گفت وگو: مارگريت شاه نظريان
نادر برهاني مرند فارغ التحصيل رشته ادبيات نمايشي در مقطع كارشناسي و در رشته كارگرداني و بازيگري در مقطع كارشناسي ارشد است؛ و حدود پانزده سال است كه به طور جدي به كار تئاتر مي پردازد. او هم مي نويسد، هم كارگرداني مي كند و بعضي اوقات نيز بازي مي كند. بهانه گفت وگو نمايش «چيستا» است كه طي ماه گذشته در سالن چهارسو در حال اجرا بود. چيستا اگر چه در نهايت يك زن است و نمايش نيز برگرفته از داستان زندگي واقعي اوست، اما اين بهانه يي است تا نويسنده گريزي نيز به سال هاي جنگ و به زندگي نسلي كه مهاجرت كرده بزند. «چيستا» اثري ارزشمند و در خور تأمل است كه با تك تك شخصيت هاي آن مي توان احساس همدلي و همذات پنداري كرد. اين شخصيت شايد چيستا باشد كه تصوير زن است در طول تاريخ، و شايد خشايار باشد كه با مظلوميت و معصوميت بايد بار گناه و صليب ديگران را بر دوش كشد، شايد سهراب باشد و....
در بروشور تأكيد شده: و با تشكر از چيستا، گويا چيستا يك شخصيت واقعي بوده؟
* اساس اصلي كار برگرفته از زندگي واقعي زني به نام چيستا است، كه در آن سوي آب ها زندگي مي كند. يكي از دوستان نمايشنامه نويس من وقتي كه زندگي چيستا را برايم تعريف كرد، احساس كردم مي توانم آن را تبديل به نمايشنامه بكنم و زندگي او و تخيل خودم تبديل به آن چيزي شد كه شما ديديد.
* نمايش شما با مقطعي از جنگ شروع مي شود و آن گذشته به زندگي حالا و آدم هاي معاصر پيوند مي خورد و مسئله مهاجرت... قصد داشتيد زندگي معاصر را به تصوير بكشيد يا دغدغه هاي ديگري داشتيد؟
-بله، به هر حال زماني كه دوست نمايشنامه نويسم اين صحبت ها را با من كرد من دغدغه مهاجرت و كلا آدم هايي كه به هر دري تن مي دهند تا به آن سوي آب ها بروند ذهنم را درگير كرد. اصلا يكي از دغدغه هايم از ديرباز نوشتن قصه درباره آدم هايي بود كه مهاجرت مي كنند. دو تا قصه كوتاه و حتي چند شعر در اين زمينه دارم، ولي دلم مي خواست محملي را پيدا كنم و آن فضا و تصويري كه از آدم هاي مهاجر و دغدغه هايشان داشتم بنويسم. احساس مي كردم كه حالا قصه چيستا مي تواند عاملي شود تا به مهاجرت نيز بپردازم و دغدغه جنگ هم كه به آن اشاره كرديد هميشه با من هست، چون عموما قصه هايم معاصرند و توي فضاي معاصر ما اين مقطع هشت ساله جنگ مقطع مهمي بوده كه احساس مي كنم همه چيز ما را تحت الشعاع قرار داده و من چه بخواهم چه نخواهم به جنگ اشاره مي كنم و آدم هايي كه در نوشته هايم پيدا مي شوند يك جورهايي به مسئله جنگ ارتباط پيدا مي كنند. چه در واقعيت قضيه هم خود چيستا، هم قضيه مهاجرتش و هم ناملايماتي كه بر او رفت دقيقا در كوران موشك باران تهران اتفاق افتاد.
* و بخشي كه به زندگي آدم هاي مهاجر مي پردازد و چيستا و خانواده اش بخشي از آن ها هستند.
-من چون به هر حال در آمريكا زندگي نكرده ام و تمام چيزهايي را كه تصوير كرده ام براساس شنيده ها و چيزهايي كه در حافظه عاطفي ام بوده و چيزهايي كه خوانده بودم و به هر حال در زندگي دوستان و آشنايان ديده ام شكل گرفته، بخشي از آن نيز به تخيل خودم بر مي گردد. ولي آن هايي كه چيستا را ديده اند و به نوعي با مسئله مهاجرت درگير بوده اند و آن را تجربه كرده اند اعتقاد دارند چيزي كه تصوير شده آن چنان نيز بيراه نرفته و به واقعيت نزديك بوده و نكته اي هم هست در چنين مواردي كه پاي نوشتن وسط مي آيد نيازي نيست همه چيز بر اساس نعل به نعل واقعيت باشد.
* نكته اي كه در نمايش قابل توجه است با آن كه محور و نقطه اصلي نمايش چيستا وديگر شخصيت ها با وجود چيستا است كه تعريف مي شوند اما آدم هاي ديگر هيچ وقت در سايه اين شخصيت قرار نمي گيرند و فراموش نمي شوند و تماشاگر با همه آن ها احساس همذات پنداري مي كند؟
-بله، اين مسئله عمدي بوده. اسم كار چيستا است و براساس زندگي او همه چيز شكل گرفته؛ منتها در پيرامون چيستا آدم هايي هستند كه در مقطعي از كار مهم مي شوند و اين گونه نيست كه قهرمان اصلي ما به لحاظ ساختاري حتما چيستا است. اين نمايشنامه قصه آدم هايي است كه مثل چيستا سرنوشت و فراز وفرودهاي خودشان را دارند مثل قصه پدر يا سهراب. ممكن است كسي با ديدن نمايش قهرمان قصه را خشايار بداند. ما سعي كرديم تا جايي كه ممكن است فضا باز گذاشته شود تا هر كسي از هر دريچه اي كه دوست داشت و با عواطف او همخواني داشت با كار همراه بشود.
* آقاي برهاني مرند فضاي قصه، حالا به حكم قضايايي كه اتفاق مي افتد خيلي سنگين و تلخ است. اين تنهايي و دورافتادگي آدم ها و بالاخره بار سنگين سرنوشت و تقدير كه بر شانه هاي آن ها است به نوعي به تماشاگر منتقل مي شود و او را درگير مي كند فكر نمي كنيد نياز به نوعي فاصله گذاري بود تا همه چيز اين قدر تلخ شكل نگيرد.
-البته ما خودمان هم به اين قضيه اعتقاد داريم، ولي واقعا جز اين چاره اي نداشتيم. ولي خب اين كه همه فضا و جابه جا تلخ باشد به آن اعتقاد ندارم، شما در همين قصه تلخي كه مي بينيد گاه نيز قهقهه تماشاگران را مي شنويد كه مي خندند.
* ولي همه چيز نهايتا به تلخي مي رسد؟
-بله، خب فضا تلخ است و اصلا همه چيز ما را ناخودآگاه به اين نقطه رساند. اين شايد هم ناشي از تعهدي است كه نسبت به واقعيت و مسايل اجتماعي داريم و اين عين كاري است كه احساس مي كرديم بايد انجام دهيم حالا بازخورد آن چگونه است اين به شرايط اجتماعي بر مي گردد. در هر صورت ما سعي كرديم كه صادقانه برخورد بكنيم.
* الان چند سالي است كه اقلا در فضاي سينمايي كشور بحث فمينيسم شدت زيادي گرفته و پررنگ شده و جابه جا فيلم هايي درباره زنان يا به بهانه آن ها ساخته مي شود، اين كه درست است يا نادرست كاري به آن ندارم. اما با ديدن چيستا به نظرم اگر بخواهيم سرسري و در نگاهي شتابزده قضاوت كنيم چيستا را مي توان يك اثر فمينيستي دانست، اما اصلا اين طور نيست و به نظرم يكي از ارزش هاي تئاتر شما نيز در اين است كه از اين گذرگاه خطرناك به سلامت عبور كرده ايد و وارد اين بحث ها نشده ايد؟
-به نكته خوبي اشاره كرديد، بحث ما اصلا فمينيسم و جانبداري ژورناليستي از زن و اين قضايا نبوده. سعي كرديم در وهله اول خيلي بشري با ماجرا برخورد كنيم. ممكن است اين شرايط كه بر چيستا رفته، و سرنوشت او، براي يك مرد اتفاق مي افتاد. براي ما بيش تر آن نگاه انساني مطرح بود و اگر هم قهرمان قصه ما زن است اصلا به خاطر آن فضاي رايج و قلابي نيست كه بخواهيم پس از آن هياهو راه بيندازيم. اين قصه خيلي صادقانه انتخاب شده و تمام توانمان را گذاشتيم بر اين اصل كه با تماشاگر صادقانه برخورد بكنيم. من ديدگاهم به زن همان گونه است كه به مرد دارم و جفت آن ها را يك بشر مي دانم .بحث جنسيت در يك بحث هنري اگر از ديدگاه يك بعدي و سخيف مطرح شود از ارزش و عمق كار مي كاهد؛ همان طور كه گفتيم در درجه اول ما با انسان روبه رو هستيم و مسئله تئاتر هم انسان است از ديرباز تاريخ تا فضاي معاصر با تمام ابعادي كه دارد مي خواهد مرد باشد يا زن.
* يكي از جذابيت اين نمايش اين است كه حالا اگر از يك ديد ديگر بخواهيم نگاه كنيم چيستا مظلومترين شخصيت قصه است و به نوعي قرباني اراده و زندگي مردها شد حالا اول پدر بعد همسراني كه داشته و بعد پسرهايش.
-من اصلا در تفسيري كه مي كنيد دخالت نمي كنم، معتقدم مخصوصا در اين كار چه در مقام نويسنده و چه كارگردان فضا را مثل شعر حجم باز گذاشتيم كه هر كس هرگونه كه دلش خواست با كار ما همراه بشود، ما اصلا هيچ قضاوتي نكرديم. من شخصا مي توانم بگويم مثل كارهاي قبلي ام وضعيتي را در صحنه به نمايش گذاشته ايم كه نهايتا خود تماشاگر حالا با دنيا و جهان بيني خاصي كه دارد و شرايطي كه در آن زندگي مي كند مي تواند ماجرا را تحليل كند و اين حق اوست. الان تفسيري كه شما كرديد، بودند كساني كه خلاف اين نظر را داشتند. و فكر مي كنم كه هيچ كس نمي تواند در بازخورد با اين كار مسئله اصلي ما را كه تنهايي انسان ايراني در يك فضا و شرايط تاريخي خاص است انكار بكند، اين نهايت قضاوتي است كه ما مي توانيم داشته باشيم و دوست داريم كه تماشاگر هم با ما همراه و همسو باشد. به هر حال روزنه هاي تفسير و تحليل باز است و اين مسئله به عمد بوده و نكته اي كه به آن باور دارم اين است كه همان گونه كه من به عنوان نويسنده و خالق اين اثر نهايتا كسي را محكوم نكرده ام تماشاگر هم همين حس را دارد و نهايتا به شرايط فكر مي كند و جبري كه بر سرنوشت اين آدم ها حاكم است.
* آقاي برهاني مرند بعد از ديدن نمايش اين حس را داشتم در عين حال كه شما با تمام آدمهاي نمايش همدلانه برخورد كرده ايد اما در عين حال شايد خشايار شخصيت مورد علاقه تان بوده اين برداشت تا چه اندازه درست است؟
-اگر كليشه اي جواب بدهم مي شود اين كه من همه شخصيت ها را دوست دارم. ولي شايد از آن جا كه سردرگمي و بي هويتي خشايار تا حدي شبيه سردرگمي نسل من است از اين بابت خب بله در خشايار احساس نزديكي بيشتري مي كنم. خشايار در واقع دارد صليب ديگران را بر دوش مي كشد و تاوان گناه گذشتگان خودش را مي دهد. در واقع وضعيت انساني خشايار به من و نسل من نزديكتر است وگرنه هيچ تعلق خاطر ديگري نسبت به اين شخصيت ندارم جز اين كه اسم پسر من هم خشايار است.
* زماني كه سينما و تئاتر را با هم مقايسه مي كنيم هر دو از زندگي و چالش هاي آن و انسان با تمام ابعاد روحي اش مي گويند ولي در سينما به جز چند اتفاق فضايي كه بر اين هنر حاكم است رفتن به سوي ايستايي و تكرار و همه چيز را ديگرگونه جلوه دادن است، اما تئاتر سرزنده و پويا است و اين همه به واقعيت نزديك و پر از تلخي است، من كمتر تئاتري ديده ام كه بر آن فضاي شاد حاكم باشد؟
* شايد به خاطر اين است كه تئاتر كمتر مي تواند دروغ بگويد و هر وقت هم كه دروغ بگويد قلابي مي شود و لو مي رود. به قول كامو تئاتر پايگاه حقيقت است در نتيجه اگر كسي بخواهد در آن غل و غش بياورد خود تئاتر آن را پس مي زند. ولي سينما اين گونه نيست و در آن مي توان دروغ بسياري گفت و از سوي ديگر اصلا نفس تئاتر اعتراض است. تئاتر در واقع آئينه روزگار آدم ها است و اگر تلخي هم مي بينيد به خاطر همين مسايل است. شما با تئاتر اين امكان را پيدا مي كنيد تا وضعيت اجتماعي را بهتر درك كنيد خوشحالم كه تئاتر به جايي رسيده كه بيش تر از سينما به عمق زندگي آدم هاي معاصر مي پردازد و كمتر دروغ مي گويد.
* نمايش در حالي به پايان مي رسد كه آن وضعيت تلخ هم چنان بر زندگي آدم ها حاكم است، چيستا به طور كامل حرف نمي زند و رازي را كه پنهان كرده نمي گويد، خشايار با بغض و اندوه اين سكوت را قبول مي كند و....
-ما اصلا قضاوتي نمي كنيم. اين كه خشايار مادرش را تنها مي گذارد اين دليل بر رفتن نيست. در واقع روشن شدن اين زواياي تاريك صحبت كردن چيستا حالا نه به صورت كامل، درد دل كردن پدر بزرگ و خشايار و... همه اين ها باعث مي شود تا تولد ديگري اتفاق بيفتد. در واقع چيستا به يك پالايش مي رسد و از شر آن فضاي كابوس گونه هولناك راحت مي شود و حالا قرار است زندگي و وضعيت ديگري اتفاق بيفتد. اين كه اينها فرداي آن شب چگونه با يكديگر رفتار خواهند كرد خودتماشاگر بايد در ذهنش به آن برسد. ممكن است خشايار در اين رفتنش بازگشتي نباشد. ممكن است باز گردد و ببخشد. من به خود مي بالم به خاطر باز گذاشتن فضا و ادامه قصه در ذهن تماشاگر چيزي كه مارگريت دوراس از آن به عنوان لقاح ذهني ياد مي كند. تماشاگر مي رود و باروري قصه از اين به بعد به عهده اوست، در اين وضعيت نويسنده مرده است. تماشاگر اگر شروع به فكر كردن كند باز هم مي تواند اين قصه را با توجه به ميل خودش بسازد و بي شمار تفسير و پايان براي آن بسازد.
* نكته ديگر اينكه بازيگران نمايش همه خوب بودند نظر شما در اين خصوص چيست؟
-انصافا نه تنها راضي بودم بلكه به تك تك آنها احساس دين مي كنم و حضوري بسيار مثبت و خلاق و همراهي داشتند. از معدود گروه هايي بود كه از همراهي با آنها لذت بردم. بچه هاي گروه با شعور، با اخلاق و كم حاشيه بودند كه پر تلاش اين متن سخت را كار كردند و همه كاستي ها را با عشق و علاقه تحمل كردند و همين شايد راز ماندگاري تئاتر باشد.