ايالات متحده و اروپا حداقل از زمان انقلاب فرانسه استنباط هاي متفاوتي از معناي استقلال ملت و حقوق فردي داشته اندتاثير فلسفي آلمان در طول قرن نوزدهم اين اختلاف نظر را فراخ تر و بيشتر كرد ولي در طول جنگ جهاني دوم و جنگ سرد اين اختلافات به دليل خطر توتاليتاريانيسم رنگ باخت
رابرت كگان (Robert Kagan) استاديار ارشد در بنياد كارنگي براي صلح بين الملل است. او در اين بنياد طرح «رهبري ايالات متحده» را مديريت مي كند. به علاوه كگان در واشنگتن پست هم ستون ماهانه اي مي نويسد و اگر به خاطر داشته باشيد در يكي از شماره هاي همشهري ويژه جنگ يكي از مقالات او را در واشنگتن پست ترجمه كرديم. در اين مقاله كگان نقدي بر موضع ضد جنگ مايكل والزر فيلسوف معاصر سياست آمريكا نوشته بود كه در آن مي خواست با تكيه بر نظريه جنگ عادلانه خود والزر نشان دهد كه اين جنگ موجه است و والزر را براي اتخاذ موضع ضد جنگ متهم به ضعف كرده بود. آن چه مي خوانيد نقدي بر كتاب اخير او با نام «بهشت و قدرت» است. او همچنين نويسنده كتاب هايي چون «شامگاه نبرد: قدرت آمريكا و نيكاراگوئه» بوده است.
دكتر محمود عبدالله زاده*
بهشت و قدرت ظاهراً نمي تواند عنواني چشمگير براي كتابي در مقوله سياست و روابط بين الملل باشد و چه بسا عنواني مثلاً نظير «برخورد تمدن ها، از نوعي ديگر» مي توانست كنجكاوي بيشتري را برانگيزد. با اين همه، اين كتاب كوچك و كم حجم اكنون در فهرست پرفروش ترين كتاب هاي ماه هاي اخير در آمريكا و اروپا قرار گرفته است. بهشت و قدرت در واقع صورت تفصيل يافته از مقاله اي است با عنوان قدرت و ضعف كه رابرت كگان پژوهشگر ارشد موسسه كارنگي در شماره ژوئن ـ ژوئيه مجله پاليسي رويو (Policy Review) موسسه هوور در تابستان گذشته منتشر ساخت. در اين كتاب، نويسنده از فضا و فراغت كافي برخوردار بوده است تا نظريه خود را بسط دهد و تشريح كند كه تجارب آمريكا و اروپا در طول نيم قرن گذشته كاملاً متفاوت بوده است.
نظريه اصلي كتاب اين است كه «شكاف قدرت» بين آمريكا و اروپا اكنون آن قدر زياد شده كه ديگر بيهوده است آمريكا درباره اروپاييان به عنوان شريك در نظام نوين جهاني فكر كند. اين نظريه در دو سوي اقيانوس اطلس به اندازه اي بحث برانگيز بوده است كه برخي آن را به عنوان يك انتقاد تند يك سويه رد كرده اند ولي تعدادي از متخصصان سياست خارجي محافظه كار آن را با مقاله جورج كنان كه در ۱۹۴۶ در مجله فارن افرز (Foreign Affairs) انتشار يافت مقايسه مي كنند كه خواهان مهار اتحاد شوروي شده بود.
متخصصان ديگري از جمله هنري كيسينجر كتاب كگان را يك «رساله دوران ساز» توصيف كرده اند، ولي ليبرال هاي نظير گورويدال، كگان را به عنوان فردي «گرفتار ناپسنديده ترين جنون خود بزرگ بيني» وصف مي كند «كه تنها از جانب كلاشان سياسي حاشيه نشين واشنگتن صحبت مي كند. » معهذا، سبك و محتواي كتاب يادآور كتاب قديمي والترليپمن با عنوان سياست خارجي ايالات متحده: سپر جمهوري
( he Republic U.S Foreign Policy:Shield of) است كه در ۱۹۴۶ به چاپ رسيد، هر چند كه كگان به نتيجه گيري بسيار متفاوتي درباره اصول سياست خارجي و رابطه آينده آمريكا يا اروپا مي رسد.
كگان معتقد است كه اختلاف و نابرابري كنوني و روبه رشد قدرت آمريكا و اروپا، به ويژه قدرت نظامي، موجب شده است كه آنها دنيا و تهديدها و خطرات را به گونه اي متفاوت از يكديگر مشاهده كنند. اما اين اختلاف قدرت در عمقي ژرف تر نشان دهنده ديدگاه هاي بسيار متفاوتي درباره روابط بين الملل است و نيز بيان كننده علت طرفداري اروپاييان از سياست چندجانبه گرايي و متهم شدن آمريكايي ها به اعمال سياست يك جانبه است. اكنون اروپايي ها، پس از قرن ها جنگيدن، بر اين باورند كه سرانجام در حال حركت به وراي سياست مبتني بر زور و ورود به دنيايي خودكفا از قوانين و مقررات و گفت وگوها و همكاري هاي فراملي هستند. اروپا وارد بهشت پساتاريخي صلح شده است، آنچه را كه كانت «صلح دائمي» مي ناميد. دراين ميان، ايالات متحده لاجرم در تاريخ گرفتار مانده است و بايد در اين دنياي هرج ومرج طلب هابزي كه به قوانين بين المللي اعتمادي نيست و امنيت و ترويج نظام ليبرالي هنوز به داشتن و استفاده از نيروي نظامي متكي است اعمال قدرت كند. كگان مي نويسد، «به اين دليل است كه در مورد مسائل استراتژيكي و بين المللي امروز، آمريكايي ها از مريخ مي آيند و اروپايي ها از زهره، يعني توافقي اندك با يكديگر دارند و كمتر همديگر را مي فهمند و اين اوضاع موقتي نيست. يعني محصول يكي از انتخابات آمريكا يا يكي از رويدادهاي فاجعه آميز نيست. دلايل اختلاف در دو سوي اقيانوس اطلس بسيار جدي و تكوين آن مدت ها به طول انجاميده است و احتمالاً ادامه مي يابد. در تعيين اولويت هاي ملي، مشخص ساختن تهديدها، تعريف چالش ها، طراحي و اجراي سياست هاي خارجي و دفاعي، ايالات متحده و اروپا راه هايشان را از هم جدا كرده اند. » (ص ۴)
آمريكايي ها همواره با ديده تحقير به اروپا نگريسته اند و مخالفت اخير كشورهاي اروپايي مهم با جنگ در عراق تصورات منفي آمريكايي ها از اروپا را به عنوان تمدني در حال مرگ كه به منزله آخرين اميد براي برخورداري از احترام جهاني به صلح چسبيده است توجيه مي كند. با وجود اين، كگان مي گويد كه اروپايي ها عمدتاً موفق بوده اند و به رغم اختلافات سياسي پراكنده و اوباش گري در مسابقات فوتبال، اين قاره در صلح و صفا به سر مي برد و اگر چه از نظر اقتصادي بالنده نيست، ولي توانسته است به كيفيتي حسادت برانگيز از زندگي براي شهروندانش دست يابد. اين شرايطي را كه اروپا پس از قرن ها خشونت كسب كرده طبيعتاً بر سياست خارجي اروپا تاثير گذاشته است. از نظر اروپايي ها عراق و كشورهاي نظير آن را مي توان از طريق ديپلماسي و تجارت مهار و خنثي كرد، همان ابزاري كه اروپاييان براي غلبه بر گرايش هاي خشونت آميز خود به كار بردند، اما كگان خاطرنشان مي سازد كه اروپا به اين دليل توانسته است به وضع كنوني خود برسد كه به مدت ۵۰ سال به ايالات متحده و ارتش آن براي انجام كارهاي كثيف متكي بوده است و حتي وقتي مي خواهد مثلاً اقدامي در بوسني انجام دهد بدون رهبري آمريكا ناتوان است و اين مسئله پيامد سال ها ايستادن در سايه است. انسان به ياد داستاني مي افتد كه فرمانده بزرگ سربازي را در مورد اخلاق و رفتار سربازاني كه از او در هنگام خواب محافظت مي كنند مواخذه مي كند. كگان مي نويسد آمريكايي ها از همبستگي مشترك با اروپا كه موضوع اصلي جنگ سرد بود روي برتافته اند و به سوي سياست سنتي مستقل بودن بازگشته اند يعني شكل منحصراً آمريكايي ملت گرايي مطلق. در واقع جهان گرايي آمريكا همواره ماحصل ملت گرايي آمريكا بوده است، يعني وقتي آمريكايي ها براي اقدامات خود در خارج از آمريكا مشروعيت مي طلبند، آن را از نهادهاي فراملي كسب نمي كنند بلكه از اصول خودشان مي گيرند.
|
|
با آنكه پيش بيني از ميان رفتن شكاف بين ديدگاه هاي اروپا و آمريكا درباره جهان امري دشوار است، ولي كگان نتيجه گيري مي كند كه اين شكاف بيش از آنچه به نظر مي رسد قابل كنترل است. نيازي به برخورد تمدن ها در داخل آنچه كه غرب خوانده مي شود نيست. وظيفه اروپايي ها و آمريكايي ها، هر دو اين است كه واقعيت جديد يعني هژموني آمريكا و خواسته هاي اروپا را بپذيرند و خودشان را با آن وفق دهند. كگان اميدوار است كه اروپايي ها، به سهم خود، بتوانند از ترس و خشم خود فراتر روند و ضرورت حياتي داشتن آمريكايي نيرومند و حتي حاكم را دوباره درك كنند. داشتن يك آمريكاي نيرومند قيمتي است كه اروپايي ها بايد براي حفظ بهشت خود بپردازند و آمريكايي ها بايد بپذيرند كه اروپاي كنوني در واقع حاصل نهايي روياي بزرگ خود آمريكايي ها براي اروپا است كه به خاطر آن نيم قرن طي دوران جنگ سرد جنگيدند.
مشكل ارزيابي كگان از اروپا اين است كه آن اروپاي اسطوره اي كانتي (كگان اصولاً اروپا را بر محوريت آلمان تصور مي كند) هنوز به وجود نيامده است. توني بلر، نخست وزير بريتانيا و بسياري از ديگر رهبران سياسي، يعني آن رهبراني كه به تعبير دونالد رامسفلد، وزير دفاع آمريكا «اروپاي نوين» را شكل مي دهند، همگي خواهان حفظ و بهبود مناسبات در دو سوي اقيانوس اطلس هستند. به علاوه مي توان به تزوير و دورويي بيش از حد فرانسويان اشاره كرد كه زير لواي به اصطلاح اتحاد اروپا در عمل به دنبال حفظ و كسب منافع ملي تنگ نظرانه خود هستند و نيز هرگاه لازم بدانند از زور استفاده مي كنند، مثلاً در ساحل عاج. البته به رغم تمام اين واقعيات، اكثريت بزرگي از مردم اروپا و نخبگان باور دارند كه در عصر پست مدرن زندگي مي كنند.
نكته ديگري را كه كگان به آن اشاره مي كند اختلاف ديدگاه آمريكايي ها و اروپايي ها درباره سياست خارجي است. در واقع، اختلاف ديدگاه آنها درباره سياست است. ايالات متحده و اروپا، حداقل از زمان انقلاب فرانسه، استنباط هاي متفاوتي از معناي استقلال، ملت و حقوق فردي داشته اند. تاثير فلسفي آلمان در طول قرن نوزدهم اين اختلاف نظر را فراخ تر و بيشتر كرد، ولي در طول جنگ جهاني دوم و جنگ سرد اين اختلافات به دليل خطر توتاليتاريانيسم رنگ باخت. ولي پس از جنگ سرد اين تفاوت ديدگاه ها از نو، ظهور كرده است زيرا برنامه كنوني براي نيل به اتحاد، يا همبستگي اروپا در كنه خود با پروژه آمريكايي اتحاد متفاوت است. اما برنامه اروپايي ها، كه به نام حقوق بشر و صلح به اجرا در آمده است، دقيقاً به دليل دشمني اش با قدرت، ممكن است به چيزي كاملاً مغاير با يوتوپياي پست مدرن منتهي شوند. به خاطر بياوريم كه ماكياولي از مسيحيت انتقاد مي كرد. زيرا فضايل آن، از جمله فروتني و ملايمت، عملاً به شكلي از سياست منجر شد كه هم ضعيف بود و هم ظالمانه. با توجه به اين انتقاد، شايد بتوان گفت كه آن دنياي پست مدرن مي تواند بيشتر نشان دهنده بينش سياسي ماكياولي باشد تا كانت.
نكته آزاردهنده در استدلال كگان، اهميت بيش از حد دادن به شالوده هاي نظامي قدرت است. او شايد درك نمي كند كه به كار بستن زور حيواني هرگز به امنيت پايدار نمي انجامد. آمريكا، هرچه بيشتر به زور متوسل شود، بيشتر مورد تنفر واقع خواهد شد. «تغيير رژيم ها» از طريق زور كاري نسبتاً ساده است. ولي آنچه كه دشوار است «ملت سازي» است. تاريخ به ما مي آموزد كه گردن كلفت ها همواره گورشان را با دست خود مي كنند. اين همان سرنوشتي است كه براي ناپلئون، هيتلر، استالين و اخيراً براي صدام حسين رقم زده شد. يكي از قديمي ترين قواعد تاريخ اين است كه قدرت، ضد قدرت برتر خود را مي آفريند. جاناتان شل در كتاب خود با عنوان «دنياي تسخيرناپذير: قدرت، عدم خشونت و اراده مردم» كه در ماه گذشته (ماه مه) انتشار يافت مي نويسد: «آن روزهايي كه بشريت مي توانست انتظار داشته باشد كه خودش را با استفاده از زور در مقابل زور حفظ كند سپري شده است. هيچ يك از ساختارهاي بين المللي زور ـ موازنه قدرت، موازنه وحشت، امپراتوري - نمي تواند دنيا را از سبعيت و انهدام نجات دهد. تنها ساختارهاي مشترك و جمعي قدرت مبتني بر ديپلماسي، رفاه اقتصادي و قانون بين الملل مايه دلگرمي خواهد بود. » (ص ۱۳) معهذا، كگان در پايان كتاب خود نااميدانه به اروپايي ها توصيه مي كند كه توانايي هاي نظامي شان را افزايش دهند و خشم و ترس خود را از آمريكا فرو نشانند و ضرورت حياتي داشتن يك آمريكاي نيرومند و حاكم را براي دنيا و اروپا به خاطر آورند.
در مجموع «بهشت و قدرت» كتابي است متوازن، متنوع و به هنگام. اگر اين كتاب كوچك، به رغم طرح مسائل و نكات جنجالي و بحث برانگيز، بتواند موجب گفت وگو ميان اروپايي ها و آمريكايي ها شود، ارزش خود را به اثبات رسانده است، ولي از طرف ديگر ممكن است به صورت كاتاليزوري براي تبديل زمينه هاي كنوني ضد اروپايي در آمريكا به يك جنبش واقعي ضد اروپا در آيد.
* سردبير فصلنامه اقتصاد سياسي ـ ناشر دفتر پژوهش هاي فرهنگي