عظيم ايزدي اودلو
ابوحامد محمد غزالي يكي از بزرگترين و اصيل ترين متفكران نه تنها در جهان اسلام بلكه در تاريخ تفكر بشر است. وي از مشهورترين و مؤثرترين متفكران عالم اسلام است. او در سال ۴۵۰ هجري در طوس خراسان به دنيا آمد و پس از طي مقدمات تحصيلي براي استفاده از درس امام الحرمين (جويني) به نيشابور رفت. پس از مرگ جويني كه هنوز سنش به بيست سالگي نرسيده بود شيوه اهل تقليد را رها كرد و در پي اجتهاد برخاست.
پس از نيشابور عازم بغداد شد از آنجا از طرف خواجه نظام الملك وزير مقتدر سلجوقي به مقام استادي در مدرسه نظاميه منصوب شد. پس از آنكه خواجه نظام الملك توسط اسماعيليان به قتل رسيد، غزالي جنگ فكري و عقيدتي را با قاتلان او آغاز كرد. وي در مدت اقامتش در بغداد بيش از پيش به شكاكيت گرائيد و از آن پس به رد عقايد اهل فلسفه و استدلال پرداخت و پس از مدتي اقامت در شام و مكه و گوشه نشيني كتاب معروف خود به نام احياء علوم الدين را نوشت و پس از ۵۵ سال عمر پرفراز و نيشيب در سال ۵۰۵ هجري در زادگاه خويش چشم از جهان فرو بست.
زمانه غزالي، زمانه اي آشفته به لحاظ سياسي، فكري و عقيدتي بود. وي در نيمه دوم قرن پنجم هجري يعني در عصر عباسي سوم مي زيست. اين عصر عصر انحلال و ضعف سياسي و نظامي و عصر انحطاط و آشوب در اخلاق و جمود و خمود در افكار بود.(۱) غزالي در عصري مي زيست كه دين اسلام از مجراي اصلي و صحيح خود خارج شده و به وضعي افتاده بود كه پيش از آن سابقه نداشت. اعتقاد مردم در اصل و حقيقت نبوت سستي گرفته بود و اين سستي موجب ضعف ايمان و سستي در عمل به احكام دين شده بود.
غزالي موضوع را از جنبه هاي مختلف مورد بررسي قرار داده كه سبب اين سستي عقيده و بي ايماني مردم چيست؟ غزالي چهار گروه را مسبب اين امر دانسته و مي گويد: يكي آنها كه در فلسفه خوض مي كردند. ديگر آنها كه دم از تصوف مي زدند. سديگر آنها كه مردم را به كيش اسماعيلي و باطني مي خواندند و چهارم روش و معامله كساني كه در ميان مردم به دانشمندان موسوم شده بودند يعني فقها و متكلمان. غزالي بحران موجود در جامعه را ناشي از تشتت فكري و هرج و مرج عقيدتي حاكم بر جامعه اسلامي آنروز مي ديد به گونه اي كه در عصر او، اشعري، حنبلي را تكفير مي كرد،حنبلي اشعري را، اشعري معتزله را، معتزله اشعري را.(۲)
غزالي در طرح عقايد سياسي خود بشدت تحت تاثير بحران هايي است كه دامنگير جامعه اسلامي شده بود، فهم انديشه غزالي بدون شناخت زمانه اي كه او در آن مي زيسته است امكان پذير نيست. جامعه اسلامي دچار بحران عقيدتي و فكري شده و گروه هاي مختلف عقيدتي و فكري بوجود آمده بود كه بشدت يكديگر را تكفير مي كردند.
يكي از مهمترين تشتت هاي فكري و عقيدتي در زمانه او، تضاد بين فلسفه و دين بود. تضاد بين فلسفه و دين كه پژوهش در آن خود مبحثي دلكش در تاريخ تفكر سياسي در جهان اسلام است سرانجام به دست غزالي يكسويه به سود دين حل شد. او در كتاب معروف تهافت الفلاسفه كه به قصد شكستن كمر فلسفه در دنياي اسلام نوشته شده است، اين مساله را طرح مي كند كه بايد فسادي را كه از راه نفوذ فلسفه و تفكر استدلالي دامن دين را گرفته است و آن را در خطر افكنده است چاره كرد. غزالي بر پايه همين سياست يك سويه نگري و گرايش سخت به شريعت، يورش سهمگين را به فلسفه و انديشه هاي استدلالي كه مبلغان آن معتزليان بودند، آغاز كرد و انديشه استدلالي و ژرف نگري فلسفي را از گسترش فراگير خود بازداشت. وي در انديشه فلسفي تا جايي پيش رفت كه فارابي و ابن سينا را فيلسوف نماهاي اسلامي خواند و موضوع تكفير فيلسوفان اسلامي را مطرح نمود.
به گفته دكتر سيد حسين نصر اهميت غزالي در تاريخ اسلامي از آن جهت است كه او قدرت مذهب صرفا استدلالي را از جامعه اسلامي برانداخت.(۳) از سوي ديگر مهمترين بحران زمانه غزالي، بحران سياسي است، بطوريكه دو نهاد خلافت و سلطنت داعيه دار قدرت در جامعه اسلامي شده بودند. در عصر او از يك سو عباسيان بغداد را مركز خلافت اسلامي قرار داده بودند و از سوي ديگر شاهان سلجوقي در خراسان حكمراني مي كردند. در زمان او روابط ميان نهاد خلافت و سلطنت يكي از فرازهاي حساس خود را طي مي كرد.
در حقيقت عقايد سياسي غزالي پيرامون خلافت و سلطنت و ايجاد سازش ميان اين دو شكل گرفته و بيشتر حاصل مصلحت انديشي او در توجيه اوضاع موجود است.
انديشه سياسي غزالي
بطور كلي انديشه سياسي غزالي در سه كتاب «المستظهر» «الاقتصاد في الاعتقاد» و« احياء علوم الدين» بيان شده است و در اين كتابها از سياست و خلافت سخن رانده است. به نظر مي رسد كه انديشه سياسي غزالي دو خاستگاه دارد: نخست اينكه او انديشه خود را بر اساس دانش فقه و شريعت اسلامي طرح نموده است، دوم اينكه واقعيت هاي اجتماعي و سياسي در قلمرو خلافت عباسي و گستره فرمانروايي سلجوقيان در انديشه او تاثيرگذار بوده است.
غزالي در كتاب احياء علوم الدين انديشه خود را نخست پيرامون تعريف و كاركرد سياست آغاز مي كند. به نظر او غايت سياست تامين سعادت بشر در دو جنبه دنيوي و اخروي است. سياست بايد در پي تامين سعادت بشر در اين دنيا و آخرت باشد.
وي نظام ديني را منوط به نظام دنيا معرفي مي كند و متذكر شده است كه كار دنيا جز به اعمال آدميان قوام نمي يابد و براساس روابط ميان دين و دنيا سياست را به كار« الفت دادن آدميان و تجمع آ نها براي ياري دادن بر اسباب معيشت ومضبوط دانستن آن»(۴) تعريف مي كند. سياست به نظر او اصلاح آدميان را بر عهده دارد و نقطه پيوند فعاليتهاي اجتماعي انسان و همياري در تنظيم دنيا در جهت فراهم كردن بهره گيري مشروع در راه آخرت است.
از نظر غزالي نظام درست جهاني بر فعاليت انسان ها مبتني است. چهار فعاليت اساسي و يا فنوني (صناعت) كه براي حيات اين جهان لازم است عبارتند از:
۱- كشاورزي براي تامين غذا و نيازهاي خوراكي
۲- بافندگي براي تهيه پوشاك
۳- ساختمان سازي براي تهيه سرپناه
۴- سياست براي تسهيل هماهنگي، اجتماع و همكاري
غزالي در ادامه بحث مي گويد كه شريف ترين اين فنون سياست است كه بدون آن جهان وجود نخواهد داشت، زيرا سياست است كه همگونگي و رفاه كل جامعه را تسهيل مي كند.
وي سياست را به چهار دسته تقسيم مي كند:
۱- اولين و بالاترين آن حكومت پيامبران است (سياست الانبياء) كه قواعد آن هم درباره زندگي باطني و هم درباره زندگي ظاهري تمام افراد - چه خواص و چه عوام - تعميم داده مي شود
۲- حكومت خلفاء شاهان و سلطان كه اقتدار آنها هم در مورد خواص اعمال مي شود و هم درباره عوام، اما تنها درباره بعد ظاهري زندگي آنها
۳- حكومت علما و حكما كه حكومت آنها تنها در مورد باطن حيات خواص قابل اجراست
و ۴- حكومت وعاظ كه حكومت آنها تنها درباره زندگي باطني عوام قابل اجراست.
بعد از سياست نبوت، از اين چهار سياست آن سياستي بالاتر است كه علم را رشد دهد و روح مردم را با امر به معروف و نهي از منكر تهذيب مي كند و با القاء عادات اخلاقي مناسب سعادت اين دنيا و آمرزش اخروي را براي افراد تضمين مي نمايد. اين والاترين هدف سياست است.(۵)
غزالي بعنوان فقيه اهل سنت، سياست را به عنوان شاخه اي از فقه اسلامي مورد بحث قرار داده و اصول و مبادي آن را از شريعت اسلامي استنتاج كرده است. بر همين اساس غزالي استدلال معتزله را درباره اينكه ماهيت الزامي خلافت مبتني بر عقل است نفي كرده و همانند ماوراي خلافت را به حكم شرع و نه عقل ضروري مي شمارد.
به نظر او بدون شريعت (علوم الهي) سياست وجود ندارد. او علوم الهي را به دو دسته تقسيم مي كند:
۱- علومي كه به اين جهان (دنيا) مي پردازد و براي حيات زميني و دنيوي انسان ضرورت دارد.
۲- علومي كه متوجه عالم ديگر (آخرت) اند. هر دو دسته مكمل يكديگر و در پي نيل به هدف واحدي هستند. علومي كه سياست بيشترين نياز را به آنها دارد علوم اين جهاني است، و علم فقه است كه زندگي را سر و سامان مي دهد، تكاليف خود را نسبت به خدا، نسبت به خودش و نسبت به ديگر شهروندان مشخص مي كند. بالاترين شكل سياست، سياست شريعت يا سياست نبويه است كه متضمن ثبات و رفاه در اين دنيا و رستگاري در عالم ديگر است. زندگي دنيايي و زندگي معنوي به هم درآميخته اند، بدون دين، دنيا پر از بدبختي است و بدون دنيا، تحقق دين و مقاصد الهي امكان پذير نيست.(۶)
محور اصلي انديشه سياسي غزالي پيرامون نظام سياسي خلافت شكل گرفته است او چند ويژگي اساسي براي خلافت مطرح مي كند كه عبارتند از:
۱- خلافت مستلزم وجود قدرت لازم براي استقرار نظم است
۲- خلافت نماينده يا مظهر وحدت تام امت مسلمان و تداوم تاريخي آن است
۳- خلافت قدرت اجرايي و قضايي خود را از شريعت اسلامي به دست مي آورد و يگانه نظام سياسي مشروع در اسلام است.
اما همانطوري كه آورده شد در زمان غزالي دونهاد قدرت، يعني نهاد خلافت و سلطنت داعيه دار قدرت شده بودند. غزالي در بيان انديشه سياسي خود در عين مدنظرداشتن واقعيت هاي موجود يعني پيدايش قدرت هاي محلي و سلاطين مستقل، سعي نموده است به تقويت نهاد خلافت بپردازد. در اين هنگامه، وقتي كه خليفه المستظهر او را به نگارش رساله اي درباره خلافت مامور كرد غزالي گريزي از آن نداشت كه در بيان عقايد خود واقعيات سياسي ناگوار زمان را به حساب آورد و ماهيت مقام خلافت و شرايط و وظايف خليفه را به نحوي بيان كند كه با اين واقعيات سازگار درآيد.
غزالي مانند ماوردي خلافت را به حكم شريعت ضروري دانسته است و بحث پيرامون خلافت را نه از آن فيلسوفان بلكه از آن فقيهان مي داند. و معتقد است كه اينها وظيفه دارند كه اصول خلافت را براي مردم تبيين نمايند. وي پس از اثبات ضرورت شرعي خلافت به شرح خصايصي مي پردازد كه خليفه مسلمانان بايد دارا باشد. غزالي احراز چهار شرط را براي خليفه لازم مي داند كه عبارتند از: سبب و سلامت و عدالت، البته شرط تازه اي را براي خليفه مقرر مي كند و آن ورع يعني پرهيزگاري يا خداپرستي است. و خليفه بكوشد در زندگي نهان و آشكار خويش نمونه تقوي و پارسايي باشد تا بدين گونه اتباع خود را به پرهيز از گناه و پيروي از فرمان خدا و فرستاده او تشويق كند. وي شيوه انتخاب خليفه را داراي سه شيوه مي داند: يكي بيعت است كه اهل حل و عقد با كسي كه به نظر ايشان حائز شرايط لازم براي مقام خلافت باشد، بيعت مي كنند. ۲- اجماع فرق اسلامي كه پايه آن شرع است نه عقل ۳- ضرورت انتخاب امام.
در عصر غزالي بحران روابط ميان نهاد خلافت و سلطنت يكي از فرازهاي حساس خود را طي مي كرد كه در دوره سلجوقي اين رابطه وضع كاملا جديدي پيدا كرده بود، بطوريكه دستگاه خلافت و شخص خليفه، تحت الحمايه سلطان سلجوقي محسوب مي شدند.(۷) درحقيقت خليفه به يك قدرت پوشالي تبديل شده بود و مشروعيت واقعي تنها از آن دارندگان قدرت واقعي بود .
غزالي در طرح آراء خود بدنبال احياء مقام و شان از دست رفته خلافت است و سعي دارد كه ميان خليفه و سلطان رابطه نويني را تعيين كند. بنابراين مهمترين بخش انديشه سياسي غزالي در باره ارتباط خليفه و سلطان است. براي فهم بهتر انديشه سياسي غزالي بايد توجه داشت كه با پيدايش سلجوقيان دستگاه خلافت عباسيان بيش از پيش رو به ضعف و انحطاط نهاد. سلجوقيان اگر چه مانند غزنويان از بزرگداشت خلفاء كوتاهي نمي كردند ولي عملا حكومت و قدرت سياسي را به خود منحصر كرده بودند.
با آنكه سلجوقيان نقش مدافعان سرسخت سنت را داشتند، برخلاف دودمانهايي كه پيش از آنان در بخش هاي خاوري سرزمين ايران بودند، القاب پيش از اسلام را نيز به كار مي بردند و سلاطين سلجوقي خويش را شاهنشاه مي ناميدند. به گفته بارتولد در عصر سلجوقيان، خليفه الله ديگر امامي بود محروم از حكومت دنيوي كه سلطان ظل الله شده بود.(۸) در قرن پنجم سلجوقيان كه از طرفداران خلافت عباسيان بودند توانستند يك حكومت مركزي نيرومند برقرار نمايند كه از لحاظ سياسي تحت تسلط سلاطين سلجوقي و از لحاظ ديني در پناه خلافت بغداد باشد.
سلجوقيان در عصر غزالي صاحبان جديد قدرت و سلطه شده بودند. در چنين شرايطي غزالي براي توجيه وضعيت بوجودآمده، يعني پيدايش سلطنت در مقابل خلافت، ميان منصب خلافت و منصب حكومت يا كشورداري قائل به تفاوت مي شود و مي گويد: خليفه كسي است كه به موجب عهد و ميثاقي كه با جماعت مسلمانان بسته است، منصب امامت يا پيشوايي آنان را احراز كرده است، به اين جهت همه قدرت ها و اختيارات از او ناشي مي شود و اوست كه مسئوليت نهايي حسن اداره معاش و تامين رستگاري معنوي آنان را برعهده دارد. ولي منصب حكومت يا كشورداري متعلق به شهرياران يا سلاطين است كه صاحبان شوكت، يعني نيروهاي مادي و نظامي اند و در عين حال به خليفه وفادار. پس حكومت سلاطين به دو شرط مشروع مي شود:
نخست آنكه سلاطين از قدرت كافي بهره مند باشند تا مسلمانان بتوانند در صلح و امان زيست كنند و دوم آنكه سلاطين به خليفه وفادار باشند و اين وفاداري را نيز با ذكر نام خليفه در نماز و ضرب سكه به نام او ابراز دارند. (۹)
غزالي انديشمندي است كه واقعيت هاي سياسي زمان خود و رابطه نيروهاي موجود در آن را از نظر دور نداشته است. در نظر او خلافت عباسيان در دوره فرمانروايي سلجوقيان با دو خطر عمده دروني و بيروني مواجه بود، و خطري كه هر يك به نوعي لرزه بر اركان دستگاه خلافت انداخته بود كه در درون با جنبش شيعي و اسماعيليان و در بيرون با صليبيان درگير بود. در مقابل اين خطرات دستگاه خلافت عملا از توان رويارويي برخوردار نبود و به همين خاطر به حمايت و پشتيباني سلطنت براي رويارويي با اين گونه خطرات شديد نيازمند بود، غزالي در طرح انديشه خود سعي دارد كه در عين حفظ مقام و شأن خلافت، تقويت سلطنت سلجوقيان را نيز مورد لحاظ قرار دهد تا خلافت عباسي با تكيه بر قدرت نظامي پادشاهان سلجوقي بتواند با اين دو تهديد عمده مقابله نمايد و از اين طريق دستگاه خلافت براي مبارزه با دشمنان خود پشتيباني محكم داشته باشد.
***
مؤخره
از مجموع مطالب گفته شده چنين برمي آيد كه انديشه سياسي غزالي متاثر از وجود بحران هايي است كه در جامعه اسلامي عصر خلافت عباسي بوجود آمده بود. از ديدگاه وي، خلافت سرچشمه اصلي مشروعيت سياسي در اسلام به شمار مي آيد ولي در عين حال وجود پادشاهان سلجوقي را بعنوان مدعيان جديد قدرت در كنار خلافت به رسميت شناخته است.
نگاه غزالي نسبت به مؤلفه هاي سياست و قدرت در جامعه اسلامي عصر خلافت عباسي، نگاهي چندبعدي و ژرف است .او مي كوشد بين اصول و مباني تفكر سياسي خود از يك طرف و واقعيت هاي اجتماعي و ساختار قدرت سياسي زمانه از طرف ديگر پل زند. در حقيقت اين پل ،پل ميان آرمان گرايي و واقع گرايي(۱۰) است. شايد بتوان گفت كه بزرگترين افتخار نظريه غزالي، در واقع بيني سياسي آن است و او مي كوشد شرايط سياسي زمان خود را با بياني كه با عقايد سنتي اهل سنت هماهنگي داشته باشد، توضيح دهد.
منابع:
۱- حناالفاخوري و خليل الجر، تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ترجمه عبدالمحمد آيتي، انتشارات علمي و فرهنگي، ص ۵۱۸
۲- همان منبع، ص ۵۸۷-۵۸۸
۳- نصر، سيد حسين، سه حكيم مسلمان، ترجمه احمد آرام، انتشارات اميركبير، تهران ۱۳۷۱، ص ۶۳
۴- غزالي، احياء علوم الدين، ترجمه مؤيدالدين محمد خوارزمي، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران ۱۳۶۴، ص ۴۴ و به بعد
۵- خوزي، م. نجار. سياست در فلسفه سياسي اسلامي، ترجمه فرهنگ رجايي، مجله معارف، دوره چهارم، شماره ۳، ۱۳۶۶، ص ۷۷-۷۸
۶- همان منبع ص ۷۳
۷- لمبتون، آن، نظريه هاي دولت در ايران، ترجمه چنگيز پهلوان، انتشارات گيو، تهران ۱۳۷۸، ص ۲۳
۸- و.و بارتولد، خليفه و سلطان، ترجمه سيروس ايزدي، انتشارات اميركبير، تهران ۱۳۷۷ ص ۳۵
۹- عنايت، حميد. نهادها و انديشه هاي سياسي در ايران و اسلام، انتشارات روزنه، تهران ۱۳۷۸ ص ۱۵۸
۱۰- محمودي، سيدعلي، كاوش عناصر نظريه دولت در انديشه سياسي امام محمد غزالي، مجله نامه فرهنگ، سال نهم، دوره سوم و شماره ۲ و ۳ سال ۱۳۷۸ ص ۱۶۲