سه شنبه ۸ مهر ۱۳۸۲
شماره ۳۱۸۱- Sep, 30, 2003
فرهنگ
Front Page

گفت وگو با آيدين آغداشلو
چرا اينطور شد؟
زير ذره بين
هنرمنداني كه در دوره جنگ كار مي كنند، يعني يك موقعيت خطير «بلافاصله» دارند، هيجان زده هستند، به «بلافاصله بودن» مخاطب شان فكر مي كنند و كارهايشان مستقيم تر مي شود. اما اينكه سالها، تأثيري در جان يك هنرمند باقي بماند، بايد به كار هر هنرمند نگاه كرد.
سهيلا نياكان
012038.jpg

كمتر نقاش جوان و دانشجويي است كه به طور مستقيم و يا غيرمستقيم شاگرد آيدين آغداشلو نبوده باشد. او از همان دوران كه نقاش جواني به شمار مي رفت، به تدريس و آموزش نقاشي با سبك مشخص اش مشغول شد.
به نوعي او ميراث دار هنر دهه پنجاه است كه آن را به نسل جوان بعد از انقلاب انتقال داد و براي اين مهم، در ايران ماند.
سبك كار او تلفيقي از نقاشي مينياتور با ساخت و ساز مدرن است و بخصوص در كار با آبرنگ و طراحي هاي محكم و فضاسازي چندلايه از ويژگي هاي نقاشي آغداشلو به شمار مي رود.
آغداشلو ويژگي ديگري دارد كه او را سرآمد نقاشان همعصر خود كرده است.
داشتن ديدگاه هنري (در هر شاخه) و بيان سليس در انتقال مفاهيم به ديگران. هر چند نگاه او در دوره اي مورد انتقاد و بي مهري بود، اما گذر زمان نشان داده كه بسيار كسان به نظريات او علاقه مند هستند و شايد براي آنها جالب باشد كه نظريات آغداشلو را در مورد هنر دوران جنگ با هيبت جديدش بخوانند.
* در فيلم مستند «ماندن» ساخته ماني حقيقي از شما سئوال مي شود كه چرا پس از سال هاي انقلاب و جنگ در كشور مانديد. حال دوباره اين سئوال را تكرار مي كنم. چرا مانديد؟
- اصل، درماندن است، نه در رفتن. رفتن، استثناء برقاعده است. وقتي آدمي تصميم بگيرد امكانات گسترده تري را جستجو كند، حق بر اين است كه برود. پس نمي توان از اين نظر، قيدي را برانسان تحميل كرد كه بماند و يا برود. ولي به جز گزينه هاي شخصي، انسان در جايي به دنيا مي آ يد، معنايي را رشد مي دهد، صاحب منزلتي مي شود و تا وقتي كه اين منزلت در معرض مخاطره و تحقير و توهين قرار نگيرد، آن را حفظ مي كند. در حالي كه اگر منزلت اش درك نشود و وضعيت اش خطير شود، نمي ماند و مي رود. اين مسئله را تاريخ به ما آموخته است و پيامبر اسلام(ص) نيز همين كار را انجام داده اند.
بنابراين مسئله ماندن و رفتن آن قدر مطرح نيست كه حاصل اين ماندن و رفتن مطرح است. بسياري اوقات در هر رفتني، بازگشتي هم وجود دارد. من اگر ماندم، اولاً به اين دليل بود كه اينجا سرزمين من است و من در آن رشد كردم، آموختم و انتقال دادم. علاوه بر اين، منزلتم در همين جا شكل گرفت و حقيقتاً چندان مورد تحقير و توهين قرار نگرفتم كه منزلتم به مخاطره بيفتد.
از طرف ديگر، به عنوان يك نقاش و نويسنده، مخاطبم برايم مهم است و چيزي را كه منتقل مي كنم، از جايي مي آيد كه با مخاطبان اين سرزمين اشتراك دارد. بنابراين، شايد همه اشاره ها، معناها و كنايه ها مقداري محلي و بومي باشد.
اينجاست كه اين آمد و شد، به شكل صحيح تري انجام مي شود و اين گفت وشنود، امكان ادامه مي يابد. من مخاطبان خود را همواره در ميان مردم خودم سراغ كردم و اين گفت وشنود تا الان ادامه دارد.
* ماندن شما را در آثارتان مي بينيم يا در روحيه تان؟
- آثار هر كسي بازتاب معناي زندگاني اوست. اگر من در نقاشي هايم، بيشتر درباره آثار نفيس فرهنگ و هنر ايران كه در طول زمان و به خاطر جهان متفاوتي كه سير طبيعي خود را دنبال كرده و در معرض انهدام اند، نقاشي كرده ام؛ به هرحال اين بازتاب زندگاني اين آدم بخصوص (آغداشلو) است. حتي اگر كسي رسماً  و مستقيماً درباره موضوعي مانند جنگ، اثري بوجود نياورد، ولي به هر صورت پس از بصيرت و جستجو، آن موقعيت در كارش وارد مي شد. اين دغدغه زمان پيري و مرگ كه در اغلب كارهاي من وجود دارد، تنها يك دغدغه شخصي نيست، هر چند كه آن دغدغه هم به عنوان متن اصلي اش عمل مي كند.
012068.jpg

اما اين مجموعه افسوس گر در حقيقت درباره موقعيت ارزش هايي است كه دورانشان سپري شده. اين حس كلي مصداق هاي مختلف خودش را پيدا مي كند. اينها در نوشته ها و نقاشي هاي من هستند و حس كلي من نسبت به جمع كردن هر شيء قديمي قابل تحسيني، ديده مي شود. آري، آثار انسان دريچه اي است بر روح، درون، معرفت و داوري اش.
* شما در جايي عنوان كرده بوديد كه ساختار اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي هر جامعه بعد از جنگ، به كلي دگرگون مي شوند. جنگ در روند هنري شما به عنوان يك هنرمند ايراني چه تأثيري داشته است؟
- در كارهاي من بر حسب تأثيري كه گرفتم، بازتاب جنگ وجود داشته است؛ منتها به طور غيرمستقيم. شايد مستقيم ترين شكلي كه بتوانم در اين زمينه به آن اشاره كنم، همان نقاشي اي است كه در كتاب مجموعه آثارم نيز چاپ شده و مربوط به مينياتوري است كه سوخته و در فضا در حال پرواز است و در افق، ستون هاي عظيم دود سياه را مي بينيم كه كنار يكديگر برخاسته اند. اين يك تصوير بسيار نزديك به خود جنگ است و به انهدامي كه در پي آن وجود دارد. به هرحال، هنر مي تواند هم به شكل بسيار مستقيم عمل كند و هم در لايه هاي پوشيده و پنهان. اگر از هنر، توقع به صراحت گفتن چيزي را داشته باشيم، نوع ديگري از هنر مورد توجه ما خواهد بود؛ مثل گرافيك. هنر گرافيك، اغلب حرف خود را مستقيم و صريح مي زند.
* مينياتوري كه به آن اشاره كرديد بيشتر جنبه حسي دارد يا مفهومي را بيان مي كند؟
- حسي است كه در حقيقت يك مفهوم كلي را بازگو مي كند. ما اغلب از هنر توقع داريم يك چيز خيلي مشخص، قطعي و غيرقابل تفسير و اشتباهي را ارائه كند. اين، توقع بي جايي از هنر نيست، اما هنر يك شكل ندارد. هنر تجسمي و نقاشي ممكن است انواع گوناگون بازگو كردن را تجربه كند.
* به نظر مي رسد آثاري كه در زمينه جنگ خلق شده اند، بيشتر جنبه گرافيكي و شعاري دارند . نظر شما چيست؟
- همين طور است. ببينيد اين طبيعت گرافيك است. در هر هنر ضمن جنگ يا بعد از جنگ، ما آثار بسيار صريح، برانگيزاننده، شعارگونه و همانطور كه اشاره كرديد، نزديك به گرافيك را مي بينيم. شايد گرافيك در طول جنگ اول و دوم جهاني، مستقيم ترين و بيشترين تأثير را از اين نظر داشته است. خطي كه ميان نيك و بد، دوست و دشمن مي كشد و يا به طرد و انكار دشمن و بركشيدن دوست مي پردازد؛ همه اينها جزء وظايف گرافيك است. اما در آثار هنري و در آثاري كه غيرمستقيم حرفي را بيان مي كنند بحث تأثيرگذاري را پي گيري كنيم؛ همانطور كه گفتم اين عملكرد بسيار پيچيده و لايه لايه است؛ مي توان آن را جستجو كرد و يافت. مثلاً اگر شما در طول دهه چهل ميلادي بخواهيد ببينيد كه تأثير جنگ دوم جهاني بر هنر هر دو طرف جنگ چگونه بوده و چه چيزي را بازتاب داده اند، يك زمينه بسيار قابل توجه و غني براي تحقيق مي يابيد.
اما آن نوع هنري كه شما اشاره داريد، هنري است كه شعار دادن جزء ذاتي آن است. به اين خاطر نيست كه من مي توانم بگويم كافي نبوده، يا به اندازه اي كه توقع مي رفته، ماندگار نشده است؛ بلكه اين برمي گردد به ميزان مكاشفه و قابليت هاي اجرايي هنرمنداني كه اين وظيفه را برعهده گرفتند. برخي از هنرمندان معاصر ما نمونه  هاي قابل توجهي را در اين زمينه بوجود آورده اند، ولي تعداد اين آثار بسيار كم است.
در يك جمع بندي مشاهده مي كنيم كه جنگ دوم جهاني مدت شش سال طول كشيد و جنگي كه ما تجربه كرديم هشت سال به طول انجاميد و نهادهاي اصلي ما در طول اين زمان، مستقر ماندند. تخريب و انهدام نيز جز در بخش هايي از غرب و جنوب غربي كشور در جاهاي ديگر چندان شديد نبود كه امكاني براي ايجاد و نشر آثار بوجود نيايد. بنابراين، ما فرصت، موقعيت و امكان آن را داشتيم و به جز دوره هايي كه تهران موشكباران شد، هنرمندان در دوره هاي ديگر فرصت بهتر و بيشتري براي كار كردن داشتند.
از اين نظر، فوق العاده كم كار شد. به هرحال، يادمان باشد كه كشور ما حتي در جنگ جهاني دوم نيز جنگ را تجربه نكرده بود و اين جنگ با آن وسعت و گستردگي براي ما تجربه اي ناشناخته است. از جنگ هاي ايران و روس تا اين جنگ اخير، ما در هيچ جنگ واقعي شركت نداشتيم. حتي در جنگ جهاني اول نيز با وجود صدماتي كه در غرب كشور بوجود آمد، ولي باز محدود به همانجا ماند. پس همانطور كه اشاره كردم، اين هشت سال جنگ تجربه جديدي براي ما بود. در عين حال اتفاقي كه افتاد، اين بود كه نسلي از هنرمندان پس از انقلاب براي حداقل يك دهه دور ماندند و يا دور نگه داشته شدند و خودشان را در حاشيه اين مسئله فرض كردند. اين اشتباه بود. چون قرار نيست كسي هنرمند را به همكاري دعوت كند. هنرمند خود، دعوت كننده و سازنده است.
ولي اين تصور نيز وجود داشت؛ تصور آن طرف خط افتادن. پس با جمع بندي چنين مسايلي شايد متوجه شويم اين كم كاري از كجا ناشي مي شود.
نسل جوان حوزه انديشه و هنر اسلامي هم كه كارشان را با انقلاب شروع كردند و بسياري شان فارغ التحصيل سال ۵۷ بودند، بايد مجالي مي يافتند تا كارشان پخته تر شود، ولي آن مجال وجود نداشت. چون در سال هاي اول انقلاب بود كه جنگ درگرفت. اكنون كه پس از گذشت بيست و چهار سال آثار بعضي از اين هنرمندان را مي بينم، متوجه مي شوم ايمان و اعتقادشان بر جاي خود باقي است ولي پختگي قابل توجه تري براي اجرا و تصوير كردن يك مفهوم پيدا كرده اند. يعني افرادي مانند حبيب صادقي، خسروجردي و چليپا دهها بار پخته تر از سال ۵۷ به بعد كار كرده اند. چنانچه اين هنرمندان قابليت امروز را آن زمان داشتند، قطعاً آثار بهتري ارائه مي دادند.
هنرمندان ديگري كه بسيار پركار و خلاق بودند، به دليل اينكه آن سوي اين خط فرضي خودي و غيرخودي قرار گرفتند؛ نمي گويم طرد شدند يا كسي مانع كارشان شد، حس دروني شان اين بود كه در اين وظيفه عام، دعوت ندارند.
* به اين ترتيب واقعيت ها و ارزش هاي آن سالها در آثار هنرمندان ما چقدر ديده مي شود؟
- بسيار كم. شايد سالهاي جنگ در ادبيات ما حضور بيشتري دارد. فرض كنيد صدسال بگذرد و همه روزنامه ها ناپديد شوند. اگر كسي بخواهد بداند در اين هشت سال چه گذشت به كجا بايد رجوع كند؟ بعد از صد سال حتي خاطرات سينه به سينه نيز تغيير شكل مي يابد. آثار هنري يكي از منابع درك دوراني است كه گذشت. ادبيات ايتالياي زمان جنگ مثلاً در كار آدمي مانند مالاپارته با داستان معروف «پوست» (ترجمه بهمن محصص)، به خوبي آنچه را كه طي آن سالها بر ايتاليا گذشته، نشان مي دهد و مي بينيم كه سينماي نئورئاليستي ايتاليا، سند و مدرك قابل توجهي را در زمينه سال هاي جنگ پيدا مي كند. در سينماي ما آيا شما مي توانيد تعداد قابل توجهي شبيه چنين سندي را جستجو كنيد؛ به غير از فيلم هاي رزمي كه درباره جنگ ساخته شده اند. در سينماي ما تعداد آثاري كه صدسال بعد روي پاي خود بماند و بتواند حس يك دوران را منتقل كند، بسيار معدود است. در نقاشي نيز به جز نقاشي هايي كه مستقيماً و در مرز غيرمحسوس ميان هنر نقاشي و گرافيك عمل مي كنند، تعداد بسياري نخواهيد يافت كه صدسال بعد بتوانند حس دوران جنگ را انتقال دهند.
ما داريم صحبت از حس يك دوران مي كنيم نه درباره مدارك تاريخي اين دوران. شما به دنبال چيز ديگري مي گرديد و مي خواهيد ببينيد وقتي نقاشي هاي اين بيست سال را نگاه مي كنيد آيا از راه اينها مي توانيد بفهميد در مدت هشت سال جنگ چه گذشته است و من مي گويم بسيار كم مي توان فهميد.
012066.jpg

* آيا آثاري كه در طول زمان جنگ توسط هنرمندان خلق مي شوند، تأثيرگذارتر و متعالي ترند يا آثاري كه هرقدر از جنگ فاصله گرفته شده، خلق شده اند؟
- اين موضوع مي تواند درباره هنر دوران جنگ و پس از جنگ همانقدر صدق كند كه درباره هر داوري يا هر انتقال معنايي به وسيله هنرمند از هر دوره. در واقع يك اثر در هر زمينه مي تواند خلاقه و ماندگار و يا گذرا و مقطعي باشد. به عبارتي بستگي به هنرمندان ما دارد. مثلاً در عرصه هنرهاي تجسمي، آيا هنرمندان موفق شده اند اين انتقال را با مهارت تمام انجام دهند يا خير.
طبعاً هنرمنداني كه در دوره جنگ كار مي كنند، يعني يك موقعيت خطير «بلافاصله» دارند، هيجان زده هستند، به «بلافاصله بودن» مخاطب شان فكر مي كنند و كارهايشان مستقيم تر مي شود. اما اينكه سال ها تأثيري در جان يك هنرمند باقي بماند، بايد به كار هر هنرمند نگاه كرد.
من اين تأثير را زياد نمي بينم و بازمي گردم به اينكه هنرمندان قديمي تر ما (قديمي تر به نسبت پس از انقلاب) به نوعي در گرما گرم حد و حدودكشي، يارگيري و خودي و غيرخودي تعيين كردن، متأسفانه احساس كردند كه خودي نيستند. پس نمي گويم وظيفه شان را به عمد فراموش كردند، ولي اولويت وظيفه خود را تغيير دادند و اين نيز امر خودآگاهي نبوده است.
وقتي شما فكر مي كنيد در مهماني اي دعوت نشديد كه حق تان بوده دعوت شويد، هم مي توانيد برويد به اين مهماني و هم مي توانيد فريادي در كوچه بزنيد. يا مي توانيد اصلاً فكر كنيد آن مهماني جاي شما نبوده و چه بهتر كه دعوت نشديد. همه اينها بازتاب هاي آن دعوت نشدن است. متأسفانه اين اتفاق افتاد.
گاهي اوقات شما در برابر حادثه اي مثل جنگ، موضع بلافاصله مي گيريد و اين موضع را اعلام مي كنيد. مانند همه نقاشان كشور كه در اوايل جنگ كار كردند. حال وقت كافي هست كه بنگريم و ببينيم اين افراد كه وظيفه خود را پذيرفتند و داوري خود را كردند، آيا كارهايشان از نظر ارزش هنري و نه ارزش اجتماعي، ايماني يا ميهن پرستي؛ چقدر مؤثر و مفيد بوده است.
يعني آيا آثار اين دسته، هنري هم بوده اند يا خير. چون مي تواند هر دوي اينها باشد يا فقط يكي از آنها. عكس العمل را بايد بسيار دقيق تر و موشكافانه تر بررسي كرد. يك مثال مي زنم: يكي از آثار من جنگ را غيرمستقيم بازتاب مي دهد. آنقدر غيرمستقيم كه فقط خود من متوجه مي شوم: اثري كه چهار سال از طول جنگ را با قلم مو از روي سوره حمد نوشته ميرعماد قزويني در قرن يازدهم هجري قمري در اندازه نسبتاً بزرگتري دوباره نويسي كردم. هربار كه اضطراب حمله موشكي به تهران وجود داشت، مي نشستم و بر روي آن كار مي كردم؛ بر روي تمام تذهيب با همه جزئيات و ظرايف آن. يعني اكنون اگر قرار باشد همه كارهايم را از من بگيرند، افسوس چنداني نمي خورم، ولي اين يك كار را مطلقاً نمي توانم از خود جدا كنم. اين هم باز نوعي بازتاب جنگ است. در جبهه بودن برايم مقدور نشد و من ناچار شدم به گونه اي جواب اضطراب خودم را بدهم. زماني كه بر روي اين اثر كار مي كردم، اصلاً جهان متوقف مي شد و ارتباط من با تعرض اين جهان منهدم كننده قطع مي گرديد و من باز مي گشتم به يك چيز خيلي دروني تر. اكنون ديگر نمي توانم چنين كاري انجام دهم، چون آن حجم اضطراب را ندارم. به هرحال، اين مسئله در مورد من به اين گونه است و در مورد كسي ديگر، طوري ديگر. خواستم مثالي بدهم در اين زمينه كه خيلي عادت نكنيم به اينكه دنبال دلايل خيلي صريح و بلافاصله، براي نظرهايمان بگرديم. گاهي اوقات دلايل بسيار مخفي و پيچيده اند. نگارش سوره حمد را نيز براي اين نگفتم كه خودشيريني كرده باشم، بلكه اين كار را براي آسوده كردن خود انجام دادم.
* نقاش دوران جنگ بودن را چگونه تعريف مي كنيد؟
- واقعاً  من آن نوع نقاشي نبوده ام كه مستقيماً در زمينه جنگ، نقاشي كنم. ولي مجموعه آثاري كه پس از سال ۱۳۵۸ بوجود آوردم و عمده ترين شان در طول هشت سال جنگ شكل گرفت، اتفاقاً در راستاي خود جنگ قرار گرفتند. به اين معنا كه نقاشي هايم هميشه درباره انهدام آثار هنري زيبا بود. اصلاً هميشه در اين باره نقاشي مي كنم. جنگ به خودي خود، سند و بينه اي شد براي اين چيزي كه در من جريان داشت. يعني در طول زمان جنگ همين اتفاق افتاد، جان جوانان زيبا از ميان رفت. آثار و اشياء و يا هر چيز ديگري از بين رفت كه با جان عزيز جوانان مطلقاً قابل قياس نيست.
بنابراين اگر تمثيل اينها به همان جانها باشد، اين نقاشي ها در همان راستا قرار گرفته بوده است. البته شكل عيني تر آن نه در ايران، بلكه در عراق صورت گرفت. يعني اشياء موزه بغداد را شكستند. پس همه مينياتورهاي مچاله اي كه من كشيدم و نيز آن كاسه هاي متعلق به هزار سال پيش كه شكسته شده و تكه هايشان در هوا پراكنده شده اند، شايد نوعي پيشگويي بود. پيشگويي در مورد آنچه اتفاق مي افتد؛ منتها خيلي غيرمستقيم و پيچيده. من در صحبت هايم سعي مي كنم هيچگونه اعتباري در انتها براي خود قائل نشوم، ولي اين اتفاق افتاد. نام تمامي نقاشي هايي را كه در طول ۱۵ سال گذشته كشيدم، «خاطرات انهدام» است.
* اكنون چه دوره اي است. مي خواهيد چيزي بكشيد يا چيزي بگوييد؟
- دوره تازه اي در كارم وجود دارد. تعدادي نقاشي دارم كه اكنون تعدادشان به پنج تابلو رسيده و سه تابلو از آنها را در يك نمايشگاه گروهي در موزه هنرهاي معاصر شركت داده ام. عنوان اين آثار «شفاعت فرشتگان» و درباره رنج انسان است. درباره رنجي كه شايد فقط با نماد فرشته هايي كه به اين رنج التيام مي بخشند، قابل تحمل باشد. بنابراين به جاي اشياء كه تمثيلي انساني و ارزشي بودند كه نابود مي شدند، اين بار به آدمها پرداختم؛ به رنج آدم ها در جهان پهناوري كه گرفتار شده اند و در عين حال تلخ هم نيستند.براي اينكه هميشه اميد به شفاعت وجود دارد. اين اميد هست كه انسان بخشوده شود و رنجش به انتها برسد. همه اينها تصويرگر آرزوي انسان هستند براي رهايي. آدمي كه به سن من مي رسد، قاعدتاً به استثناي نابغه اي چون پابلو پيكاسو بايد حرفهايش را زده باشد و بعد تكرار كند و ادامه دهد.
شايد شكل هاي بهتري براي حرف هاي قديمي تر پيدا كند. خيلي از هنرمندان اينگونه اند. شكل اصلي كارشان را مي يابند و در همان راستا شروع به ايجاد شكل هاي تازه تري مي كنند يعني ايجاد صورت هاي تازه تر. وقتي به مفهومي مي رسند، سعي مي كنند صورت ها را تفاوت دهند، ولي همان مفهوم در كارشان وجود دارد. در سينما، نقاشي و موسيقي نيز همين طور است. ولي براي من ممكن است مفهوم همچنان مفهومي باشد جدي، تلخ و حتي مقداري ادبي. اما دائماً سعي مي كنم اين صورت ها را تازه كنم.
* آيا درست است كه دانشجويان امروز علاقه اي به هنر اجتماعي ندارند و گرايش آنها بيشتر به هنر شخصي است؟
- بله.
* فكر مي كنيد چرا چنين است؟
- اين امر دو دليل دارد. اول اين كه، هنر مفهومي كه در حال حاضر، گسترده ترين و رايج ترين هنر در جهان است، زمينه اجتماعي را خيلي هدف نمي گيرد. پس مقداري از اين موضوع مربوط به آنچه در جهان معاصر روي مي دهد، مي شود. هرچند كه جوينده به هر حال بازتاب آنچه را كه در اجتماع مي گذرد، در كار تك تك هنرمندان متعهد در جاهاي مختلف جهان، مي تواند پيدا كند؛ اما آن شكلي كه ما به عنوان هنر اجتماعي مي شناسيم، يعني شكل صريح و مستقيم اش، در جهان رسم نيست. البته در دوره هايي بوده و حتي در ده سال اخير در جاهايي وجود داشته، ولي در يك جمع بندي كلي نمي توانيد به سرعت آن را بيابيد.
نكته ديگر اين كه، هنرمند جوان در عين حال كه از اين رسم كلي جهاني تبعيت مي كند، خودش نيز اگر در معرض محدوديت غيرمنطقي قرار گيرد، كل قصه را رها مي كند. در هر جامعه اي حدودي وجود دارند؛ حتي در جوامعي كه داراي آزادي مطلق بيان هستند. اگر از نظر قانوني نيز آزادي مطلق بيان وجود داشته باشد؛ از نظر عرف، محدوديت هايي هست. در معرض اين داوري نيستم كه بگويم چنين چيزي بد يا خوب است. به هر حال هنرمند مثل يك دانشمند و مثل يك آدم عادي بايد بتواند خودش را با اين مسئله هماهنگ كند. براي مثال اكنون مسئله شبيه سازي در علم وجود دارد و مسئله علم و اخلاق، بالاخره در جايي با يكديگر معارض شده اند كه آيا مي توان از روي يك سلول، عين يك موجود زنده را ساخت يا خير؟
اين قضيه منع شده و نمي توان اين كار را كرد. ولي وقتي كه اين حدود معلوم مي شود، تازه آدم ها مي توانند همين حدود را نيز قبول كنند يا نكنند. اين باز حدودي قابل تصور اعلام شده است. متأسفانه در وضعيت فرهنگي معاصر ما، حدودبندي هاي تعريف شده به صراحت وجود ندارد. خيلي كلي است و آدم بايد حدس بزند. چنين حدسي را افراد باهوش مي توانند بزنند، ولي همه اجباري ندارند كه دائما بنشينند و حدس بزنند.
به اين دليل است كه دانشجويان، اغلب اين مقوله را رها مي كنند. جوانان ما اگر دور و بر مسائل اجتماعي نمي گردند، شايد به همين خاطر است كه به دردسر آن نمي ارزد. پس مي نشينند و چند قوطي روي يكديگر سوار مي كنند يا چند درخت را در يك منظره تصوير مي كنند و اثرشان را هم مي فروشند. فكر مي كنم عللي كه برشمرديم، قابل بررسي باشند.
* نقاش ما، اثر يا خاطره اي براي نسل آينده جنگ به جا گذاشته است؟
- من فكر مي كنم خاطره قومي يك ملت توسط آثار هنري و ادبي آن نيز شكل مي گيرد. اگر با دقت و بصيرت بنگريم، خاطره قومي ما درباره جنگ پس از گذشت يك دهه و اندي، از راه هنرهاي تجسمي ما بازگو نشده است.
بنابراين، اين خلاء و حفره باقي مانده است. حادثه اي به اين عظمت و اهميت، بازتاب شايسته اي در كل هنرهاي تجسمي ما در طول اين زمان نداشت. حالا ديگر نمي توانيم بنشينيم و نقاشي دوره جنگ را بكشيم. يك دوره سپري شد. چرا اين طور شد؟ من با ديدگاه خود سعي كردم، علت آن را توضيح دهم. اگر با افراد ديگري نيز صحبت كنيد آنها نيز نظرشان را درباره اين كه چرا اين طور شده، به شما خواهند گفت و شايد هم بگويند اصلا اين گونه نيست كه اين هم نظر آنها و محترم است.

نگاه امروز
تك چهره  يك خبره
012064.jpg
خاطرات سالهاي آتش و برف، خرداد ۱۳۵۷- اثر آغداشلو

منصور ملكي
هشتم آبان كه بيايد شصت و سه ساله مي شود، از اين همه سال، فقط سيزده سالش به كودكي و نوجواني گذشته است، آن هم در خانواده اي كه پدر به پنج زبان آلماني، فرانسه، روسي، تركي و فارسي مي نوشت و صحبت مي كرد. پدر كتابخانه اي داشته است و دستي قوي در طراحي و كاريكاتور هم مي كشيد. دانشگاه برلين را با مدال طلا تمام كرده بود. مهندس راه و ساختمان بود. در كنار مادري كه مظهري از زن نجيب و زحمتكش ايراني است. فرشته اي در قالب انساني ساده و فروتن. تحت تأثير پدر، از همان بچگي «دانستن» برايش اهميت پيدا مي كند.
من از او دو سال كوچكترم، هم نسل اويم. نسلي كه دوران كودكي اش را در خاك وخل كوچه ها گذراند. اما او در پنج سالگي اولين «پرتره» شبيه را كشيده است و آن را به شوهر دختر خاله اش فروخته است. آقاي «محموديه» از آن رو اولين نقاشي او را خريده است كه خوب و ارزان بوده است. مثل همه كساني كه امروز دوست دارند از او نقاشي بخرند!
از چهارده سالگي به عنوان نقاش حرفه اي كاركرده و از شانزده سالگي گرافيست شاغل بوده است. اولين مقاله اش را در بيست ودوسالگي چاپ كرد و از آن زمان تا به امروز بيش از صد تايي مقاله درباره مسايل مختلف نوشته است، از نقد نقاشي تا نقد فيلم و نقد شعر و مباحثي درباره نقاشي و خوشنويسي قديم ايراني و نقاشي معاصر ايران و آدم هايي كه دوستشان داشته است و اعتبار و معناي زمانه او بوده اند.
به ياد نمي آورم، آنچه او با امضاي مستعار «فرامرز خبيري» در «انديشه و هنر» مي نوشت چه ها بودند و از چه مقوله اي «انديشه و هنر» را مي خواندم و خوشم مي آمد كه گردانندگانش به زبان فارسي و دانش رسمي دهن كجي مي كردند. «خواهر» را «خاهر» و «اتفاقاً» را «اتفاقن» مي نوشتند و من از اين دهن كجي، به اقتضاي گستاخي جواني خوشم مي آمد.
بعد از انقلاب بود كه نام او به عنوان «نقاش» در ذهنم حك شد. مجموعه ده اثر از او را با نام «تك چهر ه ها» كسي و شركتي چاپ كرده بود كه به نظرم عجيب مي آمد، از آنجا كه آن شخص را مي شناختم و آن شركت را، كه هيچ نمي دانستم در مقوله  هنري هم فعالند يابه دلخواه براي انتشار ده نقاشي از او سرمايه گذاري كرده اند. از ميان آن ده اثر، دو نقاشي را بسيار دوست مي داشتم. يكي دري چوبي بود به رنگ سبز، كه مرا مي برد به چند سالگي ام. اين در اگر نه در خانه پدري ام در شميران باشد، دري است كه در شباهت با آن مو نمي زند. دري كه از پس مرگ پدر و مادر مدت ها كسي باز و بسته اش نكرد. نقاشي دوم تصويري است از «باغ ملك» در گلاب دره، همان جايي كه در دوران نوجواني ام، در بي پناهي و تنهايي جاي پرسه زدن هايم بود.جاي خلوتي كه مي شد در گوشه اي نشست و گريست. پس هنوز او را به عنوان نقاش، گرافيست، منتقد و كارشناس هنري نمي شناختم. او واسطه اي بود كه مرا به گذشته هاي دور مي برد.
يكبار هم از او و پسرش «تكين» عكسي ديدم. چنان از سر مهر پسر را در آغوش كشيده بود كه هركس آرزو مي كرد پسري داشته باشد و هر پسري آرزوي پدري چون او را. فاصله هاي اين يادها: خواندن «انديشه و هنر»، دو نقاشي از مجموعه «تك چهره ها» و عكس او و «تكين» بسيار از هم دور بودند. فاصله اي بسيار دور تا به ناگاه شناختن چهره اي فرهنگي و هنري كه در همه زمينه ها بهترين بوده است. هنرمند و روشنفكري كه پس از «صادق هدايت» و «جلال آل احمد»، جامع الاطراف بودن او مهم ترين و جذاب ترين خصيصه اش مي باشد و اغراق نخواهد بود اگر گفته شود كه از پس آن دو خفته در خواب ابدي، او و تني ديگر- عمرشان دراز باد- از «خبرگان» و «نخبگان» روزگار مايند. آگاهي و دانش و اطلاعات هنري اش در تمامي رشته ها رشك برانگيز و بي نظير است. او درباره همه چيز به قدر كافي مي داند.
«خبره» معادل و معناي «Connoisseur» است كه در زبان فارسي درباره كسي به كار مي برند كه دانش تاريخي درك عملي ويژگي هاي فني، و شم نقد زيبايي شناختي كار هنري در او جمع باشد و براين مبنا بتواند آثار كمياب يا برگزيده را با نظري دقيق مورد ارزيابي و داوري قرار دهد. او با اين تعريف از معدود «كارشناسان هنري» است كه علاوه بر خصوصيات ذكر شده از «انصاف» در قضاوت برخوردار است، به اخص وقتي كه از آدم ها حرف مي زند. مقصودم از «انصاف» حرف و سخني است كه نشان مي دهد او به آنچه پيرامونش روي مي دهد اشراف دارد: چون سخن از «فروغ» مي گويد به يادش مانده است كه اضافه كند «اين نوع تحول تعيين كننده در كار بانوي شاعر بزرگ ديگري هم رخ داد و حق است اگر بگويم بعضي از شعرهاي اخير او، برتارك شعر معاصر ما جاي دارد».
به شگفتم كه او از همه چيز خبر دارد. چون مرثيه اي درباره «رضا ژيان» مي نويسد و به ياد مي آورد كارگاه نمايش را .و آن آدم ها را مي داند كه امروز كجايند و چه كاره اند: «عباس نعلبنديان خودش را كشت، آربي و آشور به مهاجرت رفتند، اسماعيل خلج سريال تلويزيوني نوشت، رضا رويگري خواننده شد، شاهرخ غياثي نقاش شد، سوسن رفت به سوئد، و يادم رفته اسمش در خيابان يوسف آباد سوپرماركت بازكرد...» و چون از استاد «يحيي ذكاء» مي نويسد به ياد مي آورد كه در نخستين بار و آخرين بار ارتباط استاد با او به خاطر اشتباهات اوست و با طنزي اعتراف مي كند كه «ظاهراً اشتباه كردن را هنوز ترك نكرده ام»!
او نقاش، گرافيست، كارشناس هنري و منتقد هنري بزرگي است و براي من كه هست. با نثري پاكيزه، بياني صريح و شيرين و نگاهي معقول و شگفت آور. آنچه او در اين سال ها نوشته است و خوشبختانه بهترين هايش در كتاب هاي «از خوشي ها و حسرت ها»، «سال هاي آتش و برف» و اين اواخر در كتاب «گفتارها و گفت وگوهاي ديگر» به چاپ رسيده اثبات مدعاي من است. اگر بارها و بارها مطلب «رؤياي دم صبح» را كه در باره «عباس كيارستمي»، «مسعود كيميايي»، «سهراب شهيد ثالث»، «امير نادري» و «بهرام بيضايي» نوشته است بخوانم، بازهم در بار ديگر خواندن، چنان است كه گويا اولين بار است كه مي خوانم. وقتي از او مقاله اي به نام «رم، به روايت فليني» خواندم همه پفي كه كرده بودم خوابيد و تازه فهميدم كه اصلاً از فيلم هيچ نفهميده بودم!
من از ديدن آثار نقاشان لذت مي برم، بي آن كه چيزي درباره نقاشي بدانم، اما درباره نقاشي هاي او مي دانم كه او از آن نقاشاني نيست كه خود را تكرار مي كنند. هرچه كشيده است از سر افسوس بوده و همدردي و همدلي، با بغضي هميشگي در گلو چون مينياتوري كه نيميش سوخته است. يا مينياتورهاي مچاله شده، يا دسته گل نرگسي در ليوان آب كه پس از كشيدن نرگس ها، ليوان را شكسته و در فضا پراكنده كرده است.
از بهترين كارهاي او براي جلد كتاب و جلد مجله ها آن نقاشي را دوست دارم كه براي مجله «فيلم» كشيده است. نيم تنه سربازي (كاپشن) با مجله فيلمي درون جيبش كه باز همان موضوع اصلي روي مجله داخل جيب تكرار شده است.
بعد از نوشتن: چون اين نوشته را دوباره خواندم، متوجه شدم كه همه جا از او با ضمير سوم شخص مفرد ياد كرده ام و هيچ از او نام نبرده ام. چون قلم بر كاغذ مي گذاري حس و حالت به تو خواهد گفت كه كار چه شكل و فرمي خواهد گرفت. او چنان آشناست، چنان نزديك و چنان بي همتا كه در معرفي اش لزومي به نام بردن از او نيست، يا من اين گونه مي انديشم كه مخاطب اين نوشته با اولين كلمه ها و جمله ها مي فهمد كه درباره چه كسي حرف زده شده است. بله، همين طور است. داشتم از «آيدين آغداشلو» مي گفتم، مي گفتم كه...

نگاه ديگر

نغمه عشق
اشاره؛
«نغمه عشق» عنوان كتابي بود كه چند سال پيش، مترجم توانمند خانم پروين قائمي از بين ماندگارترين داستان ها و داستانك هاي جهاني، آنها را گزينش و با ترجمه سليس خود به چاپ رساند. اين كتاب، به چاپ هاي مكرر رسيد و هنوز هم از خواندني ترين آثار در زمينه ترويج فرهنگ مثبت انديشي است.
باخبر شديم خانم قائمي، مجموعه جديدي را با همين حال و هوا ترجمه كرده اند كه در شرف چاپ است. تعدادي از اين قطعه ها را براي انتشار در صفحه فرهنگ برگزيده ايم كه در پي مي آوريم.
داستان دو شهر
مسافري به يك شهر بزرگ نزديك شد و ديد پيرزني در كنار دروازه ورودي آن نشسته است. او از آن پيرزن پرسيد:
«مردم اين شهر، چه جور آدمهايي هستند؟»
پيرزن گفت:
«مردم شهري كه از آنجا مي آيي، چه جور آدم هايي بودند؟»
مسافر جواب داد:
«وحشتناك! آدم هاي چرند، غيرقابل اعتماد و از همه نظر به درد نخور.»
پيرزن گفت:
«آه! اتفاقاً مردم اين شهر هم همين  جوري هستند.»
چندي بعد مسافر ديگري به اين شهر نزديك شد و همان پرسش را از پيرزن پرسيد. پيرزن هم سؤالش را تكرار كرد. مرد گفت:
«آدمهاي نازنين، صادق، پركار و بخشنده اي بودند. متأسفم كه ناچار شدم آنجا را ترك كنم.»
پيرزن عاقل جواب داد: «اتفاقاً مردم اين شهر هم همين جوري هستند.»
نويسنده ناشناس
زندگي با ارزش
مردي خود را به خطر انداخت تا پسر نوجواني را كه داشت غرق مي شد، نجات دهد.
هنگامي كه پسر نوجوان نجات پيدا كرد و به هوش آمد، رو به مرد كرد و گفت: «ممنونم كه زندگي ام را نجات داديد.»
مرد به چشم هاي پسر نوجوان خيره شد و گفت: «بچه جان! باشد. فقط ثابت كن كه زندگي تو اين ارزش را داشت كه نجات داده بشود!»
نويسنده ناشناس
012062.jpg

كفش ها
روزي مهاتما گاندي داشت سوار قطار مي شد كه يكي از كفش هايش از پايش درآمد و زير قطار افتاد.
چون قطار در حال حركت بود، گاندي نمي توانست خم شود و كفش را بردارد.
لنگه ديگر كفش خود را هم درآورد و زير قطار انداخت. يكي از مسافران پرسيد: «چرا اين كار را كرديد؟»
گاندي لبخندي زد و گفت: «آدم فقيري كه آن لنگه كفش را پيدا مي كند، حالا مي تواند يك جفت كفش داشته باشد و استفاده كند. يك لنگه كفش، به درد هيچ كس نمي خورد.»
نويسنده ناشناس
پرستار من
در دارو خنده اي وجود ندارد، ولي در خنده تا دلتان بخواهد، دارو وجود دارد.
جاش بيلينگز
هنگامي كه در بيمارستان بستري بودم، پرستاري داشتم كه در همه جملاتش به جاي من، ما را به كار مي برد. مثلاً مي گفت: «امروز حال ما چطوره؟» يا «لازمه كه ما امروز حمام كنيم.»
اين طرز حرف زدن او واقعاً مرا كلافه مي كرد، براي همين يك روز تصميم گرفتم، كمي سربه سرش بگذارم.
آن روز، او ظرفي را براي من آورد تا در آن نمونه ادرار بگيرد. وقتي كه او رفت، من مقداري آب سيب را در ظرف ريختم و آن را كنار گذاشتم. وقتي كه او برگشت، نگاهي به ظرف كرد و گفت: «امروز، نمونه ادرار ما، يك كمي كدره، درسته؟!»
من از او خواستم كه نمونه را ببينم و گفتم: «آره! بهتره ما اونو برگردونيم سرجاي اولش!»
و در مقابل چهره وحشت زده او، محتويات ظرف را تا ته خوردم. ديدن قيافه او، به همه دنيا مي ارزيد.
نورمن كازينز
نقاشي كاغذي قديمي ۱۶۰۰ ساله در چين كشف شد
باستان شناسان چيني اخيراً يك نقاشي روي كاغذ كه قدمت آن به يك هزار و ۶۰۰ سال پيش باز مي گردد در شمال غرب اين كشور يافتند.
به نوشته روزنامه «جوانان» چاپ پكن، «بيان چيانگ» معاون اداره باستان شناسي استان «گان سو» محل كشف اين نقاشي گفت: اين اثر ۸۰ سانتيمتر طول و ۴۰ سانتيمتر عرض دارد و از درون يك مقبره مربوط به دوران حكمراني سلسله «جين» ۲۲۰تا ۴۲۰ پس از ميلاد كشف شده است.
وي افزود: نقاشي روي يك كاغذ سفيد ترسيم شده و اين اثر منقوش ، تصوير زني است كه خود را براي رفتن به سفر آماده مي كند.
بيان گفت: نوع البسه اي كه اين زن بر تن دارد، بيانگر نوع و سبك زندگي مردم يك هزار و ۶۰۰ سال پيش در اين منطقه است.
گرچه آثار نقاشي زيادي در اين استان تا كنون يافت  شده  ، اما همه آنها روي ديوار، چوب، لباس و يا ابريشم طراحي و ترسيم شده است.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   فرهنگ   |   مدارا  |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |