گفت وگو با دكتر سيد حسين نصر- ۱
موقعيت فلسفه اسلامي
|
|
گفت وگو : سيد سلمان صفوي
اشاره: آغاز دوران مدرن و ظهور انديشمنداني چون دكارت، اسپينوزا، مالبرانش، كانت و... در غرب همزمان بود با افول نقش محوري تمدنهايي چون ايران، اسلام، چين، هند، ژاپن. اما در ايران و در حوزه تمدن ايراني- اسلامي اين دوران مصادف بود با اوج فلسفه اسلامي كه با صدرالدين شيرازي (ملاصدرا) به پايان مي رسيد. از اين به بعد فلسفه ايراني اسلامي جز حاشيه نويسي بر تأملات فيلسوفان گذشته نبود. از اين پس به قول هگل روح جهاني به غرب منتقل شد و خرد ابزاري و تكنولوژي متعاقب آن به كمك سلطه استعماري غرب آمد. از اين پس بود كه به قول دكتر سيدحسين نصر سنت فلسفه اسلامي رو به ضعف نهاد و متفكر جدي اي كه به اين چالش ها پاسخ گويد، پيدا نشد. حتي بسياري از انديشمنداني كه در دوره اخير با چاشني عرفان و سنت اسلامي سخن گفته و نگاشته اند، از منظري بيگانه و بيروني به آن نگريسته اند. بر اين اساس دكتر سيدحسين نصر در گفت وگويي كه از پي مي آيد، با نگاه به تحولات اخير در حوزه معرفت شناسي تفكر فلسفي معاصر غرب و توجه به فلسفه ها و اديان شرقي از طرف انديشمندان غربي، بر ضرورت احياي سنت فلسفه اسلامي انگشت مي گذارد. تأكيد دكتر نصر در اين ميان بخصوص معطوف به فلسفه صدرايي است كه به زعم وي مي تواند موجد نگرشي ژرف در ابعاد گوناگون تفكر ما گردد.
* جناب آقاي پروفسور نصر با تشكر از حضورتان در اين گفت وگو، لطفاً درباره موقعيت فلسفه اسلامي بخصوص فلسه صدرايي در دنياي غرب به ترتيب در آمريكا و اروپا توضيح بفرماييد.
ـ بنده هم خيلي خرسندم كه بتوانم دقيقه اي چند با جنابعالي و آقاي دكتر رضوي راجع به مسائل مهم فلسفي به خصوص فلسفه اسلامي گفت و شنودي داشته باشيم. البته مطالعه فلسفه اسلامي و تاريخ آن در غرب امري تازه نيست و سابقه نهصد ساله دارد.
از اواخر قرن يازده ميلادي آثار فلسفه اسلامي به خصوص نوشته هاي بوعلي و فارابي و كندي در شهر طليطله به زبان لاتيني ترجمه شد. از آن زمان به بعد گروهي از متفكران غربي به تفحص در آثار فلاسفه مشائي اسلامي، مخصوصاً بوعلي و ابن رشد و تا حدي غزالي پرداختند و حتي غزالي را كه بيشتر متكلم بود تا فيلسوف به عنوان يك فيلسوف اسلامي مورد بررسي قرار دادند.
در دوران جديد، علاقه به مطالعه فلسفه اسلامي از قرن نوزدهم در اروپا آغاز شد. از آن زمان بود كه اول آلماني ها و سپس فرانسويان و انگليسي ها، رشته تاريخ فلسفه را به معناي جديد آن افتتاح كردند؛ البته منظورشان تاريخ فلسفه غربي بود كه در آن فصولي نيز به فلسفه اسلامي كه آن را فلسفه عربي مي ناميدند اختصاص داده شده بود، ولي اين برداشت از فلسفه اسلامي به حكماي مشائي از كندي تا ابن رشد محدود شده بود يعني همان مكتبي كه در فلسفه غربي نفوذي فراوان از خود به جاي گذاشته بود.
برداشت از فلسفه اسلامي تا نيمه اول قرن بيستم به همين نحو ادامه يافت، سپس بيش از همه به خاطر كوشش هاي مرحوم هانري كربن فيلسوف و اسلام شناس معروف فرانسوي و نيز چند فرد ديگري مانند توشيهيكو ايزوتسو از ژاپن و فضل الرحمن از پاكستان و اين حقير، به تدريج در غرب آگاهي حاصل شد كه فلسفه اسلامي با ابن رشد ختم نشد بلكه فقط فصلي از فصول تاريخ فلسفه اسلامي با او پايان يافت.
بعد از او حكمت اشراق كه توسط سهروردي بنيانگذاري شده بود و احياي فلسفه مشائي توسط خواجه نصير، حيات جديدي بر فلسفه اسلامي دميد و در قرون بعدي حكماي بزرگي همچون ميرداماد و ملاصدرا باعث شكوفايي دوباره فلسفه اسلامي شدند.
متأسفانه اين آگاهي هنوز بسط كامل نيافته است و افرادي كمافي السابق فلسفه اسلامي را «فلسفه عربي» مي نامند و آن را به دوران از كندي تا ابن رشد محدود مي كنند و در برخي مراكز، اين ناديده گرفتن دوران بعدي فلسفه اسلامي مبتني بر جهل نيست بلكه انگيزه سياسي دارد.
ولي به هر حال آفتاب هميشه پشت ابرها نمي ماند و آگاهي به دوران بعد از ابن رشد در فلسفه اسلامي، به تدريج بيشتر مورد توجه محافل علمي قرار مي گيرد.
لازم است به اين نكته توجه شود كه تاريخ مطالعه فلسفه اسلامي در اروپا و آمريكا متفاوت است.
در اروپا يك سنت قديمي بررسي «فلسفه عربي» وجود دارد و در دانشگاه هايي مانند پاريس و بلونيا و مون پليه و اكسفورد، سابقه هفتصد يا هشتصد ساله دارد در حالي كه در آمريكا حتي در دانشگاههاي قديمي مانند هاروارد و ييل، كه در قرن هفدهم تأسيس شدند توجه به فلسفه اسلامي از قرن بيستم آغاز مي شود و اين توجه، با جهانگير شدن بينش اسلامي در دانشگاه هاي آمريكايي و مهاجرت گروه كثيري از مسلمانان از جمله برخي از دانشمندان به آ مريكا فزوني يافت و در دانشگاهي مانند هاروارد كه حقير هم در آنجا درس خوانده و هم تدريس كرده است دروس فلسفه و تفكر اسلامي آغاز شد.
طبعاً در اين محافل، بار يك سنت چند صد ساله «فلسفه عربي» بر دوش دانشمندان سنگيني نمي كرد و پذيرفتن وجود سنت هزار ساله فلسفه اسلامي آسان تر بود.
من باب مثال مي توان از دانشگاه مك گيل و مؤسسه تحقيقات اسلامي آن سخن گفت.
هنگامي كه حقير معاون دانشگاه تهران بود قراردادي با آن مؤسسه منعقد كرديم كه طبق آن توانستيم آقاي دكتر مهدي محقق را هر سال براي يك ترم به كانادا بفرستيم تا با آقاي پروفسور ايزوتسو به تدريس فلسفه ميرداماد و ملاصدرا و سبزواري و ديگران بپردازند و لذا از اين برنامه استقبال فراوان شد. به هرحال در مك گيل و هاروارد و شيكاگو و دانشگاه كاليفرنيا در لوس آنجلس و چند مركز ديگر فلسفه ديرين اسلامي و مخصوصاً مكتب ملاصدرا مورد توجه قرار گرفت و اين علاقه هر روز فزوني مي يابد.
اكنون مي توانم به ضرس قاطع بگويم كه علاقه به فلسفه اسلامي در آمريكا و كانادا خيلي زياد شده است. يكي از نشانه هاي اين علاقه، آغاز سلسله جديد انتشارات توسط دانشگاه بريگم يانگ در يوتا است كه قصد دارد آثار مهم فلسفه و كلام و عرفان اسلامي را به دو زبان اصلي يعني عربي و يا فارسي و انگليسي در يك مجلد با اصل و ترجمه، در صفحه مقابل، به طبع رساند، مانند سلسله معروف «Loeb Library» كه آثار مهم فلسفي يوناني و لاتيني را با ترجمه انگليسي متن در صفحه مقابل دربردارد.
بنده سالها بود به دنبال چاپ چنين مجموعه اي بودم و خوشحالم كه اكنون يك سلسله آغاز شده و تاكنون «تهافه الفلاسفه» و «مشكوه الانوار» غزالي و نيز «حكمه الاشراق» سهروردي به حليه طبع آراسته شده است و مجلدات ديگري در دست است و اين امر باب جديدي در مطالعه فلسفه اسلامي گشوده است.
متأسفانه تاكنون دپارتمان هاي فلسفه در آمريكا علاقه چنداني به فلسفه اسلامي نداشته اند.
دليل اين عدم توجه، فلسفه تحليلي و ضد متافيزيكي و لاادري است كه بعد از جنگ بين المللي و دوم از آكسفورد به آمريكا سرايت كرد و اكنون نيز بر دانشگاه هاي آمريكا و بريتانيا كم و بيش حكمفرماست و به همين جهت هر فلسفه اي كه با الهيات و متافيزيك سروكار دارد از نظر فلاسفه اي كه در اين نوع مكاتب تربيت يافته اند مطرود است و مورد توجه قرار نمي گيرد و آن را اصلاً فلسفه نمي دانند.
در عرض بيست سال گذشته اين وضع به تدريج در حال تغيير است و اكنون چندي از استادان و مدرسان فلسفه به فلسفه هاي غير غربي و من جمله فلسفه اسلامي علاقه مند شده اند.
تا چندي پيش هنگامي كه از فلسفه هاي غير غربي سخن به ميان مي آمد، مقصود فلسفه هاي هند و چين و ژاپن بود ولي اكنون به فلسفه اسلامي و مخصوصاً فلسفه صدرايي توجه بيشتري مي شود و اين امر بيشتر به خاطر دسترسي به آثار كربن و ايزوتسو و فضل الرحمن و نوشته هاي ناچيز حقير است.
طي بيست و دو سال تدريس در آمريكا در دانشگاه تمپل و جورج واشنگتن و ايراد سخنرانيهاي متعدد در بسياري از دانشگاه هاي ديگر، اين حقير شاهد گسترش اين علاقه به فلسفه اسلامي و مخصوصاً مكتب هاي ديرين آن بوده است. ولي هنوز راه طويلي در پيش است تا پيوندي استوار بين تحقيقات در فلسفه اسلامي در دپارتمان هاي اسلام شناسي از يك سو و دپارتمان هاي فلسفه از سوي ديگر برقرار شود.
در فرانسه به علت شخص كربن، اين پيوند استوار تر است و برخي از شاگردان او مانند ژيلبر دوران و كريستين ژابمه و آنتوان فور كه فيلسوفند و نه اسلام شناس، ابعاد مختلف فلسفه اسلامي را وارد جريان تفكر فلسفي فرانسه كرده اند. اين امر هنوز در ممالك انگليسي و آلماني زبان رخ نداده است؛ حداقل نه در حدي كه در فرانسه ديده مي شود.
* موقعيت فلسفه اسلامي بخصوص صدرايي در آسياي جنوب شرقي و كشورهاي عربي چگونه است؟
- هنگامي كه به ممالك عربي مي نگريم مي بينيم كه يك كشور است كه وضع استثنايي دارد و آن عراق است. دليل آن سابقه تاريخي رد و بدل شدن عراق بين ايران و حكومت عثماني و رفت و آمد ايرانيان به عراق جهت زيارت اماكن متبركه و اقامت كثيري از ايرانيان در آن ديار است كه همه اين عوامل در ايجاد نفوذ عميق فرهنگي ايران در عراق و نزديكي بين حوزه هاي علمي و فكري دو كشور تأثير فراوان داشته است، لذا نحله فلسفي در ايران در حوزه هاي فكري نيز مؤثر بود مخصوصاً در عصر قاجاريه ميرزاحسن بادكوبه اي از شاگردان طراز اول جلوه و ديگر بندگان مكتب تهران حوزه فلسفي نجف را كه بر روي فلسفه صدرايي استوار بود بنا كردند كه باعث ظهور فلاسفه صدرايي در آن سرزمين بوده اند كه يكي از نمونه هاي اعلاي آنان محمدباقر صدر شهيد است. ولي در ساير بلاد عربي چندان توجهي به فلسفه ملاصدرا وجود نداشته است.
به رغم اين حقيقت كه در قرن سيزدهم و چهاردهم تدريس و تحقيق درباره فلسفه اسلامي در مصر كه قلب كشورهاي عربي است توسط يك ايراني يعني سيدجمال الدين اسد آبادي كه به افغاني معروف است احياء شد، دردوره مماليك و نيز عثماني تدريس فلسفه در دانشگاه الازهر و ساير مراكز علمي مصر متروك شده بود. سيدجمال الدين كه بيشتر يك برانگيزنده افكار و فرد سياسي بود در عين حال در تهران فلسفه ملاصدرا را فراگرفته بود.
هنگامي كه او از تهران گريخت كتابخانه شخصي خود را به حاج امين الضرب كه در خانه اش اقامت داشت اهداء كرد كه اين كتابخانه بعداً توسط خانواده محترم مهدوي به كتابخانه مجلس شوراي ملي تقديم شد.
اگر به اين كتب رجوع كنيد خواهيد ديد كه سيدجمال الدين به دست خودش در حاشيه برخي از آثار ملاصدرا شروحي درج كرده است. شايد هم در مصر، فلسفه ملاصدرا را تدريس مي كرده ولي بنده شواهدي از آن را نديده است.
در سالهاي اخير يكي دو اثر از ملاصدرا بدون كوچك ترين توجه به تحقيقات دانشمندان ايراني، در مصر چاپ شده است كه شايد اين امر مربوط به معرفي ملاصدرا به برخي طلاب توسط سيدجمال الدين باشد. لكن در آثار دانشمندان معروف مصري قرن چهاردهم مانند عثمان امين و عبدالرحمن بدوي و ابراهيم مذكور، اثري از فلسفه ملاصدرا ديده نمي شود و فقط در يكي دو دهه اخير است كه در مصر از فلسفه صدرايي سخن به ميان آمده است و آن هم به علت توجه به آثار كربن و حقير و ديگران است كه به زبانهاي اروپايي راجع به فلسفه صدرايي مطالبي نگاشته شده است.
چندي پيش حقير نسخه اي از « الرساله في الحشر» ملاصدرا را در قاهره يافت كه از روي نسخه اي خطي در يكي ازكتابخانه هاي مصر چاپ شده است و در مقدمه كوچك ترين اشاره اي به تحقيقات ايرانيان درباره ملاصدرا نشده است، گويا ملاصدرا در خلاء رساله اي نوشته كه اتفاقاً نسخه خطي آن به مصر رسيده است.
در ساير ممالك عربي نيز توجه به فلسفه ملاصدرا بسيار قليل است ولي اكنون چند دانشمند جوان تر عرب عنايتي به دوران بعدي فلسفه اسلامي يافته اند.
گرچه محيط فكري دنياي عرب به علت استيلاي ناسيوناليزم عربي كه مي كوشد فلسفه اسلامي را به «فلسفه عربي» محدود سازد با پذيرش اهميت فلسفه در دوران بعد از ابن رشد مخالف است، چون ديگر نمي توان مركزيت ايران را در اين دوران انكار كرد و ميرداماد و ملاصدرا و حاجي ملاهادي سبزواري و آقا علي مدرس را فلاسفه عرب خواند.
بر خلاف انتظار، توجه به فلسفه صدرايي در جنوب شرقي آسيا بيشتر از ممالك عربي به استثناي عراق است.
در سال ۱۹۷۹ حقير، استاد مطالعات اسلامي در دانشگاه تمپل شد. در آن زمان در آنجا ده پانزده دانشجوي دوره دكتري از مالزي و اندونزي به تحصيل در رشته اسلام شناسي اشتغال داشتند و به فلسفه اسلامي نيز علاقه مند بودند. حقير آنان را متوجه فلسفه ملاصدرا كرد و چند تن از آنان مطالعات خود را فلسفه ملاصدرايي قرار دادندو پس از مراجعت به ديار خود به اشاعه افكار صدرايي پرداختند.
قريب به پانزده سال پيش كتاب حقير راجع به ملاصدرا، به زبان مالايايي ترجمه شد و اين امر خود علاقه به فلسفه ملاصدرا را گسترش داد. در همان زمان يك مركز تحقيقات اسلامي توسط استاد نقيب العطاس در كوالالامپور تأسيس شد و از بنده خواسته شد كه در آنجا تدريس كنم ولي اين امر مقدور نبود. لذا بنده آقاي دكتر محقق را معرفي كردم و ايشان چندين سال متون ملاصدرا را در آن مركز تدريس مي كردند.
همچنين دانشمند ترك، آقاي دكتر عاشق گنج به مالزي دعوت شدند و ايشان نيز فلسفه ملاصدرا را در آن مركز تدريس مي كردند. بالنتيجه علاقه به فلسفه ملاصدرا در مالزي از كشورهاي عربي بيشتر شد.
اخيراً يكي ديگر از شاگردان مالايايي اين حقير، خانم دكتر زيلان موريس كه در واشنگتن دكتراي خود را درباره ملاصدرا با حقير گذرانيد، كتاب خوبي به زبان انگليسي راجع به ملاصدرا نوشته است.
بعد از انقلاب گروهي از طلاب اندونزي به ايران آمده و در قم به طلبگي پرداختند كه به علوم معقول من جمله فلسفه نيز علاقه مند بودند و پس از بازگشت، در باندونگ، مركزي به نام مركز مطهري، به ياد مرحوم مرتضي مطهري دوست بسيار نزديك حقير كه قتلش واقعاً فقدان بزرگي بود، تأسيس كردند كه در آن اشاعه معارف شيعه من جمله فلسفه صدرايي انجام مي يابد.
در اندونزي نيز آثاري از حقير و ديگران ترجمه شد و آگاهي نسبت به فلسفه صدرايي گسترش عموم يافت.
علاقه به اين فلسفه اكنون در اندونزي و مالزي و سنگاپور زنده است و دانشمندان جوان بسياري به تفحص در اين زمينه اشتغال دارند بيش از آنچه در ممالك عربي ديده مي شود.
اين واقعيت خود بسي عجيب است ولي معلول يك سلسله عوامل تاريخي است كه تا حدي ذكر شد.
ادامه دارد
|