سخنراني احمد مسجد جامعي وزير فرهنك و ارشاد اسلا مي در سمينار فرهنگ و صنعت
صنعت فرهنگ و فرهنگ صنعت
|
|
امروزه ديگر اين يك اصل غيرقابل انكار است كه توسعه صنعتي و در كل چرخش فرآيند توسعه بدون گسترش مباني فرهنگي غيرممكن است. بر همين اساس در ماههاي اخير در ايران نيز تعامل دو حوزه فرهنگ و صنعت در دستور كار قرار گرفته است. متن زير سخنراني احمد مسجد جامعي ، وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي است كه هفته پيش در همايش فرهنگ و صنعت ايراد شده است.
صنعت، فرهنگ و هنر با وجود تفاوت هاي خود از تشابهات بسياري برخوردارند. هر دو مقوله در زمينه ها و بسترهاي مشتركي حركت مي كنند. ما در صنعت با يك نوع خلق و در امور هنري نيز با نوعي آفرينش مواجهيم. در امور فرهنگي آفرينشگران يك پديده هنري مي آفرينند و بعد آن را با توليد انبوه به صورت يك كالاي فرهنگي درمي آورند. يك كتاب را در نسخه هاي متعدد چاپ مي كنيم، يك تابلو را به صورت سي دي در نسخه هاي متعدد ارائه مي دهيم، نمايشي را مثل همين نمايش انقلاب سنگ تصويربرداري مي كنيم، ايده اي را كه اتفاق افتاده تكرار مي كنيم و... در وهله اول آفرينش و خلاقيت اتفاق مي افتد و در مرحله بعدي اين تكثير يك واقعه و يك اثر است كه به توليد انبوه منجر مي شود. در صنعت نيز چنين است. در نخستين گام خلاقيتي است كه شكل پيدا مي كند و سپس به صورت انبوه عرضه مي شود و گسترش مي يابد.
چنين است كه به تعريف صنعت فرهنگ مي رسيم. صنعت فرهنگ به معناي دوره اي از فعاليت فرهنگي است كه با توليد انبوه سر و كار دارد و فرهنگ جنبه كالايي پيدا مي كند يا به تعبير دوره جديد كالاي فرهنگي. اين مسأله در حوزه هاي فكري مناسبات جديدي ايجاد مي كند و مكاتب خاص خودش را به وجود مي آورد.
بنابراين در زمينه آفرينشگري تفاوتي اصولي بين صنعت، فرهنگ و هنر وجود ندارد. صنعت و فرهنگ هر دو در حوزه خلاقيت است. هر دو در پي كشف است يكي در جست و جوي كشف از طبيعت است و ديگري به دنبال حقيقت نهفته در دل پديده ها.
در علم با مفهوم تجربه تكرارپذير روبه رو هستيم نه تجربه فردي. اما در هنر تجربه فردي هم منشأ اثرات است. بنابراين همان طور كه گفتم هر دو مقوله نوعي جست وجو ست، اما در دو ساحت مختلف، ليكن در نفس خلاقيت و نوآوري وجه اشتراك دارند.
از سوي ديگر صنعتي است كه قدمتي حدوداً دويست ساله دارد.
در واقع جهان از قرن هجدهم با اختراع ماشين بخار وارد فضايي نوين شد و به تدريج روند تكاملي اش را طي كرد. در حقيقت در طبقه بندي تاريخي، بخشي از تاريخ به سنت تعلق دارد و بخشي هم به صنعت، امروزه هم كشورها را به صنعتي و غيرصنعتي تقسيم مي كنند.
در كشور ما بحث تعارض بين صنعت و سنت هميشه مطرح بوده است و طرح پرسش هايي نظير آيا توسعه مي تواند در خدمت سنت باشد؟ سنت و توسعه اموري هستند مكمل يكديگر و به موازات هم، يا متعارض و مغاير هم؟ ما چه راهي را بايد انتخاب كنيم؟ پرسش هايي از اين دست مبناي بحث ها و نظريات مختلف بوده است. اما آنچه از مفهوم صنعت مد نظر من است به معناي كارگاه هاي توليدي است كه براي ايجاد اشتغال و به منظور رفاه همگاني كار كرده و توليد مي كنند. اين كارگاه ها از قرن ها پيش تاكنون در كشور ما فراوان بوده است. در اكثر سفرنامه هاي به جاي مانده مثلاً از دوران صفويه به كرات با گزارش هايي روبه رو مي شويم كه از وجود كارگاه هاي فراوان پارچه بافي، ابريشم بافي و انواع و اقسام منسوجات خبر داده است. شما در تاريخ خوانده ايد كه انگليس هنگامي كه بر حوزه اي از جغرافياي فرهنگي ايران- و نه جغرافياي سياسي كشور- سيطره يافت، انگشت كوچك دختران خردسال را مي شكست كه آنان توانايي بافتن پارچه هاي مرغوب را از كف بدهند تا در كارگاه هاي بومي نتوانند با كارگاه هاي پارچه بافي منچستر رقابت كنند.
آنچه اتفاق مي افتد صرفاً كاهش در توليد نبوده است، بلكه معضل در امر بازرگاني نيز نمود دارد. يعني با بسته شدن راه ابريشم و اتفاق هايي كه منجر به باز شدن راه هاي دريايي شد، تجارت در اين منطقه و در اين مقطع زماني دچار مشكل شد. البته سياست هم مزيد برعلت شد و نوعي «...اليسم» در انقلاب صنعتي به وجود آمد كه عوارض آن در همه ابعاد زندگي حتي در دوران امروزي ما به چشم مي خورد.
بنابراين آنچه مي خواهم عرض كنم اين است كه ما توليداتي را كه امروز در قالب صنعت مي گوييم در شكل كارگاه هاي مختلف درحوزه فرهنگ ايراني به وفور داشته ايم. همين نمونه هاي فراواني كه شما شاهدش هستيد، نمونه اي از يك نظم اجتماعي، فني و مهندسي است. مثل نمونه هايي را كه شما در شهرسازي ها مي بينيد، كه هنوز هم الگو است. چندي پيش بنده با نخست وزير مالزي به مناسبتي صحبت مي كردم. ايشان مي گفت الگويي كه ما در شهرك هاي جديدمان براي گسترش شبكه هاي اينترنت، اطلاع رساني و IT به كار گرفته ايم برگرفته از الگوهاي نقش جهان و شهرسازي اصفهان شماست و طرح آن را هم نشان داد. يعني اين پديده در درون خودش اين مقدار توانايي و قابليت دارد كه بناي ساخته شده در چهار قرن پيش بتواند در چهار قرن بعد همچنان الگو قرار بگيرد. خب، اين نشان دهنده آن عمق و توانايي است كه در پي تحليل آنيم. براساس اين الگوي شهرسازي مي توان ساير مناسبت ها را پيش بيني كرد. مثل مديريت شهري، امكانات رفاهي و... چيزي كه در حوزه گفتارها، نوشتارها و سفرنامه هاي بسيار زياد ديده مي شود. بنابر اين ما در حوزه علم و تبديل علم به تكنولوژي توفيق هاي فراواني داشته ايم. اما چرا اين روند در دوره صنعتي شدن تداوم پيدا نكرد؟ اين مسأله اي است كه به حوزه هاي ديگر جز مسأله خلاقيت و استعداد برمي گردد.
مطلب سومي كه به اجمال عرض مي كنم اين است كه آيا ما مي توانيم صنعت ملي داشته باشيم؟ صنعت ملي، يعني صنعتي كه شاخص هاي هويت ملي ايرانيان را نشان بدهد. هر ملتي براي خودش نمادهايي دارد. جشن نوروز براي ما يك نماد است، عزاداري حضرت سيدالشهدا(ع) هم يك نماد است. هيچ جاي عالم شبيه همچنين سبكي كه در فرهنگ و فضاي ايران حاكم است، روي نمي دهد؛ اگر هم رخ دهد برآمده از اين مبنا و منبع است.
ما مي توانيم نسبتي بين فرهنگ و صنعت برقرار كنيم. علم زبانش جهاني است و زمان نمي شناسد. مثلاً در بخش صنايع و به طور جزئي تر خودرو ملي بخشي از موضوع قوت و قدرت موتور است، فضاي آئروديناميك آن است و... اين مباحث علمي است و از قوانيني كه در همه عالم وجود دارد تبعيت مي كند. ولي آيا همه موضوع در اين موارد خلاصه مي شود؟ آيا تفاوت هايي مي توان بين اين اتومبيل و اتومبيلي كه در آمريكا توليد مي شود، از لحاظ قدرت، شكل و حتي رعايت جنبه هاي نظام خانوادگي يافت؟ آيا نگاه مينياتوري ژاپني نسبتي را با توليدات ژاپني برقرار مي كند؟ آيا مي توان اين نسبت را در آسيا ديد؟ آيا نسبتي بين ظرافت فرانسوي و توليد فرانسوي در حوزه صنعت ديده نمي شود؟
در حقيقت ما مي توانيم يك نوع صنعتي را تعريف بكنيم كه شاخصه هاي ملي ما را داشته باشد و به نياز انسان ايراني جواب بدهد، چون حوزه نيازها متغير است و تعاريف مختلفي دارد. در ايران نيازهايي وجود دارد كه ممكن است در نقطه اي ديگر به صورت ديگري وجود داشته و به آن پاسخ داده شود. اين نكته را مي توانيم در صنعت خودمان مبنا قرار بدهيم. يعني توليد صنعتي علاوه بر كارآيي كه در برطرف ساختن نيازهاي روزمره زندگي دارد، صاحب شناسنامه ايراني هم باشد.
مؤلفه هاي فرهنگي نوعي رابطه فرد به عنوان مصرف كننده را با نوع خدماتي كه صنعت ارائه مي دهد تعريف مي كند و نيازهاي بازار و جهت حركت خلاقيت صنعتي را روشن مي سازد از اين رو فرهنگ، هم نياز و بازار متناسب با صنعت را شكل مي دهد و هم منابع فكري و سابقه تاريخي فناوري را در اختيار خلاقان و مبتكران صنعتي قرار مي دهد.
خودرو ملي اين نيست كه مهندسان ايراني سازنده آن باشند. مي توان براي خودرو ملي، براي فضاي محيطي اش، براي اجزاي داخلي اش، براي تزئينات جنبي اش، براي شكل بيروني اش طراحي كرد كه شناسنامه ايران را هم نشان بدهد. من به عنوان يك نمونه كوچك عرض مي كنم در ايران عموماً رسم است كه قرآن يا دعايي را در قسمتي از اتومبيل قرار داده يا نصب كنند. در فرهنگ ايراني اين امر مقدس و اموري نظير آن وجود دارد؛ فارغ از اين كه اين امر مقدس متعلق به چه دين و نگاهي است، به هر حال به عنوان يك امر قدسي وجود دارد. آيا ما نمي توانيم در اتومبيل ايراني جاي ويژه اي را براي اين امور قرار دهيم؟ در واقع همچنان كه در اتومبيل خود براي بهره برداري هاي صوتي و ارتباطات رسانه اي پيش بيني مي كنيم، نمي توانيم محلي را در خودرو در نظر بگيريم كه افراد نمادها و نشانه هاي خود را در آن قرار دهند؟
چندي پيش يكي از استادان برگزيده كتاب سال تحقيقي را در باب عشاير ايران انجام داد. نتيجه تحقيق ايشان بدون آن كه خود بداند مورد استفاده كارخانه تويوتا قرار گرفت. اين پژوهش، گزارشي از وضعيت زندگي عشايري و چگونگي آمد و رفت در كوه ها و ويژگي ها و مختصات ديگر اين نوع زندگي را ارائه مي كرد. آنگاه يك شركت خارجي با رعايت مشخصات و مختصات بومي و فرهنگي اين مجموعه، ماشيني را توليد كرد و از قبل آن منتفع شد. مسؤولان اين شركت ضمن ارسال نامه اي تشكرآميز براي اين محقق مبلغي به حساب بانكي ايشان واريز كردند.
آيا ما نمي توانيم در كشور خود صنايعي را توليد كنيم كه انسان ايراني، فرهنگ شرقي و فرهنگ ايراني را در گستره وسيع آن و نه صرفاً در گستره جغرافيايي آن معرفي كند؟ و قادر باشد با آن نسبت عاطفي برقرار كند و به آن سمت برود؟ اگر ما بخواهيم مصرف توليدات ملي را افزايش بدهيم جز از اين راه ممكن است؟ يعني ما مي توانيم با مجموعه هاي صنعتي جهان رقابت كنيم، يا بايد انگيزه هايي را به كار بگيريم كه آن انگيزه ها مانع جذابيت هاي بيگانگان شود؟ مي خواهم بگويم در اين قضيه بايد از مزيت نسبي فرهنگي خود بهره ببريم.
در جريان جهاني شدن كه سعي مي شود همه به يك سمت بروند، جذابيت هاي فرهنگ هاي منطقه اي بيشتر شده است. به نظر من در اين عرصه مي توان از اين نقطه مزيت در صنعت بهره برد. البته پرداختن به آن جسارت هم مي خواهد. خاطرم هست چند سال پيش بحثي را با عنوان عروسك ملي مطرح كردم. در آغاز، اين بحث با شوخي برگزار شد كه مثلاً عروسك عروسك است، ملي و غيرملي ندارد. اما الان مي بينيم كه عروسك ملي ما نماد چهره ايراني است. اصلاً صنايع ما در هر زمينه اي نمي تواند به روش هاي مرسوم و معمول طراحي شود. عروسك ايراني، گونه ايراني، شكل ايراني، پوشش ايراني، رفتار ايراني و... ويژگي هاي خودش را داراست. بنابراين چطور نمي توان در اين حوزه از عروسك ملي سخن نگفت؟ بعدها كه اين قضيه صورت اجرايي گرفت، مشاهده كردم كه عروسك هاي ملي انعكاس خبري وسيعي در جهان داشته اند. بي شك اگر ما در ايران وسايل نظامي پيشرفته توليد مي كرديم چنين انعكاس خبري و مطبوعاتي دربر نداشت. چرا؟ چون در اينجا مسأله دفاع از يك هويت مطرح است. اين هويت را مي شود بسط داد. اما تا چه حد؟
نكته كوتاه ديگري عرض كنم. ما در حوزه كشور خودمان با افزايش مصرف فرهنگي روبه رو هستيم. در حال حاضر تعداد نوارهاي صوتي مصرفي در داخل كشور بالغ بر ۶۰۰ ميليون كاست است. شمارگان روزنامه ها و نشريات ما نيز به مرزهاي چند ميليون رسيده است و شمارگان كتاب هاي چاپي نيز از ۱۵۰ ميليون نسخه فراتر رفته است. اين آمار و آمارهاي مشابه نشان دهنده رواج توليدات فرهنگي و افزايش تنوع سليقه ها و به تبع آن افزايش نيازهاي فرهنگي در جامعه است. بنابراين مي توان نگاه ويژه اي به «صنايع فرهنگي» داشت و جايگاه خاصي براي آن تعريف كرد.
من به عنوان يك خواهش در جمع شما عزيزان به ويژه وزير محترم صنايع، عرض مي كنم، آيا مي توانيم براي صنايع فرهنگي در مجموعه فرهنگي كشور اولويتي قائل شويم و از آن حمايت كنيم؟ مزيت نسبي كشور ما فرهنگ است، همه عالم ايران را به فرهنگش مي شناسند به واسطه آن، صنايعي هم كه نسبت با اين فرهنگ در طول تاريخ برقرار كرده مورد توجه قرار گرفته است. آيا توجه ويژه به صنايع دستي با توجه به بازار بالاي مصرفي آن مي تواند از جايگاه خاصي برخوردار باشد؟
|