خانه من كجاست
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
عكس از: جمشيد بايرامي
يادداشت پروفسور تورج اتابكي
از سال ها پيش در پي تحولات سياسي افغانستان شمار زيادي از مردم افغان راهي ايران شدند و تيرك چادرشان را در اين خاك بر زمين كوبيدند.
ميليون ها افغان مهاجر در اين سال ها بخشي از پركارترين جماعت انساني را در ايران تشكيل دادند. شماري از اينان با ايرانيان در آميختند و براي هميشه خيال بازگشت به زاد و بوم را به كناري نهادند و شماري ديگر همچنان در روياي روزي اند كه به سرزمين مادري باز گردند.
در اين مجموعه روايتي تصويري داريم از بود باش افغان مهاجر در ايران.
زندگي شان از پگاهي تا بيگاهي خوردشان، خواب شان، غم شان و شادي شان از خرد تا كلان.
يادداشت عكاس
اول راهنمايي با پول، دوم راهنمايي با پارتي و سوم راهنمايي را با پررويي و كتك قبول شدم.
پس از ترك تحصيل در كارگاه پدرم مشغول لوله كشي شدم و مدرك سيكلم را هم گم كردم.
از اينكه درس نمي خواندم بسيار خوشحال بودم.
يك روز دوستم در راه پله دوربين را به دستم داد و گفت:
برو و از اعزام بسيج به جنگ عكس بگير و من ماندم و يك دوربين كه بلد نبودم درش را باز كنم.
خلاصه عكاسي را پيش خودم آموختم و از دانشگاه خودم فارغ التحصيل شدم.
شوخي شوخي عكاس شدم و خودمو خيلي تحويل گرفتم. مادرم مي گفت اگر عكاس بشي و از راه به در بشي شيرمو حلالت نمي كنم.
اميدوارم با ديدن اين عكس ها، منو دعا كنه.
عكاسي را از جبهه هاي جنگ جنوب آغاز كردم، از بوستان خوزستان تا بوستون آمريكا، از حرم عبد العظيم الحسني تا خانه خدا.
|