با نگاهي به آثار اتوره اسكولا، آدريان لين، اندرو ديويس و ...
محسن سيف
|
|
اندرو ديويس در يكي از مهمترين فيلم هاي كارنامه هنري اش «جنايت دقيق»۱۹۹۸ به درونمايه مضموني تكراري اما همواره پركششي مي پردازد كه نمونه هاي آشنايي در تاريخ سينماي جهان -بويژه اروپا- دارد. درونمايه اي نمايشي- خانوادگي كه براساس يك تم محوري تكرار شونده، فرصتي براي بررسي جامعه شناختي انسان در متن فرهنگ هاي متفاوت پديد مي آورد. پي رنگ نمايشي نيرومندي كه همواره يكي از اضلاع اصلي درام در آثار نمايشي بوده است. خيانت و لغزش زن يكي از كهن ترين درونمايه هاي مضموني در شكل گيري آثار نمايشي از اورپيد تا امروز محسوب مي شود. اشكال متفاوت آن در آثار شكسپير مي تواند نمونه هاي مثالي تاريخ نمايش باشد. بي گمان در بررسي زودگذر و شتابزده تاريخ سينما هم مي شود به نمونه هاي پرشماري از اين درونمايه مضموني اشاره داشت كه «يك روز بخصوص» اتوره اسكولا و «لغزش بانوي انگليسي» اثر جوزف لوزي شايد آشناترين نمونه براي علاقه مندان سينما در ايران باشد. فيلم نخست داستان يك روز از زندگي يك زن ميانسال ايتاليايي فاشيست است كه چهار بچه قد و نيم قد و شوهرش براي شركت در جشن پيروزي فاشيسم و هورا كشيدن براي دوچه (موسوليني) رفته اند. زن (سوفيالورن) يك زن سنتي ايتاليايي است. به تعبيري يك «زن پدسي» «آلبا دسس پدس» بانوي نويسنده ايتاليايي كه كودكي و جواني اش در عصر سيطره فاشيستم بر ايتاليا سپري شده است، در آثار خود تصويرگر موقعيت زناني است كه روياهاي سركوب شده نوجواني را در ميانسالي و در قلب يك خانواده سنتي ايتاليايي بيدار مي يابند و مي لغزند...
سوفيا لورن در «يك روز بخصوص» اگر يك اقتباس مستقيم از زبان آثار پدس نباشد، يك همانندسازي و نسخه برداري دقيق است. زني در آستانه از دست دادن همه نشانه هاي زيبايي و جواني در حالي كه همه نيرو و توان خود را صرف سر و سامان دادن به زندگي خانوادگي و تر و خشك كردن بچه هاي نوجوان و جوانش مي كند، از سوي شوهر نيز چندان جدي گرفته نمي شود. شوهر در آستانه پنجاه سالگي به شبه نظاميان هوادار موسوليني پيوسته است. پيداست كه پس از تولد آخرين فرزند خانواده كه حالا نوجوان ده دوازده ساله اي است، حس عاطفي و عاشقانه و حتي توجه به تمامي احساس هاي زنانه زن را از دست داده و يا فراموش كرده است. حالا سرگرمي و شور ديگري در سر دارد و حتي به عنوان يك پياده نظام حقير فاشيسم احساس غرور مي كند. حضور زن را احساس مي كند اما در فاصله يك قدمي هم او را نمي بيند و ...
روزي كه تقريباً همه شهر براي شركت در جشن پيروزي فاشيسم به مركز شهر رفته اند. زن (سوفيالورن) در آن مجتمع عظيم آپارتماني تنهاست. به جز يكي دو پيرزن و پيرمرد از كار افتاده، جنبنده اي در آن شهرك ديده نمي شود. زن خسته و مغموم سرگرم پاك كردن قفس پرنده خانگي است. در قفس اتفاقي باز مي شود و پرنده از يك ايوان به يك ايوان ديگر مجتمع مسكوني مي پرد و زن پريشان حال و نگران از خشم شوهر، به دنبال پرنده مي رود. در يكي از آپارتمان هاي ساختمان روبه رو به مرد ميانسال ضدفاشيستي برمي خورد. مرد (مارچلوماستروياني) رفتار دلپذير و احترام آميزي دارد و زن عطشناك توجه و احترام است. اين آشنايي برخوردي كاملاً احساسي و عاطفي است و در پايان روز و با برگشتن شوهر و فرزندان زن، به خاطره اي شيرين بدل مي شود و زن بار ديگر به قعر آشپزخانه سقوط مي كند...
در بررسي مقايسه اي «يك روز بخصوص» با دو اثر نمونه اي اندرو دويس و آدريان لين يعني «جنايت دقيق» ۱۹۹۸ و «بي وفا» ۲۰۰۲ به يك تفاوت عميق و ريشه دار فرهنگي پي مي بريم كه با باريك شدن در لحظه هاي حادثه و كنش و واكنش آدم ها در اين آثار، بحث تفاوت هاي فرهنگي را كم رنگ تر خواهيم يافت و آنچه عيان تر به نظر مي رسد نه تفاوت هاي فرهنگي كه ناهمگوني سرشتي و واكنش هاي متفاوت انساني در مواجهه با رخدادهاي يگانه است. اين واقعيت، زماني روشنتر به نظر خواهد رسيد كه فصل هاي همسان و تقريباً همانندسازي شده «جنايت دقيق» و «بي وفا» را در كنار هم قرار مي دهيم. در يك خط داستاني با ماجراهاي مشابه، واكنش هاي بسيار متفاوتي از آدم هاي دو فيلم مي بينيم. واكنش قهرمان «جنايت دقيق» مايكل داگلاس و با واكنشي كه قهرمان «بي وفا» ريچاردگر نشان مي دهد بسيار متفاوت است. در حالي كه هر دو پرورش يافته يك فرهنگ و جامعه زيستي آمريكايي هستند. با بررسي دقيق تر لحظه هاي هر دو فيلم به غلبه تفاوت هاي شخصيتي در برابر تفاوت هاي فرهنگي باور خواهيم آورد. پيش از پرداختن به اين دو فيلم، واكنش قهرمان خيانت زده فيلم «لغزش بانوي انگليسي» جوزف لوزي را به ياد بياوريم كه با وجود پي بردن به خيانت و لغزش همسرش واكنشي تقريباً مشابه ريچاردگر بي وفا دارد. مايكل كين در فيلم «لغزش بانوي انگليسي» يك نويسنده ميانسال انگليسي است كه با آگاهي از لغزش همسرش، خونسردي انگليس مآبانه اي دارد و او را مي بخشد.
در «پل هاي مديسون كانتي» به كارگرداني كلينت ايست وود هم شاهد لغزش يك زن خانه دار (مريل استريپ) هستيم. شخصيت مريل استريپ در «پل هاي مديسون كانتي» به زنان آثار پدس بسيار نزديك تر است. آشنايي و ارتباط عاطفي او با عكاس ميانسال غريبه (كلينت ايست وود) بيشتر بر محور احساس و دلبستگي عاطفي است. اما خيانت شخصيت هاي اصلي زن در «جنايت دقيق» و «بي وفا» چيزي بسيار آلوده تر از دلبستگي حسي و عاطفي است. لغزش زنان پدس و حتي لغزيدن مريل استريپ در فيلم «پل هاي مديسون كانتي» لغزشي در ناگزيري و چه بسا توجيه پذير جلوه كند. لغزش سوفيا لورن در «يك روز بخصوص» هم به نوعي مي تواند حس همدلي مخاطب را برانگيزد، لغزش زن ميانسال «پل هاي مديسون كانتي» را هم مي شود در محدوده يك لغزش انساني توجيه كرد. البته بايد تفاوت هاي ريشه اي مفهوم لغزش در جوامع انساني مختلف را در نظر گرفت و اين نكته اساسي كه توجيه پذير بودن يك عملكرد به مفهوم پذيرش و سرسپردگي در برابر آن نيست. از اين زاويه است كه واكنش شوهر خيانت زده «جنايت دقيق» با روحيه و خلق خوي من ايراني و يا يك مرد ايتاليايي و يوناني سازگارتر به نظر مي رسد در حالي كه واكنش مرد انگليسي «لغزش بانوي انگليسي» و مرد آمريكايي «بي وفا» ممكن است با روحيه و خلق و خوي يك سوئدي، سوئيسي نزديك ترباشد اما اين به آن مفهوم نيست كه هرمرد سوئدي ،انگليسي وسوئيسي در برابر خيانت و لغزش همسرش واكنشي همانند مايكل كين «لغزش بانوي انگليسي» وريچارد گر «بي وفا» خواهد داشت. از سوي ديگر معلوم نيست كه همه مردان خيانت زده ايتاليايي ، اسپانيايي، ترك، يوناني و ايراني واكنشي همسان با رفتار مايكل داگلاس آمريكايي در «جنايت دقيق» داشته باشند. واكنش متفاوت دو مرد پرورش يافته در فرهنگ آمريكايي در قبال حادثه اي همسان و مشابه در دو فيلم «جنايت دقيق» و «بي وفا» بر اين نكته صحه مي گذارد كه واكنش هاي انساني بيش و پيش از آن كه متكي به ويژگي هاي فرهنگي و قومي آدم ها باشد ريشه در خصايص سرشتي و ويژگي هاي شخصيتي آدم ها دارد.
|
|
«جنايت دقيق» تصويرگر زندگي خانوادگي مرد ميانسال و ثروتمندي است كه همسر بسيار جوان و زيبايش به او خيانت مي كند. مرد (مايكل داگلاس) پس از آگاهي از خيانت زن، نقشه دقيق و كاملاً حساب شده اي براي انتقامجويي و التيام غرور جريحه دار شده خود مي كشد. با آگاهي از ضعف اقتصادي جوان فاسق و با پرداخت يك دستمزد وسوسه كننده مرد جوان را به كشتن همسر خيانت كار تشويق مي كند. با يك توطئه حساب شده قصد دارد در يك زمان از همسر خيانت پيشه و فاسق او انتقام بگيرد. نقشه مرد كاملاً حساب شده و دقيق. قصد دارد در عين انتقام كشيدن از دو نفري كه غرورش را جريحه دار كرده اند، موقعيت و زندگي خود را حفظ كند. اما حادثه آنگونه كه او طراحي كرده پيش نمي رود. مرد جوان يكي از دوستان خود را براي كشتن معشوق اجير مي كند. در واقع جوان فاسق هم براي خودش طرح و نقشه جداگانه اي دارد. پول قابل توجهي دريافت كرده است و مي تواند معشوق ديگري براي خود دست و پا كند. با كشته شدن زن مي تواند از اين گرداب بيرون بيايد. داستان فيلم از اين لحظه وارد افت و خيزهاي هيجان انگيز و تكان دهنده اي مي شود كه به لحاظ ساختار بصري و ربط دراماتيك حوادث، فوق العاده و يكي از درخشان ترين آثار اين گونه سينمايي است و در ميان آثار اندرو ديويس نيز جايگاه ويژه اي دارد و چه بسا مهمترين دستاورد اين فيلمساز هوشمند و صاحب سبك باشد. در مقايسه واكنش هاي رفتاري مايكل داگلاس «جنايت دقيق» با ريچاردگر «بي وفا» است كه به تفاوت عميق ديدگاهي دو فيلمساز آمريكايي در مواجهه با حادثه اي يگانه پي مي بريم و اين پرسش به ذهن مي رسد كه چگونه در يك محدوده فرهنگي يگانه اين همه تعارض و دوگانگي در نگرش دو هنرمند پديد مي آيد. از آنجا كه آدريان لين در نگارش فيلمنامه بي وفا نقش قابل توجه- و حداقل تعيين كننده اي داشته است، اين علامت سؤال برجسته تر به نظر مي رسد. مرد خيانت زده «جنايت دقيق» مايكل داگلاس در مواجهه با لغزش و خيانت همسر كوچك ترين ترديدي در مورد انتقامجويي ندارد و حتي براي لحظه اي هم به فكر چشم پوشي و گذشت نمي افتد. هدف خود را تا فرجام كار دنبال مي كند. حتي پس از در هم ريختن چارچوب توطئه و طرح اوليه اش حاضر نيست دست از سر جوان فاسق بردارد. او را دنبال مي كند و به قتل مي رساند. پس از آگاهي از خيانت همسر، ذهني آشفته اما شديداً فعال دارد. تمامي هوش و خلاقيتش را در مسير طراحي يك جنايت كامل و بي عيب و نقص به كار مي گيرد. حتي براي مراحل پيش بيني نشده هم طرح و برنامه اي دارد. ردگيري فاسق فراري و كشتن او هم بسيار فكر شده و از روي برنامه است. يك آمريكايي متعصب كه در برخورد با لغزش و خيانت پيشگي همسر همان مسيري را طي مي كند كه مردي پرورش يافته در جوامع سنتي ايتاليا، ايران، يونان، تركيه و هر جامعه سنتي ديگر خواهد پيمود. اما مرد خيانت ديده «بي وفا» واكنشي بسيار متفاوت دارد. بي آن كه مردي خنثي و بي حس و حال به نظر برسد واكنشي آرام و صبورانه دارد و سرانجام از گناه زن خيانت پيشه در مي گذرد. اين در حالي است كه خيانت زن «بي وفا» بسيار فراتر از يك لغزش عاطفي و حتي مي توان گفت كه نوعي سقوط در ورطه هوسبازي مطلق است. رفتار زن (دايان لين) كمترين حس همدلي و همراهي را در تماشا گر برنمي انگيزد. شوهر او (ريچاردگر) برخلاف شوهران آثار آلبا دسس پدس و حتي شوهران آثاري چون «آنا كارنينا» تولستوي، «مادام بواوري» فلوبر و مرداني در اين رديف، فاقد حس زيبايي شناختي و بي توجه به نيازهاي عاطفي و جسمي همسر نيست. اتفاقاً مردي آرام، عاشق و پايبند خانواده است. از همين جاست كه لغزش و خيانت زن «بي وفا» نمي تواند براي لحظه اي حس همدلي تماشاگر را برانگيزد. شكيبايي و گذشت مرد داستان هم به همين علت عصبي كننده و توجيه ناپذير به نظر مي رسد. گويي خوب بودن، هميشه هم «خوب» نيست!
ساختار بصري «بي وفا» - صرف نظر از تمركز هاي مكرر بر لحظه هاي در آميختن فاسق و معشوق كه تكرار نمايش آن فاقد هرگونه منطق نمايشي در پيشبرد لحظه هاي داستان است- بسيار استادانه و در حد توقع از آدريان لين است. داستان در فضاي توفاني شهر آغاز مي شود. توفاني كه آشكارا بر از هم پاشيدگي كانون خانوادگي يك خانواده آرام و خوشبخت اشاره دارد. مرد و زني كه رابطه گرم و صميمانه اي دارند و پسر ده يازده ساله شان اين رشته پيوند را مستحكم تر كرده است. در فصل افتتاحيه رفتار پسرك- در آوردن صداهاي ناهنجار از زير بغل- با اعتراض آرام زن روبه رو مي شود. زن از اين گونه سبكسري ها ناخشنود است و نگاه سرزنش آميز او با تكرار نمايشي اين رفتار از سوي شوهر، عميق تر مي شود. وقتي به شوهر مي گويد: «عزيزم باز هم بلوزت را پشت و رو پوشيدي!» به تعارض هاي كوچك و بي اهميت او با شوهرش پي مي بريم. سقوط زن در فضاي توفاني شهر، هشداري است براي آغاز فاجعه. در برخوردي ناخواسته با مرد جواني آشنا مي شود. دعوت دوستانه او را براي پانسمان زخم زانوها مي پذيرد. حتي براي لحظه اي هم به فكر خيانت نيفتاده است. هنگام خداحافظي و با خواندن چند جمله اغواگر و شاعرانه از كتابي كه مرد جوان به او هديه مي كند، لغزش احساسي اش آغاز مي شود. در بازگشت به خانه با خود درگير است. حس ناخوشايندي از يك جور احساس گناه دارد. به خانه مرد غريبه اي وارد شده است. اين احساس گناه چنان نيرومند است كه حتي سنگيني نگاه سگ خانواده را بر دوش خود احساس مي كند. هنگام درگيري با وسوسه تلفن زدن به مرد جوان نيز واكنشي آميخته به احساس گناه دارد. بار دوم وقتي به خانه مرد جوان وارد مي شود شاهد اشاره اي ضمني و البته كاملاً سينمايي به آغاز لغزش او هستيم. با لمس صفحه اي از كتاب بريل (خط نابينايان) مردجوان از او مي خواهد كه چشم هاي خود را ببندد و در اين حال انگشتان زن را مي فشارد و اين آغاز سقوط است. سقوطي كه با چشمان بسته آغاز مي شود. با احساس گناهي شديدتر از آپارتمان مرد جوان بيرون مي آيد. هنوز در مرحله يك لغزش اخساسي وعاطفي است . هديه اي براي شوهرش ميخرد وسرزده به دفتراو مي رود. يك بلوز آبي رنگ خريده است تا هنگام نگاه كردن به شوهر رنگ آرامش بخشي در چشم انداز داشته باشد و بر احساس گناه خود غلبه كند. در سومين مراجعه به آپارتمان مرد جوان، به ورطه خيانت سقوط مي كند و در بازگشت به خانه و در مترو كاملاً در هم ريخته و پريشان است. زن سالمندي وارد اتاقك مترو مي شود و چشم اندازي هولناك از آينده او مي سازد. به شدت عصبي و پريشان احوال است. سنگيني گناه را با ذره ذره وجود خود احساس مي كند به دستشويي واگن مي دود. رشته بلند و فشرده اي از كاغذ توالت را با حالتي كاملاً عصبي و متشنج بيرون مي آورد. قصد دارد نشانه هاي آلودگي و خيانت را پاك كند، اما پاك شدن جسم كمكي به او نمي كند، روحش به گناه آلوده است. حل شدن تصوير زن (ديزالو) در ايستگاه مترو تصوير قابل لمس و تكان دهنده اي از اين آلودگي دروني و ذهني مي سازد...
تفاوت شخصيتي ميان زنان آثار الباس دسس پدس با زن خيانتكار «بي وفا» توجيه پذير بودن گرايش ايشان به مردي بيگانه است. شوهر در آثار «پدس» مردي فاقد احساس هاي عاطفي عاشقانه، بي توجه، سرد و كسل كننده است كه هيچ توجهي به نيازهاي عاطفي و احساس هاي تقويت شده زنانه زن ميانسال ندارد. و زن اين ويژگي ها را در مردي بيگانه مي جويد و به ورطه خيانت مي لغزد. اما مردان فاسق دو فيلم «جنايت دقيق» و «بي وفا» دون ژوان هاي جواني هستند كه هيچ برجستگي و امتياز شخصيتي قابل توجهي ندارند.
واكنش شوهر خيانت زده در فيلم «بي وفا» واكنشي نرم و آرام و حتي عصبي كننده است. با ورود به آپارتمان جوان فاسق با او همكلام مي شود. خشم و رنج و درماندگي را مي توان در پرش هاي عصبي عضلات صورتش را ديد. با اين همه سعي دارد با رفتاري عقلايي و منطقي مرد جوان را از زندگي خانوادگي خود بيرون كند. عاشق خانواده و زن و فرزند خويش است و با توصيف اين وابستگي و به شيوه اي مصلحت جويانه مرد جوان را به خروج از محدوده خوشبختي خود فرا مي خواند. مرد جوان نيز علاقه چنداني به ادامه بازي ندارد. سرگرمي تازه اي پيدا كرده است و داستان «كاني» برايش تمام شده است... در لحظه اي كه به نظر مي رسد شوهر و مرد فاسق به نوعي مصالحه رسيده اند، شوك عاطفي شديدي همه چيز را در هم مي ريزد. مرد گوي بلوريني را كه به نشانه عشق به همسر خود هديه كرده است در كنار تختخواب جوان فاسق پيدا مي كند و ناگهان به هم مي ريزد. آلودگي و لغزش جسمي زن را مي تواند ببخشد اما وقتي متوجه مي شود كه زن هديه عاشقانه و در واقع روح او را در اين قمار كثيف باخته است، به اوج خشم و جنون مي رسد. ريچاردگر در انتقال حس همزمان خشم و درماندگي بازي فوق العاده اي دارد. در يك غافلگيري جنون آميز عصبي گوي بلورين بر سر جوان فاسق فرود مي آيدو...
فصل هاي مربوط به پاك كردن آثار قتل و سر به نيست كردن جسد، ضرباهنگ مناسب و تأثيرگذاري دارد و از مهارت آدريان لين در خلق لحظه هاي دلهره و تعليق خبر مي دهد. در «پيشنهاد بي شرمانه» و حتي «لوليتا» نيز شاهد مهارت مثال زدني آدريان لين در خلق چنين فضاهايي بوده ايم. سربه نيست كردن جسد در زباله داني بزرگ شهر در عين حال تعيين كننده جايگاه انساني جوان فاسق مي تواند باشد...
زن و شوهر براي برون رفت از دايره اين كابوس هراسناك كه به خيانت و جنايت آلوده است، راه گريز مي جويند. خيال مي بافند و براي آغاز كردن يك زندگي تازه و فراموش كردن تلخ ترين فصل زندگي خود به تكاپو و تلاش مي افتند.
نماي پاياني فيلم نافرجامي اين تكاپو و تلاش را به نمايش مي گذارد. اتومبيل خانواده در خلوت ترين لحظه نيمه شب پشت چراغ قرمز توقف كرده است. اتومبيل جزيره اي است افتاده در اقيانوس تاريكي و سكوت. چراغ سبز مي شود. اما فرصتي براي عبور نيست. توقف پشت چراغ راهنمايي نشانه اي از هميشگي شدن دلشوره هاي خانواده است...