محمد رضا ارشاد
زبان تاجيكي يا زبان فارسي فرارودي يا ماوراءالنهري يكي از گونه هاي زباني فارسي است كه پس از اسلام در ماوراءالنهر رواج پيدا كرده و در كنار خود شاعران و نويسندگان بزرگي را پرورده است. تحولات دوره اخير در جغرافياي سياسي ملتها و ژئوپليتيك جهان، سبب ايجاد يك گسست فرهنگي ميان ايران و تاجيكستان گرديد و سبب شد تا اين دو حوزه مشابه زباني و فرهنگي از روند مسائل يكديگر غافل شوند. امروزه اين فرصت بويژه پس از استقلال تاجيكستان بوجود آمده و لازم است تا اين دو كشور همزبان (ايران و تاجيكستان) و داراي اشتراكات فرهنگي زياد به شناخت بيشتر يكديگر نائل گردند. از اين رو و نيز به مناسبت برپايي چهارمين مجمع بين المللي استادان زبان و ادبيات فارسي در تهران،كه با حضور ۱۲ استاد شناخته شده زبان فارسي از تاجيكستان برگزار مي شود، با دكتر علي رواقي؛ لغت شناس و پژوهشگر عرصه حوزه ها و گونه هاي زباني فارسي درباره زبان فارسي در فرارود كه امروزه اصطلاحاً به آن تاجيكي مي گويند گفت و گويي انجام داده ايم كه مي خوانيد.
* براي شناخت و آ گاهي از زبان فارسي فرارودي (ماوراءالنهري) يا آن چيزي كه امروزه به آن تاجيكي مي گويند، لازم است كه به پيشينه آن اشاره شود. سابقه تاريخي اين زبان به چه دوراني بازمي گردد؟
- پرسش خوبي مطرح كرديد، چرا كه شناخت زبان فارسي در فرارود (ماوراءالنهر) بدون شناخت پيشينه فرهنگي و تاريخي آن امكان پذير نيست. از اين نظر بايد به چند قرن اول هجري برگرديم. پس از فروپاشي حكومت ساسانيان و شكست لشكريان ايران در برابر اعراب، حكومت مركزي متلاشي شد. از اين پس حكومتهاي ملوك الطوايفي در ايران پديدار شد و هر حوزه جغرافيايي كوچكي براي خودش حاكمي داشت. نمونه اوليه اين حكومتها را در قرنهاي نخستين اسلامي مي بينيم. مثل: طاهريان، صفاريان و... در حوزه جغرافيايي ماوراءالنهر هم حكومت نشين هاي گوناگوني پيدا شد.
اين حكومت نشين هاي مختلف سبب شدند كه زبانهاي رايج در آنها پروبالي بگيرد و گونه هاي گفتاري مردم به عنوان يك زبان نوشتاري در آنجا به كار گرفته شود. زبانهايي كه به عنوان گونه هاي گفتاري بودند و اكنون مي خواستند به گونه نوشتاري بدل شوند، نياز به پر كردن خودشان داشتند. به اين جهت زبانهاي محلي از زبانهايي كه در حوزه شان معمول بود استفاده كردند. مثلاً در ماوراءالنهر كه زبان فارسي دري راه پيدا كرد، با زبانهاي ايراني ميانه شرقي مانند سغدي و خوارزمي در آميخته شد. خوب! اين آميزش زبان فارسي با زبان گفتاري سغدي به زبان قدرتمندي در حوزه ماوراءالنهر انجاميد كه هم به اعتبار فارسي دري مايه از پهلوي داشت و هم مايه از زبانهاي ايراني ميانه گرفته بود كه سغدي يكي از قديمي ترين آنها بود. بنابراين، اينكه در آغاز مطرح شد كه براي بررسي زبان به اصطلاح تاجيكي امروز بايد به پيشينه اش رجوع كرد، به اين دليل است كه فارسي فرارودي يا تاجيكي امروز، از همان اول خرجش را از فارسي اين طرف جدا كرد؛ يعني امكاناتي پيدا كرد كه با آنها به عنوان يكي از گونه هاي زبان فارسي در جاي ديگر (ماوراءالنهر) روان شد و جريان يافت.
اگر بخواهيم درباره زيرشاخه هاي زبان فارسي دري در حوزه هاي جغرافيايي ديگر صحبت كنيم، بحث به درازا مي كشد و ممكن است، بدرد خوانندگان عام تر نخورد. اما در مجموع مي توان گفت كه زبان فارسي فرارودي از امكانات زبانهاي ايراني ميانه به خوبي بهره برد و ضمناً غناي بيشتري نسبت به زبان فارسي ما پيدا كرد.
* براي نمونه مي توانيد به برخي از امكاناتي كه- به زعم شما- زبان تاجيكي از آن بهره برد ولي فارسي ما به دلايلي از آنها بازماند، اشاره كنيد؟
- من زبان تاجيكي به كار نمي برم چرا كه تاجيكي قراردادي است كه شايد مي توان گفت از حدود هفتاد سال قبل واقع شده و ترجيحاً از آن به زبان فارسي ماوراءالنهري يا فرارودي تعبير مي كنم.
زبان فارسي ماوراءالنهري توانست از امكانات زبانهاي ايران ميانه بهره خوبي ببرد. مانند زبانهاي: سغدي، خوارزمي، سكايي و بلخي. اين كه مي بينيم زبان مولانا تفاوت بسياري با زبان ديگر شاعران و بزرگان ادب فارسي دارد، به همين دليل است. در فارسي ماوراءالنهري كاربردهايي داريم كه در حوزه هاي ديگر نبوده است. اگر بخواهيم نمونه ها را نشان بدهيم، خيلي مفصل مي شود اما بايد بگويم كه در مقدمه همين كارهاي پژوهشي كه در زمينه فارسي ماوراءالنهري انجام داده ايم، مفصلاً به اين امكانات اشاره كرده ايم.
بسياري از واژه هايي را كه در ايران تلفظ و مورد استعمال قرار مي دهيم در آنجا به شكلي ديگر تلفظ مي شود و كاربرد ديگري دارند. مثلاً فرض كنيد كه مي گوييم: اين غذا خمارشكن است. آنها (تاجيكها) مي گويند: اين غذا خماراشكن است. مثلاً تاجيكها ستاره را استاره مي گويند. از اين رو «الف» آغازين در بسياري از واژه هاي آنها ديده مي شود، يا بسياري از پسوندهايي كه در سغدي وجود داشته در فارسي امروز فرارودي كاملاً كاربرد دارد. مثلاً پسوند «ناك» در ايران جز در واژه هاي غمناك، دردناك و ... ديده نمي شود، حال آن كه گستره كاربرد اين پسوند در زبان فارسي ماوراءالنهري فراختر است، مانند: اساسناك، دختر ناك، پسرناك، آبناك، درختناك و ... اگر به سابقه كاربردي پسوند «ناك» برگرديم، متوجه مي شويم كه اين پسوند اصلاً پسوند فارسي ميانه شرقي است و در زبان فارسي دري كم كاربرد بوده است و دليل كم كاربردي آن در فارسي دري اين بوده كه در پهلوي كاربرد نداشته است. به اين جهت ايرانيان پسوند ناك را از آن طرف رود (ماوراءالنهر) گرفته اند. يا بسياري ديگر از پسوندها مانند: آد، آده يا چيك كه فقط در فارسي ماوراءالنهري كاربرد دارد.
اما درباره تفاوت ساختار نحوي ميان دو زبان اشاره اي نمي كنم. فقط كافي است تا زبان سعدي را با زبان مولوي مقايسه كنيد، مي بينيد كه تفاوت زياد است. بيشتر تفاوتهاي نحوي ميان زبان مولانا و زبان سعدي متأثر از زبانهاي ايراني ميانه شرقي است كه در زبان مولانا جاري شده است و عده اي به غلط در ايران تصور كردند كه مولانا فراهنجاري معنايي يا زباني دارد. در حالي كه اول بايد تعريفي براي زبان معيار پيدا كنيم و بعد بگوييم كه كجا مولانا فراهنجاري دارد. خوب! اگر بگوييم كه زبان سعدي براي ما زبان معيار است، بله! زبان مولوي فراهنجاري دارد. ولي توجه داريم كه سعدي در كنار مولانا يا مولانا در كنار سعدي است. اينها همزمان در دو حوزه زباني صحبت مي كنند، يكي (مولوي) متأثر از فارسي بلخي و ماوراءالنهري و ديگري(سعدي) متأثر از حوزه فارسي خراساني است.
* آيا سخنوران و نويسندگان اين دو حوزه يعني حوزه ماوراءالنهري كه امروزه اصطلاحاً به آن تاجيكي مي گويند و حوزه فارسي ايران از اين تفاوتهاي زباني اطلاع داشتند؟
- من براي پاسخ به اين سؤال از يك نمونه مشخص آغاز مي كنم: اسدي طوسي؛ نويسنده لغت نامه فرس اسدي، چرا اين لغت نامه را نوشت؟ آيا به اين دليل نبود كه خواست معناي واژگاني را كه در حوزه خراسان كاربرد نداشت براي كساني كه در آن حوزه (خراسان) مي زيستند، روشن سازد؟ شاعراني كه اسدي طوسي برگزيده، بيشتر ماوراءالنهري هستند.
از اين رو اسدي طوسي واژه هايي از اشعار اين شاعران را در فرهنگ خود آورده كه براي مردم حوزه هاي ديگر زبان فارسي مفهوم نبوده است. اسدي طوسي نخستين كسي بوده كه لغات محلي حوزه ماوراءالنهر را جمع آوري كرده است. از اين رو اسدي طوسي متوجه تفاوت كاربرد زبان ميان اين حوزه ها بوده ولي اين كه به دلايل چگونگي شكل گيري گونه زباني ماوراءالنهري پي برده يا نبرده، در مقدمه كارش چيزي نمي گويد.
* نظر خود شما چيست؟
- به نظرم پي نبرده بوده است. علتش اين بوده كه حوزه هاي ديگر را هم نشناخته بود.چرا كه تفاوتهاي حوزه اي فقط مربوط به ماوراءالنهر نيست، بلكه حوزه هاي زباني ديگر مانند: گونه سيستان و گونه راجي يا مركزي تفاوت شگرفي با زبان فارسي كاربردي دارند. مثلاً زباني كه امروزه در آسياي صغير يا عثماني و تركيه رايج است، زبان بيهقي يا شاهنامه نيست،بلكه زبان مولاناست؛ يعني فارسي مولانا در آن حوزه جاري شده است. اگر در آنجا بخواهيم با فارسي ما كه خراساني است، صحبت كنيم، براي مردم آنجا اصلاً قابل فهم نيست. هركدام از اين موارد بحث مفصلي را مي طلبد.
* پس ما نمي توانيم زبان معيار فارسي را در آن دوران متصور شويم و براساس آن به بررسي گونه هاي زباني رايج در حوزه هاي مختلف جغرافيايي بپردازيم؟
- همين طور است. ابتدا بهتر است، تعريفي از زبان معيار را ارائه كنيم.من در اينجا تعريفي را كه از يكي از دوستان زبانشناسم پسنديده ام، مي آورم: زباني را كه آرايه و پيرايه زبانهاي گفتاري محلي و حوزه اي را نداشته باشد، زبان معيار مي گوييم. حالا در ميان شعراي ما آنهايي كه از واژه هاي زباني حوزه خودشان استفاده مي كردند، زبانشان زبان معيار بوده است. فردوسي بسيار بسيار كم، از حوزه خودش استفاده كرده است. بنابراين زبان فردوسي در حوزه خراسان، زبان معيار مي شود. بيهقي خيلي كم از واژه هاي محلي استفاده كرده است. بنابراين تاريخ بيهقي مي تواند نمونه اي از زبان معيار در حوزه و دوره خودش باشد، چون تعريفي كه از گونه زباني در حوزه زباني مي دهيم، اين است كه گونه زباني كاربردي از زبان فارسي در دوره و حوزه مشخصي است. زبان مطلق است و همه كس امكان بهره وري از امكانات زبان را ندارند. بنابراين چون زبان مطلق است،گونه هاي زباني كاربرد پيدا مي كند. مثلاً همين زبان فارسي در ماوراءالنهر صورتي از زبان فارسي است كه در آنجا رواج دارد.
* آيا شما پژوهشهاي مستقلي بر روي گونه زباني حوزه ماوراءالنهر انجام داده ايد؟
- بله! ما در كارهايمان چون پايه اي و بر مبناي زبان حركت كرده ايم، تا اندازه اي پي برده ايم كه زبان فارسي حوزه ماوراءالنهر چگونه شكل گرفته است. زبان فارسي فرارودي دقيقاً از قرن سوم از گونه هاي زباني ديگري كه در ايران بوده، جدا مي شود.
خود حكومت سامانيان يكي از علل شكوفايي و پا گرفتن اين گونه زباني بوده است. با روي كار آمدن سامانيان وضعيت اقتصادي بهتر مي شود و نيز علاقه سامانيان به فرهنگ ايراني، سبب مي شود كه ايرانيان به گسترش فرهنگ ايراني توجه خاص كنند. ايرانيان براي حفظ فرهنگ و زبان ايراني خونهاي بسياري داده بودند. از جمله هنگامي كه حجاج بن يوسف به ماوراءالنهر رفت، چه خونهايي ريخت تا مردم از دو مسأله برگردند: يكي آيين كهن ديني و باستاني و ديگري زبان شان. خوشبختانه در حوزه زبان موفق نبودند چرا كه ايرانيان توانستند با بهره وري مناسب از امكانات زبانهاي ديگر، زبانشان را حفظ كنند. شمار ديگري از حوزه هاي زبان فارسي هم همين راه را رفتند. از اين رو، از دوران هشام بن عبدالملك يعني از سال ۱۲۵ هـ.ق و در دوران حجاج تلاش براي برگرداندن ديوانها از فارسي به عربي شد، ولي در نهايت موفق نشدند. تا دوران غزنويان اين كار ادامه داشت؛ يعني مكاتبات درباري بين حكومت ايران با بغداد به عربي بود ولي فارسي زبانها در كوچه و بازار از زبان گفتاري خودشان استفاده مي كردند.
بنابراين چندين و چند گونه فارسي شكل گرفت كه يكي از آنها گونه ماوراءالنهري بوده است. خوشبختانه چون در باب اين گونه ما پژوهش گسترده اي كرده ايم، توانستيم موقعيت زبان فارسي ماوراءالنهري را هم بشناسيم. در هر دوره كتابهاي ماوراءالنهري را زير نظر گرفتيم و حركت واژه به واژه و ساختاري اين كتابها را دنبال كرديم تا به زبان فارسي امروز ماوراءالنهر رسيديم.
* آيا مقصودتان از دوره ها در اينكه مي گوييد هر دوره كتابهاي ماوراءالنهري را بررسي كرديد، دوره هاي حكومتي است؟
- نه! مقصود سده هاي مختلف است. ما براساس دوره هاي حكومتي پيش نرفتيم چرا كه زندگي و مرگ زبان بر پايه حكم حكومتي نيست. زبان در هر دوره اي تا جايي كه پشتوانه فرهنگي، سياسي، اقتصادي و نظامي داشته باشد، حركت مي كند. به همين جهت زبان فارسي ماوراءالنهري هم حركت خاص خودش را داشته است. از اين رو با بررسي آثار مختلف فارسي دريافتيم كه زبان فارسي ماوراءالنهري حركتي دارد كه از قرن سوم با شعر رودكي شروع شده و تا امروز كاربرد دارد. اين حركت را قوام داديم و آن را در كتاب «زبان فارسي در ماوراءالنهر» مفصلاً با ساختار و واژگان نشان داده ايم. در كنار اين كار، «فرهنگ فارسي ماوراءالنهري» را هم با واژه هاي كاربردي در آن حوزه تنظيم كرديم. در اين كتاب از واژه هاي كاربردي در ايران خبري نيست.
* آيا با نمونه هاي فارسي هم مقايسه شده است؟
- بله! در مقدمه مقايسه شده است. در اين فرهنگ در برابر واژه هاي ماوراءالنهري برابر فارسي خودمان را هم آورده ايم. كار ديگري كه كرده ايم، اين است كه براي هر واژه در اين فرهنگ، هم صورت خط روسي (سيريليك) را داده ايم و هم صورت لاتيني آن را.
* آيا اين كار در ميان تاجيكها پيشينه اي داشته است؟
- مسلماً كاري كه ما انجام داده ايم با ديد يك پژوهشگر ايراني بوده است. تاجيكها قبلاً يك فرهنگ دو جلدي تاجيكي- فارسي فراهم آورده بودند كه در آن لغات كاربردي زبان قرن بيستم وجود ندارد. در صورتي كه ما با بررسي آثار نويسندگان متأخر تاجيك فرهنگ خودمان را تدوين كرده ايم ما در اين كتاب تمام مآخذ را با ذكر صفحات آن آورده ايم.
براي رسيدن به گونه شناسي زبان ماوراءالنهري و شناخت تفاوتهاي موجود ميان زبان فارسي ماورا ءالنهري با گونه هاي ديگر، تقريباً بيشتر مآخذي را كه در زبان ماوراءالنهري به چاپ رسيده بود و نيز شماري از چاپ نشده ها را ديده ايم. يكي از كارهاي سنگيني كه لازم بود براي شناخت گونه فارسي ماوراءالنهري به آن بپردازيم، بررسي فرهنگ نامه هاي عربي- فارسي بوده است.
* آيا تعداد اين فرهنگنامه هاي عربي- فارسي در حوزه ماوراءالنهر بيشتر از حوزه هاي ديگر بوده است؟
- بله! همين طور است. به احتمال زياد در حوزه ماوراءالنهري نگارش چنين فرهنگ نامه هايي تشويق مي شده و در حوزه هاي ديگر نه. من به اين مسئله توجه كرده ام كه تعداد فرهنگ نامه هاي عربي- فارسي نگاشته شده در حوزه ماوراءالنهر به تنهايي از شمار فرهنگ نامه هاي عربي- فارسي حوزه هاي ديگر بيشتر است. يكي از اين فرهنگها كه «تكملةالاصناف» نام دارد، حدود نوزده هزار واژه عربي را به فارسي برگردانده است. «تكملة الاصناف» يكي از غني ترين فرهنگ هايي است كه در حوزه ماوراءالنهر يعني در كرمينه نزديك شهر بخارا نوشته شده است.
* حالا چرا مردمان ماوراءالنهر در مقايسه با جاهاي ديگر اين اندازه دغدغه نگارش فرهنگ نامه هاي عربي- فارسي را كه عموماً قرآني بود داشتند؟
- اتفاقاً اين نكته بسيار مهمي است، چرا كه باز در حوزه ماوراءالنهر شمار ترجمه هاي قرآني بسيار زيادتر از حوزه هاي ديگر است. حوزه هاي فرهنگي ماوراءالنهر فقط محدود به شهر بخارا نبود و در سمرقند، فرغانه، اسفره، بنچكنت و... هم وجود داشته است. همه اين شهرها دغدغه زبان فارسي را داشته اند. هر حوزه اي تلاش كرده تا خدمتي به زبان فارسي بكند. در اين حوزه ها سيف اسفرنگ، كمال خجندي، ناصر بخارايي، سيف فرغاني، اثير اخسيتكي و... را داريم. بنابراين حتي مي بينيم كه تعداد نويسندگان و شاعران ماوراءالنهري در مقايسه با حوزه هاي ديگر بيشتر بوده است. ناصر بخارايي شاعر قرن هشتم است. اين مسئله نشان دهنده وجود و غناي گونه فارسي ماوراءالنهري بوده است. در صورتي كه در اين طرف، پس از حافظ تنها جامي را داريم. به طور كلي زبان فارسي ماوراءالنهري براي ايرانيان كمتر شناخته شده بود و از اين سبب يك گسل فرهنگي هم از دوران صفوي ايجاد شده است؛ يعني در جنگ با هموطنان شيباني و شيبانيان كه از آن طرف براي خودشان جايگاهي درست كردند و زبان فارسي ايران نفوذ چنداني در آنجا نداشت. در نتيجه زبان آن حوزه قوياً ويژگيهايش را حفظ كرده است.
* چرا هنگامي كه ديوانهاي شاعراني چون اثيرالدين اخسيتكي، ناصر بخارايي و... را كه مربوط به گونه زباني ماوراءالنهرند با ديوانهاي شاعران اين طرف مقايسه مي كنيم، تفاوتهاي چشمگيري را در آنها نمي يابيم. در حالي كه همين تفاوتها مثلاً در دوره هاي متقدم تر مثلاً در آثار رودكي كه شاعري ماوراءالنهري است با شاعران حوزه هاي ديگر برجسته تر است؟
- اكثر شعراي قرن چهارم و پنجم ماوراءالنهري بوده اند. از اين رو اطلاق سبك خراساني به اين دوره، به نظرم خطاست. در واقع بايد به آن سبك ماوراءالنهري گفت. شاعراني چون فردوسي، دقيقي طوسي و ديگران بعدها سبك خراساني را پايه گذاري كردند.
از اين رو دوره اول گونه ماوراءالنهري با رودكي در قرن سوم به پايان مي رسد. زبان شعراي قرن چهارم و پنجم ماوراءالنهر به اين دليل كه از زبان گفتاري بيشترين استفاده را كرده بود، مشحون از لغات غريب سغدي بود. از قرن ششم به بعد؛ يعني دوره سلجوقي و با ايجاد روابط بهتر سياسي و فرهنگي اين نزديكي زباني ميان زبان فارسي ماوراءالنهر و ايران بيشتر شد. از اين رو شاعران اين دو حوزه مي كوشيدند از واژه هاي گفتاري كمتر بهره ببرند تا براي همه قابل فهم باشد. اما با وجود اين، در شعر شاعراني چون سيف اسفرنگ، سيف فرغاني و... بسياري از واژه هاي ماوراءالنهري باقي مانده است.
* بنابراين گفت وگو و تعاطي فرهنگي ميان اين دو حوزه جغرافيايي و زباني برقرار بوده است؟
- بله! از همان دوره رودكي اين كار شروع شده است. رودكي براي آنكه شعرش قابل فهم باشد، در قصايدش واژه هاي گفتاري را به كار نمي برد. در حقيقت شاعران دوره اول ما آگاهانه از دو زبان گفتاري و نوشتاري استفاده مي كردند. فردوسي آگاهانه از زبان نوشتاري بهره مي گيرد. در شعر رودكي زبان گفتاري و نوشتاري جز در دو قصيده معروفش آميخته شده است. در كليله و دمنه منظوم وي مي توان لغات سغدي و محلي را به فور يافت.
* پس نتيجه مي گيريم كه زبان نوشتاري معيار وجود داشته است. برخلاف زبان گفتاري كه صورت معيار نداشته است.
- بله! زبان نوشتاري معيار وجود داشته است. زبان شاهنامه و بيهقي زبان معيار است ولي زبان «اسرار التوحيد» زبان معيار نيست چرا كه آميزه اي از گونه هاي زباني مردم گوناگوني است كه در حوزه هاي مختلف زندگي مي كردند و درباره شيخ ابوسعيد داوري مي كردند.
* مي دانيم كه تفاوتهاي زباني سبب ايجاد تفاوت در نگرش ها مي گردد. بنابراين آيا گذشته از تفاوتهاي زباني ميان حوزه هاي گوناگون جغرافيايي ماوراءالنهر و جاهاي ديگر، تفاوتهاي فرهنگي نيز در ميان آنها مشهود بوده است؟
- سئوال بسيار خوبي را مطرح كرديد. حوزه هاي جغرافيايي مدارس و استادان مختلفي داشتند. شماري از اين استادان مي توانستند در زمينه هاي فلسفه، حكمت و فقه قوي و مؤثر باشند و شماري از استادان در ساير زمينه ها. بنابراين شاگرداني كه در برخي از اين حوزه ها تعليم مي گرفتند، با شاگردان حوزه هاي ديگر متفاوت بودند. اين مسئله بسيار بسيار مهم است.
براي مثال تعصبهايي كه در برخي از مدارس مانند نظاميه از قرن پنجم رواج داشته در مدارس حوزه هاي ديگر وجود نداشته است. بنابراين گرايشهايي كه در يك حوزه بوده، در حوزه هاي ديگر نبوده است. متاسفانه از اين ديدگاه تاكنون در كار گونه شناسي فرهنگي استفاده نشده است. مثلاً مي بينيم كه در برخي از حوزه ها شاعران و نويسندگان كمي وجود دارند. براي نمونه در حوزه ابيورد شاعري مثل انوري را داريم، اما شاعر و نويسنده تاثيرگذار ديگري وجود ندارد.
* چرا توليد فكري در اين حوزه ها تداوم نيافته است؟
- براي آنكه شايد در آن حوزه ها پشتيباني فرهنگي و سياسي نبوده است، برعكس در برخي از حوزه ها اين شكوفايي فرهنگي و فكري بسيار مشهود است. مثل بلخ، سمرقند و... بي شك مدارس و روشهاي انتقال تفكر در مدارس اين شهرها در مقايسه با جاهاي ديگر متفاوت بوده است. شايد حوزه نيشابور با حوزه بلخ تفاوتهاي انديشگي بسيار زيادي داشته اند كه متاسفانه از زاويه گونه شناسي فرهنگي بدان توجهي نشده است. حتي نوع نگرش و جهان بيني فكري شاعران و نويسندگان را مي توان در حوزه هاي گوناگون با هم مقايسه كرد: مثلا ً آيا نوع انديشه و نگرش سعدي با مولانا يكي است؟ مسلماً نه! سعدي عموماً در حوزه لفظ و زبان كاربرد دارد ولي مولانا يكپارچه فكر است.
درواقع شاعران و نويسندگان نشانه تاثيرپذيري از حوزه ها و گونه هاي فرهنگي هر دوره اند. از اين سبب، اين گونه هاي فرهنگي را مي توان با شاعران و نويسندگان آنها مقايسه كرد. نويسندگان پرباري كه در حوزه هاي ماوراءالنهر مي زيسته اند، آنقدر زياد بوده اند كه مي توان برحسب هر يك از حوزه ها به ترسيم تحولات و بسترهاي فرهنگي حوزه ماوراءالنهر پرداخت.