جمعه 7 شهريور ۱۳۸۲
سال يازدهم - شماره ۳۱۵۱
ادبيات
Friday.htm

مثل آن روزها
002540.jpg
سيامك گلشيري
«سيامك گلشيري» اين روزها در انتظار چاپ رمان جديد خود با نام «نفرين شدگان» است. اين رمان مدت ها است مجوز چاپ گرفته و قرار است به زودي از سوي انتشارات نگاه منتشر شود. بعد از «كابوس»، «شب طولاني» و «مهماني تلخ» اين چهارمين رماني است كه از اين نويسنده جوان منتشر مي شود.
«مثل آن روزها» يكي از داستان هاي كوتاه سيامك گلشيري است كه بيش از هر چيز شيوه داستان نويسي او را بازگو مي كند.
داشتم مي رفتم خبر مرگ پدر زنم را به زنم بدهم. همين يك ساعت پيش مرده بود، روي دست هاي خودم. زنم هنوز چيزي نمي دانست. فكر مي كرد يك زمين  خوردگي ساده است. سرش درد گرفته و بعد هم خوب شده، همين. اما حالا مرده بود. مادرش رفته بود آب بياورد، شهريار و سودابه هم ايستاده بودند كنارم، كه نفس آخر را كشيد، با چشم هاي خيره به من، و من دست هايش را محكم در دست هايم نگه داشته بودم. معلوم بود كه نمي خواست بميرد. التماس مي كرد كه نگذارم بميرد. از فشار دست هايش فهميدم،  از نگاهش كه خيره به من مانده بود تا بعد كه خودم بستمشان. از دماغش مايع بي رنگي بيرون زد. صداي شيون سودابه كه بلند شد، مادرش با دايي سهراب دويدند توي اتاق. نشد بگيريمش. توي در گاه خورد زمين و بعد كشان كشان از لاي دست هاي دايي سهراب خودش را رساند به جسد. چند بار در ميان دست هاي ما از حال رفت، آنقدر ضجه زد تا بالاخره از حال رفت، چند لحظه بعد بود كه متوجه شيار باريك خون شدم كه از دماغش بيرون زده بود. با دستمال پاكش كردم و بعد ملحفه سفيدي را كه دايي سهراب آورده بود، كشيدم رويش، حالا داشتم مي رفتم خانه. بايد به زنم مي گفتم. بايد با خودم مي آوردمش پدرش را براي آخرين بار ببيند. حالا ديگر حتماً از سر كار آمده بود.
وقتي در را پشت سرم بستم، صداي شير آب حمام را شنيدم. پريدم توي دستشويي، چندبار به صورتم آب زدم تا سرخي چشم هايم برطرف شود اما انگار بدتر شد. برگشتم توي هال و نشستم روي مبل. دست هايم مي لرزيد. رگي، چيزي هم توي گردنم مي زد و دست بردار نبود. فكر كردم بد نيست سيگاري روشن كنم شايد لااقل تپش اين رگ لعنتي را قطع مي كرد. پا شدم رفتم توي آشپزخانه هر جايي را كه فكر مي كردم باشد، گشتم .نبود كه نبود. از زماني كه سيگار را ترك كرده بودم، دو ماهي مي گذشت، اما مطمئن بودم يك جايي يك پاكت سيگار نگه داشته ام، براي همين وقت ها. همه قفسه ها را زير و رو كردم تا بالاخره توي در يخچال پيدايش كردم. زنم گذاشته بودش زير كيسه اي كه رژلب هايش را توي آن مي گذاشت. پاكت را باز كردم و سيگاري بيرون كشيدم. وقتي داشتم كنار اجاق گاز روشنش مي كردم. يك دفعه صداي زنم را شنيدم. «پس همين طور قول مي دي!»
برگشتم. با حوله ايستاده بود توي هال. نزديك بود همان جا بزنم زيرگريه اما جلو خودم را گرفتم. پك عميقي زدم و دودش را تمام و كمال تو دادم. زنم گفت: «معلوم شد تو اين مدت هم مي كشيدي.»
آمد توي درگاه ايستاد. كلاه حوله را تا روي ابروهايش پايين كشيده بود. انگار گفتم: «يه دفعه هوس كردم.»
دست ها را فرو كرد توي جيب هاي حوله اش. گفت: «ديگه رو هيچيت حساب نمي كنم.»
برگشت توي هال كنترل تلويزيون را از روي ميز عسلي برداشت و نشست روي مبل. تلويزيون را روشن كرد. خاكستر سيگار را پشت اجاق گاز تكاندم. يكدفعه صداي تلويزيون قطع شد. بلند گفت: «بابام چطور بود؟ هنوز سرش درد مي كرد؟»
اصلاً نمي دانستم چه بگويم، لال شده بودم. فقط داشتم عين خل ها به سيگار پك مي زدم. حتماً نگاهم به جاي ديگري هم بوده، چون بلند گفت: «آهاي، عمو يادگار!»
گفتم: «چي؟»
«گفتم بابام چطور بود؟ هنوز سرش درد مي كرد؟»
از توي جا ظرفي فنجاني برداشتم و رفتم توي هال. گفتم: «نه، بهتر شده.»
نشستم. اصلاً نمي دانستم چرا اين حرف را زدم. مي شد يك چيز ديگر گفت: يك چيزي كه آماده اش كند يعني، خبر مرگم، اصلاً براي همين آمده بودم. وقتي به سيگارم پك مي زدم، متوجه دست هايم شدم كه لرزشش بيشتر شده بود. رگ لعنتي هم ول نمي كرد. حتي احساس كردم ضربانش بيشتر شده. زنم داشت زير چشمي نگاهم مي كرد. فهميده بود يك چيزيم هست. شك نداشتم. از نگاهش پيدا بود. آخرش هم در آمد گفت: « چيزي شده؟ هان؟ چيزي شده؟»
گفتم: «نه.»
و سعي كردم خودم را آرام نشان بدهم. اما مگر مي شد؟ يعني دست خودم نبود. او هم حسابي شك كرده بود. گفت: «به من دروغ نگو يه چيزيت هست. يه اتفاقي افتاده.»
گفتم: «هيچ اتفاقي نيفتاده.»
«دروغ مي گي تو همون وقت هاش هم كه روزي يه پاكت سيگار مي كشيدي، از سر كار كه مي اومدي اول مي رفتي سر يخچال. من كه ديگه مي شناسمت.»
«گفتم كه، هيچي نشده.»
«تو گفتي و منم باور كردم. چشم هات چرا اين طوري شده؟»
گفتم: «چطوري»
حسابي پيله كرده بود. گفت: «پاشو برو تو آينه يه نگاه به خودت بنداز. چشم هات شده قلوه خون. از سرخي نمي شه بهشون نگاه كرد.»
به چشم هايم دست كشيدم. گفتم: «چيزي نيست. از خستگي يه»
«سر كارت چيزي شده؟»
«ديوونه شدي؟ هيچي نشده.»
يك چيز ديگر هم گفتم. انگار حرف باد را پيش كشيدم. گفتم چشم هايم به خاطر باد اينطور شده و از اين حرف ها. حسابي داشتم منكر همه چيز مي شدم. خودم نمي دانستم چرا اما واقعاً جراتش را نداشتم بگويم چه شده. بار اول بود توي همچين موقعيتي گير مي كردم و اصلاً نمي دانستم بايد چه كار كرد. اصلاً انگار اين لحظات از لحظه مرگ پدرش سخت تر بود. آن لحظه كه داشت التماس مي كرد نگذارم از پيشم برود و دست هايم را محكم گرفته بود. يك دفعه در  آمد گفت: «بابام طوريش شده؟»
بايد مي گفتم وقتش بود. لااقل يك چيزي مي گفتم كه آماده اش كنم. دو پهلو حرف بزنم، چيزي كه به شكش بيندازد، اما محكم در آمدم، گفتم: «نه بهتر شده»
و توي دلم تا مي توانستم به خودم بد و بيراه گفتم. نيشگون محكمي به ران پايم گرفتم كه هنوز جايش هست. سيگار رسيده بود به فيلتر و من هنوز بايد كلي دود مي بلعيدم. توي فنجان خاموشش كردم و برگشتم توي آشپزخانه داشتم استكان را مي شستم كه شنيدم بلند گفت: «حدس بزن امروز چي شد.»
بي آنكه برگردم گفتم: «چي شد؟»
اما جوابي نشنيدم. برگشتم. رفته بود توي اتاق.بهترين فرصت بود. پريدم سيگار ديگري روشن كردم.پنجره را هم باز كردم و نشستم روي صندلي پشت پيشخوان. داشتم پشت سر هم سيگار پك مي زدم. عين ديوانه ها ياد لحظه اي افتاده بودم كه مادرش ميان دست هاي ما خم شده بود و پنجه هايش را محكم به گونه هايش مي كشيد و بلند بلند شوهرش را صدا مي زد. صداي جيغ هاي وحشتناكش هنوز توي گوش هايم بود و حالا منتظر دخترش بود، دختر بزرگش تا تنها نباشد، تا با هم گريه كنند. باز صدايش را شنيدم. «حدس زدي؟»
داشت از توي اتاق داد مي زد. گفتم: «نمي دونم.»
فكر كردم نشنيده شايد هم شنيده بود شهريار سرش را گذاشته بود كنار پاهاي پدرش و بلند بلند گريه مي كرد. گاهي داد مي زد: «بابا،  باباي عزيزم.» صداي سشوار را كه شنيدم باز به سيگار پك زدم. خيالم راحت بود كه تا مدتي توي اتاق مي ماند. يك دفعه صداي زنگ تلفن بلند شد. پريدم توي هال. فكر كردم از خانه پدرش است. مي خواهند ببينند چرا هنوز راه نيفتاده ايم. جنازه داشت آن وسط سرد مي شد و ما هنوز نيامده بوديم. گوشي را برداشتم. كسي آن طرف خط به تركي چيزي گفت،گفتم: «چي؟»
دوباره حرفش را تكرار كرد گفتم: «اشتباه گرفتي، آقاجون.»
و محكم گوشي را گذاشتم. بعد خم شدم و دو شاخه را از پريز پشت مبل كشيدم. برگشتم توي آشپزخانه سيگار را گرفتم زير شير آب و انداختمش توي سطل آشغال. رگ گردنم ديگر نمي زد. اما در تمام بدنم احساس كوفتگي مي كردم. كوفتگي و ضعف. بالاخره صداي سشوار قطع شد و از اتاق بيرون آمد. گفت: «تو نمي خواي لباس ها تو عوض كني؟»
گفتم: «چرا، الان عوض مي كنم»
باز كنترل تلويزيون را برداشت و نشست. به ياد ندارم روشنش كرده باشد. انگار هنوز داشت به موهايش ور مي رفت. داشتم تو ذهنم جمله اي چيزي آماده مي كردم كه گفت: «بالاخره تونستي حدس بزني؟»
«چي رو؟»
«كه گفتم حدس بزن امروز چي شد؟»
«نمي دونم. خودت تعريف كن.»
احتمالاً باز حواسم جاي ديگري بوده، چون گفت: «اصلاً گوشت با من هست؟»
«آره دارم گوش مي دم.»
«اون يارو خل وضعه امروز اومد.»
«كدوم خل وضعه؟»
«همون همكارتو مي گم، آقاي خسروي كه به پريسا معرفيش كرديم.»
«واقعاً»
«آره يه دسته گل آورده بود از خودش گنده تر»،خنديد و گفت:« بعدش هم قرار خواستگاري گذاشتن.»
انگار گفتم پس بالاخره درست شد يا يك همچين چيزي اما همه حواسم توي اين بود كه يك جوري ببرمش بيرون. بايد مي بردمش آنجا. همه شان منتظر بودند. نبايد بيشتر از اين دير مي شد. گفت: «باور كن خل وضعه.»
گفتم: «كي؟»
«همون يارو كه گفتم ديگه. تو اصلاً به من گوش مي دي؟»
گفتم: «حالشو داري بريم بيرون؟»
«الان؟»
سر تكان دادم.
گفت: «كجا؟»
تمام قدرتم را جمع كرده بودم كه بگويم خانه پدرش، اما نتوانستم. انگار اصلاً زبانم بند آمده بود. با خودم گفتم مي برمش توي ماشين و بعد همان جا، تا برسيم، قضيه را برايش مي گويم. يعني مجبور بودم. گفتم: «بالاخره يه جايي مي ريم».
«آخه كجا؟»
«مي ريم يه دوري مي زنيم و برمي گرديم».
زل زده بود به من. گفت «مگه خل شد يم؟ هر دوتامون خسته ايم. برو تو آينه يه نگاه به چشم هات بنداز.»
«مي دونم، ولي زود برمي گرديم.»
از آشپزخانه بيرون آمدم. گفتم: «پاشو ديگه. زود برمي گرديم.»
پاهايش را روي هم انداخت. داشت يك جوري نگاهم مي كرد، انگار غريبه ام. گفت: «تو هيچ وقت از اين پيشنهادها نمي كردي، مي خواي منو جايي ببري؟»
«فقط مي خوايم يه دوري بزنيم و برگرديم. پاشو ديگه به خاطر من.»
«مگه تو به خاطر من سيگارو ترك كردي؟»
«همون يه دفعه بود. جدي مي گم.»
روي مبل جابه جا شد و زير لب چيزي گفت كه نفهميدم. بعد گفت: «بايد زود برگرديم. من خستم.»
«گفتم كه زود برمي گرديم، من مي رم تو ماشين.»
توي راه پله سيگاري روشن كردم. توي ماشين كه نشستم، در را باز گذاشتم. سيگار را گرفته بودم بيرون. منتظر بودم بيايد بيرون تا پرتش كنم توي باغچه كنار پياده رو. داشتم حرف هايي را كه قرار بود بزنم، توي ذهنم مرور مي كردم. به خيابان اصلي كه مي رسيديم، شروع مي كردم .از چيزهايي كه خودش مي دانست. لازم بود كه بگويم. بايد حسابي مقدمه چيني مي كردم. از مريضي پدرش مي گفتم. از مرض قندش و چيزهاي ديگر. اينكه بالاخره كار دستش مي دادند و بعد مي رساندمش به اينكه اين دو سه ماه اخير حالش حسابي بد بود و داشت وضعش خطرناك مي شد. خودش هم چندبار به خاطر همين قضيه شب ها رفته بود بالاي سرش. يكبار هم انگار خودش بود كه گفت دكتر گفته دو سال ديگر بيشتر زنده نيست. همه اين حرف ها را مي زدم. خوب البته مسئله سنش هم بود. حسابي مي پختمش. بعد هم قضيه زمين خوردن ديشب را پيش مي كشيدم. مي گفتم رگي چيزي انگار توي سرش پاره شده بود و احتمالاً  سكته كرده بود، سكته مغزي. شايد هم نكرده. شايد هم اصلاً به اين قضيه مربوط نبوده. حسابي طول و تفصيل مي دادم. همه چيز را برايش مي گفتم، هر چيزي كه خودش مي دانست. حتي اگر لازم بود، تمام شهر را دور مي زدم. دست آخر هم حرف اصلي را مي زدم. مي گفتم كه ديگر زنده نيست. مي گفتم پدرش حالا مرده. بعد يك لحظه فكر كردم كاش ظهر مادرش، به جاي اينكه به من زنگ زده بود، به دخترش تلفن مي كرد. اينطور خيلي بهتر بود. آن وقت آن لحظه همه شان بالاي سرش بودند، همه خانواده اش، نزديك ترين كسانش. توي همين فكرها بودم كه ديدم در را باز كرد و بيرون آمد. سيگار را پرت كردم توي پياده رو و در را بستم. سوار شد. گفت: «اقلاً مي ذاشتي يه دو ساعت ديگه مي رفتيم. يه سري هم به پريسا مي زديم.»
چيزي نگفتم. گذاشتم توي دنده و حركت كردم. از كوچه كه بيرون آمديم، ضربان قلبم آنقدر تند شده بود كه احساس كردم الان است كه از جايش كنده شود. احساس كردم او هم صدايش را مي شنود. چند بار نفس عميق كشيدم. منتظر بودم برسيم به خيابان كه ديدم دارد مي خندد. نگاهش كردم. رويش به پنجره بود. گفتم: «چي شده؟»
«اينقدر باهاش رسمي حرف مي زد كه لهجش شبيه لهجه دهاتي ها شده بود. تا رفت، دو ساعت مي خنديديم.» حتماً دوباره پرسيده بودم كي، چون درآمد گفت: «آقاي خسروي ديگه.»
انگار زيرچشمي هم نگاهم كرد. بعد شيشه را كشيد پايين و آرنجش را گذاشت لب پنجره. بعدش يواش بهم گفت كه دوست داره ما هم تو مراسم خواستگاري شون باشيم.
پيچيدم توي خيابان اصلي. گفت: «هان؟ نظرت چيه؟»
وقتش بود. خواستم شروع كنم، از مريضي اش حرف بزنم. درست همانطور كه با خودم قرار گذاشته بودم. نفس عميقي كشيدم كه شنيدم گفت: «ميدوني اون موقع ياد چي افتاده بودم؟»
«ياد چي؟»
در كيفش را باز كرد و نوار كاستي درآورد. گفت: «اينو امروز از پريسا گرفتم.»
نوار را فرو كرد توي ضبط و روشنش كرد.گفت:«ياد اون وقت هاي خودمون افتاده بودم.»
نپرسيدم چطور يا براي چه. مي خواستم تمامش كند. داشتم دوباره نفس عميق مي كشيدم كه طنين ملودي زيبايي از بلندگوها بلند شد. از گيتار بود، گيتار اسپنيش. زنم گفت: «يادته روز اول كه تنهامون گذاشته بودن داشتيم با هم رو مبل هاي تو هال حرف مي زديم؟ تو هزار دفعه رنگ و روت سرخ شد. روت نمي شد به من نگاه كني.»
خنديد. گفتم: «كي مي گه روم نمي شد؟»
گيتار ديگري هم شروع كرده بود به هارپژ گرفتن. احساس كردم ريتم آهنگ تندتر مي شود. گفت: «هر دفعه صورتت خيس عرق مي شد بعد كه رفتين، زير مبلت يه عالم دستمال كاغذي پيدا كرديم.» دوباره زد زير خنده. گفت: «واقعاً يادت مي آد؟»
گفتم: «آره. يادمه»
چند تا گيتار ديگر با هم شروع كردند به كورد گرفتن از آن ريتم هاي اصيل اسپانيايي. حالا صداي جاز را هم تشخيص مي دادم. بي اختيار دستم را بردم طرف ضبط و صدايش را كمي بلند كردم. مدت ها بود يك چنين آهنگي گوش نداده بودم. اصلاً انگار خيلي وقت بود موسيقي از زندگي ام حذف شده بود. احساس عجيبي پيدا كرده بودم. صداي گيتارها داشت رفته رفته بر تمام وجودم چيره مي شد. احساس كردم ريتم آهنگ وارد اعضاي بدنم شده، وارد تك تك سلول هايم. سرعت ماشين هم داشت، بي آنكه بخواهم زيادتر مي شد. باز صداي زنم را شنيدم كه گفت: «تازه هيچوقت اون كافه هه رو فراموش نمي كنم»
گفتم: «كدوم كافه؟»
و شيشه را پايين دادم. گفت: «يادت نمي آد؟ همون كه بار سوم رفتيم. من مو به موشو يادمه»
سرم را تكان دادم با اينكه اصلا ً يادم نيامده بود. انگار صداي ضبط را باز هم زيادتر كرده بودم، چون وقتي داشتم مي پيچيدم توي اتوبان، ديدم آدم هايي كه توي ماشين هاي ديگر نشسته اند، برگشته اند و نگاهمان مي كنند. گفت:«يادته نسكافه رو ريختي رو خودت؟»
زد زير خنده.
لحظه اي صداي گيتارها قطع شد. حالا فقط جاز بود. يك دقيقه اي، شايد هم بيشتر، بي وقفه باالتهاب نواخت و باز صداي گيتارها بلند شد. زنم گفت: «خيلي دلم مي خواست اون لحظه يه دوربين داشتم. حالا اگه عكسش بود، كلي مي خنديديم.»
جلو مانتو اش را با دو انگشت گرفت و كشيد جلو. «پيرهن تو اينطوري گرفته بودي و داشتي مي گفتي هيچي نشده، ولي داشتي از درد به خودت مي پيچيدي. از قيافت پيدا بود.»
حرفي نزدم. داشتم به سرعت از منتهااليه سمت چپ حركت مي كردم. انگشت هايم روي فرمان با ريتم آهنگ ضرب گرفته بود.
«تو همون حال داشتي مي گفتي دوست داري زنت، قبل از هرچيز، باهات رفيق باشه». دستش را محكم زد روي پايش و غش غش خنديد. گفت: «امروز همه شو براي پريسا تعريف كردم.»
صداي گيتارها باز لحظه اي قطع شد، جاز هم همينطور و باز همان ملودي نواخته شد. اما اينبار با پيانو،  شايد هم ارگ. بعد باز گيتارها شروع كردند. زنم دستش را گذاشت روي دست من كه حالا روي دنده بود. داشت سعي مي كرد نخندد. گفت: «مي دوني هوس چي كردم؟»
لحظه اي نگاهش كردم. خيره شده بود به من. گفتم:«هوس چي؟»
دستم را محكم گرفته بود. «هوس كردم بريم اونجا. جدي مي گم. دلم مي خواد الان بريم بشينيم همون جا و يه نسكافه حسابي بخوريم. تو هم وقتي هنوز داغ داغه، بريزيش رو پيرهنت، مثل همون روزها.»
حالا در ميان صداي گيتارها، صداي دست زدني را هم مي شنيدم كه مدام بلند  و بلندتر مي شد. ريتمي داشت شبيه به ريتم رقص پا، يك همچين چيزي. گفت: «بريم؟ تورو خدا نگو نه».
چيزي نگفتم.
«دنبال پريسا هم مي ريم. امروز خيلي شنگوله. تورو خدا نگو نه.»
انگار سرم را تكان داده بودم، چون ديگر نشنيدم اصرار كند يا چيزي بگويد. چند لحظه بعد، وقتي صداي دست زدن ها قطع شد و فقط صداي گيتارها به گوش مي رسيد با ملودي زيبايي در ميانشان، شنيدم گفت: «پس كجا داري مي ري؟ اين كه خيابون بابا اينهاس!»
پيچيده بودم توي خيابانشان. داشتم يكراست مي رفتم سمت خانه شان. الان بود كه بپيچم توي كوچه.

شهر كتاب
002535.jpg
نقد كتاب دو دنيا
جلسه نقد و بررسي كتاب «دو دنيا» اثر گلي  ترقي با حضور جمعي از نويسندگان و منتقدين و علاقه مندان در فرهنگسراي بانو برگزار شد.
مريم خراساني در اين نشست در بخشي از سخنانش با اشاره به اينكه بيشتر داستان هاي ايراني از زاويه ديد زن استفاده مي كنند، چرا كه زنان با جهان درون و بيرون خود صميمي تر از مردان هستند، افزود: داستان از زاويه ديد زني روايت مي شود كه در يك آسايشگاه رواني بستري بوده و دكتر تشخيص داده كه با نوشتن بهبود پيدا مي كند. چراكه كساني كه دچار اختلالات روحي هستند، هنر درماني به روند بهبودي شان كمك مي كند.
در ادامه خانم هلن همتي با اشاره به انسجام و ساختار محكم كتاب اظهار داشت: هنر نويسنده اي كه در افسوس روزهاي گذشته اش بوده اين است كه توانسته كودكي و نوجواني اش را باخاطره براي خود زنده كند و فلسفه زندگي همين است كه «زنده  بايد زيست در آنات ميرنده».
همچنين خانم آل بويه منتقد ديگر جلسه، ضمن اشاره به فضاسازي مناسب و بسيار موفق نويسنده، افزود: او دوران برخورد سنت و تجددگرايي را به خوبي توصيف كرده و با نهايت هنر به مخاطب منتقل مي كند. البته در شخصيت پردازي داستان داراي ضعف هاي كمرنگي است.
در ادامه جلسه، خانم رئيس دانا ضمن اشاره به غم انگيز بودن داستان و ذكر اين نكته كه مخاطبيني مي توانند با اين داستان ارتباط برقرار كنند كه همزاد پنداري با شخصيت اصلي داستان داشته باشند، افزود: من جزو كساني هستم كه غم انگيزي داستان ها را دوست دارم.
وي با اشاره به خطي بودن داستان كه از نكات برجسته اثر است، افزود: در جاهايي از داستان با مفهوم بسيار غني و تصوير نابي از نوشتن روبه رو هستيم كه متاسفانه دركليت داستان كافي نيستند.
همچنين خانم رضايي با اشاره به اينكه در كتاب از واژه هاي امروزي بسيار كم استفاده شده و نويسنده توانسته فضاي تاريخي و جغرافيايي تهران را موفق بيان كند، اذعان داشت: نويسنده نوعي تحول ناقص ساختاري را به شكل روايت مطرح كرده است.
در ادامه جلسه آقاي رفيع ضمن اشاره به اينكه زاويه ديد اول شخص است كه به شخصيت نويسنده نزديك بوده، اظهار داشت: كار بيشتر شبيه يك خاطره است چرا كه تعداد صفحات آن براي داستان بلند و جزئيات زياد گاهي ما را از سير داستاني خارج مي كند.
خانم قبادي در اين نشست با اشاره به زبان ساده و روان و قابل فهم داستان كه براي اقشار عمومي جامعه مفيد است، تصريح كرد: نويسنده با يك زبان راحت و ساده مخاطبين را با خود مي برد و از نظر محتوا بسيار قابل توجه است.
خانم لواساني با تاكيد بر لزوم چنين كتاب هايي براي نسل جوان افزود: بايد نسل جوان را با واقيعت هاي ملموس و زيبا آشنا كنيم.

داستان و ضد داستان
سومين نشست كارگاه نقد و بررسي صحنه با حضور دكتر فرزان سجودي و محمد چرم شير در سالن شماره ۲ تالار انديشه حوزه هنري برگزار شد.
دكتر فرزان سجودي،زبان شناس، نظريه پرداز، پژوهشگر و منتقد هنر ادبيات ، در اين نشست به بحث زمان در درام پرداخت و گفت: يكي از جنبه هاي صوري كه داستان گويي به معناي متعارف كلمه را از ادبيات داستاني متمايز مي كند، بحث زمان است . يعني داستان نويس مواد داستاني اش را از جايي مي گيرد و لي به لحاظ شكلي و فرمال ممكن است از زنجيره زمان تقويمي تبعيت نكند بلكه با پس و پيش كردن خلاقه رويداد هايي كه در زمان تقويمي اتفاق مي افتند به كارش بپردازد.
«دكتر فرزان سجودي» در ادامه ضمن تاكيد بر تبديل كردن جنبه هاي صوري به جنبه هاي داستاني در ادبيات داستاني به بحث داستان و ضد داستان، روايت و ضد روايت و معنا پرداخت و تصريح كرد: از نظر علم، منطق وقتي از ناچيز يا ضد چيزي صحبت به ميان مي آيد دليل بر پذيرفتن آن چيز است يعني وقتي مي گوييم ضد داستان، پس به طور حتم داستان را نيز پذيرفته ايم يا اينكه وقتي صحبت از پست مدرنيسم مي كنيم لزوماً پديده مدرنيسم را نيز از قبل پذيرفته ايم. در واقع پست مدرنيسم درتداوم مدرنيسم بوده ولي از مدرنيسم آشنايي زدايي مي كند.
« دكتر سجودي » در ادامه به بحث انگاره مولف و اقتدار نهادي آن در هنر و ادبيات پرداخت و خاطر  نشان كرد: وقتي كه « مارسل دوشان» سنگ دستشويي را بر مي دارد و آن را به عنوان اثري هنري در گالري به نمايش مي گذارد، او با اين كار مي خواهد به تقابل با آنچه از قبل موجود هست، بپردازد.
وي در اين باره ادامه داد: البته در اينجا صرف تقابل به اين سنگ دستشويي هويت هنري نمي دهد بلكه اين اقتدار نهادي مولف و آن نهادي كه اين سنگ را به نمايش مي گذارد ( گالري) است كه دلالت بر پذيرفتن اين امر است و گرنه اگر اين كار از جانب فرد يا نهاد ناشناخته اي صورت مي گرفت براي كسي قابل پذيرش نبود.
سلسله نشست هاي كارگاه نقد و بررسي صحنه با حضور دكتر فرزان سجودي و محمد چرمشير هر دو هفته يكبار ( پنجشنبه، ساعت ۳۰/۱۶ الي ۳۰/۲۰ ) در تالار انديشه حوزه هنري با حضور اعضاي كارگاه مذكور برگزار مي شود.

معرفي كتاب
پدرسالاري سركوب شده
002625.jpg
نام  كتاب: مفاهيم كليدي در مطالعات سينمايي
نويسنده: سوزان  هيوارد
مترجم: فتاح  محمدي
ناشر: نشر هزاره سوم
شمارگان:۲۲۰۰ نسخه
چاپ اول: ۱۳۸۱
قيمت: ۴۴۰۰ تومان
كتاب مفاهيم كليدي در مطالعات سينمايي دربرگيرنده ۱۴۵ مدخل سينمايي است كه مفاهيمي چون «پسامدرنيسم»، «نظريه فمينيستي فيلم»، «روانكاوي»، «مدرنيسم»، «ملودرام و فيلم زنان»، «موزيكال» و «نظام استوديويي» بيشترين صفحات كتاب را به خود اختصاص داده است. اين كتاب تلاشي است از سوي مترجم فتاح  محمدي تا مخاطبان سينما را با مفاهيم عمده و مطرح سينما آشنا سازد. وي در اين كتاب مهمترين مفاهيم و موضوعات، نظريه ها و بنيان هاي نظري و فلسفي مرتبط با فيلم و سينما را در قالب يك فرهنگ توصيفي توضيح داده است. از جمله مفاهيم عمده ديگر اين كتاب مي توان به مدخل هايي چون «نگره مولف»، «ايدئولوژي»، «ژانرهاي سينمايي»، «سينماي هنري»، «سينماي زيرزميني»، «موج نو»، «نئورئاليسم ايتاليا»، «فيلم نوار» و «نشانه شناسي» اشاره كرد.
اين كتاب محل ملاقات و برخورد سويه هاي گوناگون انديشه هاي فلسفي، روانكاوانه، زيباشناختي، زبان شناختي و نگره هاي سينماست. سوزان هيوارد بر فراز بلندايي كه بر آرا و نظريه هاي متفكراني چون زيگموند  فرويد، ژان  لاكان، ميشل فوكو، رولن  بارت، لورا مالوي و لويي آلتوسر بنا شده است، به فيلم و جهان سينما مي نگرد.
نويسنده در توضيح اصطلاح «پسامدرنيسم» به اواخر دهه ۱۹۶۰ اشاره مي كند كه اين لغت وارد گفتمان انتقادي شده است. وي معتقد است كه مفهوم پسامدرنيسم مظهر موضع مخالف با مدرنيسم، به خصوص تازه ترين نمود مدرنيسم در نظريه تام يا جامع، يعني ساختارگرايي به شمار مي آيد و به همين دليل پسامدرنيسم اصطلاحي است كه اغلب پساساختارگرايي را كه گفته مي شود با آن همبستگي دارد، به ذهن متبادر مي كند. هر چند اين دو مفهوم در واقع در كنار هم حضور دارند، اما برخي منتقدان بر اين گمانند كه پسامدرنيسم بيشتر به يك عصر، به خصوص دهه هاي ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ اشاره دارد تا به جنبشي نظري كه البته پساساختارگرايي هم جزئي از آن است.
نويسنده در ادامه توضيح مي دهد كه پسامدرنيسم بيشتر يك شريطه  تاريخي تلقي مي شود كه دستور كار و طنين هاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي را در بطن خود دارد. اينها بسته به موضوع نويسنده، يـــا نظريه پرداز بازتاب دهنده تفكري هستند كـــه براساس آن «هرچيزي مجاز است» anything goes . بنابراين هيچ چيز درست نيست يا بازتابي است از چون و چرا درباره ايده آل هاي مدرنيستي، پيشرفت و خرد علم. در حالت اول نظريه پردازان ادعا مي كنند كه شريطه پسامدرن اشاره اي است بر مرگ ايدئولوژي، در حالت دوم پسامدرنيسم از شك آوري جديدي نسبت به ايمان مدرنيستي به برتري جهان غرب و مشروعيت علم براي قانوني كردن شالوده و كاركرد جنسيت و به دفاع از هنر متعالي در برابر فرهنگ مردمي خبر مي دهد.
نويسنده در توضيح مفهوم مولف به طرح معاني
نگره مولف پرداخته و معتقد است كه اصطلاح مولف به دهه هاي ۱۹۲۰ در نوشته هاي نظري منتقدان و كارگردانان دوران صامت فرانسه مي رسد. بعد از ۱۹۵۰ اين بحث توسط مجله نوپاي كايه دو سينما «۱۹۵۱» دوباره احيا شد و اشاعه يافت كه نتيجه آن حل قضيه هنر عالي، هنر پَست بود.
رهبري نقدهاي كايه دو سينما كه هنوز هم ادامه دارند، با آندره بازن بود و توسط گروه ثابتي از منتقدان فيلم كه مشهور به گروه كايه بودند،  نوشته مي شد. اين گروه از انديشه هاي نظريه پردازان دهه ۱۹۲۰ پيروي نمي كرد. آنها در واقع يا به آن بي توجه بودند، يا آن را يكسره رد مي كردند. همين بحث پاگرفته در كايه دو سينما بود كه سرانجام درون نظريه فيلم كشيده شد. اين گروه از خلال بحث هاي كايه درباره مشي مولف، مفهوم مولف را از طريق پيوند تنگاتنگ آن به مفهوم ميزانسن، متحول كرد. اين تغيير در معناي مولف عمدتاً ناشي از توجه مشتاقانه اي بود كه گروه كايه نثار فيلم هاي آمريكايي، هاليوودي كرد. در دوران اشغال فرانسه از سوي آلمان در جنگ جهاني دوم، نمايش فيلم هاي آمريكايي ممنوع بود. پس از جنگ ناگهان صدها فيلم از اين نوع كه تا آن زمان به نمايش درنيامده بود، پرده سينماها را در فرانسه اشغال كردند.
اين سينما محصول كارگرداناني چون آلفرد هيچكاك، هاوارد هاكز و جان  فورد سيموئل  فولر بود.
اصطلاح مولف به يمن كارهاي گروه كايه دو سينما يا اشاره دارد به سبك قابل تشخيص يك كارگردان در درون ميزانسن يا دلالت مي كند بر رويه هاي فيلمساز كه در آنها امضاي كارگردان همان قدر در فيلمنامه آشكار است، كه در خود فيلم به عنوان يك محصول.
چهره هاي شاخص مولفيت در اين شق دوم عبارتند از ژان  ويگو، ژان  رنوار، ژان  لوك گدار در فرانسه، راينر  ورنر، فاسبيندر، ويم  وندرس، مارگرت  فن تروتا در آلمان، اورسن  ولز و ديويد لينچ  در آمريكا.
برخي از فيلمسازان توسط گروه كايه دو سينما متصف به صفت مولف شده اند. هرچند ممكن است آثارشان پيش از كاربرد اين اصطلاح در معناي اخيرش ساخته شده باشد، مشي مولف مباحثه اي بود كه گروه كايه دو سينما نه تنها براي مطرح كردن فيلمسازان آمريكايي محبوب خود بلكه در عين حال براي حمله به سينماي آن زمان فرانسه بود.
آنها لقب Le Cinema de papa به اين سينما داده بودند و اغلب آن را متهم مي كردند كه متكي بر فيلمنامه است و محتاط، عاري از رئاليسم اجتماعي و دست پخت همان فيلمنامه نويسان و فيلمسازاني است كه زمانشان به پايان رسيده است. اين مجادله شبه اديپي اهميت مولف را تثبيت مي كرد و بدين ترتيب يك زيبايي شناسي نسبتاً رمانتيك محافظه كارانه را پيشنهاد مي كرد.
نويسنده كتاب مفاهيم كليدي در مطالعات سينمايي بخش قابل توجهي از كتاب را به توضيح مفهوم «نظريه فمينيستي فيلم» اختصاص داده است. او يادآوري مي كند كه هرچند سابقه فيلمسازي زنان به دهه ۱۹۲۰ و حتي پيش از آن برمي گردد، اما سخن گفتن از قابليت دوربين در خدمت به اينكه زن بتواند توسط آن سوبژكتيويته خاص خود را بيان كند، يعني نظريه فمينيستي فيلم تا سال هاي پايان دهه ۱۹۶۰ ظهور نكرده بود. اين خود از پيامدهاي موج دوم فمينيسم بود. نخستين موج جنبش هواداران حق راي زنان در آغاز ۱۹۰۰ بود كه دنياي دانشگاهي و ژورناليسم جهان غرب و استراليا را يكباره درنورديد و منتها در رابطه با موضوعات رشته تحصيلي دانشگاهي زنان- از جمله مطالعات فيلم- پديد آمد.
در واقع امروز هيچ بحثي درباره فيلم (تلويزيون) نمي تواند به نظريه فمينيستي فيلم از آغاز دهه ۱۹۷۰ كه با چنان نيرويي مطالعات فيلم را تحت تاثير قرار داده بي توجه باشد.
تا به امروز مي توان سه دوره را در تاريخ تحول اين نظريه بازشناخت. اوايل دهه ۱۹۷۰ يا ميانه هاي ۱۹۷۰ تا اوايل ۱۹۸۰ و ميانه هاي ۱۹۸۰ تا امروز در ايالات متحده اوايل دهه ۱۹۷۰ هاسكل، ماري جوري روزن ۱۹۷۳ و جوآن  هلن ۱۹۷۴ سه نويسنده اصلي فمينيست بوده اند كه درباره بازنمايي زن در سينما مطلب مي نوشتند. رهيافت آنها رهيافتي جامعه شناختي و تجربي بود كه با كمال مطلوب در نقد فيلم آمريكايي آن زمان همخواني داشت.
رهيافت هاي انتقادي آنها عموماً در جهت برملا كردن تصوير غلطي بود كه از زن در فيلم ها ارائه شده است و اين كار ممكن شد اما به شيوه اي خاص. آنها همچنين همسو با رهيافت اجتماعي- تجربي قصد استناد تثبيت  معاني استوار بر امور واقع (fact) بستگي دارد، به وجود يك جوهره زنانه فرضي كه توسط پدرسالاري سركوب يا كتمان شده است. به عبارت ديگر تحليل هاي آنها وجود تفاوتي در هويت جنسي از پيش تعيين شده را مسلم مي كند.
آقاي فتاح  محمدي به عنوان مترجم، افزوده اي را در پيوست براي توضيح واژه ها، اصطلاحات و مفاهيم خارج از متن اصلي كه براي درك بيشتر مطالب كتاب ضروري است اضافه كرده كه منابع آن عبارتند از:
- Critcal dictionary of film and telvision
- Key Conceptsin Cultural theory
- Key Concepts in Language and Linguistics
- Oxford illastratated encyclopedia of the Art.
- The narrative reader
- Critcal theory and Practice
وي با افزودن ۷۴ اصطلاح و مفاهيم متن درصدد توضيح آنها برآمده است كه برخي از آنها عبارتند از مفاهيمي چون آداب تقرب، اصيل مداري، انحطاط، باروك، پارادايم، پانك، پدرسالاري، تعليق، تقابل جامعه، پساصنعتي، جنس و جنسيت، رومان گوتيك و... .
همچنين توضيحات كتابشناسي، نمايه فيلم ها، نام اشخاص نمايه، موضوعات مهم و معادل هاي فارسي مفاهيم بخش هاي پاياني كتاب را تشكيل مي دهند.

گزارش نشست مطبوعاتي نخستين جشنواره سراسري طنز
هنوز به مرز هجو و طنز نرسيده ايم
نشست مطبوعاتي نخستين جشنواره سراسري طنز كه از هشت تا ده مهرماه توسط دفتر طنز حوزه هنري برگزار خواهد شد، با حضور ابوالفضل زرويي نصرآباد- دبير جشنواره و مدير دفتر طنز حوزه هنري- و سيد عامر ضيا فيروزآبادي مدير روابط عمومي و امور بين الملل حوزه هنري- برگزار شد.
در ابتداي نشست خبري «زرويي نصرآباد» با اشاره به شناسايي افراد مستعد در اين جشنواره و سپس پرداخت به آموزش آنها از طريق دفتر طنز حوزه هنري هدف نهايي از برگزاري اين جشنواره را استفاده از برگزيدگان و استعدادهاي قابل سرمايه گذاري در بخش هاي مختلف ادبي و هنري عنوان كرد و يادآور شد: ما از اين افراد در عرصه هاي مختلفي چون فيلمنامه، نمايشنامه، مطالب كوتاه طنز آميز، عكس، طنز و... بهره خواهيم برد.
002635.jpg

وي ضمن اشاره به كم و كاستي هايي كه در زمينه هايي چون نمايش و گرافيك طنز موجود هست و همچنين گرايش پيدا كردن طنز پردازان به رشته هاي ديگر هنري خاطر نشان كرد: ما در اين جشنواره به دنبال ارائه شيوه هاي جديدي هستيم و يكي از اين شيوه ها اين است كه سعي مي كنيم جاهايي براي پوشش دادن اين افراد پيدا كنيم. ديگر اينكه باشگاه طنزپردازان جوان در شرف تاسيس است و احتمالاً از آبان ماه ۸۲ كارش را شروع خواهد كرد.
«زرويي نصرآباد» در ادامه به ذكر مطالبي در خصوص اين جشنواره پرداخت و گفت: ما در ۹ رشته هنري شامل: شعر، داستان، نثر كوتاه، تحقيق،  تئاتر (تا زمان ۳۰ دقيقه)، فيلم ويديويي (قطع VHS)، عكس، كاريكاتور و آثار حجمي با رويكرد طنز و در اندازه آزاد اعلام مسابقه كرده ايم.
وي به رسيدن آثار شعري و نمايشي از كشورهايي چون: آلمان،  فرانسه،  ارمنستان، آذربايجان، تاجيكستان و افغانستان اشاره كرد و سپس يادآور شد كه مهلت ارسال آثار به دبيرخانه جشنواره تا ۱۵ شهريور ماه است.
«نصر آباد» محل برگزاري اين جشنواره را تالار انديشه حوزه هنري عنوان كرد و سپس خواهان ارائه آثار طنز از جانب هنرمندان طنز پرداز در سه موضوع: جواني، جوان امروز و ديروز و همچنين موضوعات آزاد شد.
«زرويي نصرآباد» ضمن اشاره به رايزني كه با تعدادي از طنزپردازان مطرح كشور براي داوري اين جشنواره صورت گرفته است به برنامه هاي جنبي اين جشنواره پرداخت و گفت: برپايي نمايشگاهي از عكس ها و كاريكاتورهاي طنز، اجراي نمايش هاي طنز و يك جشن بزرگ از برنامه هاي جنبي اين جشنواره خواهد بود.
وي ضمن اشاره به انعكاس آثار برگزيده جشنواره در نشريات حوزه هنري، تعداد آثار رسيده به جشنواره را ۹۳۵ مورد اعلام كرد و گفت: ۱۲۸ نمايش، ۵۳ فيلم كوتاه، ۳۲ تحقيق، ۱۹۵ شعر، ۱۱۵ داستان، ۱۰۷ نثر كوتاه، ۵ اثر حجمي، ۱۱۰ كاريكاتور، ۱۹۰ عكس و ۵ كاست موسيقي شامل ۲۳ آهنگ از آثاري هستند كه تاكنون به دفتر جشنواره طنز ارسال شده اند.
مدير فني طنز حوزه هنري به فعاليت هاي دفتر مذكور پرداخت و گفت: انتشار يك فصلنامه طنز، تاسيس دفاتر طنز در حوزه هنري استان ها و شهرستان ها، برپايي همايش هاي طنز در سراسر كشور و راه انداختن بانك اطلاعات طنز و كاريكاتور از اقداماتي است كه در دستور كار داريم.
وي با اشاره به چاپ بيست و هشت عنوان كتاب طنز در آينده اي نزديك به ضعف مباني طنز و انقطاعي كه ميان طنزپردازان ما و ساير كشورها پديد آمده است، پرداخت و يادآور شد: بدين خاطر سعي ما بر اين است كه با ترجمه كتاب هايي در خصوص طنز به تقويت مباني طنز در كشورمان پرداخته و از طريق ترجمه آثار ديدگاه هاي هنرمندان، فلاسفه و اهل حكمت و علم خارجي را در ايران ترويج داده و بشناسانيم. همچنين يك واحد درسي با عنوان طنز در دانشگاه ها را به مسئولان پيشنهاد داده ايم كه اين طرح براي اولين بار در دانشگاه  سوره آزمايش خواهد شد.
002640.jpg

«ابوالفضل زرويي نصرآباد» در ادامه با اشاره به عدم وجود تعريف مشخصي از طنز در رسانه هاي ما افزود: .ما طنز را بيشتر به عنوان ابزاري براي دفاع از گروه خود و كوبيدن گروه ديگر به كار برده و هنوز به مرز ميان هجو و طنز نرسيده ايم. از اين رو در صدا و سيما، سينما و نشرياتمان با اين مسائل مواجه بوده و همين كه وارد يك رسانه اي شديم سعي مي كنيم كه بلندگوي آن رسانه شويم تا در آن بمانيم.
وي با اشاره به عدم وجود مديريت شادي و فرهنگ شادماني جمعي خاطر نشان كرد: ما مي خواهيم فرهنگ شادي و در كنار هم لذت بردن و به همديگر لطمه نزدن را گسترش دهيم به طوريكه شادي هايمان باعث آزار كسي نشود.
در ادامه اين نشست سيد عامر ضيا فيروزآبادي - مدير روابط عمومي و امور بين الملل حوزه هنري- با اشاره به عدم شناخت متوليان فرهنگي نسبت به همديگر به تلاش هاي صورت گرفته در روابط عمومي حوزه هنري در جهت رفع اين مشكل اشاره كرد و گفت: شناخت مجموعه صداو سيما نسبت به حوزه هنري ضعيف بوده و از اين رو رويكرد جديد روابط عمومي حوزه هنري اين است كه حوزه هنري را هر چه بيشتر بشناساند. «فيروز آبادي» در پايان ضمن برشمردن تفاوت هايي كه بين كار تلويزيوني و صحنه اي وجود دارد از پخش كارهاي طنز حوزه هنري در شبكه هاي تلويزيوني خبر داد و گفت: حسن حوزه هنري به خصوص دفتر طنز اين است كه ما سرمايه طنز داريم ولي آنتن پخش نداريم ولي اخيراً جهت ارائه اين سرمايه با صدا و سيما به توافقاتي جدي رسيده ايم.

هفت هنر
هنر در آينه تصوير
زندگي خصوصي هنرمندان مطرح كشور در قالب برنامه اي با نام هنر در آينه تصوير نشان داده مي شود.
اين برنامه كه در گروه تامين برنامه شبكه يك سيما تهيه مي شود زندگي شخصي بازيگران،  موسيقيدانان، نقاشان، شعرا، نويسندگان، شخصيت هاي برجسته عرصه سياست و فرهنگ كشور را به تصوير خواهد كشيد.
مجموعه تلويزيوني هنر در آينه تصوير به تهيه كنندگي و كارگرداني محمود ابراهيم شيباني در قالب ۵۷ قسمت پنج دقيقه اي توليد مي شود و به مناسبت سالگرد تولد يا فوت اين هنرمندان از شبكه اول پخش خواهد شد.
قالب اين برنامه به صورت عكس، تصوير و نرشين بوده و كار ضبط آن به تازگي آغاز شده است.
كار تحقيق و نگارش «هنر در آينه تصوير» بر عهده محمد ابراهيميان و گوينده آن ژاله صادقيان است.
اين برنامه با هدف اطلاع رساني به مردم و آشنايي آنها با شخصيت هاي برجسته عرصه هاي فرهنگي، هنري و سياسي كشور به زندگي افرادي چون پرويز زاده، هادي اسلامي،  رقيه چهره آزاد، علي حاتمي، مهرداد اوستا، مرتضي حنانه، ستارخان،  حسين قلي خان نظام الملك، يحيي آريان پور، علي اكبر دهخدا، غلامحسين نقشينه، ساموئل خاچيكيان، ميرزا ابراهيم خان عكاس باشي، جبار باغچه بان، نيما يوشيج، عبدالحسين سپنتا، حسين بهمنيار، محمد علي اسلامي ندوشن، حسين تهراني، علي نقي خان وزيري، سهراب سپهري، روح ا... خالقي، حبيب خانلري،  پرويز ناتل خانلري، مجيد حداد عادل، عبدا... اصفهاني، سيد احمد بهبهاني، ميرزا آقاخان ذكاءالملك، جلال آل احمد، ابوالحسن صبا، دكتر قاسم غني و شيخ محمد خياباني مي پردازد.

خاك تابان در اصفهان
تهيه و ساخت نخستين قسمت از سريال خاك تابان در اصفهان با حضور مدير كل صداو سيماي مركزي اصفهان، شهردار و جمعي از مسئولان اجرايي استان و هنرمندان سينما و تلويزيون آغاز شد.
در اين مراسم، كلباسي مدير كل صدا و سيماي مركز اصفهان اظهار داشت: وظيفه مسئولان فرهنگي و هنرمندان جامعه است تا با ساخت برنامه هاي منطبق با واقعيت  هاي تاريخي، پيوند عميق  تري را با مخاطبان و به خصوص نسل جوان برقرار كنند.
در ادامه اين مراسم دكتر سقاييان نژاد شهردار اصفهان با توجه به اينكه امروز ملتي رشيد است كه از سرمايه هاي فرهنگي خودش به درستي دفاع مي كند، گفت: بر عموم مردم لازم است تا از گنجينه هاي فرهنگي حفظ و حراست كنند، زيرا آثار و مفاخر علمي و فرهنگي هر جامعه جزئي از تمدن آن ملت محسوب مي شود و از طبقات مختلف فرهنگي جامعه خواست تا با زبان هنر و تصوير عموم مردم خصوصاً قشر جوان جامعه را با واقعيت هاي تاريخي آشنا كنند.
سريال تلويزيوني خاك تابان در ده قسمت مجزا به كارگرداني فريبرز صالح و تهيه كنندگي محمود صفايي و با هنرمندي داريوش ارجمند توسط شبكه اصفهان و با مشاركت شهرداري اصفهان در حال ساخت است.
اين مجموعه به بيان بخشي از سرگذشت، موقعيت علمي و شخصيتي تعدادي از مشاهير مدفون در تخت فولاد اصفهان مي پردازد كه از جمله شرح حال و مقام علمي و معنوي فاضل هندي، استاد همايي، بابا ركن الدين، مرحوم بيد آبادي، حاج آقا رحيم ارباب، جهانگير خان قشقايي، آخوند كاشي و... مي پردازد.
بزرگداشت سروش خليلي
در اين هفته بزرگداشت سروش خليلي، بازيگر تئاتر و تلويزيون، به همت انجمن بازيگران خانه تئاتر در خانه هنرمندان برگزار شد.
در آغاز اين مراسم، فيلم كوتاهي از وي پخش شد كه وي در آن به تشريح دوره هاي كاري اش پرداخته بود.
سپس خليلي، با چشماني اشكبار و در ميان تشويق حاضران به روي صحنه آمد و از انجمن بازيگران و حاضران در جلسه تشكر كرد و گفت: خيلي مهم است كه جوانان به ياد من بودند. احساس مي كنم آخرين روزهاي زندگي ام را مي گذرانم. هميشه بعد از من، به ياد من باشيد.
در ادامه، مرضيه برومند گفت: هميشه، كوچكترها، از بزرگترها سخن مي گويند، درحاليكه اگر بر عكس باشد ما چيزهاي بسياري از آنان مي آموزيم.
وي سروش خليلي را بركت كارهاي خود دانست و گفت: او براي كار من خوش يمن است و اگر نقشي مناسب او نداشته باشم، حتماً نقشي برايش مي نويسم.
وي نسل  «سروش خليلي» را نسلي دانست كه پايبند اخلاقياتي هستند كه اين روزها كمتر ديده مي شود و گفت: اين نسل با شانس يا گذراندن يك دوره كلاس بازيگري وارد كار نشده اند بلكه مراحل دشوار را پشت سر گذاشته اند بنابراين در برابر كار، احساس مسئوليت مي كنند و به تمرين هاي بسيار مي پردازند برخلاف بعضي جوان ها كه بي خودي اعتماد به نفس دارند. همچنين برومند اظهار تاسف كرد كه تلاش برخي بازيگران در جهت ربودن دوربين از يكديگر است و با اينكه برنامه هايشان هر شب روي آنتن است دائم به اين فكرند كه بيش از طرف مقابل ديده شوند.
به گفته وي، همه جوانان به خليلي حسوديشان مي شود چون او حافظه خيلي قوي دارد. سپس داود  آريا، بازيگر تئاتر به بيان خاطراتي از سروش خليلي پرداخت و گفت: فوتباليست ها بازي خداحافظي انجام مي دهند اما بازي خداحافظي ما، توام با خداحافظي مان از زندگي است.
در ادامه مراسم، ولي شير اندامي از خليلي به عنوان پرچمدار در تاريخ ايران نام برد و گفت: در كتاب هايي كه درباره هنرمندان مي نويسند، تنها به بيان تاريخ تولد، نام، آثار و مرگشان مي پردازند و در هيچ كتابي مشكلات و محروميت هاي يك هنرمند نوشته نمي شود. در هيچ كتابي نمي نويسند كه كجا مانع كار يك هنرمند شدند يا كجا حق او را ضايع كردند و...
در پايان مراسم،  لوح تقديري از سوي انجمن بازيگران و خانه هنرمندان توسط ولي شير اندامي و آزيتا لاچيني به خليلي و يك لوح سپاس از سوي سازمان فرهنگي هنري شهرداري به پروين سليماني كه از جمله حاضران در مراسم بود، اهدا شد.

كتاب
002630.jpg
۶۰ كشور جهان در نمايشگاه كتاب مسكو
در شانزدهمين  نمايشگاه  بين المللي  كتاب  مسكو كه  از سوم  تا هشتم  سپتامبر ( ۱۲ تا ۱۷ شهريور) برگزار مي شود، ناشران  حدود ۶۰ كشور جهان  كتاب هاي  خود را در معرض  ديد علاقه مندان  قرار مي دهند. به  گزارش  خبرگزاري  روسي  ايتارتاس  از مسكو، تعدادي  از كشورهاي  آفريقايي  بخش هاي  ويژه  اين  نمايشگاه  كتاب  را به  خود اختصاص  داده اند. اين  نمايشگاه  در دو غرفه  برگزار مي شود و در حاشيه  اين  نمايشگاه  چند برنامه  محلي  (فولكلور) و رقابت هاي  موسيقي  به  اجرا درخواهد آمد. انواع  گوناگون  كتاب  در موضوعات  مختلف  از جمله  كتاب هاي  علمي ، مرجع ، تاريخي  و قصه  در اين  نمايشگاه  به  نمايش  گذاشته  مي شود. ناشران  داخلي  و خارجي  آخرين  طرح هاي  انتشاراتي  خود را ارائه  مي دهند و مراسمي  براي  معرفي  «دائرة المعارف  بزرگ  روسيه » و سري  كتاب هاي  «جهان  دانش » در روز بازگشايي  اين  نمايشگاه  برگزار مي شود. يكي  ديگر از رويدادهاي  نمايشگاه  سال  جاري  اعطاي  جايزه  به  برندگان  رقابت هاي  «كتاب  سال » است  كه  از ميان  ۱۵ مورد معرفي  شده  انتخاب  مي شود. برگزاركننده  اين  رقابت  كه  روزنامه  «بررسي  كتاب » است  در سال  جاري  «روسيه  تجاري » را نيز گنجانده  است . هفتم  سپتامبر ( ۱۶ شهريور) «روز كتاب  براي  كودكان » در نظر گرفته  شده است . كتاب هايي  كه  در نمايشگاه  سال  جاري  عنوان  بهترين  را كسب  كنند درنمايشگاه  كتاب  فرانكفورت  آلمان  كه  در ماه  اكتبر (مهرماه ) برگزار مي شود، شركت  داده  خواهند شد.

هنر، انديشه و ادب در گستره فرهنگ اسلامي
سلسله مباحث با موضوع «هنر، انديشه و ادب در گستره  فرهنگ ايراني ـ اسلامي» توسط پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي در حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي برگزار مي شود. اين مباحث در شهريور و ابتداي مهر به اين ترتيب برگزار خواهد شد: بداهه خلاقيت و آفرينش گري ادبي (۱۰ شهريور با سخنراني دكتر كردي و دكتر محمدي)، نبوغ و بداهه پردازي (۱۷ شهريور با سخنراني دكتر كردي ، دكتر احمدي و دكتر حسين نژاد)، اصول و مباني بداهه پردازي (۳۱ شهريور با سخنراني دكتر كردي و دكتر احمدي)، بداهه پردازي و توسعه پايدار هنري (۷ مهرماه با سخنراني دكتر كردي)، بداهه پردازي و انقلاب فرهنگي (۱۴ مهر با سخنراني دكتر كردي و دكتر صديق). اين برنامه از ساعت ۳۰:۱۷ تا ۳۰:۱۹ در تالار اجتماعات پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي حوزه هنري برگزار خواهد شد.

برگزيدگان جشنواره ادبي زير آسمان الوند
برگزيدگان جشنواره سراسري شعر و داستان جوان زير آسمان الوند معرفي شدند. به گزارش ستاد خبري حوزه هنري، در پايان اين جشنواره كه توسط مركز آفرينش هاي ادبي حوزه هنري در همدان برگزار شد، عبد الجبار كاكايي، ساعد باقري و مصطفي عليپور هيات داوران بخش شعر، مهدي فرجي از كاشان و الهام امين از خراسان را به عنوان نفر اول، علي داوودي از تهران و حسن صادقي پناه از كرج را به عنوان نفر دوم و اسماعيل فرزانه از تهران و عباس كيقبادي از اصفهان را به عنوان رتبه سوم انتخاب كردند.
هيات داوران بخش داستان، متشكل از داود غفارزادگان، احمد دهقان و خسرو آقاياري كسي را به عنوان رتبه اول و دوم معرفي نكرد و زهرا ميمندي پاريزي از كرمان ، طاهره اسكندري و حميد پارسا از لرستان را به طور مشترك به عنوان رتبه سوم انتخاب كردند.

انتقاد مهمترين ويژگي نمايش هاي طنز
«عطاء ا... كوپال» استاد حوزه هنرهاي نمايشي، مهمترين ويژگي نمايش هاي طنز را « انتقادي بودن» دانست و گفت: خنداندن مردم تنها وظيفه آثار طنز نمايشي نيست بلكه جنبه هاي انتقادي، اجتماعي و اخلاقي آن مورد نظر است. طنز نمايشي همواره به جهت انتقادي بودن و طرح كاستي ها و نواقص جامعه مورد سوء ظن قرار گرفته و كمتر به آن پرداخته شده است.
كوپال افزود: طنز نمايشي در طول تاريخ هيچگاه خصوصيت  انتقادي و اصلاحي خود را از دست نداده و همواره مورد استقبال طبقات پايين جامعه بوده است.
اين استاد دانشگاه ادامه داد : « متفكرانه بودن» يكي ديگر از خصلت هاي آثار طنز نمايشي است كه گاه اين خصوصيت به سوي سطحي شدن و لودگي كشيده مي شود.وي ادبيات نمايشي در ايران را هنري نو پا و نوظهور دانست كه هنوز موفق به توليد آثار گوناگون در حوزه هاي مختلف نشده است .اين استاد دانشگاه افزود: در حال حاضر نوشتن نمايشنامه هاي طنز در سطح جامعه تئاتري و خصوصاً دانشگاه ها چندان جدي گرفته نمي شود و به همين دليل آثار در خور توجه توليد نمي شود .
استاد هنر هاي نمايشي، خنداندن مردم را هنري بزرگ دانست كه زمينه نشاط در يك جامعه را هموار مي سازد.

|  ادبيات  |   ايران  |   جامعه  |   رسانه  |   زمين  |   شهر  |
|  عكس  |   ورزش  |   هنر  |   صفحه آخر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |