان را براي خود نمي پذيرند. فقط سارتر و دبوآر اين عنوان را پذيرفته اند. ما وقتي با مجموعه اي از انديشه ها مخالفيم، آنها را در مقوله خاصي مي گنجانيم تا بتوانيم بهتر آنها را از صحنه به در كنيم. » مسئله بعدي كه دكتر صافيان به آن اشاره كرد مسئله مرگ بود وي خطاب كردن فيلسوفاني را كه از مرگ سخن گفته اند با عنوان مرگ انديش اشتباه دانست و گفت صرف شرايط اجتماعي جنگ و ناامني نيست كه كسي از مرگ سخن مي گويد. نبايد انديشه را صرفاً به شرايط اجتماعي خاصي كه در آن رشد مي كند تنزل داد. سپس به كتاب وجود و زمان هايدگر اشاره كرد و اينكه هايدگر در اين كتاب چگونه از نسبت انسان با مرگ سخن مي گويد. وي نازي دانستن هايدگر را بي مهري به وي و تفكرش قلمداد كرد و گفت: «زماني كه فيلسوفي راجع به مرگ صحبت مي كند نبايد با آن برخورد سياسي كرد. بسياري از انبياء، علما، عرفا و انديشمندان در رابطه با اين مسئله سخن گفته اند. در اين مقاله فلسفه هايدگر زبان ايدئولوژي آلمان نازي خوانده شده و صحبت وي از مرگ را به دليل تشويق افراد براي رفتن به جبهه هاي جنگ دانسته اند. اين گونه برخورد با انديشه صحيح نيست. » دكتر صافيان در ادامه به ارتباط ميان انديشه با شرايط اجتماعي پرداخت و انديشمند را كسي دانست كه از شرايط اجتماعي خود پا فراتر نهد و با ديدي فعال به شرايط نگاه كند نه ديدي منفعل. وي سخنان خود را با بحث پيرامون مقاله گفتاري در باب ماهيت تاريخي مشرق زمين ادامه داد «ايشان در ابتداي اين مقاله در رابطه با ديدگاه دو گروه راجع به غرب صحبت كرده اند كساني كه معتقدند غرب ماهيت واحدي دارد و كساني كه معتقدند ماهيت ندارد. » سپس به تشريح ديدگاه اول پرداختند ديدگاهي كه بيانگر جوهر متافيزيكي تغييرناپذير غرب است و با توجه به آشنايي اش با اين ديدگاه آنها را قائل به تغييرناپذيري ندانست و غرب را داراي ماهيتي در حال تحول دانست. ماهيت به معناي هگلي و افلاطوني آن. علاوه بر اين افزود كه اين گروه به ماهيت متافيزيكي به معناي موجود به ماهو موجود است قائل نيستند و به اينكه ماهيت غرب ماهيتي ماوراي اين عالم باشد اعتقادي ندارند. صافيان در بخش بعدي سخنانش به هرمنوتيك معتدل و افراطي اشاره كرد و گفت: «در اين كتاب دو توصيف از هرمنوتيك شده. يكي معتدل كه هرمنوتيكي است كه مسائل را به صورت تاريخي نگاه مي كند، ديدانتقادي دارد، نگرش عقلي آن نگرشي انضمامي است و هر چيز را در بستر تاريخ مورد توجه قرار مي دهد. هرمنوتيك افراطي به جاي اينكه ماهيت و جوهر تاريخي را مورد توجه قرار دهد تاريخ جوهري را مورد توجه قرار مي دهد. » صافيان در ادامه از هرمنوتيك افراطي دفاع كرد و اين پرسش را مطرح كرد كه اگر قرار است ديد هرمنوتيكي داشته باشيم چرا نبايد افراطي باشد؟
دكتر يوسف شاقول يكي ديگر از اساتيد فلسفه دانشگاه اصفهان نيز نكاتي را در رابطه با كتاب عقل افسرده مطرح ساخت. وي در ابتدا نقد خود را يك نقد كلي مطرح كرد نه نقد محتوايي. وي عنوان كتاب را با محتواي آن در تضاد ديد و بيان كرد كه عنوان از ديدگاه وي با محتوا سنخيت ندارد. از اين عنوان انتظار مي رود كه به وضعيت عقل در دوران مدرن و پست مدرن بپردازد ولي چنين نيست. نكته بعدي كه دكتر شاقول به آن اشاره كرد گسستگي مطالب كتاب بود كه انسان را دچار سردرگمي مي كند «نبودن سيستم جالب نيست چون انسان را با معضلي مواجه مي كند كه شما هم با آن مواجهيد. نوشته هاي نقدناپذير.» دكتر شاقول در ادامه صحبت هاي خود به حمله فرهادپور به گفتار ايدئولوژيكي اشاره كرد و خود او را داراي گفتار ايدئولوژيكي دانست.
شاقول در پايان به مطالبي در رابطه با سينما در يكي از مقالات اشاره كرد و اينكه مخاطب عام و مخاطب خاص در اين گفتار با يك چوب رانده مي شوند را اشتباه دانست. در بخش دوم جلسه در ابتدا فرهادپور به انتقاداتي كه در چهار گفتار كوتاه بخش نخست شد پاسخ داد و سپس به سوالات ساير حضار. فرهادپور ابتدا در بحث برگشتن تفكر به شرايط اجتماعي در رابطه با ديدگاه تاريخي صحبت كرد و بيان كرد كه اين ديدگاه ادعاي رسيدن به حقيقتي كه از اكنون تا ابد سر جاي خودش ايستاده باشد را ندارد.
وي با اشاره به سخني كه از والتر بنيامين در مقدمه كتاب آورده است گفت: «اگر بخواهيم به فلسفه از ديد ماركسيستي نگاه كنيم نقض تفكر زيربنايي و روبنايي است. بنيامين مي گويد تاريخ است كه ما محتواهاي فكري را مانند ليوان رويش مي چينيم. اگر بخواهيم با مثال بيان كنم قضيه برعكس است. اگر ليوان حقيقت است تاريخ آبي است كه در ليوان است نه ميزي كه روي آن ليوان چيده شده و قرار است تا ابد به عنوان حقيقت ثابت از انظار عموم نگه داشته شود. تاريخ جوهر دروني حقيقت است و اين همان چيزي است كه حقيقت را از بي زماني در مي آورد. » وي با اشاره به همين بحث در انتقاد دكتر شاقول نسبت به مخاطب عام و خاص در سينما گفت: «منظور من از سينماي خواص سينماي تاركوفسكي و فضاهاي معنوي و عرفاني بود و تقابل آن با سينماي عوام و تخمه بشكن. اين مسئله در حال حاضر مي تواند كاملاً متفاوت باشد. آب درون ليوان ريخته شده و چيز ديگري جايگزين آن شده است. بسياري از حرف هايي كه من زده ام الان مي تواند تغيير كرده باشد. » نويسنده كتاب عقل افسرده در ادامه بحث مجدداً به ايده كلي پنهان شده در پشت كتاب اشاره كرد. وي فلسفه را نوعي تفسير دانست و گفت كه فلسفه هيچ چيزي از خودش ندارد. موضوعش هم مي تواند هر چيزي باشد. در، ديوار، زندگي روزمره، فلسفه هگل، الهيات و حتي ليوان من. وي در دنباله بحث خود با اشاره به همين مطلب در پاسخ دكتر شاقول در رابطه با ساختمند نبودن نوشته هايش گفت: «من انكار نمي كنم كه در نوشته هايم پرش وجود دارد ولي اين گونه هم فكر نمي كنم كه بهتر شدن فكر من در گرو كم شدن اين پرش هاست. وقتي به ايده نقد مخرب اشاره مي كنم دليلش اين است كه بتواني اين تناقضات را بيرون بكشي شايد پرسش هاي جديدي اضافه كني. »
فرهادپور ادعاي ارائه يك حقيقت را كه حلال همه مشكلات باشد يك ادعاي متافيزيكي و غيرتاريخي خواند كه هستي شناسي بنيادين هايدگر هم بر آن استوار است؛ وي مي گويد خواننده بايد آشفته شود. نبايد در خود به لذتي از درك حقيقت برسد. فرهادپور در ادامه راجع به پست مدرنيسم صحبت مي كند و تمايزي را كه بين گفتار پست مدرنيستي و نظريه پست مدرنيستي قائل است تشريح مي كند و اشاره مي كند كه در مقاله اي در باب گفتار روشنفكري سر و كارش با گفتار پست مدرنيستي است. گفتاري كه در انگليسي تحت عنوان any Thing goes از آن ياد مي شود. ديدي كه هر انساني كه نسبتي با فرهنگ دارد نسبت به پست مدرن دارد يعني آشوب. در جايي ديگر فرهادپور در پاسخ به دكتر صافيان در رابطه با مسئله مرگ گفت: «مسئله اين نيست كه چرا فيلسوفان راجع به مرگ حرف زده اند مسئله اين است كه چرا مرگ در آن دوره تاريخي نقشي مهم و بنيادين در گفتمان فلسفي اشغال مي كند. چرا مرگ با حمايت رازآميز و عرفاني و تقديس و حتي رمانتيزه شدن همراه مي شود. حضور مرگ در اين فضا براي من يادآور كتاب كوه جادوي توماس مان است. اروپاي بحران زده و مريض كه نمايندگانش در يك آسايشگاه بيماران مسلول در كوهي در فضاي رقيق كوهستان هستند در واقع من مي خواهم نقد كنم كه چه طور مرگ به شكل خاص در آن گفتمان فلسفي ظهور و بروز پيدا مي كند و ارتباطش با چيزهاي خارج از اين گفتمان چه مي تواند باشد. »
فرهادپور در ادامه با بيان ديدگاه خود در رابطه با هايدگر ساختار تفكري را با ساختار فاشيسم يكي دانست. وي در ارتباط با هرمنوتيك معتدل و هرمنوتيك افراطي گفت كه اين يكي از تنش هايي است كه براي من حل نشده «منظور من از هرمنوتيك افراطي دقيقاً همان بعدي بود كه خود اين گفتار را كه گفته هاي تاريخي هستند، تاريخي مي كرد. هرمنوتيك گادامر كه مي گويد همه چيز مشروط به يك تاريخ مندي است خود از تاريخ خاصي مي آيد كه تاريخ غرب است و اگر اين را در رابطه با مفهوم عقل و حقيقت جلو بريم به ديدي راديكال مي رسيم كه بيان مي كند حقيقت فقط در همين تاريخ وجود دارد و بيرون از آن بي معناست. اين مقاله در دوراني نوشته شد كه بحث هاي سروش و داوري مطرح بود. عده اي معتقد بودند مي شود يك تكه از غرب را آورد وعده اي ديگر معتقد بودند همه آنچه در غرب است منحط و فاسد است. غرب خود غرب زده و دچار انحطاط است. بحث هايي كه در گفتمان فرديدي مطرح بود. » در پايان محمدرنجبر مدير نشر پرسش در اعتراض به بخشي از صحبت هاي فرهادپور گفت: «آن هايي كه غرب را كليت مي بخشند و مي گويند غرب يكپارچه است هيچ وقت نگفته اند غرب فاسد است. شما با مدرك بيان كنيد كه كجا آقاي فرديد تفسير عرفاني كرده اند. » فرهادپور در پاسخ گفت: «صحبتي كه راجع به كل غرب مي كردند اين بود كه ماهيت غرب ثابت است. بحران را طوري به غرب نسبت مي دهند كه يعني فروپاشي شب تاريك. در حالي كه بحران جزيي از پويايي تمدن غرب است. اگر غرب انتقادي است دليل اش اين است كه بحران زده است. سنت خود را مي شكند. سنت شكني فرم قابل تداوم سنت است. رنجبر مجدداً گفت: «فرديد از غرب با نام طوفان ياد مي كند. طوفاني كه بايد از سر بگذرد. تنها چيزي كه نصيب ما شده بحران است. كدام نقطه را ديده ايد كه در تمنا و سوداي مدرنيته به مدرنيته رسيده باشد. ما به كجاي غرب رسيده ايم.» فرهادپور پاسخ داد: «غرب جايي نيست كه ما بخواهيم به آن برسيم. غرب خودش هم به جايي نرسيده. اين ديد غيرتاريخي من و شما است كه فرض مي كنيم مدرنيته جايي است كه ما بايد به آن برسيم. مدرنيته به معناي شيرجه زدن در تلاطم است. همان طوفاني كه شما قصد گريز از آن را داريد. به قول مارشال برمن هر آنچه سخت و استوار است دود مي شود و به هوا مي رود در حالي كه گفتمان داوري و فرديد مبتني بر چيزهاي سخت و استوار است.»