اغتشاش بصري و الگوبرداري سطحي در معماري
|
|
امروزه بسياري از ساختمانها تنها آثار معماري نيستند بلكه كالايي هستند كه مثل هر كالاي ديگر اصلي ترين مشخصه اش قابليت خريد و فروش است.
بخصوص در سالهاي اخير با رشد سريع جمعيت شهرنشين ايران و امنيت نسبي سرمايه گذاري در بخش مسكن (در مقايسه با بسياري از بخشهاي اقتصادي ديگر) اين روند كالايي شدن با شدت بيشتري ادامه يافته است. كالايي شدن معماري عواقبي به دنبال دارد كه يكي از مهمترين آنها تلاش براي جلب توجه هر چه بيشتر مشتري جهت فروش راحت تر و سريعتر كالاست.
به اين منظور يكي از اهداف برخي از سازندگان در ايران بنا كردن ساختماني است كه مهمترين مشخصه اش متفاوت بودن است تا علاوه بر القاي نوگرايي و به روز بودن، توجه مشتري را نيز سريعتر جلب كند.
يكي از راههاي رسيدن به اين هدف الگوبرداري كليشه اي از برخي نظامات شكلي است كه در چارچوب سبكها يا گرايشهايي خاص در غرب ظاهر مي شوند.
برخي از اين سبكهاي شكلي در غرب نيز پايدار و به خصوص فراگير نيستند و به همان سرعت كه ظاهر مي شوند به همان سرعت هم از دور خارج مي شوند.
ممكن است در زمان ظاهر شدن يك گرايش شكلي خاص تصور شود آن گرايش آخرين محصول فكري بشر و پيكان پيش برنده جريان معماري است ولي وقتي چند سالي مي گذرد و از نظرگاه تاريخي معيارهاي علمي تاريخ هنر به آن گرايشها نگاه مي كنيم متوجه مي شويم آن حركات گذرا هيچ گاه قابل مقايسه با جريانات قوي و تأثيرگذار هنري نبوده اند.
با اين حال اين گرايشهاي شكلي در معماري با وجود گذرا و محدود بودنشان در جغرافياي محل تولدشان فاقد پيشينه فكري و فلسفي خاص خود نيستند و با بخشي از ساختارهاي توليد انديشه در شرايط اجتماعي خود تعامل دارند(بر عكس بسياري از نمونه هاي تقليدي ايراني).
در عين حال تنها در نما و پوسته خارجي ساختمان نيز تجلي پيدا نمي كنند و كل كالبد ساختمان را متأثر مي سازند(باز هم بر عكس بسياري از نمونه هاي تقليدي ايراني).
يكي از اين گرايشهاي شكلي معماري كه حدود ۱۵ سال قبل در صحنه معماري آكادميك غرب ظاهر شد دي كانستراكشن يا ساختار زدايي ناميده مي شود.
البته آنچه كه تحت عنوان دي كانستراكشن در حوزه نقد ادبي و هنري مطرح است را نبايد مستقيماً با اين گرايش شكلي خاص اشتباه كرد و بايد به تفاوت حوزه هاي مورد نظر توجه داشت.
يكي از نمودهاي بصري كه در اين گرايش در نگاه اول ديده مي شود استفاده از خطوط كج و هندسه هاي متداخل، شكسته و درهم فرورفته است.
متأسفانه بسياري از الگوبرداران ايراني تنها به همين نگاه اول بسنده كرده و از اين گرايش جديد تنها به كج بودن و درهم ريختگي هندسي توجه كرده اند و موضوع را تا اين حد تنزل داده اند كه كج و كوله بودن نشان پيشرو بودن در معماري است.
تأسف آورتر اينكه همين الگوبرداري سطحي نيز در سطح نما و پوسته خارجي ساختمان به پايان مي رسد و صفحه اي كج و كوله و درهم ريخته مانند يك ماسك، بدون ارتباط با فضاهاي داخلي بر روي نما چسبانده مي شود تا جلب توجه كند.
اگرچه چشمان تربيت شده و حرفه اي تحت تأثير چنين نماهايي قرار نمي گيرند ولي همان جلب توجه عاميانه هم بسيار زودگذر است و اين ساختمانها به سرعت به بناهايي ملال انگيز و تاريخ مصرف گذشته تبديل مي شوند (با تسامح از ناقص الخلقه بودن زيبايي شناسانه شان مي گذريم) مشكل اينجاست كه سازه اين ساختمانها پايدارتر از سبك شكلي مورد تظاهرشان در نما است. يعني شكل نماي آنها به سرعت از مد مي افتد ولي خود ساختمان پس از آن باقي مي ماند.
بايد توجه داشته باشيم كه طراحان ساختمانها و نماهاي شهري تنها در برابر خودشان و كارفرما مسئول نيستند بلكه كسي كه بخشي از چشم انداز شهري را ايجاد مي كند در مقابل تمام مردم مسئول است .زيرا بخشي از فضاي زيستي آنها را متأثر كرده و در شكلدهي حافظه بصري يك شهر، شركت جسته است.
بهتر است هر كس كه در روند طراحي چشم اندازي در شهر (هر چند محدود) شركت مي كند پيش از لغزاندن قلم طراحيش بر روي كاغذ، به مسئوليت بزرگش بيشتر فكر كند.
بابك شكوفي
از جامعه مهندسان معمار ايران
|