شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۱۸۵ - Oct.4, 2003
آموزشي
Front Page

يادداشت هاي يك مدير مدرسه
شناخت و مشاركت كاركنان مهم ترين مسأله است
پس از مدت ها كشمكش با مسئول آموزشي منطقه بالاخره به جابجايي رضايت دادم. به دنبال بازنشسته شدن مدير يكي از مدارس بزرگ منطقه، چون اداره فردي را كه واجد شرايط مديريت اين مدرسه باشد، در دسترس نداشت، ناچار دست به دامن من شده بودند.
جلسه معارفه با حضور مدير سابق، كاركنان مدرسه، مسئول مقطع و معاون آموزشي منطقه برگزار شد. از همان جلسه اول متوجه شدم كه معلمان زياد از ورود من خشنود نيستند. ولي من آمده بودم و ابلاغم هم صادر شده بود. راه بازگشتي نبود.
دل كندن از همكاران و دوستان مدرسه سابق برايم مشكل بود. برخلاف رسم معمول مديران، كسي را نيز از مدرسه قبلي با خود نياورده بودم. نمي خواستم انسجام مدرسه قبلي را از هم بپاشم، براي بوجود آمدن محيط مطلوب آنجا زحمت بسياري كشيده بودم. ولي در اين مدرسه احساس تنهايي مي كردم. بخصوص بعد از برخورد روز اول. چند روز بعد شنيدم كه قبل از ورود من، معلم ها با تصور اين كه مي توانند با رأي گيري مدير مدرسه را انتخاب كنند، مراسم انتخابات را انجام داده اند و معاون ارشد مدرسه را به عنوان مدير آينده انتخاب كرده اند. ولي اداره بعد از انجام انتخابات متوجه شده كه فرد منتخب واجد شرايط نيست (مدرك تحصيلي لازم را ندارد) در مدرسه هم كسي كه واجد شرايط باشد (سابقه مديريت يا معاونت) وجود نداشته، در نتيجه حتماً بايستي كسي از بيرون مجموعه براي مديريت مدرسه معرفي مي شد.
مدرسه پرجمعيتي بود و مدت ها طول كشيد تا نام همكاران را ياد گرفتم. احساس مي كردم كه معاونين مدرسه با احساس ناامني كار مي كنند و با اطمينان و اعتماد كامل دست به عمل نمي زنند. در ضمن در مورد برنامه هاي جديد پيشنهادي من هم به شدت مقاومت مي كنند. با تعصب به برنامه ها و روش هاي گذشته چسبيده بودند و راضي به هيچ تغييري نبودند. به بهانه هاي مختلف در برنامه هاي جديد كارشكني مي كردند. بالاخره بعد از چند ماه مبارزه مستقيم، خسته شدم و سعي كردم راه بهتري براي نفوذ در اين جمعي كه مرا به درون خود راه نمي داد، پيدا كنم. سراغ كتاب هاي درسي خودم رفتم. موضوعاتي مانند سازمان، مديريت آموزشي، مديريت روابط انساني و... را دوباره مطالعه كردم. همچنين مطالعاتي در مورد كاركنان مدرسه و پرونده پرسنلي آنان را آغاز كردم. تشويق نامه ها، كلاس هاي ضمن خدمت، سال ها و سنوات تدريس و جملاتي را كه مديران قبلي در فرم هاي ارزشيابي مستمر در مورد هريك از همكارانم نوشته بودند، بررسي كردم. مطالعه صورت جلسات شوراها نيز كمك بزرگي بود. تقريباً يك ماه بدون هيچ اقدام خاصي فقط به امور عادي و روزمره رسيدگي مي كردم. در اين مدت سازمان ها و گروه هاي غيررسمي و روابط خصوصي ميان كاركنان را نيز شناسايي كردم. همكاران مدرسه به خيال اين كه بالاخره مرا تسليم كرده اند و از صرافت برنامه هاي خودم افتاده ام، با آرامش بيشتري كار مي كردند. ضمن كار چندين بار به طور ضمني و علني نيز تأكيد كردم كه قصد جابجايي هيچكدام را ندارم. همين موضوع جو مدرسه را آرام تر مي كرد و به من فرصت فكر كردن مي داد. يكي از قويترين گروه هاي غيررسمي را انتخاب كردم و رهبر گروه را چندين بار مورد تأييد قرار دادم. از روش كار او، لباس پوشيدنش و چند نكته مثبت ديگر استفاده كردم. به راستي هم فرد شايسته اي بود، ولي نفهميدم چرا سر ناسازگاري داشت. بالاخره يك روز كه ساعت هنر در دفتر مدرسه نشسته بود و مشغول تصحيح دفاتر بچه ها بود، كنارش نشستم و سرصحبت را باز كردم. با ستايش از توانايي هاي او و معلمان ديگر گفتم كه خيلي دلم مي خواهد از او و ديگر كاركنان شايسته مدرسه در كار اداره مدرسه كمك بگيرم. او نيز اظهار تمايل كرد كه با من همكاري كند. جلسه را با همين مقدار موفقيت به پايان بردم و چند روزي به او مهلت دادم. اين روزها چون كار خاصي نداشتم، بيشتر بين معلم ها پرسه مي زدم و با آنان به گفت وگو مي پرداختم. كم كم با اخلاق و روحيات آنها بيشتر آشنا شدم و علايقشان را شناختم. وقتي همه شرايط را آماده ديدم، با كمك همان معلم توانايي كه ذكركردم، جلسه اي ترتيب داديم، متشكل از همه سرگروه هاي پايه اي و دو تن از معاونان (آموزشي و پرورشي). در جلسه از آنها خواستم كه در برنامه نويسي سال آينده به من كمك كنند. نامي هم براي اين گروه پيشنهاد كردم به نام «كميته برنامه ريزي مدرسه». با ترديد و تعجب تقريباً همه قول همكاري دادند. چند موضوع را مطرح كردم (بيشتر موضوعات و روش هايي كه مرا آزار مي داد و درصدد تغيير آنها بودم) مثل: برنامه ريزي براي زنگهاي تفريح، صبحگاه، موضوعات و برنامه هاي شوراي معلمان، آئين نامه انضباطي مدرسه، اعمال روش هاي تشويق و تنبيه مؤثر، تكاليف شب و...
به اين ترتيب ۷ موضوع انتخاب شد. قرار را بر اين گذاشتيم كه هر كدام از سرگروه ها با كمك ساير همكاران همپايه، راي زني ها و مشاوره افراد صاحب نظر و... را آغاز كنند و در پايان برنامه پيشنهادي خود را به شوراي مدرسه ارايه دهند و من هم قول دادم بعد از تصويب شورا كليه اختيارات و امكانات مورد نياز را در اختيارشان قرار دهم. نظارت بر اجراي طرح ها و برنامه ها و حتي ارزشيابي آنها را نيز به عهده گروه ها گذاشتم.
امروز چندين ماه از آن جلسه مي گذرد و برنامه هاي خوب، كامل و جديدي در حال اجرا در مدرسه است. برنامه ها، به قدري جالب و متنوعند كه براي خود من هم تازگي دارد و نكته جالب و جذاب تر اين كه اين برنامه ها، نه تنها با مخالفت روبه رو نشده، بلكه در يك محيط صميمانه و دوستانه در حال اجراست. هر برنامه توسط عده اي از معلمان حمايت و پشتيباني و هدايت مي شود. تعداد برنامه هاي جديد در موضوعات متنوع آن قدر زياد شده كه شايد نتوانم تا اتمام دوران خدمتم همه آن را اجرا كنم.
آذر آفاقي- مدير مدرسه

آموزش به  كدام سو مي رود؟
016340.jpg
اشاره: شايد به عنوان يكي از شهروندان ايراني از خود پرسش كرده ايد به راستي فايده مدرسه رفتن، درس خواندن و در نهايت فارغ التحصيل شدن با مدرك علمي بالاتر چيست؟ آيا ما تمامي فرزندان اين مرز و بوم را بر اساس يك منشور تربيتي ملي پرورش مي دهيم؟ اصولاً مانيفست پرورش و آموزش در جامعه ما چيست؟ «مسعود معبودي» كارشناس روانشناسي، مطلبي در اين زمينه تهيه كرده كه در پي مي آوريم.
قريب به نيم قرن است كه وزارت آموزش و پرورش متولي برنامه ريزي، تأليف و چاپ و توزيع كليه كتابهاي درسي دانش آموزان است و از اين طريق خدمات شايسته اي را ارائه نموده است؛ لذا هر ايراني تحصيلكرده خود را مديون آن مي داند. از اين رو نمي توان فردي را بي توجه به مدرسه و تحصيل يافت و اغلب ما برجسته ترين خاطرات، تجارب و همچنين نقش پذيريمان در جامع به دوران تحصيل خصوصاً مقاطع تحصيلي در دوره دبستان و دوره هاي مياني (راهنمايي و متوسطه) در مدرسه باز مي گردد، بسياري از افراد هنوز پس از گذشت سالها، نام آموزگاران كلاس هاي پايه اول ابتدايي را با ويژگي هاي شخصيتي شان به خاطر دارند.
* آيا تاكنون اين نهاد خود را مورد ارزيابي قرار داده است؟
* آيا نيم قرن برنامه ريزي آموزشي و اجراي طرحهاي آموزشي توانسته است نيازهاي جامعه را رفع كند؟
* آيا تعليم يافتگان مدارس، همان هايي هستند كه مايل بوديم باشند؟
* آيا آموزش و پرورش خواهد توانست در دهه هاي آتي، فاصله خود را با جهان توسعه يافته كم كند؟
* آيا آموزش و پرورش از ساير دستگاهها و نهادهاي اجتماعي خواسته تا نيازهاي خود را از شهروندان ارزيابي كند تا متناسب با آن به تعليم و تربيت دانش آموزان بپردازد؟
چند دهه قبل ايالات متحده آمريكا مطلع شد كه اتحاد جماهير شوروي، انساني را به فضا فرستاده تا ضمن كاوش در فضا و گردش خود به دور ماه اطلاعاتي را به زمين ارسال دارد. اين خبر كوتاه باعث شد از سوي عالي ترين مقام كشور آمريكا فراخواني از دانشمندان در هر رشته تخصصي بشود،  اين دعوت توسط آنها اجابت شد و قريب به پنج هزار نفر از دانشمندان، محققان، متفكران، روشنفكران، سياستمداران، هنرمندان و مربيان و غيره كنار هم جمع شدند تا به اين پرسش ها پاسخ دهند. چرا ما نتوانستيم زودتر از رقيب خود (اتحاد جماهير شوروي) به فضا برويم؟ مشكل كجاست؟ بحث ها و بررسي هاي اوليه به سرعت به نتيجه رسيد و انگشتان نشانه جمع به سوي «ثورندايك» نشانه رفت. او پدر روان شناسي مدرن و تعليم و تربيت بود و در آن جلسه حضور داشت. به گفته جمع حاضر در آن جلسه، ناكارآمدي آموزش و پرورش باعث اين عقب ماندگي شده بود و بلافاصله بر او تكليف شد كه با ايجاد ستاد و تدوين برنامه اي، آمريكا را از اين بحران نجات بخشد، تلاش ها ثمر بخشيد و اولين انسان از ايالات متحده آمريكا در مقابل ديدگان هزاران بيننده از سراسر جهان پا بر ماه گذاشت.
از اين زمان بود كه آموزش و پرورش آمريكا براي دانش آموزان نقش پرسشگرانه و تحقيقگرانه قائل شده و تعليم و تربيت فردي را به تعليم و تربيت اجتماعي بدل ساخته است، كه امروزه ثمرات تغيير نظام آموزشي آن دوره را به وضوح شاهديم.
امروزه كشور ما در بين كشورهاي در حال رشد از رتبه مناسبي برخوردار نيست، به طور قطع كشورهايي چون مالزي، كره جنوبي، تايوان و سنگاپور كه روزگاري در آرزوي رسيدن به كشور ما بودند، با چنان شتابي در حركتند كه رسيدن ما به آن كشورها بيشتر به آرزويي دور مي ماند.
برنامه هاي آموزش و پرورش ما هيچ گاه به طور دقيق مورد نقادي قرار نگرفته است و هميشه مسئولان و برنامه ريزان مشكل اصلي را كمبود امكانات برشمرده اند و اگر پيشنهاد و انتقادي به آنجا ارائه شود، در ميان بخشنامه ها گم مي شود.
از اين نظام آموزشي فرسوده كه از تكرار برنامه هاي گذشته اش به ستوه آمده، چه انتظاري مي توان داشت؟ هنوز هم در هزاره سوم ميلادي در كتابهاي درسي ما كوكب خانم زن باسليقه اي است ،در حالي كه امروز در جهان به كودكان مي آموزند كه بي خبر رفتن به منزل كسي ايجاد مزاحمت است نه باعث خوشحالي، لذا ابزارهاي مخابراتي اين امكان را مي دهد كه با اطلاع به ديدار فردي برويم و كوكب خانم امروز مي داند كه بايستي از بيرون غذا براي مهمانان تهيه كند.
هنوز هم پس از گذشت چهل سال، حسنك كجايي جزو عناوين درسي كلاس دوم دبستان است . كودكي كه در تلويزيون، شاهد هنرنمايي شخصيت هاي افسانه اي كارتوني است، خواندن حسنك كجايي و اعمال و كردار آن برايش بسيار نامناسب است.
مبتكر عروسك باربي گفته بود بيشتر عروسكها در چهره، كودك بودند ولي من ترجيح دادم عروسكهايي طراحي كنم با چهره اي از زن كامل كه ايده آل كودكان براي رسيدن به آن باشد. اما در عوض عروسكهاي ايراني با چهره هايي كه بيشتر به تهي مغزها مي ماند با پوششي روستايي با مبالغ گزاف به بازار ارائه مي شود كه البته طرفداري هم پيدا نكرده است، هنوز با گذشت ۲۵ سال از وقوع انقلاب اسلامي و ۸ سال دفاع مقدس هنگامي كه دانش آموزان در كتابهاي درسي به دنبال سمبل شجاعت و شهامت مي گردند، بي درنگ دهقان فداكار را مي يابند.
تعليم يافتگان در مدارس كشور به دليل ضعف برنامه هاي آموزش و پرورش، آنهايي نيستند كه مايل بوديم اين گونه تربيت شوند و به لحاظ شخصيت و هدايت خويش كاستي هاي فراواني دارند. جوان امروز اگر بخواهد پس از سپري كردن دوران تحصيل و نظام وظيفه، زندگي مستقلي را آغاز نمايد، از پختگي لازم براي قبول مسئوليت خانوادگي و اجتماعي برخوردار نيست. به آمار بزهكاري، مواد مخدر،طلاق و فرار از منزل و بي كاري توجه كنيد،  همگي حكايت از آن دارد كه آموزش و پرورش ما در طول مدت ۱۲ سال تحصيل فرزندانمان در مدرسه تعليم و تربيت لازم را ارائه نكرده است و هنوز والدين و جامعه نگران او هستند.
«ژان ژاك روسو» در قرن هجدهم گفته بود: «اگر فرزند شما هجده ساله شد و هنوز نگران وي هستيد، مطمئناً تعليم و تربيت او كاستي هاي فراواني داشته است، زيرا او پس از اين دوران، بايستي بتواند به تنهايي و با مهارت كامل زندگي خود را اداره كرده و در نقش پدر و همسر و شهروند وظايفش را به خوبي انجام دهد.»
كارمندان ما فاقد ابتكار و مشاركت و انجام تكاليف سازماني خويشند و در كوتاهترين مدت دانش آموخته شده خود را به فراموشي مي سپارند، شهروندان ما هنوز به ابتدايي ترين وظايف خويش در زمينه رعايت قوانين شهري و اجتماعي واقف نيستند، محققين ما هنوز از حوصله و پشتكار و انگيزه و دانش لازم براي تحقيق برخوردار نيستند و هميشه امكانات را ارجح بر انگيزش  هاي دروني و تلاش خويش مي دانند. كارگران ما هميشه سعي در قبول وظايف پايين در كارخانه داشته و به دليل رشدنايافتگي اجتماعي چاپلوسي را عامل پيشرفت در كار خويش مي دانند و رعايت موارد ايمني، بهداشت و حفاظت در محيط كار را اعمال غير ضروري مي شمارند و از اين رو سالانه زيانهاي فراواني به خود و كشور وارد مي سازند، هنرمند ما هنوز با زبان مردمش آشنا نيست و به زبان او صحبت نمي كند تا هنرش را بپذيرند و به كار بندند. ما همگي جمله زيباي مولاي متقيان علي(ع) «فرزند زمان خويشتن باش» را از ياد برده ايم.

* مثالهاي ارائه شده در اين نوشته، مربوط به كتابهايي است كه در يكي دو سال اخير تغيير يافته اند.

|   اجتماعي    |    اقتصادي    |    آموزشي    |    انديشه    |    خارجي    |    سياسي    |
|   شهر    |    شهري    |    علمي فرهنگي    |    ورزش    |    ورزش جهان    |    صفحه آخر    |

|    صفحه اول    |    آرشيو    |    شناسنامه    |    بازگشت    |