پنج شنبه ۲۰ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۶۳- Sep, 11, 2003
گزارشي از سير تخريب پارك ملي سرخه حصار
نابود مي كنند!
آنها آمده اند در قلب پارك ملي و با خودشان مظاهر شهرنشيني- اتومبيل و دود و آلودگي و...- را آورده اند. اينجا پارك ملي سرخه حصار است جايي كه حيات وحش و پوشش گياهي بايد در امنيت كامل باشند...
010210.jpg

تابلوي پارك ملي سرخه حصار متعلق به سازمان حفاظت محيط زيست را ملاحظه مي كنيد كه رنگ پاشي شده!
در عكس تعدادي از چادرها را ملاحظه مي كنيد كه درست در كنار يكي از آبشخورهاي قوچ و ميش هاي منطقه برپا شده است.
كنار گذاشتن و تعيين محدوده يك منطقه به عنوان پارك ملي به معني حفظ ارزشمندترين منابع زيستي سرزمين از هرگونه استفاده فيزيكي و تخصيص آن براي استفاده هاي معنوي نسل حاضر و آتي است و بالاترين مرجع قانوني هر كشور مسئول مستقيم حفظ ارزش هاي غيرقابل جانشين موجود در اين مناطق است و خوب مي دانيم كه پارك ملي سرخه حصار در مجموع اكوسيستم هاي متنوعي دارد به طوري كه توانسته آهو را در دشت و كل را بر صخره  جاي  دهد و با سابقه حفاظتي بالغ بر ۱۰۸ سال، سينه به سينه و نسل به نسل با تمام سختي ها و كم و زيادها بالاخره امروز به ما سپرده شده تا ما نيز با حفظ امانت، تنها سمبل اكوسيستم به اوج رسيده تهران را به فرزندانمان بسپاريم. برطبق اصل ۵۰ قانون اساسي «حفاظت محيط زيست كه نسل امروز و نسل بعد مي بايد در آن حيات روبه رشدي داشته باشند، وظيفه عمومي و ملي تلقي مي گردد. لذا از اين رو فعاليت هاي اقتصادي و غير از آن كه با تخريب غيرقابل جبران و يا آلودگي محيط زيست ملازمه پيدا كند ممنوع است.» و مشمول اعضاي تعاوني مسكن جهاد كشاورزي كه ۲۴۰ هكتار از اراضي اين پارك را تصرف كرده اند نيز مي شود و محدوده اي كه افرادي ادعاي مالكيت آن را از سال ۶۴ دارند از سال ۱۳۵۷ به منظور حفظ و نگهداري، به سازمان حفاظت محيط زيست سپرده شد و اين محدوده از تاريخ ۲۶/۶/۱۳۶۱، يعني سه سال قبل از حضور آنها در منطقه، طبق مصوبه هاي ۹۰ و ۹۱ با رأي بالاترين مقام اجرايي كشور- كه رئيس شوراي عالي محيط زيست هم بود- و رأي ۹ وزير ديگر، رسماً به عنوان پارك ملي، كه بالاترين سطح حفاظتي را در كشور ما داراست و حتي عبور و مرور و تردد در آن نيز با شرايط خاص و كسب مجوز امكان پذير است، تحت حفاظت سازمان قرار گرفت، موضوع ديگر اين است كه اعضاي اصلي تعاوني متأسفانه آگاهي كامل نسبت به وسعت فاجعه ندارند و مثلاً تصور مي كنند تبعات كارشان فقط به از بين بردن درختان و تخريب بخشي از محيط زيست محدود مي شود. به همين سبب نخستين دليلي كه براي توجيه عمل خود مي آورند اين است كه در اين محدوده درختي وجود ندارد كه قطع بشود، پس قابل ساخت و ساز است! بايد توضيح داد كه درخت عضو كوچكي از يك اكوسيستم است. اگر از اين زاويه نگاه كنيم، دريا هم درخت ندارد، پس نيازي به حفاظت آن نيست! در پارك ملي كوير درختي به چشم نمي خورد ولي به عنوان ذخيره گاه از سوي مجامع جهاني مورد توجه مي باشد. هر گوشه اي از طبيعت يك سيستم خاص دارد. كوه، جنگل، بيابان، دريا، تالاب و... و هريك به نوبه خود سرشار از حيات است و به دليل همين تفاوت هاست كه از هر نوع اكوسيستم، نمونه اي به عنوان «پارك ملي» براي حفظ شكل اصلي آن انتخاب مي شود و بودن يا نبودن درخت هيچ ربطي با ميزان اهميت و رده بندي اكولوژيكي منطقه ندارد.
010215.jpg

در پارك ملي سرخه حصار ۷۴۰ گونه گياهي وجود دارد كه تنوعي كم نظير و ويژه به حساب مي آيد، از ميان گونه هاي وحشي شاخصي از جمله: نخود وحشي، عدس وحشي، باقلا، يولاف و مانند آن كه در ساير اراضي رو به انهدام گذارده اند، هنوز در پارك به چشم مي خورند.
علاوه بر اينها، وجود ۱۱۰ گونه پرنده بومي، مهاجر و پرندگان شكاري همچون عقاب ها، لاشخورها و داركوب ها و انواعي از ماكيان ها (كبك و بلدرچين و...) و همچنين انواعي از خزندگان مثل مارها، مارمولك ها، سوسمارها، لاك پشت بومي البرز و جمعيت قابل ملاحظه اي از قوچ وحشي، روباه، خرگوش، تشي، كفتار و حتي پلنگ و ۳۲ گونه پستاندار ديگر، آن هم در نزديكي يكي از شلوغ ترين و آلوده ترين شهرهاي دنيا، مي تواند دليل خوبي براي لزوم حفظ و حراست از اين ذخيره گاه با ارزش و مقاومت در برابر تصرف و تخريب آن تحت هر شرايطي باشد و اين افراد نمي توانند منكر وجود حيات وحش غني منطقه بشوند چون دقيقاً در محدوده برپايي چادرها آبشخوري وجود دارد كه قبل از تصرف و حضور آنها، در اين منطقه گله هاي قوچ وحشي براي نوشيدن آب حدود ساعت ۵/۱۰-۱۱ صبح مي آمدند و خود بارها از پنجره اتاق كارشناس طبيعي اداره كل محيط زيست استان تهران نظاره گر آنها بوده ايم و احتمالا ً متصرفان در بدو حضورشان شاهد آن بوده اند، كما اين كه بعضي از آنها اظهار مي كردند كه با پرتاب سنگ و هي كردن، آنها را از محدوده مي رانده اند و نيز نمي توانند منكر وجود پرندگان شكاري كه هر روز بر فراز منطقه چرخ مي زنند بشوند.
010220.jpg

باور كنيد اينها حيوانات متعلق به سازمان حفاظت محيط زيست نيستند. اينها صاحبان واقعي طبيعت و يادگار آبا و اجداد ما هستند كه به ما سپرده شده اند و تنها مأمن زيستشان همين محدوده هاي ناچيز است كه آن هم از چشم سودجويان دور نمانده است. اعضاي واقعي اين تعاوني در ابتدا به ۱۴۰ نفر هم نمي رسيدند و امروز حدود ۴۰۰۰ نفر ادعاي مالكيت اين اراضي را دارند ! و حقوق اعضاي واقعي تعاوني را نيز زير سؤال برده اند. آيا اين افرادي كه هر روزه با ماشين هاي آخرين مدل در اين منطقه تجمع مي كنند اعضاي ساده و به اصطلاح خودشان مظلوم يك تعاوني اند... لازم به تأكيد است كه به دنبال دستور رئيس جمهوري، زمين مورد تقاضاي اين افراد در محلي ديگر به آنها داده خواهد شد. پس چه اصراري است كه پنجه در دامان طبيعتي افكنده شود كه در صورت نابودي،ديگر نظير آن را در هيچ كجاي ايران نخواهيم يافت.
برطبق آخرين اطلاعات به دست آمده شوراي تأمين دستور جمع آوري چادرها را داده است و ارگاني كه بايد در اين زمينه اقدام كند نيروي انتظامي است كه متأسفانه حضوري كمرنگ دارد.
تا آنجا كه حتي عده اي در منطقه با فحاشي و ضرب و شتم به اصطلاح خودشان از محيط زيستي ها زهر چشم مي گيرند و دانشجويان را كتك مي زنند و كارت دانشجويي شان را به عنوان مدرك جرم و لكه ننگ بالا مي گيرند و گويي مجرمي را دستگير كرده اند فرياد مي زنند «اينها محيط زيستي هستند»! پس نيروي انتظامي كجاست؟ چه كسي بايد سامان بخش اين اوضاع باشد؟
***
بد نيست در پايان يادآور شويم كه افراد مورد اشاره در اين گزارش، چنان بر تملك اراضي تصرفي خود در منطقه پارك ملي اصرار مي ورزند و چنان خود را ذي حق مي دانند كه به ضرب و شتم اين گزارشگر نيز پرداختند و دوربين او را به سنگ كوبيدند!
بي ترديد مسئولان ذي ربط اين موضوع را پيگيري و اين روند ناهنجار را متوقف خواهند كرد.

اكوتوريسم و شكار
010225.jpg
اشاره:
چندي پيش حضور يك شكارچي مو طلايي از ديار فرنگ، كه طي مراحل قانوني و اخذ مجوزهاي لازم عازم شكار يك رأس قوچ در ارتفاعات يكي از مناطق حفاظت شده بود، توجه مرا به خود جلب كرد. وي كه گويا از شاهزادگان بلژيك بود، به واسطه مطالعات قبلي اش به خوبي با محيط و اكوسيستمهاي منطقه آشنايي داشت. سادگي، صميميت، دست و دلبازي و احترام او به قوانين موضوعه ايران و دقت و ريزبيني اش در نگاه و بررسي اجزاي طبيعت، قابل تقدير بود. او تداعي گر يك طبيعت مرد واقعي بود.

شكار و شكارچي از آن دست مقولاتي است كه سالهاي سال بحث روز و نقل محافل و مجامع مرتبط با طبيعت و محيط زيست بوده و هنوز هم به درستي نمي توان به لزوم و اهميت يا محدوديت و ممنوعيت اين مسئله در اين دوره و زمانه رأي قاطع داد.
آراي ضد و نقيض در اين باره آنقدر فراوان است و ديدگاه هاي مثبت و منفي چنان در هم آميخته اند كه اصل قضيه جنبه علمي خود را از دست داده و بازيچه احساسات و جناح بندي هاي خاص گروهي شده است. متأسفانه ديدگاههاي عوام و گاهي خواص نيز در قبال اين مقوله گريبانگير همين قضيه است.
گروهي كه خود را عاشق و دلباخته طبيعت مي دانند، فلسفه «نزنيد گناه دارد» را به گردن آويخته و سرودن اشعار سبز و زيباي احساسي، براي حمايت از جانداران را تنها راه حل ممكن مي  دانند و با اكتفا به جنبه زيباشناختي جانوران سعي در القاي نظرات خويش به مخاطبان كودك و نوجوان دارند و گروهي ديگر كه آب و خاك و هوا و مخلوقات جهان را ارث پدري مي دانند، خط مشي  خود را بر پايه «بزن تا تواني به بازوي خويش» نهاده و از قوانين نانوشته طبيعت، تنها قانون جنگل را به رسميت مي شناسند و ندانسته تيشه به ريشه فرهنگ غني شكار و شكارگري مي زنند.
در اين بين حرف و حديث ميانه اي كه بيانگر نظر و عقيده خيل عظيم دوستداران واقعي طبيعت و عاشقان راستين آن باشد كمتر به چشم مي خورد و متأسفانه از قرار معلوم لبه تيز تيغ انتقاد، شاهرگ شكارچيان را نشانه رفته و مي رود كه تمام كاسه كوزه هاي انسان صنعتي بر سر شكارچيان شكسته شود و علت اصلي تخريب جمعيت حيات وحش شكار و شكارگري معرفي شود.
علم نوين محيط زيست، نقش شكار و صيد را به عنوان ابزار مديريتي حيات وحش به رسميت مي شناسد. در اين ديدگاه شكار و صيد قانونمند و تحت ضابطه، وسيله اي براي تضمين بقاي گونه ها و پايداري جمعيت شان محسوب مي شود.
در واقع از اين ابزار براي حفظ تعادل طبيعي، در محيط نابسامان كنوني سود مي جويد. شايد بتوان در شرايط كنوني مهمترين نقش اين ابزار مديريتي را در راستاي اهداف اكوتوريسم و صنعت گردشگري طبيعت يافت.
شكار ورزشي، بالقوه شكلي از توريسم است. به همين دليل در اغلب مناطق حفاظت شده، شكار يكي از اهداف اوليه مديريت به شمار مي رود. در صورتي كه تحت مونيتورينگ علمي مشخص شود گونه هاي شكار شده مي توانند دوباره تجديد شوند و پايداري جمعيت حيات وحش تضمين گردد، علاوه بر رضايت خاطر دسته بزرگي از گردشگران طبيعت يعني شكارچيان تروفه مي تواند براي اجتماعات محلي، سازمان متولي حيات وحش و در كل، اقتصاد ملي منشأ درآمدهاي قابل توجهي باشد. يكي از امتيازات شكار ورزشي در قالب اكوتوريسم رفع معضل شكارچيان غيرمجاز محلي است.
از آنجا كه درآمد حاصل از توريسم، نسبت به درآمد حاصل از گوشت شكار براي شكارچيان بومي قابل توجه تر است، شكار ورزشي مي تواند آنها را به عوامل اجرايي مؤثرتري در حفاظت از منابع طبيعي تبديل نمايد و چون رفاه آنها وابسته به حفظ كيفيت طبيعي محيط زيست است، از هيچ گونه كوششي در حفاظت از آن دريغ نخواهند كرد.
اصولاً ترويج بهره وري از منابع و ذخيره گاه هاي طبيعي از طريق روش هاي مناسب به طوري كه توليد پايدار و قابل تحمل، باروري مستمر و تداوم روش ها تضمين شده باشند، از اصول اوليه مديريت منابع طبيعي در پاركهاي ملي و ديگر مناطق تحت حفاظت است.
نگارنده جداً معتقد است كه مهمترين علت انهدام و بزرگترين عامل تهديد حيات وحش در ايران، نابودي يا بر هم خوردن زيستگاه است.
البته مقصود اين نيست كه در اين بين شكارچيان غيرمجاز و شكاركشي توجيه شود، چرا كه همگان شاهدند كه در سالهاي پس از انقلاب و در گيرودار جنگ تحميلي، از خدا بي خبران سودجو در قالب شكارچي چه بر سر جمعيت وحوش و مناطق تحت حفاظت اين مملكت آوردند و حقيقتاً شكاركشي و شكار ناجوانمردانه در هيچ دوره و زمانه اي پسنديده نيست. ولي نبايد فراموش كرد كه پاك كردن صورت مسئله و نيم نگاهي سطحي به علل مشكلات موجود، چاره ساز كار و در خور و شايسته مديران ما نيست.
بايد كه سيستم هاي مديريت منابع طبيعي با نظام هاي پيشرفته جهاني در اين خصوص هماهنگ شود و ارزش و توان بالقوه بسيار ذي قيمت حيات وحش و عرصه هاي طبيعي ايران عزيز برآورد شود تا با استفاده از اين نعمات خدادادي چرخ اقتصادي اين صنعت بزرگ بيش از پيش بچرخد.
از اين رو بجاست تا با تعريف دقيق و تعيين جايگاه هايي ويژه و دور از تنش هاي احساسي، نگاه نو به مقوله شكار وشكارگري داشت و با الگوبرداري هاي دقيق از ممالك پيشرفته و انطباق آن با شرايط محيطي ايران، راهي نو فراسوي مديريت بخش اكوتوريسم در وادي شكار و شكارگري گذاشت.
بهنام بلمكي

دهاتي هميشه مسافر
گمشده در باد
برف مي آيد، سردم مي شود و دلم باز هواي كوير مي كند، حال و هواي راه رفتن پابرهنه بر شن هاي نرم و داغ، مثل اون بار كه با دكتر اينوئه تو ريگ جن گم شديم (ما گم نشديم راننده مون مارو گم كرد!!) و ما مانديم و ريگ جن و فقط يه جمله كوتاه انگليسي تونست به هر دومون بفهمونه كه اگر اين جا وايستيم مرديم!! آب و دونمون همرامون بود و يه چيزايي هم براي گم شدن داشتيم! يادمه آفتاب بيرحمانه مي سوزاند و خوب كه برشته شدم دلم هواي برف كرد. دلم خواست تو «تنگ آب مراد» بوديم و باز با چكش يخام از اون ناقوس هاي كليساي سن قديس خودم!! بالا مي رفتم. انگشتانم يخ رو لمس مي كرد. يخ مي كردم. بخار داغ نفس نفسام يه ابر يخي مي شد و سبيلام قنديل يخي مي بست و درست اون موقع باز ياد كوير مي افتادم. ياد «واحه مصر» و «آرسون»، ياد آفتاب داغ «محمدآباد» و «حلوان» ياد «لوت»، ياد «ده سلم» و... يادم مي افتاد كه چه طور به راه زديم و اون جا بود كه رو اون رمل ها يه دفعه دلم خواست كفش هامو بكنم و آويزون گردنم كنم و راه برم و رفتم و رفتيم تا هنوز كه يادم هست! شن ها مثل دل اين موقعم! با هر قدم هري مي ريخت پايين و براي برداشتن اون يه قدم هم پاري وقت ها شيش بار فرو مي رفتم تا يه بار بالا بيايم! درست مثل حالا كه شيش بار زبونمو دور دهنم مي چرخونم تا يه حرفو بزنم و نميشه و نميشه و تا كي نخواهد شد.
010230.jpg

دل يخ زده
برف آمده. كوه ها مثل آدم خوب ها همه بدي ها رو روپوش كردن؛ نه سياهي نه سنگ و نه دره! و لابد تو تنگ باز آبشار بالاي «لونه روباه» يخ بسته و باز فردا صبح بايستي دوباره برگرديم دنبال يه تنه درخت بلند كه بذاريم رو تن سرد رود و ازش رد شيم تا برسيم پاي قامت اون قنديل بلور، تا باز ازش برم بالا، تا باز نفسم يخ بزنه. تا باز سردم بشه تا باز دستام از خستگي و سرما بي حس بشه، اونقدر كه نتونم روش آويزون شم و بيفتم، تا باز اون ناقوس خاموش و سرد منو پس بزنه تا باز خيس و يخ كرده گوشه اون لونه روباه يه جاي خشك پيدا كنم تا دستامو دور ليوان داغ قهوه حلقه كنم، تا پاهاي يخ كردمو هي همينطوري تكون بدم تا... تا باز فرصت كنم كفشامو به گردنم آويزون كنم و رو شن هاي داغ راه برم و تا باز بتونم تو داغي اون شن ها و سردي فردا و فرداها اين دل يخ كرده مو با خودم اين ور و اون ور بكشم... راستي شما لاي شن ها يه دل خشك مچاله پيدا نكردين؟!!
عباس جعفري

مشق طبيعت
010235.jpg
مدارك تازه اي به دست آمد
راكون در تالش

همانگونه كه در شماره هاي گذشته به اطلاع علاقه مندان حيات وحش رسيد، وجود راكون در خطه شمال كشور به ويژه در منطقه تالش، نظر كارشناسان را به خود جلب نموده است.
گزارش تازه خبرنگار ما در اين رابطه حاكي است، به جز شواهد غيرمستقيم وجود راكون، همچون آسيب رساني به باغات و مزارع ومشاهدات اهالي بومي منطقه (كه توصيف آنان از جانوري كه مشاهده كرده بودند كاملا با راكون مشابهت داشت)، مدرك تازه اي كه وجود اين جانور در تالش را تا حد بسيار زيادي تاييد مي كند به دست  آمد.
مهندس هوشنگ ضيايي، كارشناس حيات وحش، كه اين موضوع را تحت بررسي دارد، در گفت و گو با خبرنگار ما گفت: اخيرا جمجمه بچه راكوني كه توسط يك سگ شكار شده بود به دست آمده و ايشان به همراه كارشناسان براي پژوهش بيشتر عازم منطقه هستند.
لازم به ذكر است كه پيش از اين نيز محلي ها اظهار كرده اند كه مزارع ذرت و باغاتشان مرتبا مورد آسيب جانوري (كه ظاهرا همان راكون است) قرار مي گيرد. گفته مي شود، در صورت گسترش و تكثير غيرمتعارف، اين گونه به صورت آفت درمي آيد و ضروري است تدابير لازم جهت كنترل آن در شمال كشور به عمل  آيد.
راكون از خانواده خرس سانان است كه بومي قاره آمريكاست. (البته در مورد وابستگي اين گونه به خانواده خرس سانان بعضي از دانشمندان اختلاف نظر دارند.) ولي سال ها پيش روسيه تعدادي راكون را به منظور پرورش و بهره برداري از پوست آن به اين كشور وارد و تكثير كرده است. اين احتمال وجود دارد كه از اين طريق، راكون وارد ايران شده و جمعيت آن، به سبب وجود زيستگاه مناسب، افزايش يافته باشد.
قبرس، بهشت لاك پشتهاي دريايي است
آخر تابستان هر سال در سواحل شمالي قبرس هنگام بيرون آمدن لاك پشتهاي دريايي از تخم است. هر سال براي ۴ ماه، داوطلبان خارجي و محلي به كمك دوستان لاك دار خود مي آيند و زيستبوم شكننده آنها را زير نظر مي گيرند.
به گزارش خبرگزاري فرانسه از نيكوزيا، پايتخت قبرس، و به نقل از «وين فولر»،  يك متخصص حيات آبزيان: از هر هزار بچه لاك پشت كمتر از يكي به بلوغ مي رسد.
لاك پشتهايي كه تخم گذاري مي كنند، نسبت به نور، صدا و ساير اختلالات محيط بسيار حساس هستند و كوچكترين مزاحمتي سبب مي شود كه به دريا باز گردند.
وقتي كه تخمها گذاشته شدند، لاك پشتها محل را ترك مي كنند. داوطلبان به دقت قفسهاي تور سيمي را در اطراف آشيانه آنها قرار مي دهند تا از هجوم سگها در امان باشند. لاك پشتهاي ماده تخم گذار،  تخمهاي خود را در حفره هايي مي گذارند كه تا يك متر عمق دارد و روي آنها را با ماسه و شنهاي ساحل مي پوشانند.

ماجراهاي طبيعت
صورت زخمي

قسمت هشتم
010240.jpg
نوشته ارنست تامپسون ستون
برگردان: حميد ذاكري
به محض اين كه سگ به طرف تپه به راه افتاد، روباه به آرامي به درون جنگل خزيد. من در ديد كامل، در فاصله سه- چهار متري او بودم، اما باد به جانب من بود و من بي حركت برجا ماندم و روباه هرگز نفهميد كه زندگيش به مدت نيم ساعت در چنگ همان دشمني بود كه بيش از همه از او وحشت داشت؛ يعني انسان.
رنجر هم از همان راهي كه روباه آمده بود آمد و از نزديك من گذشت، صدايش زدم و او با حالتي كمي عصبي رد را رها كرد و با نگاهي شرمگين زير پايم نشست.
اين كمدي كوتاه اما جذاب، با ورسيون هاي مختلف، چندين روز تكرار شد. كار من اين بود كه هر روز سگ را با خود بيرون بياورم، روي همان تپه بروم و در جاي هميشگي ام بنشينم و تازي را پي روباه بفرستم. صورت زخمي هم همان بازي را تكرار مي كرد و با اطمينان روي پشته مي آمد و به تماشاي سگ بيچاره مي نشست. اما محل اين نمايش روزانه در زمين باز و بدون درختي بود كه از خانه ديده مي شد. عمويم كه از اين ظاهراً تلاش هاي هر روزه من حوصله اش سر رفته بود و ضمناً چيزهايي از داخل خانه ديده بود، يك روز صبح خودش با تفنگ بيرون آمد و روي پشته اي كه من مي نشستم، درست در همان جاي مناسب نشست و وقتي روباه از همه جا بي خبر به آنجا آمد و به تماشاي تلاش هاي ابلهانه سگ و خنده و شادي مشغول شد، از پشت سر او را با سنگدلي تمام هدف قرار داد. گلوله درست زماني در پشت صورت زخمي نشست كه داشت از پيروزي خود شادي مي كرد و نيشش تا بناگوش وا شده بود.
با اين حال، هنوز مرغ ها ناپديد مي شدند. عمويم از خشم ديوانه شده بود. تصميم گرفت خودش وارد جنگ شود و كار را سامان دهد. در نقاط مختلف جنگل طعمه هاي سمي گذاشت به اميد آن كه سگ هاي خودمان از آن ها نخورند. او با تحقير، نحوه عمل و خامدستي من را در شكار مورد انتقاد قرار داد و از آن پس هر شب با تفنگ و دو سگ از خانه بيرون مي رفت تا ببيند چه جانوراني را مي تواند از بين ببرد.
ويكسن به خوبي طعمه هاي سمي را مي شناخت؛ با بي تفاوتي از كنار آن ها مي گذشت يا با تحقير طعمه ها را از يك نقطه به نقطه ديگري پرت مي كرد. يك بار هم يكي از آن ها را به داخل لانه يك دشمن قديمي اش، راسويي بدبو (Skunk)، انداخت، كه بعد از آن ديگر راسو ديده نشد. پيش از اين، وقتي صورت زخمي زنده بود، مسئوليت سگ ها را به عهده داشت و خانواده را از گزند آنان دور مي ساخت. در حقيقت، هرگاه سگي در اطراف لانه ديده مي شد، صورت زخمي خود را نشان مي داد و با انواع حيله ها و ترفندهايي كه در آن استاد بود، سگ را به دنبال خود مي كشيد و سرانجام خسته و از پا افتاده رهايش مي كرد، اما اكنون اوضاع عوض شده بود. پدر خانواده- صورت زخمي- ديگر وجود نداشت و تمام مسئولت خانواده به عهده ويكسن بود. او حالا نمي توانست تمام آثار دور و بر لانه را محو كند و هميشه براي گمراه كردن دشمناني كه ممكن بود به لانه نزديك شوند، آماده باشد.
پايان كار به سادگي قابل پيش بيني است. رنجر رد روباه ها را پيدا كرد و آن را تا لانه دنبال كرد، و «اسپات»، يك سگ تري ير شكاري، گزارش داد كه توله ها در خانه هستند و تمام تلاش خود را به كار برد كه دنبال آن ها به داخل لانه برود.
حالا همه اسرار آشكار شده و خانواده روباه ها محكوم به فنا بود. كارگر قوي بنيه عمويم با يك بيل سر رسيد تا لانه را حفر كند و روباه ها را بيرون بكشد، در اين حال ما در اطراف لانه ايستاده بوديم. به زودي ويكسن پير خود را در ميان درختان نشان داد و سگ ها را به دنبال خود به پايين رودخانه كشيد و در آنجا، در زمان مساعد، روي پشت يك گوسفند پريد تا براساس يك حقه قديمي سگ ها را پراكنده كند. گوسفند وحشت زده چند صد متر دويد در حالي كه روباه همچنان روي پشتش بود. آنگاه ويكسن كه مي دانست شكاف قابل توجهي در رد بوي او پديد آمده، گوسفند را رها كرد و به طرف لانه برگشت. اما سگ ها كه از فاصله ايجاد شده در رد بو گيج شده بودند با نااميدي اين طرف و آن طرف مي رفتند. ويكسن هم كه به لانه برگشته و ما را ديده بود همين حال را داشت؛ با نااميدي اين سوي و آن سوي مي دويد و مي كوشيد همچون طعمه اي ما را به دنبال خود بكشاند و از مخفيگاه گنج گرانبهاي خود دور سازد. با چشمان هراسان به ما نگاه مي كرد. حالا «پدي»- كارگر ما- علاوه بر بيل، كلنگ را هم به كار گرفته بود و با قدرت مشغول كند و كاو بود. توده ماسه زرد و پر سنگريزه در دو سوي لانه جمع شده بود و شانه هاي مرد قوي پيكر كم كم هم سطح زمين رسيده و پايين و پايين تر مي رفت.
ساعتي بعد، آرامش و انتظار صحنه حفاري، با صداي پارس سگ ها كه بازگشته و ويكسن را ديده بودند، بر هم خورد. ويكسن همچنان اطراف لانه، در ميان درختان اين سو و آن سو مي رفت و نمي دانست چه بايد بكند. پدي صدا زد:
«اينجا هستند، پيدايشان كردم.»
در انتهاي نقب، لانه روباه ها آشكار شده بود و در ته آن چهار توله كوچك پشمالو ديده مي شدند؛ آن ها تا مي توانستند به گوشه انتهايي لانه پناه برده و در هم فرو رفته بودند.
پيش از آن كه بتوانم دخالت كنم، ضربه مرگبار بيل و حمله ناگهاني و وحشيانه سگ تري ير كوچك به زندگي سه توله پايان داد. آخرين و كوچكترين توله به دم سگ چسبيده و با زحمت فراوان خود را از حملات وحشيانه سگ هاي به هيجان آمده دور نگه داشته بود.
جيغ كوتاهي كشيد و مادر نگون بختش در اثر صدا آمد و آنقدر نزديك شد كه كاملاً در تيررس قرار گرفت. اما تصادفاً سگ ها بين او و ما قرار گرفتند- كاري كه هميشه مي كردند- و يك بار ديگر او نااميدانه و بي ثمر به گمراه كردن سگ ها پرداخت.
روباه كوچولويي كه زنده مانده بود در كيسه اي جاي گرفت و كاملاً بي حركت ماند. برادرهاي شوربختش به لانه پرت شدند و همان جا كه به دنيا آمده و رشد كرده بودند، آرام گرفتند. پدي چند بيل خاك روي آن ها ريخت.

سفر و طبيعت
ادبيات
اقتصاد
جهان
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  جهان  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |