|
|
|
|
اسلام و غرب
|
|
اشاره:
مطلبي كه از نظرتان خواهد گذشت گفت وگويي است كه رومر تيلور با دكتر سيدحسين نصر در واشنگتن انجام داده است. دكتر نصر در اين گفت وگو ضمن بررسي مقايسه اي خشونت در سه دين بزرگ اسلام، مسيحيت و يهوديت، به تبيين تفاوت كاربرد واژه هاي حرب و جهاد در اسلام مي پردازد.
دكتر نصر با اشاره به تأثير انكارناپذير جريان علمي، فرهنگي و فلسفي بالنده جهان اسلام در قرون وسطي در شكل گيري رنسانس و عصر روشنگري اروپا، مشغول شدن مسلمانان به امور داخلي را علت اصلي غفلت مسلمانان از پيشرفت تدريجي اروپائيان در قرون ۱۶ و ۱۷ مي داند. وي در ادامه، رويكردهاي مختلف مسلمانان در مواجهه با غرب را در سه ديدگاه منحصر مي كند كه عبارتند از: تجددگرايي اسلامي يا بنيادگرايي، مدرنيسم اسلامي و سنت گرايي اسلامي. دكتر نصر كه خود يك سنت گراست ريشه تنش ميان اسلام و غرب را در ناسازگاري سكولاريسم با دين مي داند و از اين رو بر اين اعتقاد است كه تنها راه براي مقابله با آثار مخرب مدرنيته و حفظ معنويات رجوع به اسلام سنتي است.
گروه انديشه
اسلام و غرب
پروفسور سيدحسين نصر يكي از متخصصان درجه اول در زمينه علم، عرفان و فلسفه اسلامي است. وي استاد مطالعات اسلامي در دانشگاه جورج واشنگتن در شهر واشنگتن دي سي مي باشد. به سال ۱۹۳۳ در خانواده اي از علماي مذهبي به دنيا آمد. وي آموزش ابتدايي خود را در ايران و ايالات متحده آمريكا انجام داد. سپس به تحصيل در رشته فيزيك در انستيتو تكنولوژي ماساچوست و زمين شناسي و ژئوفيزيك در دانشگاه هاروارد پرداخت و سپس موفق به اخذ درجه دكترا در رشته تاريخ علم و فلسفه با گرايش در علوم و كيهان شناسي اسلامي از دانشگاه هاروارد گرديد. از سال ۱۹۵۸ تا ۱۹۷۹ وي به تدريس تاريخ علوم فلسفه در دانشگاه تهران پرداخت و اولين كرسي آقاخان در زمينه مطالعات اسلامي در دانشگاه آمريكايي بيروت را كسب كرد.
پروفسور نصر مجدداً به آمريكا رفت و ابتدا به تدريس در دانشگاه تمپل در فيلادلفيا پرداخت و سپس سمت فعلي خود را به عنوان استاد در دانشگاه جورج واشنگتن شروع كرد. وي به طور گسترده اي در نقاط مختلف دنيا سخنراني نموده و در سال ۱۹۸۱ اولين مسلماني بود كه دانشگاه ادينبورگ از وي براي سلسله سخنراني هاي معروف به سمينارهاي ژيفورد دعوت به عمل آورد. اين سخنراني ها متعاقباً تحت عنوان دانش و قداست منتشر گرديد.
علاقه وي به ديالوگ ديني، او را به مذاكرات و مباحثات متعدد با متكلمان و فيلسوفان معروف مسيحي، يهودي، هندو و بودايي برانگيخت. وي مؤلف تعداد زيادي كتاب و مقاله درباره علوم، فلسفه و عرفان اسلامي و نيز مقالاتي مربوط به سنت و مدرنيته (تجددگرايي) است. جديدترين كتاب وي عبارت است از قلب اسلام (انتشارات هرپر، سپتامبر ۲۰۰۲).
وي رئيس مؤسسه مطالعات درباره سنتگرايي است كه مركز آن آمريكا مي باشد. اين مؤسسه مجله سوفيا را كه مجله اي درباره سنت اديان است منتشر مي كند. من با استاد نصر در سال ۲۰۰۲ در واشنگتن ملاقات كردم.
واندا رومر تيلور
* ريشه هاي اسلام غالباً مانند ريشه هاي يهوديت از يك فرهنگ جنگنده (خشونت گرا) نشأت مي گيرد. اما بعد از توسعه ابتدايي اسلام دوره هايي طولاني از صلح و بالندگي علمي فرهنگي و مداراي ديني پديد آمد. آيا اينها پديده هاي تاريخي كاملاً منفك از يكديگر هستند؟ آيا مي توانيد درباره نحوه و تأثير شرايط تكوين تاريخي ريشه هاي اسلام بر شكل گيري دين توضيح دهيد؟
- اولاً اجازه دهيد سخنان شما را تصحيح كنم. ريشه هاي اسلام در فرهنگ جنگ و ستيزه جويي جايي ندارد، بلكه منبعث از خداوند است. اسلام در عربستان پديد آمد در بين قبائلي كه با يكديگر در ستيز بودند. دين توسط خدا در پاسخ به اين خصومتهاي قبيله اي نازل شد.
تاريخ همه جوامع بشري آميخته با جنگ است و اسلام يك استثنا نيست. اسلام از مسيحيت يا يهوديت بيشتر جنگ نداشته است. وقتي كه پيامبر(ص) مجبور به مهاجرت از مكه شد كه زندگاني اش در معرض خطر قرار داشت. وي ناگزير به چندين جنگ دفاعي در مدينه شد. اما وقتي كه به مكه برگشت، در شهر مكه بدون اينكه قطره اي خون ريخته شود صلح برقرار ساخت. همچنين بعد از وفات پيامبر(ص) در زمان چهار خليفه اول، جنگ فرقه اي درگرفت و در پي آن يك دوره طولاني صلح آميز با بالندگي فرهنگي در همه زمينه هاي مذهبي و فرهنگي ايجاد شد.
در مقايسه با بيشتر اديان ديگر، حتي هندوئيسم كه به مدارا شهرت دارد، اسلام از مداراي ديني بيشتري برخوردار است. در واقع پيامبر(ص) احترام زيادي براي يهوديان و مسيحيان قائل شدند و آنان را اهل كتاب مي خواندند. جنگ هاي پيامبر عليه يهوديان در مدينه به خاطر يهوديت آنان نبود بلكه به دليل همدستي شان با دشمنان مكي و خيانتشان بود، خيانتي كه به جرم آن تعدادي از يهوديان كشته شدند. ساير يهوديان و مسيحيان از حمايت مسلمانان برخوردار بودند و در صلح و آرامش در ميان مسلمانان مي زيستند.
* درباره احساسات ضديهودي و ضداسرائيلي كه در بين خيلي از مسلمانان رايج است شما چه مي گوئيد؟
- اين يك پديده جديد است كه در واكنش به ظهور صهيونيسم به عنوان يك ايدئولوژي لائيك در منطقه و تاراج سرزمين فلسطين و ظلم بر مردم آن پديد آمده است. هرگاه وضعيت بين اسرائيلي ها و عربها براساس عدالت حل شود بسياري از اين احساسات نفرت آميز نسبت به يهوديان از بين مي رود. از لحاظ تاريخي مسيحيان و يهوديان بدون مشكل عمده اي در بيشتر كشورهاي اسلامي مي زيستند. جامعه مسيحي اصلي در مصر، حتي تا امروز باقي مانده است. يهوديان در جوامع اسلامي در مقايسه با بيشتر كشورهاي اروپايي از خوش رفتاري بهتري برخوردار بودند. بعد از آنكه يهوديان همراه با مسلمانان در قرن پانزدهم از اسپانيا بيرون رانده شدند، در شمال آفريقا و در تركيه مسكن گزيدند و در اين مناطق مستقر شدند و جوامع شان از بالندگي برخوردار گشت. در ايران امروز به عنوان مثال مسيحيان و يهوديان نمايندگان خود را در پارلمان دارند. حتي به هنگام بمباران بغداد توسط آمريكا در سال ۱۹۹۱، هيچ يك از مسيحيان عمداً مورد آزار مسلمانان عراقي قرار نگرفتند.
* به مانند كتب مقدس يهوديان و مسيحيان، قرآن نيز در دفاع از اعمال مختلف صلح آميز و خشونت آميز آياتي دارد. آيا شما مي توانيد درباره طيف تفسيرهاي مختلف از قرآن در ارتباط با رفتار خشونت آميز توضيح دهيد؟ تبيين قرآن از مفهوم جنگ چيست؟
- آيات انگشت شماري در قرآن درباره جنگ وجود دارد اما متأسفانه برخي در مغرب زمين هميشه اين آيات را استخراج و نقد مي كنند و به ظاهر فراموش مي كنند كه در تورات آيات بيشتري درباره جنگ وجود دارد.
جنگ در قرآن تنها به عنوان يك عمل دفاعي مجاز بوده و كشتن غيرنظاميان بي گناه، زنان و بچه ها را تجويز نمي كند. اصطلاح جهاد كه در مغرب زمين غالباً از آن تعبير نادرستي شده است به معناي «كوشش در راه خدا» است و عميق ترين مفهوم آن يك سلوك شخصي دروني است و نه يك جنگ مقدس. مع الوصف مي تواند عند اللزوم به معناي يك عمل دفاعي به منظور حفظ و حمايت جامعه مسلمانان نيز باشد.
* اين همان تمايزي است كه بين جهاد اكبر و جهاد اصغر وجود دارد؛ آيا مي توانيد در اين باره توضيح بيشتري دهيد؟
- بله، جهاد اكبر به معناي كوشش شخصي دروني به منظور غلبه بر خود شهواني و خود مادي است. جهاد اصغر به معناي جنگ دفاعي بيروني است. پيامبر اكرم(ص) در پي يكي از اولين جنگ هاي با مكيان به پيروان خود تبريك گفت و بديشان گوشزد كرد كه: «شما از جهاد بيروني فارغ آمديد و اكنون بايد بر جهاد دروني تمركز كنيد.» وي به آنان هشدار داد كه جهاد دروني كه عليه هوسهاي مادي است مهمتر و بزرگتر از جهاد بيروني است.
* مع الوصف واژه عربي براي جنگ «حرب» است. حرب چه تفاوتي با مفهوم جهاد دارد؟ و چرا كلمه جهاد در مباحث اسلامي معاصر تا اين حد رايج شده است؟
- حرب به معناي جنگ به مفهوم متعارف بوده كه اسلام درباره آن قواعد و مقررات مضبوط و مشخصي دارد. همانطور كه واژه جهاد نيز يك معناي ديني معيني داشته و به مفهوم تلاش براي خدا و در راه وصال به اوست. اما اين كلمه براي منظورهاي ديگر نيز استفاده شده است. به عنوان مثال واژه مسيحي Crusade «جنگ صليبي» را در نظر بگيريد. پاپ اوربن اين واژه را به مفهوم جنگ مقدس در قرن يازدهم، به هنگام جنگ هايي بر ضد اسلام، استفاده كرد. همچنين شما در قرن بيستم همين اصطلاح را از رئيس جمهور جانسون براي جنگ عليه فقر مي شنويد.
بنابراين از واژه جهاد، هم به مفهوم حقيقي استفاده شده است و هم به مفهوم مجازي. مانند هر جامعه ديگر جنگها بعضي اوقات تحت نام ظاهري دروغين به راه انداخته مي شوند. در طول تاريخ همواره بعضي از سلاطين اعلام به «جهاد» مي كردند، حال آنكه آنچه كه در سر داشتند تنها «حرب» بود. آنها مي خواستند يك قطعه سرزميني را تصرف كرده يا بر دشمني فائق آيند. بنابراين توسل ايشان به اعلام مذهبي جهاد به منظور مشروعيت بخشيدن به اقدامات و سياستهايشان بود. اين اعمال سياستها نه از ديدگاه حقوقي و نه از ديدگاه كلامي، جهاد نبود. جهاد تنها مي تواند توسط رئيس يك دولت اسلامي در مشورت با علماي ديني اعلام شود. رئيس جمهور مصر نمي تواند به عنوان مثال اعلام جهاد كند، زيرا او رئيس لائيك يك دولت است.
* اسلام ديني با محتواي بسيار سياسي است و از نظر تاريخي بعضي از مصلحان ديني و سياسي از ابزار خشونت آميز به منظور نيل به اهدافشان استفاده كرده اند.
- برخلاف مسيحيت كه در آن مسيح به پيروان خود مي گويد كه به خدا بسپارند آنچه كه متعلق به خداست و به سزار واگذارند آنچه كه متعلق به اوست، اسلام معتقد است كه همه چيز متعلق به خداست. قانون و شريعت اسلامي بر دو مبنا استوار است، يكي وحي به پيامبر(ص) كه قرآن را تشكيل مي دهد و ديگري احاديث يا سنت كه همان اخبار و افعال پيامبر(ص) است. قانون مقدس اسلام و به اصطلاح شريعت مبتني بر اين دو نوع منبع اصلي و بنيادي است و همچنين مبتني بر برخي اصول ديگر از قبيل اجماع و قياس است. مسيحيت قوانين مشخصي در انجيل براي جامعه ندارد. مسيح برخلاف موسي(ع) و پيامبر اسلام(ص) قوانين مشخصي بنيان ننهاده و از اين رو جوامع مسيحي مختلف ناگزيرند از قوانين فرهنگهاي بومي مختلف استفاده نمايند. حال آنكه در اسلام قانون يا شريعت و دين سخت در هم تنيده شده اند.
در طول دو قرن بعد از ظهور اسلام يك جريان فزاينده خودآزمايي (تحقيق و تفحص) در جامعه مسلمان وجود داشت كه به همين خاطر فقه يا قانون اسلامي سريعاً رشد كرد. نخستين فقيهان مسلمان در پي استقرار هنجارهاي قانوني مشخص بودند به طوري كه دستورات قرآني براي ايجاد يك جامعه پرهيزكار، برابر و دادگر را دربرگيرد. سلاطين و خلفا مي بايست براساس شريعت و به منظور حمايت از شهروندان حكومت مي كردند. ولي به مانند ساير جوامع بشري بعضي از حكمرانان بهتر از ديگران بودند. بعضي به كشتار و ظلم شهروندان دست گشودند و گروههاي تحت ستم معمولاً به علما يا رهبران مذهبي پناه مي بردند تا در مصونيت باشند. در مواقع مختلف بعضي گروهها احساس كردند كه حاكمان ظالم به شدت از مسير شريعت و از سير اصلي اسلام مبتني بر عدالت، مساوات در مقابل قانون تخطي كرده و در نتيجه در پي آن برآمدند تا در مخالفت با حكمران حركتهاي سياسي و اصلاحي خود را به راه اندازند. چنين شرايطي غالباً با عمل خشونت آميز نيز همراه بود.
في الواقع در جامعه بشري، مواجهه با مسئله خشونت يك واقعيت است. اسلام اين واقعيت را مغفول نگذاشته بلكه حتي المقدور جنگ و خشونت را محدود كرده و خشونت عليه غيرنظاميان بي گناه، خصوصاً بزرگسالان، زنان و بچه ها را منع كرده است. در هر حال تاريخ اسلام در مقايسه با تاريخ مسيحيت، خشونت بيشتري به خود نديده است.
ادامه دارد
منبع: مجله Voice Across Boundaries
مترجم: دكتر فاضل لاريجاني
|
|
|
تازه هاي انديشه
انقلاب اسلامي به روايت اسناد و مدارك (كتاب نهم)
تدوين: مركز بررسي اسناد تاريخي، قيمت ۲۲۵۰۰ ريال
كتاب انقلاب اسلامي به روايت اسناد و مدارك، مستند بوده و بر اساس اسناد ساواك كه به هر نحوي به حركت انقلابي مردم ايران مربوط مي شد تدوين شده است. تدوينگران بناي حذف سندي نداشته اند، جز در مواردي كه:
۱- سندهايي كه تكراري بوده اند ۲- بولتن هايي كه دربرگيرنده خلاصه اي از گزارش هاي ارسالي از مراكز مختلف ساواك بودند به دليل تكراري بودن و درج اخبار خلاصه حذف شده اند ۳- در ميان سندهايي كه محتواي تكراري داشته اند، اولويت به سندي داده شده است كه حجم بيشتري از جزئيات حادثه را در خود داشته است ۴- سندهاي ناقص معمولاً مورد استفاده قرار نگرفته اند ۵- سندهايي كه هيچ ارتباطي با نهضت اسلامي نداشته اند، همچون تحليل ساواك از كشورهاي منطقه حذف شده اند ۶- در تنظيم اسناد، اولويت با وقوع حوادث بوده است ۷- حروفچيني سندها مطابق با اصل مي باشد ۸- در تاريخ به كار رفته در اسناد كه تاريخ شاهنشاهي است هيچگونه تغييري حاصل نشده است و...
كتاب حاضر مقطع زماني ۲۲/۵/۵۷ تا ۳۱/۵/۵۷ را در برگرفته است.
فصلنامه ايرانشناسي
تهيه و تدوين: حوزه رياست بنياد ايرانشناسي ناشر: بنياد ايرانشناسي .
شماره صفر، فصلنامه گزارش ايران شناسي منتشر شد. اين فصلنامه مايل است به كليه مسائل كه در حوزه شناخت و معرفي ايران در مفهومي فراتر از مرزهاي جغرافيايي آن قرار دارند، بپردازد. از اين رو مباحثي همچون زبان و ادبيات فارسي، تاريخ و جغرافياي تاريخي ايران، هنر و معماري ايران، آثار كهن و باستاني، اقتصاد و روابط تجاري، فرهنگ، تمدن، آداب و سنن ايران، كتابشناسي و نسخه شناسي در ايران، مردم شناسي و فرهنگ عامه ايران ، تعليم و تربيت، فلسفه و منطق، عرفان و تصوف در ايران، اديان و معارف ديني در ايران، سياست و تعاملات فرهنگي ايران، صنايع دستي ايران، تاريخ علم و دانش در ايران، مشاهير و فرزانگان ايران و... موضوعاتي هستند كه عليرغم ارتباط و وابستگي تنگاتنگي با مبحث ايرانشناسي، توسط نهادهاي مختلف به صورت موردي مورد تحقيق واقع مي شوند، اما فصلنامه حاضر در نظر دارد ضمن پرداختن به موضوعات فوق طرح مسائل و موضوعات فوق را با تلفيق چند مبحث به صورت خاص يا تركيب تمامي آن دنبال كند، نكته اي كه در پژوهش هاي نظري اغلب مورد غفلت قرار گرفته است.
|
|
|
رجوع به خود اشياء
|
|
ويليام ساهاكيان
ترجمه بهنام آقايي
اشاره: روش پديدار شناسي هوسرل به دنبال چه دانشي بود؟ مطابق با ديدگاه پديدار شناسي پديدار ها چگونه خود را در آگاهي نشان مي دهند و به نمايش مي گذارند؟ اگوي پديدار شناسي در نزد هوسرل چيست؟ انديشه يا نوئزيس به چه معنا مي باشد؟ انديشيده يانوئما به چه موضوعي در عمل انديشيدن اشاره دارد؟ ايده آليسم استعلايي پديدار شناسي چگونه انديشه درباره جهان را از آن رو كه هرچه در آن است در معرض شك قرار مي داد؟ اينها سؤال هايي هستند كه مقاله حاضر متكفل پاسخگويي به آنها است.
گروه انديشه
بسياري از مفاهيم پديدار شناسي هوسرل برگرفته از آثار برنتانو، استامپف، دكارت، كانت و نيز بازتاب دهنده گستره اي محدودتر از تأثير افلاطون، آگوستين،لايب نيتس، هيوم، هگل، ميل، ويليام جيمز و ريس است. هوسرل به پديدار شناسي به مثابه تحليل توصيفي، فرايندهاي ذهني و يا به عنوان بررسي شهودي ماهيت مي انديشد. مطابق ديدگاه او وظيفه فلسفه عبارت از توصيف داده هاي آگاهي بدون پيشداوري يا تعصب و ناديده انگاشتن تمام نظريه پردازي هاي متافيزيكي و علمي است تا آنجا كه يك توصيف و تحليل دقيق و صحيح بتواند از پديده ها در آگاهي به نحو شهودي تجربه و گزارش داده شود. مطابق اين ديدگاه فلسفي روش مذكور بايد با پديدارها آغاز گردد؛ از اين رو شعار هوسرليست ها عبارت از: رجوع به خود اشيا ،است. براين اساس پديدا رها، نمودها يا جهاتي هستند كه در آن ابژه ها خود را از طريق ظهوريافتن در آن آشكار مي نمايند.از اين رو بررسي سه شيوه براي تحليل فرآيندهاي ذهني از زاويه روش پديدار شناسي ضروري است.
روش پديدار شناسي
سه شيوه براي تحليل فرآيندهاي سوبژكتيو (ذهني) به منظور منتهي شدن به غايت پديدار شناسي يعني جست وجوي ماهيت لازم است. نخستين شيوه تقليل پديدار شناسي است؛ دومين شيوه عبارت از تقليل ايده تيك است و سومين روش تحليل همبستگي ميان پديده شناخت و ابژه يا متعلق شناخت است.
هوسرل به وسيله تقليل پديدار شناسي مانع توجه و اعتنا به هرآن چيزي كه متعالي است، همچون شيء في نفسه كانت، و هر چيز ديگري كه مأخوذ از دريافت علمي يا منطقي است، مي شود .از نظر او صرفاً آنچه كه به طوري واسطه و به گونه اي ذاتي و دروني براي آگاهي حاضر مي شود، مورد بررسي و نظر قرار مي گيرد و ساير چيزها مي بايد در پرانتز (اصطلاحي كه او از رياضيدانان اقتباس كرده بود) قرار گيرد و هر حكم مربوط به آن نيز بايد به حالت تعليق نگه داشته شود.
هوسرل اصطلاح اپوخه كه به معناي تعليق حكم است را از فلاسفه يونان قديم يعني شكاكان اقتباس كرده بود و همچون دكارت صرفاً دانشي را كه كاملاً يقيني باشد خواستار بود. بدين ترتيب تقليل پديدار شناسي توجه ما را به داده هاي يقيني آگاهي محض يعني به پديده هاي محض آگاهي محدود و منحصر مي نمايد. مطابق اين ديدگاه هر چيزي بايد به محتواي داده شده از سوي آگاهي به مثابه پديدار محض كنترل يابد. براين اساس محتواي داده شده، مبدأ المباديي است كه به موجب آن متعلق شهود و واقعيت معتبر براي ما نمايان مي شود و ما از طريق اين محتواي داده شده مي توانيم به يقين و اطمينان دست يابيم زيرا كه فقط آن غيرقابل شك و داده صحيح و معتبر است و بدينسان يقيني، يعني خود بديهي و كاملاً قطعي است. اين محتواي داده شده غيرقابل ترديد در نزد آگاهي، مقدم بر هرگونه تفسيرعلمي يا تعبير فلسفي و نظريه سازي است كه اين فرايند تحليل همه پديدارهاي محض به استثناي امر متعالي يا موضوع فرا پديداري در معناي واقعي همان تقليل پديدار شناسي خوانده مي شود.
در اين فرايند از هرآنچه كه كانت به عنوان تعالي جستن از حدود تجربه سخن گفته بود يعني شيء في نفسه و ابژه هاي نفس الامري و نيز رابطه علت و معلولي علم كه همچنان كه هيوم نشان داده بود، در حوزه و گستره انطباعات قرار ندارند، صرف نظر مي شود. همچنان كه به تبع آن تفسيرهاي علمي و پديده هاي خودآگاه نيز ناديده انگاشته مي شود. بدين ترتيب به استثناي ابژه هاي متعالي ما توجه خود را به ماهياتي كه مي دانيم از طريق مشاهده حاصل مي شود، متمركز مي كنيم. توسط چنين شهود پيشيني ما مستقيماً از ابژه هايي كه مشاهده مي كنيم، بخشي از آگاهي مان بشناسيم. به عنوان مثال ما يك شيء آبي رنگ را مشاهده مي كنيم و بدين ترتيب رنگ آبي، ذاتي در آگاهي مي شود اما هنگامي كه ما رنگ به لحاظ استعلايي را اصل موضوع قرار مي دهيم، آن مستقيماً احساس و ادراك نمي شود بلكه صرفاً از لحاظ علمي به عنوان متشكل بودن از مقدار امواج نور ۵۵۰ ميلي ميكرون در طول شرح داده مي شود. در تقليل پديدار شناسي در واقع رنگ تجربه شده به پديده هاي محض آگاهي تقليل مي يابد در حالي كه رنگ توصيف شده به لحاظ علمي در پرانتز قرار مي گيرد و يا به حال تعليق نگه داشته مي شود (epoche) رنگي كه ما مستقيماً تجربه و مشاهده مي كنيم گواه و ادله نابي را به وجود مي آورد و با يقين مطلق شناخته مي شود. بدين ترتيب اين اشياء كه در آگاهي ما ظاهر و با يقين كامل شناخته مي شوند، همچنين داراي يك جهت كلي اند كه براي ما از طريق روش تقليل ايده تيك، يعني روش انتزاع ماهيات، مفاهيم زيربنايي و پديده هاي محض آگاهي شناخته مي شوند (هوسرل اصطلاح ايده تيك eidetic را از افلاطون اقتباس كرده بود كه eidos يوناني را به معناي عالم مثالي خود بكار مي گرفت). به دنبال ماهيتي كه ما براي انتزاع به وسيله تقليل ايده تيك جست وجو مي كنيم همان ساختار و نظام معتدل پديده هاي بنياد يافته در آگاهي هستند. هوسرل پديدار شناسي را به عنوان آموزه ماهيات (the doctrine of essences) يا پژوهش بر چنين ساختارهاي ماهوي پديده هاي بنياد يافته در آگاهي تعريف مي كند. در تقليل ايده تيك ما لوگوس را در نسبت با پديده ها بكار مي گيريم و بدينسان پديدار شناسي را به جاي اصالت پديدار ملحوظ و مورد استفاده قرار مي دهيم. از اين منظر لوگوس (يا صورت هاي تغيير ناپذير و ثابت افلاطوني) مي بايد در نسبت با پديده ها بكار گرفته شود تا به آنها ثبات و پايگاه و اساس ارايه دهند و بدين ترتيب آنها را از حالت سيلان و واقعيت نداشتن هميشگي رها گرداند از منظر پديدار شناسي ماهيت يا ذات به دلايل كليتش متفاوت با پديدار محض است يعني رويدادي است كه همه افراد از آن بهره مندند. مطابق با اين ديدگاه پديدار محض، ذهنيت را براي اگوي خاصي كه آن را تجربه مي كند در اختيار دارد در حالي كه ماهيت داراي يك [اشتراك] بين الاذهاني و اين ويژگي كه همه افراد از آن سهيم اند، است. به عنوان مثال تجربه صوت به عنوان پديدار محض، تنها در حالت ذهني خصوصي همان فردي كه آن را تجربه مي كند وجود دارد، در حالي كه ماهيت صوت يعني ويژگي هاي كلي آن (قابل مقايسه با اصول رياضي) براي همه افراد مشترك است (intersubjectivity). هوسرل مخالف با روانشناسي گرايي است، مطابق با ديدگاه پديدار شناسي پديده ها اشيايي هستند كه خود را در آگاهي نشان داده و يا به نمايش مي گذارند اما نبايد چنين فرض شود كه اشياء بازنماهاي خود را به آگاهي مي فرستند از اين رو هرچند اشيايي كه به دادگي مي رسند جداي از نمود به نظر مي آيند ولي به لحاظ ماهوي آنها از يكديگر تفكيك ناپذيرند. براين اساس ما بايد تمايز ميان پديدار و متعلق (ابژه) شناخت يا تفاوت ميان نمود و آنچه كه نمودار مي شود يا دادگي نمود و دادگي ابژه يا متعلق شناخت را بشناسيم كه اين سه تراز موقعيت ياب محتاج تحليل مشروحي مي باشد يعني مقايسه ميان ابژه شناخت و ابژه هايي كه در آگاهي ظاهر و پديدار مي شوند به عنوان مثال تمايز ميان پديدار ادراك صوت و ماهيت قوام بخش و معقول آن. سه پايه: من ،مي انديشم ، انديشيده انديشه ،از طريق تعليق پديدار شناسي هر آنچه كه در جهان است به پديدار محض تقليل مي يابد يعني هرآنچه كه مي تواند بدين نحو تقليل يابد و مابقي عمل پديدار شناسي نيز كه بعد از تقليل پديدار شناسي باقي مانده است به قلمرو آگاهي محضي كه كاملاً يقيني و قطعي است، تعلق مي گيرد: بدين معنا كه ديگر نمي تواند مورد شك قرار گرفته يا در حالت تعليق نگه داشته شود .
هوسرل به پيروي از Cogito دكارت اين جهان رسوب يافته مورد اشاره را به عنوان يك ساختار سه لايه اي سبب بروز راه حل سه گانه ذيل مي داند: من، كوژيتو و انديشيده انديشه. كه بر طبق آن ماباقي مانده عمل پديدار شناسي را بدست مي آوريم:
۱- اگوي پديدار شناسي ۲- انديشه ۳- انديشيده انديشه
اگوي پديدار شناسي
اگوي پديدار شناسي را نبايد با اگوي استعلايي اشتباه گرفت: اگوي پديدار شناسي اگوي روان شناختي و تجربي است كه در جويبار گذراي آگاهي فردي بنيان مي پذيرد در حالي كه اگوي استعلايي بيننده و مشاهده گري است كه در اين جويبار آگاهي يافت مي شود. براين اساس اگوي پديدار شناسي آنچنان كه دكارت فرض كرده بود يك جوهر نيست بلكه نوعي كنش و عمل و يا موناد همچنان كه لايب نيتس گفته بوده است. به عبارت ديگر آن يك اگوي فلسفه انديش و اگوي محض با تاملات خاص خود است و از اين رو يقيني و فراگير است. مطابق ديدگاه پديدار شناسي تا آنجا كه تنها جهان مورد نظر باشد آن چيزي جز آنچه كه اگو، آگاه از آن و نيز آنچه كه در انديشه هاي آن (اگو) ظاهر مي شود نيست: «كل معنا و واقعيت جهان منحصراً بر چنين تاملات و انديشه هايي استوار است». من به عنوان يك اگو، بخش و فقره ديگري در جهان نيست بلكه آن همان جويبار آگاهي است كه در آن جهان معنا و واقعيت مي يابد. هوسرل اگو محض و ذهني صرف را شگفتي شگفت ها مي نامد و آن را به عنوان رازي در نظر مي گيرد كه براين اساس جهان مي بايد موجودي كه آگاه از وجود خاص خودش است، دربرگيرد. در پرتو چنين نظري اگوي پديدار شناسي تبديل به واقعيت بنيادي عالم كه در آن هر حقيقتي يافت مي شود، مي گردد و اين شعار سقراطي معبد دلفي «خود را بشناس» اهميت جديدي همچون حكم آگوستين مي يابد: در آرزوي بيرون رفتن [از خود] مباش، به خودت بازگرد. حقيقت در درون انسان مي زيد»
انديشه يانوئزيس
انديشه هاي اگو همه اعمال خود، از جمله شك، تصديق، انكار، اراده، امتناع، تصور، احساس قضاوت و همه اعمال قصدي قابل مقايسه با حيث التفاتي برنتانو را شامل مي شود كه بدين ترتيب اگو در انديشه خود وجود دارد و انديشيدن عمل اگو است، عملي كه هوسرل در آثار اخير خود آن را نوئزيس مي ناميد.
انديشيده (يانوئما)
عمل انديشيدن مي بايد به آنچه كه انديشيده مي شود بازگردد و براين اساس رجوع به انديشه، يعني ابژه هاي قصدي آن، انديشيده يانوئما خوانده مي شود (واژه يوناني نوئي به معناي آن چيزي است كه ادراك مي شود) مطابق با نظريه قصديت هوسرل كه آن تا اندازه بسيار زيادي به برنتانو اختصاص داشت، هر انديشه، متعلق انديشه خود و هر نوسيس، نوئماي خاص خود را دارا است. بدينسان هر انديشه اي داراي آن انديشه اي است كه بدان انديشيده مي شود، هر ادراكي داراي آن ادراكي است كه تصور مي شود و هر قصدي داراي متعلق منتسب به خود است. در هر حال اهميتي ندارد كه نوئما، ايده است زيرا كه حقيقت آن براساس موجوديتش مربوط به قصديت خود شخص است.
ايده آليسم استعلايي پديدار شناسي
در همه ادراكات، احساسات و انديشه ها ما يك اگو را مي يابيم؛ مشاهده گري غيرقابل مشاهده كه ساكن در آنها با ذهنيت استعلايي است؛ يعني يك اگوي استعلايي كه متأثر از تقليل استعلايي نيست. بدينسان اگوي فلسفه انديش همه باورها درباره جهان را از آن رو كه هرچه در آن است در معرض شك دكارتي به تعليق وا مي گذارد و بدين ترتيب در چنين فرايند تعليقي اي، تنها خود را به لحاظ يقيني و ذاتي هستي مسلم، مي بايد زيرا كه حقيقت ساكن در آن است. مطابق اين ديدگاه جهان ممكن است متعالي باشد (فراتر از حدود تجربه) اما اگو استعلايي است (هميشه حاضر و موجود در تجربه) و فرد به عنوان يك اگوي استعلايي خود را همچون يك اگو در مي يابد و مي فهمد. براين اساس اگو محض يا استعلايي مقدم بر جهان است و تنها موضوع مستعد حكم را خود بنيان و تأسيس مي نمايد. اگو،كوژيتو را به لحاظ يقيني، تا آنجا كه به هر چيز داده شده اي مربوط مي شود مقدم بر وجود جهان (cogitate) قلمداد مي نمايد. از اين رو از طريق تقليل استعلايي، يك اگو پديدار شناختي مي تواند مشاهده گر خود، آگاه از خويش و خودآگاه شود: «هرآنچه كه هست و براي من واقعيت دارد، يعني براي انسان، فقط در ذهن خود من است كه وجود دارد.»
براساس نظريه پديدار شناسي هرچيز قابل تصوري كه داراي معنايي است و هر هستي مي بايد در قلمرو ذهنيت استعلايي قرار گيرد. از اين رو براي شناختن جهان ما بايد شناخت آن را از طريق اگو و از طريق خود روشن سازي يعني از طريق يك علم خودشناختي بدست آوريم تا بدين ترتيب واقعيت از طريق اگو استعلايي و در قلمرو آگاهي آشكار شود.
|
|
|
|
|