يكشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۱۱۹ - July . 27, 2003
معاني نامشخص و ميل به قدرت ـ بخش پاياني
اسلام، اروپا و غرب
006170.jpg
محمد اركون
پس آيا دين تنها براي تسكين انسان هايي است كه توسط افرادي همانند خويش محكوم به بدبختي، فلاكت و ستمديدگي از نوع اخلاقي، فكري و مادي شده اند؟ و آيا آن صرفا تسلي بخش افرادي است كه اميد و اعتقادي واهي به اسطوره اي موهوم و منسوخ شده دارند كه باعث روان رنجوري و عقب ماندگي قربانيانش مي شود؟
اين تعابير مستقيم يا غيرمستقيم در همه نوشتجات اجتماعي و سياسي كه به موضوع اسلام مي پردازند، يافت مي شود. گاهي تذكر داده مي شود كه اسلام ديگري با «سنت والا» آنگونه كه اليوركاره ناميده، وجود دارد كه دستاوردهاي شكوهمند فكري و فرهنگي داشته است. بدين شكل تقريبا خودبه خود قضاوت هاي منفي اي كه براساس افراط كاري هاي ايدئولوژيكي اسلام رزمنده ايجاد شده، نفي گشته و شكوه و درخشش اسلامي عالمانه، باز و شكيبا نمايان مي شود. البته معمولا به شرايط تاريخي و ظرف زماني اين شكوه و جلال توجه نمي گردد، زيرا استمرار و احياء مجدد آن دوران درحالي طلب مي شود كه آن دوران باشكوه متعلق به سده هاي مياني بوده و در حال حاضر با افزايش آگاهي و تغييري كه در ذهنيت افراد به واسطه مدرنيته ايجاد شده، در مرحله اي بالاتر از آن قرار داريم. اشاعه و جذب مدرنيته توسط سياست ايجاد هويت ملي به كمك جريان سنت گرايي، كند شده، به تعويق افتاده و حتي در بعضي كشورها متوقف مانده است.
پيش از اين در دهه هفتاد لارويي به اهميت جريان «سنت گرايي» در جوامع اسلامي خصوصا در مراكش اشاره داشته است. «انقلاب اسلامي» ايران نيز اين پديده را به تمام جوامعي كه اسلام به مثابه يك واقعيت را تجربه مي كنند، بسط داده است. اينجاست
كه عقيده اسلام به مثابه يك واقعيت به ارزش علمي كاملش دست مي يابد: درخواست يك اسلام ناب و برداشتي ايدئولوژيك از آن، «سنت» را از غناي تاريخي و علمي اش محروم ساخته و از همه گذشته باعث تحريف اقتباساتي شده كه به ناچار از مدرنيته صورت گرفته است، مدرنيته اي كه پيش از آن تحت عنوان تحصيل هويت شخصي و نيز به مثابه محصول امپرياليست غرب، به صراحت نفي شده است. بي شك در اينجا با اسلام به عنوان يك واقعيت روبه رو هستيم. تجربه استعمار آن را به قدرتي براي انتخاب از مدرنيته و نهايتا عدم پذيرش كامل آن تغيير داده است.
بنابراين آنچه بايد مدنظر قرار گيرد تأثيرات متقابل اسلام به مثابه يك واقعيت و مدرنيته است و اين امر نه به جهت غلبه مجدد بر رويارويي ها، رقابت ها و ناديده گرفتن دوجانبه، كه براي درك بهتر اين مطلب است كه چگونه مسيحيت و اسلام همواره از قرن شانزدهم به اين طرف و از جهتي پيش از اين در بستر اسلامي قرن چهارم قمري / دهم ميلادي - به نبرد با مدرنيته پرداخته اند. مسلما يك تحليل منظم و مقابله اي از پيامدهاي بلافصل - و نيز عواقب بعدي - تأثيرگذارترين رويارويي هايي كه در جوامع كتاب مقدس به وقوع پيوسته، برداشت ما را از موضوعات معنا و ميل به قدرت در اين جوامع ارتقاء خواهد بخشيد.
در اينجا قصد ندارم نظر پيچيده، بنيادين و در عين حال كاملا بررسي نشده آي را كه قبلا مطرح ساخته ام عنوان سازم. بلكه درصدد آن هستم كه تحليل خويش را از حوزه كلامي و اغلب جدلي آنچه قرآن اهل كتاب مي خواند به حوزه گسترده تر، جامع تر و دقيق شناخت تاريخي و مردم شناختي انتقال داده، سنجش زباني و مردم شناختي از وحي - از نظر اين سه دين الهي و نيز نگرش هاي متفاوتشان به مفهوم كتاب مقدس به عنوان محمل كلام خدا - را ارائه كنم. مسيحيان و به ويژه كاتوليك ها مخالف تصور دين كتاب - دين معطوف به كتاب مقدس - هستند. زيرا به اعتقاد آنان كلام خدا در شخص مسيح تجسم يافته و توسط او منتقل شده است. وقتي از جوامع كتاب مقدس صحبت به عمل مي آوريم هدف موضع گيري در قبال ركن اوليه و ناقل كلام خدا نيست، بلكه مقصود توجه به اين نكته انكارناپذير است كه اين سه جامعه براي تدوين نظريات خوش درخصوص وحي بايد از كتاب - كه يك وجود مادي و واسطه اي است - به الكتاب - كه مؤيد نظرات كلامي احاطه شده توسط هاله اي از تقدس است - گذر مي كردند. آنچه لوگف درباره انجيل در قرون وسطي مي گويد در مورد قرآن نيز صدق مي كند:
در صحبت از فرهنگ قرون وسطي قبل از هر چيز صحبت از نقش الكتاب در دين و خارج از آن، در وفاداري و نافرماني، پيروي و عدم پيروي است.
امروز درست زماني كه اروپا و غرب در حال گفت وگو از مدرن، پست مدرن، فرامدرن و ترديد درباره نظرات پذيرفته شده اند، دوباره شاهد سربرآوردن آن در جوامع اسلامي هستيم. الكتاب ذهن همه متفكرين را به خود مشغول داشته، در همه گفت وگوها تكرار شده و بر همه بحث ها سايه افكنده است، الكتاب نيروبخش اميدها و توجيه كننده افراط ها و ايثارها است و سرانجام از افرادي كه خواهان خودسازيند، جوامعي كه آرزومند اتحادند و نيز تاريخ پرشتابي كه بي رحمانه اميدهاي مؤمنان را به يأس بدل مي كند، جدايي ناپذير است. با اين حال وجود واقعي الكتاب پوشيده و پنهان است و اين امر نه فقط از سوي كتبي كه خواستار حذف آن بوده، بلكه از طريق موج فزاينده تصورات و اطلاعاتي است كه شرايط توليد و دريافت معنا را تغيير مي دهند.
از اين گذشته به كمك مفهوم جوامع كتاب مقدس مي توان بار ديگر بين دين و شيوه هاي مدرن سكولار ايجاد، توسعه و كنترل معنا در جامعه، تداومي عملي با تأثيرات ايدئولوژيك برقرار نمود. در هر دوي اين موارد شاهد درگيري بين اشكال «گفتاري و نوشتاري» تولد معنا هستيم - كه البته نه بين دو مرحله از يك پيشرفت خطي كه بين چارچوب هاي زباني و مردم شناختي بيان و تحليل فرهنگي معنا است. بنابراين اديان كتاب مقدس با فكر و الحاد و نيز فرهنگ هاي وابسته به آن به ضديت برخاسته و مدرنيته نيز با رسومات محلي، خرافات، سحر و به طور كلي همه تجليات «عامه پسند» فرهنگي گفتاري مخالفت نموده است. در جهان سوم تغييرات اجتماعي سريع و راهبردي وحدت ملي با خشونت و تباهي فرهنگي همراه بوده و اين اغتشاشات در جاي خود مسبب بخش اعظم آشفتگي بين دين و مدرنيته مي باشند. كاركرد ايدئولوژيكي مشترك آنها بدون هيچ گونه ارزيابي نقادانه از خاستگاه، عملكرد و اهداف اين مدل از فعاليت تاريخي محقق شده است.
مزاياي ساخت ملي در اروپا همچون پيشرفتهاي حاصل آمده از تمدن اديان كتاب مقدس، سبب غفلت جنبش هاي ملي از بهايي شد كه در طول تاريخ از سوي اقوام و فرهنگهاي به حاشيه رانده شده- يا حذف شده- براي آنها پرداخت شده بود. از اينجا به لزوم بررسي نقادانه معاني نامشخص و ميل به قدرت- كه جستجو براي معنا را به بسط دائمي نظامات سلطه گر تغيير داده- در چارچوب دين و مدرنيته پي مي بريم.
معنا واژه اي دشوار است كه در كل جامعه و توسط همه گروههايي كه در جستجوي هويتند و نيز از سوي همه مكاتب فكري كه در تعيين و تحميل معناي حقيقي با يكديگر در اختلافند، استفاده مي شود، معناي حقيقي اي كه از منبع اصلي مشتق شده و به مدلول نهايي اشاره دارد. اين شيوه علم كلام و فلسفه مابعدالطبيعه گذشته بود. امروز همه ادعاها در خصوص معنا به ايدئولوژي باز مي گردند كه به نوبه خويش معرف خواست مستبدانه جهت بسط «ارزشها»ي يك گروه و ياحتي يك رهبر به تمامي گروه بندي هاي اجتماعي است. عبارت «جستجوي معنا» نيز نامشخص است و صرفاً معرف كوششي كم و بيش مبدل براي بنيان مجدد نظامات كلامي و متافيزيكي جهت مشروعيت بخشي به ميل به قدرت مي باشد.
از اين رو عبارت معناي نامشخص را برگزيدم تا از اين طريق تأثير عوامل اجتماعي بر معناي يك واژه را مورد توجه قرار دهم. بايد از زبانشناسان و منتقدين ادبي متشكر باشيم كه در حال حاضر مي توان بين معناي ذهني يك بحث و تأثيراتي كه بر شنوندگانش بر جا مي گذارد، تفاوت قائل شد. بررسي شرايط دريافت(معني) خصوصاً در مورد عبارات ديني كه بر همه مقولات اجتماعي- فرهنگي مؤثر است، به اندازه بررسي ابزارهاي زباني و فرايندهاي توليد معنا نه تنها لازم كه اغلب روشنگرتر است. بنابر اين تأثيرات معاني كه به عنوان معاني واقعي ارائه مي شوند، به ايدئولوژي هايي كه براي خدمت به ميل به قدرت بسيج مي شوند، مي پيوندند. در همه انقلابات توانايي تمامي پيامبران، امامان، اولياء، قهرمانان آزاديبخش و رهبران در ايجاد تأثيرات معنايي به جاذبه شخصي و بستر تاريخي شان بستگي دارد.
شواهد بسياري دال برارتباط معاني نامشخص و ميل به قدرت، در جوامع مختلف وجود دارد: همه عوامل اجتماعي- گروهي و فردي- از تأثيرات معنا پيروي مي كنند، آنها را توليد كرده و براي تقليد بيش از پيش از معناي مرجع اوليه تلاش مي نمايند. اين مطلب وقتي كه اسلام در مقام يك «تهديد» جهاني تبليغ مي شود به اوج خويش مي رسد. با اين توجهات به سؤال اصلي مي رسيم: چگونه مي  توان كاربردي مثبت از سه واژه اسلام، اروپا و غرب ارائه كرد به قسمي كه اميد به آزادي و نجات نوع بشر را به ارمغان آورد؟
بار ديگر به جزئيات تاريخي نيازمنديم. اين تاريخنگاران بودند كه كلمه «غرب» را از يك مقوله جغرافيايي به مقوله اي فرهنگي و ايدئولوژيكي تغيير دادند. ميان مسيحيان، خصوصاً پس از انشعاب ۱۰۵۴، گفتگو از ارتدوكس به تفاوت گذاشتن بين ارتدوكس شرقي و كاتوليك غربي انجاميد. شرق و غرب درگير هيجانات هر چه بيشتر ايدئولوژيكي شدند. هنگامي كه اسلام پس از گذشت يك قرن از غلبه اش (۷۳۲-۶۳۲) و سپس تحت امپراتوري عثماني به تقويت جنگهاي صليبي پرداخت و بعدها غرب سكولار عليه ]آنان كه به زعم خويش[ خيالپردازان كژ آيين تاريك انديش و باطل شرق ]مي دانست[ به مبارزه برخاست. قرن هيجدهم شاهد مبارزه شرق(و اسلام) عليه جزم انديشي، نابردباري و تاريك انديشي اي بود كه توسط كليسا اعمال مي شد و رمانتيسم قرن نوزدهم بر گريز شعري و عجيب و نامتعارف بودن خويش افزود تا آنجا كه رقص شكم را ابداع كرد و سپس آن را به سرزمين اصلي مفروضش صادر نمود.
با ورود ايالات متحده به عرصه جهاني و تحميل حضور خويش به اروپا- حتي در دوره جنگ ها- غرب معناي جديدي در سياست جهاني يافت و اين زمان بود كه كل حوزه مديترانه به جايگاه منطقه اقماري، تنزل مقام داده بود، جرياني كه در اينجا به جزئيات آن نخواهم پرداخت، كافي است بگوييم كه ورود كمونيسم خشن سبب شد كه اروپاي غربي به غربي بودنش در برابر اروپاي شرقي بيشتر تأكيد كند. به اين ترتيب اين بار با تقسيم جديد و كاملاً ايدئولوژيك اروپا مواجه شديم. انشعاب قديمي بين ارتدوكس و كاتوليك با تقابل ضمني شرق و غرب بار ديگر سربرافراشت.
با ملحق شدن ژاپن به گروه هفت- به دليل قدرت فني، اقتصادي و پولي اش- مجدداً شاهد توسعه غرب به مثابه فضايي براي تحقق ميل به سلطه- متشكل از كشورهايي كه به لحاظ سياسي متحدند و از جنبه اقتصادي در حال رقابت- هستيم. در اينجا تفوق- و نه صرفاً الويت- راهبردهاي قدرت بر معاني نامشخص با همه استتار بين المللي اش، بسيار آشكار مي شود: فعاليتهاي بشردوستانه به عنوان خدمات پس از فروش اسلحه تبليغ مي شود، دفاع از حقوق بشر نمي تواند شعار ديرينه «رسالت ما متمدن كردن است» را تغيير دهد و تقاضا براي دموكراسي با مساعدت انكارناپذير حكومت هايي همراه مي شود كه بسياري از آزادي هاي اساسي انسان را انكار مي كنند و سرانجام اختلال معنايي عظيم و دردناكي به وقوع مي پيوندد.
نظرات جدي و تعصب آميزي وجود دارد كه در صدد تقويت تصوير بسيار منفي اسلام مبارز از غرب و مأيوس كردن كساني هستند كه در غرب در جستجوي تصحيح افراط كاريهاي به همان نسبت منفي نوشته ها و افكار ضد اسلام مي باشند. تكرار مي كنم كه انتقاد من به مفهوم ناديده گرفتن مسئوليتهاي غرب از قرن هيجدهم به اين طرف و نيز نقش آن در پيشرفت انسان و يا اختلالات اكولوژيكي، سياسي، اجتماعي، فرهنگ و معنايي نيست. همين طور انتقاد من از خرد اسلامي نشان مي دهد كه موضع من بر اساس رويارويي هاي تاريخي و فلسفي و مسائل مربوط به معاني نامشخص و ميل به قدرت پايه ريزي شده، مسائلي كه به امور انساني مربوط مي شوند.
اگر اتحاديه اروپا يك واقعيت سياسي و اقتصادي- و در آينده نزديك پولي- نشده بود، نيازي به تفاوت گذاشتن بين غرب و اروپا نمي بود. خوشبختانه شيوه شكل گيري اروپا به قسمي بوده كه اروپايي ها را با سؤالاتي در خصوص هويت روبه رو ساخته است، اگرچه اين مباحث بيشتر ملهم از ايدئولوژيهاي ناسيوناليستي- يا مقاومت- است تا نياز به گشايش فضايي براي فكر و عمل تاريخي. اين مباحث بايد بتوانند از پس مشكلاتي كه از جنگ هاي داخلي در اروپا به ارث رسيده، مسائل مربوط به توسعه استعمار و نيز از عضويت در غربي كه افتراقهاي ايدئولوژيكي اش نياز به خويشتنداري و كنترل دارد، برآيند امري كه تنها اتحاديه اروپا توان تضمين آن را دارد.

انديشه
اجتماعي زنان
اجتماعي
اقتصادي
خارجي
سياسي
شهري
علمي
علمي فرهنگي
محيط زيست
ورزش
ورزش جهان
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
همشهري ضميمه
|  اجتماعي زنان   |   اجتماعي   |   اقتصادي   |   انديشه   |   خارجي   |   سياسي   |   شهري   |   علمي   |  
|  علمي فرهنگي   |   محيط زيست   |   ورزش   |   ورزش جهان   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |