يكشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۱۱۹ - July . 27, 2003
اجتماعي زنان
Front Page

چكيده نتايج يك پژوهش
باورهاي جنسيتي زنان روستايي
006150.jpg
نوشتار حاضر نتيجه قسمتي از يك پژوهش با عنوان «بررسي عوامل فرهنگي و اجتماعي مؤثر بر ميزان مشاركت زنان روستايي استان زنجان» است ، كه درآن از دو روش اسنادي (كتابخانه  اي) و ميداني (پرسشنامه و مصاحبه) استفاده شده است.
***
- نظريه قشربندي جنسيتي راندال كالينز
بخشي از نظريه عام تضاد اجتماعي راندال كالينز پيرامون قشربندي جنسيتي است. كالينز در بحث از قشربندي جنسيتي نخست به نقد نظريات كلاسيك جامعه شناسي خانواده مي پردازد (البته نقد او بيشتر متوجه مكتب كاركردگرايي است)كه همواره سعي در توجيه نابرابري هاي زن و مرد و حفظ موقعيت هاي سنتي زنان وتقسيم كار نابرابر بين آنها داشته اند.
كالينز با نقد ديدگاه كاركردگرايي پيرامون حفظ نظام تقسيم كار سنتي بين زنان و مردان كه بدون توجه به ساختار قدرت نابرابر و امتيازات و ارزش گذاري هاي متفاوت اين موقعيت، سعي در تقويت و باز توليد اين نابرابريها دارد، معتقد است كه خانواده نيز چون ساير نهادها، ساختاري از قدرت و سلطه است كه موجب تقويت بسياري از نابرابريها مي شود و در نقشهاي جنسيتي خانواده ميزان زيادي از تسلط جنس مرد بر زن در زمينه شغل، انجام كارها، عمل جنسي ديده مي شود. كالينز پس از تشريح و توضيح نابرابريهاي جنسيتي درصدد تبيين اين نابرابريها برمي آيد. از نظر وي دو دسته عوامل وجود دارد كه به تفاوتهايي در الگوهاي نابرابر جنسيتي منجر مي شود:
«۱- اشكالي از سازمان اجتماعي كه بر ميزان استفاده از زور و فشار تأثير مي گذارند و ۲- موقعيت بازار كار زنان و مردان... زماني استفاده شخصي از فشار محدود مي شود كه زنان در يك بازار كار از برابريهاي جنسي يا ساير منابع (مثل زمينه خانوادگي، دانش، مهارتهاي اجتماعي يا حرفه اي، مالكيت و ساير موارد) براي چانه زني بر سر منزلت، پاداش ها، مشاركت اجتماعي و موقعيت اجتماعي استفاده كنند.» (martras,1984:81)
از نظر كالينز، زماني كه يك جنس وسايل زور را كنترل مي  كند اين جنس توان بهره گيري از اين قدرت را براي تسلط بر جنس مخالف دارد و از اين طريق مي تواند يك نظام جنسيتي نابرابري را ايجاد كند و از طرفي ديگر، وقتي يكي از دو جنس به طور نسبي منابع مادي را در كنترل خود دارد اين جنس صاحب قدرتي خواهد شد كه توان كنترل روابط جنسيتي را خواهد داشت و از اين طريق مي تواند اين شكل از كنترل رابطه را به نظام خانواده سرايت دهد. در چنين مواقعي جنس با قدرت كم بايد در پي اخذ منابعي باشد تا بر عدم برتري قدرت مادي و اقتصادي فائق شود.
عناصر و اصول بنيادي نظريه كالينز، در حوزه قشربندي جنسيتي به صورت زير است:
«۱- به طور متوسط،  مردان از زنان قوي تر هستند و زنان نيز از لحاظ فيزيكي به خاطر عمل زايمان و بچه داري آسيب پذيرتر و حساس تر هستند و اين خود به معناي توزيع نابرابر منابع و امكانات براي تسلط اجتماعي در بين زنان و مردان مي باشد.»(Collins,1975:230) كالينز با اين كه زنان را به لحاظ فيزيكي ضعيف تر از مردان مي داند اما در عين حال معتقد است كه كنترل بر ابزار و منابع سلطه چيزي بيش از تفاوتهاي قدرت فيزيكي در بين افراد مي باشد و اين كنترل از طريق قدرتهاي فراتر از دو جنس مي تواند تعديل يا تقويت شود. نظام حقوقي يا دولت و حضور يا عدم حضور خويشاوندان دو عاملي مي باشد كه بر نوع و ماهيت مناسبات زن و مرد تأثيرگذار است.
۲- از عوامل مؤثر ديگر در قشربندي جنسيتي و مناسبات زنان و مردان ميزان كنترل  منابع مادي جامعه توسط يكي از دو جنس است. يكي از شاخصه هاي تعيين كننده ميزان كنترل منابع مادي، سطح مازاد اقتصادي است. كالينز با تحليل دوره هاي تاريخي متفاوت براساس سطح مازاد اقتصادي جوامع و ميزان كنترل و دسترسي اين مازاد توسط يكي از دو جنس،  سعي در تبيين مناسبات نابرابر زنان و مردان در دوره هاي تاريخي متفاوت دارد.
عامل با اهميت ديگر در كنترل بر منابع مادي يك جامعه، قواعد ارث مي باشد. اگر در يك جامعه اي فقط يك جنس بتواند ثروت يا قدرت را به ارث ببرد و يا اين منابع به شكل نابرابر به ارث برده شود، زمينه براي كنترل ميزان قابل توجهي از منابع مادي آن جامعه براي يكي از دو جنس فراهم شده است.(صفري شالي: ۱۳۷۹، ص ۲۵)
- نظريه قشربندي جنسيتي جانت چفز
خانم چفز معتقد است كه در هر جامعه اي دو دسته از عوامل وجود دارند كه به شكل دهي و تداوم نظام قشربندي جنسيتي منجر مي شوند. دسته اي از اين عوامل اجباري و دسته اي ديگر اختياري اند. وي اين دو دسته از عوامل را به هم مرتبط مي داند اما براي هر كدام از اين دو دسته عوامل به صورت جداگانه  تئوري پردازي مي كند. ما نيز در زير سعي خواهيم كرد كه هر يك از اين دو دسته عوامل را به صورت جداگانه اي شرح و توضيح دهيم.
۱- بنيان هاي اجباري نابرابري جنسيتي:
قشربندي جنسيتي از نظر چفز به تقسيم كار در سطح كلان يك جامعه وابسته است. اگر اين تقسيم كار جنسيتي باشد يعني كار براساس جنس افراد تعريف و توزيع شود- در اين صورت مردان نوعاً منابع بيشتري را نسبت به زنان به خود اختصاص مي دهند و از طرفي ديگر، اين منابع مادي امتياز و منزلت به تفاوت در قدرت بين زنان و مردان در سطح خرد و بين شخصي مي انجامد.
چفز معتقد است كه همان گونه كه مردان منابع مادي و قدرت را در كنترل خود دارند، از اين برتري عمده براي تعريف اجتماعي جنسيت و توجيه ايدئولوژيك و فرهنگي اين موقعيتهاي نابرابر نيز استفاده مي كنند و اين قدرت فرهنگي شده را در تنظيم روابط و برخوردهاي در سطح خرد در نهاد و روابط بين شخصي نيز به كار مي گيرند. كاركرد اين تعاريف اجتماعي و فرهنگي شده مناسبات جنسيتي اين است كه يك ارتباط اساسي و بنياديني را بين سطوح كلان و خرده نظام اجتماعي برقرار مي كنند كه به باز توليد هر چه بيشتر اين موقعيتها و نقش هاي نابرابر كمك مي كنند. چفز اين تعاريف اجتماعي و فرهنگي شده از جنسيت را در سه دسته كلي تقسيم بندي مي كند:
۱- ايدئولوژي جنسيت: يا عقايدي كه به تفاوتهاي اساسي و نوعاً  بيولوژيكي و فيزيولوژيكي زنان و مردان اشاره دارد.
۲- هنجارهاي جنسيت:  يا انتظاراتي كه از زنان و مردان در موقعيتهايي كه به آنها اختصاص داده مي شود، مي رود.
۳-تصورات قالبي جنسيت:  يا برجسته كردن و مبالغه در تفاوتهاي بين مردان و زنان در آنچه كه معمولاً در موقعيت ها انجام مي دهند.
اين فرايندهاي تعريف اجتماعي و فرهنگي از جنسيت به توزيع فرصتهاي نابرابر در تقسيم كار، ساختار قدرت و نظام پاداش دهي و ارزيابي نابرابر از موقعيت ها و نقش ها منجر مي شود و از اين طريق به نابرابري مشروعيت مي بخشد. اين
مشروعيت بخشي نابرابري منجر به اين مي شود كه مردان و زنان، به طور اختياري و داوطلبانه اين موقعيتها و نقش ها را در نظام قشربندي جنسيتي پذيرا شوند.
۲- بنيان هاي اختياري نابرابر جنسيتي:
از نظر چفز از آنجايي كه تقسيم كار اقتصادي، توزيع مشاغل در موقعيت هاي نخبگي و بالاي نظام اجتماعي- سياسي و تعابير فرهنگي يك جامعه، يك سوگيري و جانبداري جنسيتي را حاكم و اعمال مي كنند و از طرفي ديگر بزرگسالان نيز اين تمايز جنسيتي را در مشاغل و كارهاي خانگي شان به كار مي برند. فرزندان و نسل بعدي اين الگوهاي تفكيك نقش  را از طريق جريان جامعه  پذيري فرا مي گيرند و در رفتارشان، انتظاراتشان از آينده و تصورات و تعابيري كه از خود مي سازند، به كار مي برند. چفز در واقع در بحث از بنيان هاي اختياري نابرابري جنسيتي معتقد است، با توجه به اين كه خانواده و ساير نهادهاي اجتماعي به راحتي، اين شيوه ها را در دسترس افراد قرار مي دهند، افراد نيز در درون اين ساختار و نظام نابرابر، داوطلبانه و به طور اختياري با پذيرش اين شيوه هاي متفاوت جنسي، به حفظ نظام تقسيم كار در سطح كلان و تعابير فرهنگي از تفاوت هاي زن و مرد كمك مي كنند.
جمع بندي نظريات كالينز و چفز
پس از معرفي نظريات قشربندي جنسيتي راندال كالينز و جانت چفز و به كارگيري اين دو نظريه به عنوان پشتوانه هاي نظري و تحليلي موضوع تحقيق، ارائه خلاصه اي از اين نظريات و مفاهيم مشترك موجود در آنها و نحوه بكارگيري و فرضيات اخذ شده، ضرورت دارد. نگارنده اين تحقيق پس از مطالعات گسترده در حوزه نظريات جامعه شناسي نقش هاي خانوادگي و بررسي ديدگاه هاي نظري بكار گرفته شده در تحقيقات و رساله هاي انجام گرفته شده در اين زمينه از يك طرف و بررسي تاريخي- توصيفي موضوع تحقيق در جامعه روستايي ايران از طرفي ديگر به اين نتيجه رسيد كه بهترين و كارآمدترين نظرياتي كه مي توانند در تحليل پديده مورد نظر كمك بيشتري به ما بكنند اين نظريات بوده و به دنبال آن سعي در بكارگيري و استفاده از مفاهيم و اصول بنيادي اين نظريات در تحليل موضوع تحقيق مي باشد. حال در زير به برخي از علل و دلايلي كه بيانگر جامعيت و كارآمدي اين دو نظريه در تحليل پديده ما مي باشد را ذكر خواهيم كرد:
۱- اين دو نظريه بر خلاف ساير نظريات چند بعدي بوده و به عوامل متنوعي در سطوح متفاوت جهت تبيين نابرابري هاي زن و مرد پرداخته اند.
۲- اين نظريات تنها در سطح كلان به تبيين مسأله نپرداخته اند، بلكه به سطوح خرد و روابط بين شخصي زن و مرد در خانواده نيز توجه نشان داده اند.
۳- از دلايل ديگر در استفاده از اين نظريات، جديد و معاصر بودن آنهاست كه هنوز توسط محققين ديگر در ميدان پژوهش و تجربه به محك آزمايش در نيامده اند.
چگونگي سنجش باورهاي فرهنگي
مبتني بر جنسيت
پس از بررسي و تكميل چارچوب و مدل نظري تحقيق اقدام به شاخص سازي و تعريف نظري و عملي متغير «باورهاي فرهنگي مبتني بر جنسيت» به شكل زير شد:
باورهاي فرهنگي مرتبط با جنسيت به آن دسته از عقايد اجتماعي و انتظارات و توقعات جامعه از زنان و مردان اشاره دارد كه در پي جدايي زنان و مردان در موقعيت ها و نقش هاي مختلف مي باشد تا بدين طريق به نابرابري هاي بين زنان و مردان در موقعيت هاي مختلف مشروعيت ببخشد. (عليرضايي: ۱۳۸۰)
جهت سنجش ماهيت باورهاي فرهنگي مبتني بر جنسيت در بين زنان از گويه هاي زير سود برده است.
۱- زن خوب، زني است كه همسرش از او راضي باشد. ۲- زن بدون اجازه شوهر حق ندارد از خانه بيرون برود. ۳- حق طلاق فقط از آن مردان است. ۴- اگر زن از دستور همسرش سرپيچي كند، مرد حق تنبيه زن را دارد. ۵- زن حق ندارد بدون اجازه شوهر با مرد غريبه صحبت كند. ۶- تمام كارهاي خانه را زن بايد انجام دهد. ۷- مردان نبايد با همسرانشان مشورت كنند. ۸- در هنگام انتخابات يا رأي گيري، زن بايد به كسي رأي بدهد كه شوهرش به او رأي مي دهد.
كه در نهايت پس از طبقه بندي اين باورها و نگرش هاي فرهنگي، به سه گروه «سنتي، سنتي- مدرن و مدرن» (يا داراي باورهاي فرهنگي مرتبط با جنسيت در سطح زياد، متوسط و كم) نام گذاري شده اند.
بعد از جمع آوري اطلاعات با استفاده از فرمول كوكران تعداد ۵۰۰ نفر از زنان روستايي به عنوان حجم نمونه انتخاب شدند و در مرحله بعد با استفاده از روش هاي نمونه گيري تصادفي سيستماتيك به ترتيب روستاها و افراد نمونه انتخاب شدند، پس از گردآوري اطلاعات با استفاده از نرم افزار (Spss) بانك اطلاعاتي مورد نياز تشكيل و سپس داده ها مورد پردازش قرار گرفت و با بهره گيري از تكنيك هاي آماري (آزمون استقلال، همبستگي، رگرسيون چند متغيره و تحليل مسير) خروجي هاي مورد نياز استخراج و مورد تجزيه و تحليل قرار گرفتند كه در ذيل به صورت خلاصه به نتايج پرداخته مي شود.
نتايج داده ها
- نتايج داده هاي توصيفي نشان مي دهد كه از مجموع افراد حجم نمونه (يعني ۵۰۰ نفر) تنها ۶ درصد از پاسخگويان اعتقاد كمي به باورهاي فرهنگي مبتني بر جنسيت داشته اند و در مقابل در حدود ۳۸ درصد اعتقاد بالايي به باورهاي جنسيتي داشته و در اين ميان در حدود ۵۶ درصد در حد متوسطي معتقد به باورهاي فرهنگي مبتني بر جنسيت بوده اند.
- نتيجه آزمون استقلال (۲X) و آزمون شدت همبستگي كندال نشان مي دهد كه با بالا رفتن باورهاي فرهنگي مبتني بر جنسيت، ميزان فرهنگ مشاركتي زنان به نسبت ضعيفي (۱۲/۰-) كاهش مي يابد. يعني زناني كه باورهاي فرهنگي مبتني بر جنسيت بالايي دارند، آمادگي كمتري براي مشاركت در عرصه هاي مختلف خانواده و اجتماع دارند.
- نتايج رگرسيون چند متغيره نشان مي دهد كه دو متغير «پايگاه اقتصادي و اجتماعي» (با ضريب تأثير رگرسيوني ۱۹/۰-) و «نگرش عام گرايي (در مقابل خاص گرايي) (با ضريب مسير ۱۰/۰-) تأثير كاهنده بر روي متغير باورهاي فرهنگي مبتني بر جنسيت دارند. يعني به ازاي هر واحد افزايش در پايگاه اقتصادي و اجتماعي ۱۹ واحد از باورهاي فرهنگي مبتني بر جنسيت در بين زنان كاهش مي يابد. به همين شكل اگر هرچه زنان از دايره خويشاوندي خودشان خارج شوند و از قواعد عام گرايي پيروي كنند ميزان باورهاي فرهنگي مبتني بر جنسيت در آنها كاهش مي يابد و آنها بيشتر به برابري مرد و زن اعتقاد پيدا مي كنند.
پيشنهادات تحقيق
براي رفع مشكلات فرهنگي و اجتماعي زنان روستايي در ارتباط با باورهاي جنسيتي مي توان موارد زير را مطرح كرد:
۱- بايد با تكيه بر نظريه عدالت به مبارزه با پيشداوري ها و تصورات قالبي كه زنان را فرو دست تر و كم ارزش تر از مردان و مردان را مسلط بر زنان مي دانند، پرداخت.
۲- ايجاد حس خودباوري و اعتماد به نفس در زنان با دادن مسئوليت هاي مختلف اجرايي به آنان
۳- مبارزه با كليشه هاي تبعيض جنسي در خانه، مدرسه و جامعه روستايي
۴- تغيير شيوه تربيتي كودكان، از آموزش نقش ها براساس جنسيت به آموزش نقش هاي بدون تبعيض جنسي
۵- ارايه و گسترش آموزش و تعليم و تربيت نوين و رسمي در روستاها
۶- مبارزه فرهنگي از طريق رسانه ها براي حذف برداشت هاي مرد سالارانه در تمامي شئون زندگي جامعه روستايي
رضا صفري شالي
* منابع در دفتر روزنامه موجود است

|   اجتماعي زنان    |    اجتماعي    |    اقتصادي    |    انديشه    |    خارجي    |    سياسي    |
|   شهري    |    علمي    |    علمي فرهنگي    |    محيط زيست    |    ورزش    |    ورزش جهان    |
|   صفحه آخر    |

|    صفحه اول    |    آرشيو    |    شناسنامه    |    بازگشت    |