نگاهي به برخي از نظريه هاي فمينيستي رايج
چالش براي برابري
|
|
اشاره:
امروزه جنبش هاي گوناگون زنان كه همه زير عنوان «فمينيسم» شناخته مي شوند از گستردگي و پويايي زيادي برخوردار است و نظريه پردازان فمينيسم از منظرهاي متنوع به بررسي ابعاد وجودي، جامعه شناختي، جنسيتي، روانشناختي، فلسفي، سياسي و.... زنان پرداخته اند. از اين رو شايد بتوان نقطه مشترك همه اين ديدگاهها را خارج ساختن زنان از تابعيت مردان و اعلام خود پايندگي و استقلال آنان از مقوله هاي مردانه تفكر دانست. هم اكنون جنبشهاي فمينيستي چشم انداز تازه اي از تحولات تاريخي، فلسفي، سياسي و... را در برابر پژوهشگران گشوده اند.
مطلب زير به بررسي برخي از ديدگاههاي فمينيستي معاصر مي پردازد.
ادبيات تدريجي فمينيسم
با ورود زنان به عرصه هاي مختلف اقتصادي، فرهنگي، آموزشي، اجتماعي و در نهايت سياسي، بويژه در نيمه دوم قرن بيستم (بعد از جنگ جهاني دوم) و پذيرش ايفاي نقش هاي كوچك و بزرگ، نظريه جامعه شناسي كلاسيك و سپس مدرن زنان نيز به موازات اثرگذاريهاي آنان شكل گرفت. مفاهيم كهنه و فرسوده محدوديت زنان به فعاليت خانه داري، بچه زايي و بچه داري به كلي فراموش شده و نهايت نظريه فمينيستي به عنوان يك مبحث پژوهشي در جوامع مدرن و سپس جوامع در حال توسعه تبديل شد. از اين فرآيند كه حتي به عنوان جنبش جهاني زنان نيز از آن ياد مي شود، ادبيات تدريجي فمينيسم پا گرفت. نظريه فمينيستي هم اكنون بخشي از يك راه و روش پژوهشي درباره زنان است كه به طور رسمي يا ضمني، نظام فكري گسترده و عامي را درباره ويژگي هاي بنيادي زندگي اجتماعي و تجربه انساني از ديدگاه زنان ارائه مي كند. امروزه در تلاش براي پويايي اين تفكر نقش زنان در بسياري از موقعيت ها و فعايت هايشان ناديده گرفته نمي شود. اگرچه در دنياي دگرگون شونده، هنوز فاصله فراواني تا برابري ايفاي نقش بين زن و مرد مشاهده مي شود، ولي حاصل كوشش و تلاش فمينيستي جنبش همگاني زنان نسبت به رفع اين نابرابريها و تغيير ديدگاهها قابل درك مي باشد و حتي در جوامع ديني نيز اين گروه تلاش هاي زيادي را براي شكستن حصارهاي عميق و محكم و سنت هاي محدود كننده، شروع كرده اند. در بحث پاگيري ادبيات تدريجي فمينيسم در جوامع (اعم از توسعه يافته و در حال توسعه)، بررسي مبنايي و معنايي به برداشت هاي ابزاري، جنسي، تبليغاتي، منطقي بدل شد و تغيير اين ديدگاهها و برداشت ها به اوج خود رسيد. در واقع به عدالت رسيدن ديدگاهها نسبت به تساوي حقوق مرد و زن هدف اساسي در ادبيات فمينيستي بوده و چشم انداز زندگي اجتماعي بشريت را در آينده جستجو مي كنند.
تاريخچه انديشه فمينيسم
به يك معنا هميشه يك نوع نگرش فمينيستي در تاريخ بشريت وجود داشته است. زنان تقريباً در تمام مكانهاي جغرافيايي تحت سلطه انسانها، در كنار انقياد و فرمانبرداري از مردان، مرحله به مرحله به تشخيص موقعيت خود پرداخته و مرحله بعدي را به اعتراض در روند مذكور قرار داده اند. اما شكل فراگير و مدون اين موضوع براي نخستين بار در دهه ۱۶۳۰ شروع و ابتدا در قاره اروپا منتشر شد و رفته رفته به كشورهاي ديگر رسيد. جريان مستمر فمينيسم پانزده سال ادامه داشت و از سال ۱۷۸۰ ميلادي به اين طرف، تلاش فمينيستي به صورت يك جنبش دسته جمعي در آمده است. اما نمي توان سابقه پديده فمينيسم را برخوردار از يك نظم پيوسته دانست. فرصت هاي اعتراض علني فمينيستي در مواقع دگرگونيهاي آزاديبخش و آمادگي براي پذيرش تغيير، افزايش مي يافت و در دوران غلبه محافظه كاري و سركوبي كاهش پيدا مي كرد. بيشترين مدارك و نوشته ها راجع به فعاليت فمينيستي به دوران آزادي خواهي غرب نوين يا غرب توسعه يافته تعلق دارند. در دهه ۱۸۵۰ كوشش هايي بسيار سازمان يافته تر و متمركز تر از گذشته انجام گرفتند. به سال ۱۹۲۰ در آمريكا، جنبش سياسي زنان سرانجام براي زنان حق رأي گرفت، آن هم تازه پس از ۵۵ سال كه اين حق قانوناً شامل مردان سياهپوست شده بود و در دهه هاي ۱۹۶۰ ، ۱۹۷۰ ، ۱۹۸۰ نيز اين جنبش نوين و چندگانه، گسترش يافت. در ادامه اين روند بود كه زنان نظريه هاي فمينيستي را خلق كردند. هر يك از آثار فمينيستي، محصولي متمايز و الگوبندي ويژه اي از انديشه هاي انتقادي است كه نشأت گرفته از محيط و زمينه تاريخي و شخصيت و سرگذشت نويسنده آن است. ويژگي عمده جنبش بين المللي و مؤثر فمينيسم، ادبيات نوين و روزافزون راجع به زنان است كه جنبه هايي از زندگي و تجارت زنانه را كه تاكنون ناديده گرفته مي شوند، آشكار مي سازد و در همين راستا نقدها، مقالات، تحقيقات و راهكارهاي متفاوتي ارائه شده است و در بسياري از آنان، پيچيدگي نظام مسلط بر زنان آشكار مي گردد.
نظريه ها و برداشت هاي فمينيستي
در دوران معاصر
در ميان نظريات متفاوت سه نظريه جامع بيش از همه قابل پيگيري است:
اول: جهت گيريي كه بر تفاوتهاي جنسي تأكيد مي ورزد.
دوم: نابرابري هاي ناشي از تفاوت هاي جنسي
سوم: نظريه هايي كه بر ستمگري هاي ناشي از تفاوت جنسي كه باعث شكل گيري خشونت هاي زيادي عليه زنان شده است تأكيد دارد.
اين نظريه ها با وجود تفاوت هايشان برمتغيرهاي اساسي جامعه شناختي چون نابرابري هاي اجتماعي، دگرگوني اجتماعي، قدرت، منافع و باورها و نهادهاي اجتماعي خانواده، قوانين، سياست، اشتغال، مسائل مذهبي و آموزش، بيش از هر چيز تأكيد كردند.رايج ترين نظريه هاي فمينيستي دوران معاصر را مي توان به شرح زير طبقه بندي كرد:
۱ - تفاوت هاي جنسي:
الف - از نگاه نهادي
ب - جايگاه زيستي و اكوسيستمي
ج - نظريه هاي روانشناختي- اجتماعي جنسيت
- نظريه هاي پديدارشناختي
- نظريه هاي اجتماعي شدن
۲ - نظريه هاي نابرابري جنسي:
الف - فمينيسم از منظر ليبراليسم
ب - فمينيسم در چارچوب ماركسيست
۳ - ستمگري هاي جنسي:
الف - ايده هاي روانكاوانه
- تبيين هراس مردان از مرگ
- ترسيم محيط اجتماعي- عاطفي كودكان
ب - ايده هاي راديكال
ج - ايده هاي سوسياليستي
تفاوت هاي جنسي: در اين نظريه ادعا مي شود كه:
زندگي روحي- دروني زنان در شكل كلي و جزيي با حيات و روحيه مردان بسيار متفاوت است. زنان از لحاظ ارزشها، شيوه داوريها و نقد جنسيتي، بروز خلاقيت ها در جوار مردان از هر لحاظ جامعه شناختي متفاوتند.
شكل كلي روابط زنان و تجربه هاي زندگي آنان شكل متمايز و متفاوتي با زندگي مردان دارد. مثل نوع رابطه زنان با فرزندان خود و يا نوع ارتباطي كه بين يك پسر ودختر برقرار مي شود.
«فرويد» ساختار شخصيتي متفاوت زنان و مردان را به تفاوت هاي تناسلي و آن دسته از روندهاي شناختي و عاطفي نسبت مي دهد كه با كشف اين تفاوتها از سوي كودكان آغاز مي گردد. برخي از زيست شناسان اجتماعي معاصر از گرامرهاي زيستي متفاوتي سخن گفته اند كه در جريان رشد تكاملي انسان نماهاي اوليه پديد آمده اند.
آنان بر اين باورند كه اين مسئله باعث شده زنان پيوند عاطفي با فرزندانشان داشته باشند. اما فرويد به تأثير ويژگيهاي متفاوت هورموني اشاره داشته است و حتي همين ويژگي ها را زمينه ساز الگوهاي بازي در كودكان مي داند. به همين لحاظ نيز نظريات متعددي تاكنون در خصوص تفاوتهاي جنسي و نوع اثر گذاري آن بر اين مسئله ارائه شده كه بيشتر حيات تاريخي زنان را به نقش هايي چون همسرداري، مادري، فرزندمحوري و كلاً امور محدود درون خانه اي هدايت كرده است. لذا اين نظريات روانشناسانه مبتني بر ساز و كارهاي اجتماعي نظريات فوق را تعديل كرده و ضمن انتقاد بر بسياري از باورهاي قبلي، پا را از دايره محدود فراتر گذاشته و نقش پذيري زنان را در برآوردهاي متفاوت اجتماعي به حساب آوردند.
بر طبق اين ديدگاه در واقع همه انسانها با يك نياز عميق به آزادي براي تحقق نفس و نوعي انعطاف پذيري تعريف مي شوند كه ضمن تطبيق خود با الزامها و فرصت ها و موقعيت هاي فردي و اجتماعي به تثبيت عدالت و حق خواهي برابر با نوع جنسيت فردي خويش مي كوشند.
فمينيسم ليبرال
تبيين فمينيسم ليبرال از نابرابري جنسي از همان جايي آغاز شده كه نظريه هاي متفاوت در تحقق خواسته هاي اين جنس انساني متوقف مانده اند، يعني نظريه هاي تفاوت جنسي در تشخيص تقسيم كار جنسي، وجود دو عرصه عمومي و خصوصي كه مردان بيشتر در عرصه نخستين و زنان در عرصه دوم جاي گرفته اند. فمينيستهاي ليبرال بر خلاف نظريه پردازان تفاوت جنسي، ارزش ويژه اي براي عرصه خصوصي زنان قائل نمي شوند. عرصه خصوصي رشته بي پاياني از توقعات، وظايف خانه داري كه تقريباً بي اجر و مزد و بي اهميت تلقي مي شد، خدمت عاطفي و جنسي به مردان و... را براي زنان دربرمي گرفت. در حالي كه ارزشمند ترين كارها با نرخهاي متفاوت را بايد در عرصه عمومي جستجو كرد. لذا طرفداران ليبرالي فمينيسم براي از ميان برداشتن نابرابري جنسي، تأمين فرصت هاي برابر اجتماعي، اقتصادي و رفاهي، دگرگوني در خانواده، مدرسه و پيامهاي رسانه هاي همگاني را پيشنهاد مي كنند.
فمينيسم ماركسيستي
تحليل طبقاتي، ماركسيسم را به اعتراض اجتماعي فمينيستي پيوند مي زند. از اين ديدگاه كيفيت هر يك از تجارب فرد را بايد نخست انعكاسي از موضع طبقاتي و سپس جنسيت او دانست. زناني كه زمينه هاي طبقاتي آشكارا متفاوتي دارند، با مردان طبقه خودشان بيشتر تجربه مشترك دارند تا با زنان طبقات ديگر. اما به هر روي درون هر طبقه، زنان از جهت دسترسي به كالاهاي مادي، قدرت، منزلت و امكانات تحقق نفس، از مردان آن طبقه برخورداري كمتري دارند. علتهاي اين نابرابري در ذات نظام سرمايه داري نهفته است. پس راه حل نابرابري جنسي كه خود محصول استثمار طبقاتي مي باشد، در گرو نابودي ستمگري طبقاتي است. اين نابودي از طريق كنش انقلابي يك طبقه مزدبگير متحد كه هم زنان و هم مردان را دربرگيرد، تحقق پذير است.
هر گونه بسيج مستقيم زنان بر ضد مردان، يك عمل ضد انساني است. از درون ديدگاههاي غالب دو نظريه فوق، نظريه هاي ستمگري جنسي، موقعيت زنان، ابعاد روانكاوانه و ساير نظريات جانبي پديدار گشتند كه هر يك از اين افكار به مرور زمان با شاخه هاي متعدد وارد نظريات پست مدرن گرديد.
فمينيسم در عصر پست مدرن
پست مدرن به عنوان مرحله اي بعد از مدرنيته و توسعه همه جانبه اثرات نوعاً فراوان و عميقي در جوامع بشري به جا گذاشته است. تأثير بر عواملي همچون جنسيت، فرديت، اجتماع، تقابل و تضارب آراء، فرهنگ و نگرش هاي فرهنگي، ديدگاههاي فردي و اجتماعي، سبك و سياق زندگي انسانها و... از مهمترين آنها بوده است. زنان با فهم جايگاه واقعي خود ايده فمينيسم را هوشمندانه به سوي اهداف فراگيري در درون پست مدرن به حركت درآورده اند. در كانون توجه اين حركت نقش ها روز به روز به نفع زنان برجسته تر شده به طوري كه بخش زيادي از وظايف سنتي آنان حتي در كشورهاي در حال رشدي مثل ايران، ديگر موجوديت سنتي و قديمي ندارد. سرعت در تحول و آگاهي و تلاش بر تغيير روش هاي قديمي در فرآيند فمينيسم در چارچوب ابزار فوق مدرن اطلاعاتي و تكنولوژيك پيش مي رود. نظريه هاي پدرسالاري براي دختران و مردسالاري براي زنان در بسياري جهات كم رنگ و كم اثر شده و حتي در برخي از شاخه هاي افراطي فمينيستي، زن سالاري به سبك نوين تبليغ و جايگزين شده است. در كانون اين تحليل تصويري از آينده جهان را با برتري جويي نسبي زنان درعرصه هاي پست مدرن مي توان مشاهده كرد. ابعاد غيرقابل كنترل محسوس پست مدرن، رويكردي خارج از ساختارهاي قديمي را تبيين مي نمايد كه در دو دسته قابل بررسي اند.
اول: اختلافات روبه فزوني اخلاقي و ارزشي
دوم: اختلافات غير ارادي و تفاوتهايي كه منشأ جنسي دارد.
زنان تا پيش از اين دوره هيچ نقش موثري در قدرت و كانونهاي تصميم گيري نداشتند. حقوق بشر زنان در سايه مشقت هاي سنتي- قومي و وجود ديدگاههاي سنتي به نابردباريها و تبعيض فراوان عليه اين گروه تبديل شده بود.
موقعيت زنان در دوران مدرنيته به نفع زنان به گامهاي بلندي در سرنوشت آنان انجاميد و اين گروه را با توجه به توانمنديهاي خود در دستيابي به مشاغل و تصدي جايگاههاي اجتماعي بزرگ به عصر حاضر متصل نمود. زنان با كسب كرسي هاي متنوع دانشگاهي و اشراف بر آموزش و پرورش به طور كامل از حالت كليشه اي خارج و با جديت قابل توجهي نقش آفرين شده اند.
كيومرث يزدان پناه درو
منابع دردفتر روزنامه موجود است.
|